eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.4هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶۶۹ من و همسرم ۲۹ سالمون بود که نامزد کردیم. من خیلی دوست داشتم که زود ازدواج کنیم، چون هم خودم و هم همسرم علاقه زیادی به بچه داشتیم و دلم میخواست زود بریم سر خونه و زندگیمون تا سن فرزندآوری مون خیلی بالا نره. اما شرایط همسرم که اون موقع کار مناسبی نداشتن، باعث شد یکسال و نیم نامزد بمونیم. بعدش همسرم کار مناسبی پیدا کرد و با کمک‌های مالی پدر همسرم و سکونت در منزل پدر ایشون زندگیمون شروع شد. ما از همون اول تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم و سه ماه بعد ازدواج، جواب آزمایشم مثبت شد. خودم و همسرم خیلی خوشحال بودیم و نمیدونستیم از ذوق باید چکار کنیم و این موضوع رو با خانواده خودم در میون گذاشتم و اونها هم خوشحال شدند. از طرفی قبل این اتفاق آزمایش‌های کلی داده بودم برای تشکیل پرونده پایگاه سلامت. وقتی جواب آزمایش رو گرفتم همه چیز خوب بود الا تیروئیدم که کم کاری شدید داشت. وقتی رفتم پیش دکتر گفت احتمال سقط بالاست ولی برو آزمایش خون بده تا مطمئن بشی بارداری و باید دارو مصرف کنی. من نگران شدم اما آنقدر ذوق داشتم که اهمیت ندادم نوبت آزمایش گرفتم برای دو روز بعد. اما متاسفانه کم کاری تیروئید کار خودش رو کرد و باعث سقط شد و در یک روز غمگین بارانی همه آرزوهای مادر شدنم بر باد رفت. زندگی برام جهنم شده بود کارم شده بود گریه و گریه. برای دیگران خیلی قابل قبول نبود من برای یه جنین یک ماهه آنقدر عزاداری کنم اما برای خودم موجه بود. بالاخره خودم و جمع و جور کردم و باز امیدوار شدم و گفتم ان شاءالله ماه بعد. و ماه بعد و اما اتفاقی نمی افتاد هر ماه با کلی امیدواری به پایان می رسید و دوباره ماه بعد. تحقیقاتم رو در مورد ناباروری و تقویت باروری و هر چی که مربوط به بچه و بچه داشتن می شد شروع کردم. تمام زندگیم شده بود این کارها. چند ماهی که گذاشت و فامیل فهمیدن ما بچه دار نمیشیم ترحم ها و سرزنش ها و راهکارها شروع شد. خیلی عصبی میشدم. خیلی ناامید بودم. یکسال که گذشت پذیرفتم نابارور هستیم. سراغ طب سنتی رفتیم و جوابی نگرفتم. رفتیم دنبال یه مرکز ناباروری خصوصی اما هزینه بالای درمان من رو منصرف کرد. باز متوسل شدم به خدا و نذر و نیاز. بالاخره بعد یکسال و نیم دیگه طاقتم تموم شد و باز رفتم سراغ مرکز ناباروری اما این بار دولتی. خلاصه برام پرونده باز کردن قرار شد انتهای ماه که شرایط فیزیولوژیک بدنم مناسب شد برم دنبال آزمایش. اونجا خانمهای زیادی بودن که هر کدوم مشکلی داشتن و خودم رو با اونها همدرد میدیدم. خلاصه اومدم و انتظار می کشیدم تا زمان مورد نظر فراهم بشه تا بتونم برم آزمایش بدم اما هی زمان به تعویق می افتاد. یه چیزی توی دلم میگفت باردارم اما عقلم بعد یکسال و نیم این رو باور نمی کرد. یک روز به همسرم گفتم یه کیت بارداری بگیره تا تست کنم اگر چه بعیده اما ضرر نداره. بعد از تست اصلا امیدی نداشتم که نتیجه مثبت بشه. وقتی دیدم مثبته میخواستم پرواز کنم. برام مثل معجزه بود. نتیجه دعا و توسلاتم رو گرفته بودم. روزهای خوبم شروع شده بود تا این که افتادم به لکه بینی. باورم نمیشد نکنه دوباره از دستش بدم. دکتر گفت فقط مواظب باش کارهای سنگین نکنی. دو روز خوابیدم تو خونه و استراحت مطلق تا این که لکه بینی برطرف شد. دوران بارداریم خیلی سخت بود. ویارهای شدید و درد زیر شکم و تکرر ادرار مداوم بیخوابی های شبانه و رفلاکس حاملگیم رو خیلی سخت کرده بود. آخرش هم با یک جفت سر راهی مزاحم مجبور شدم سزارین کنم که اون هم بسیار دردناک و آزاردهنده بود برام. اما حس خوب مادر شدن با یک پسر زیبا و ناز همه دردهام رو کم می‌کرد. زندگیمون خیلی خوب بود. البته پسرم خیلی به من وابسته بود از این جهت خیلی اذیت شدیم هردومون. گاهی فکر میکردم همین یک بچه کافیه و باید قید بچه داشتن بیشتر رو بزنم چون خیلی اعصابم ضعیف شده بود اما باز عشق بچه داشتن ول کن نبود. دوباره اقدام برای آوردن بچه دوم شروع شد.‌ در حالی که پسرم تازه یکساله شده بود. ماه اول و دوم و سوم و باز متوجه شدم که من به این راحتی باردار نمیشم. باز گریه و اعصاب خوردی و توسل و ... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۶۹ خلاصه بعد ۹ ماه متوجه شدم دوباره باردارم. خیلی خوشحال بودم انگار دنیا رو بهم داده بودن. دوباره حاملگی و ویار و دردها و سختی هام شروع شده بود، اونم با یه بچه کوچیک. بعضی وقتها غر میزدم که چرا عجله کردم و بعضی وقتها هم خوشحال بودم که پسرم تنها نمی‌مونه. خلاصه باز هم سزارین و عوارض بارداری که تا دو ماه همراهم بود اما زود خودم رو جمع کردم چون الان مادر دو تا بچه بودم. سه ماه اول خیلی سخت بود. پسر اولم با نوزاد جدید ارتباط خوبی نداشت و حتی اون رو می زد. همه محبتهامون برای پسر اولم بود اما لجبازتر و حرف گوش نکن تر شده بود و همش غصه میخوردم که چرا به دوتاشون ظلم کردم و پشت سر هم بچه دار شدم.‌.. خلاصه این که الان ۱۱ ماه از تولد پسر دومم میگذره.‌ الان یه جورایی همبازی هم شدن. پسر بزرگم که سه سالشه خیلی عاقل و پخته شده. کلی کمک کار من هست در پرستاری از برادرش. چیزی که بدون تولد برادرش حالا حالا اتفاق نمی افتاد.‌ البته برادر کوچیکش هم خیلی وقتها موهاش و می کشه و اذیتش میکنه اما اون طفلی فقط گریه و شکایت می کنه. در کل الان خیلی زندگیمون قشنگتره. تماشای بازی و اذیت های این دو تا خیلی قشنگ و لذت بخشه. با وجود مشکلات جسمی و شرایط سخت مالی اما از خدا میخوام بازم لطف کنه و جمعیت خانواده ما رو بیشتر و بیشتر کنه و به ما لیاقت داشتن این فرشته های آسمونی رو بده. دوست دارم بچه های بیشتری داشته باشم تا در آینده وقتی من و پدرشون نیستیم تنها نمونن و پشت و پناه هم باشن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه ها باید باشند... 👌منتظر تصاویر ارسالی شما عزیزان از حضور فرزندانتان در مساجد سراسر کشور هستیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
خدا خواسته.... مادرم می گفت قبل از اینکه ازدواج کنم، می گفتم‌: «چرا میگن خدا به فلانی بچه داده؟ خب هر کس بخواد، بچه دار بشه میشه دیگه» مادرم ازدواج کرد و خواست بچه دار بشه، قلب بچه اش تشکیل نشد و سقط... باز هم خواست بچه دار بشه و باز هم... و بعد از اون من به دنیا اومدم و به قول مادر و پدرم خیلی قدم مبارکی داشتم😌😍 و باعث شدم قبل از عید برای پدرم کار پیدا بشه و بعد از چند روز رفتن به سر کار عیدی هم بگیره علاوه بر حقوق، خیلی هم خوشحال بودن از اینکه من به دنیا اومدم چون اطرافیان خیلی با حرف های مختلف مثل اینکه تو نازایی و... اذیت شون کرده بودن به هر حال من ۹ ماه داشتم که مادرم میفهمه بارداره باز و این بار کاملا خداخواسته... اون موقع مادرم می فهمه که خدا به هر کسی که بخواد بچه میده و هر وقت که بخواد. بعد از اون هم ۳ بار دیگه مادرم خواست بچه دار بشه و باز بچه هاش سقط شدن... بار آخرش رو یادمه خودم😔 هشت سالم بود و کللللی خوشحال بودم از اینکه یه عضو جدید به خانوادمون اضافه بشه،کلی دعا کردم پیش خدا ولی خب هر وقت خدا بخواد به هر کس دلش بخواد بچه میده... الانم که ۱۸ سالمه، دلم میخواد مامانم بچه دار بشه ولی خاله هام همش به مامانم میگن بسه دیگه دو تا بچه داری دیگه میخوای چکار؟ اینقدر دلم بچه میخواد😍😢 وقتی می بینم توی کانال نوشته یه نفر راضی شده بچه اش رو سقط کنه اصلا باورم نمیشه، لطفا این کارو نکنین با پاره های تن تون، اگه بچه تون هم خواهر و برادر میخواد، این نعمت رو ازش نگیرید🙁 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
کلید وسعت رزق... هر وقت رزقت کم شد، خواستی زیادتر بشود، از همان اندکی که داری انفاق کن. وقت نداری، پول نداری، بدهکاری، اما از همان مختصری که هست به دیگران ببخش. با صدق دل و خدایی. یک دفعه می بینی در باز شد و روزی سرازیر شد. خدا بیش و کم را کاری ندارد، با انفاق شما رزقت را بیشتر می کند. هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کین کیمیای هستی قارون کند گدا را کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«همدم امروز ، یاور فردا» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ کمیسیون تلفیق بودجه، میزان تسهیلات ازدواج برای هریک از زوج های که مرد کمتر از ۲۵ سال و خانم کمتر از ۲۳ سال داشته باشد، ۲۲۰ میلیون و برای مابقي زوج ها ۱۸۰ میلیون تعیین کرد. ✅ همچنین تسهیلات فرزند آوری به ازای هر فرزند ۳۰ میلیون تومان تا سقف ۱۵۰ میلیون تومان اعلام شد. ✅ تسهیلات ودیعه مسکن برای خانواده‌های فاقد مسکن که فرزند سوم آنها از سال ۱۳۹۹ به بعد متولد شده باشد، ۲۰۰ میلیون تومان تصویب شد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۰ تابستون سال ۹۹ بود بچه سومم تازه یک سال و نیمه شده بود، چند روز بود حالم بد بود اصلا به باردار بودن حتی شک هم نکردم، چون مراقب بودیم و من اون زمان قرص قلب هم مصرف می کردم و با مصرف اون قرصها نباید باردار می شدم ولی در کمال تعجب من باردار بودم. اولش حتی به سقط هم فکر کردم با خودم ولی ترسیدم و به همسرم گفتم باردارم که خیلی خوشحال شد، البته به خاطر داروهایی که من مصرف می کردم استرس داشتیم ولی سریع به دکتر مراجعه کردم و قرص های قلب و برام قطع کرد و مراقبت های بارداری رو شروع کردم. البته اینم بگم من برای بچه اولم که سال ۹۱ بود غربالگری نبود ولی برای دومی سال نود و سه غربالگری رفتم ولی برای سومی و چهارمی با تحقیقاتی که کردم غربالگری ها رو نرفتم که دکترم هم موافقت کردن ولی خانه بهداشت خیلی دعوام کردن برای همین روز بعدش همسرم رفت بهداشت و تعهد داد که همه چیزش به عهده خودمون باشه و من فقط زیر نظر دکتر بودم و دیگه تا واکسیناسیون بچه هام بهداشت نرفتم و هردو بچه من سالم به دنیا اومدن و هر بچه روزی خودشو داره. باید اینم اضافه کنم شوهر من خیلی بچه دوست هست و می گفت بچه ها باید زیاد باشن و هیچ وقت هم نگران خرجشون نبودیم چون زندگیمون با وجود بچه ها رونق و برکت گرفت و با تولد پسر اولم ماشین پیکان خریدیم و پسر دومم هم خونه خریدیم. ما تو همه چیز قانع بودیم مثلا ماشینمون همون پیکان هست و با تولد پسر سومم اقساط خونه مون تموم شد و خونه مون و کامل تر کردیم که دو نیم طبقه شد. بچه های ما واقعا تو کوچیکی اذیت می کنن، خواب شون کمه، سریع بیدار می شن و شیرم هم کم بود. سخت بود هر جا می رفتیم مهمونی یا هيئت، بدون خوردن شام بر می گشتیم، چون بچه ها از بس گریه می کردند، دیگه من با خودم گفتم چهار پنج سالی استراحت کنم بعد بچه بیارم ولی از خدا و خواستش رو فراموش کرده بود و ناشکری کردم، این ناشکری باعث شده بود که سر سومی باردار نمی شدم، زیر نظر دکتر رفتم با مصرف چند دوره دارو بازم باردار نشدم، ماه بعدش بدون مصرف دارو باردار شدم ولی سقط شد و خیلی درد کشیدم یکسال بعد از سقطم دوباره باردار شدم و دکتر بارداری مو خیلی زود فهمید و با دادن دارو مانع از سقط مجدد شد و بچه سومم هم به جمع ما اضافه شد. از بچه چهارمم بگم براتون با اینکه سخت بود و هست ولی خیلی لذت بخشه وقتی می بینم سومی و چهارمی اینقدر خوب با هم بازی می کنن... ما وام بچه چهارم رو گرفتیم و همسرم بیست تومن روش گذاشت باهاش دستگاه خرید و خودشون کار برداشتن و با دستگاهها کار کردن بعد از شش ماه که قسط های وام شروع شد، همون هشتاد میلیونی که وام گرفتیم و با اون دستگاه کار کردیم و وضع مالی مون هم به نسبت قبل خیلی خوب شده ولی سعی می کنیم که خیلی بریز و بپاش نکنیم تا بتونیم یک خونه بزرگ ویلایی سه خوابه بخریم و حیاط داشته باشیم تا بچه ها بازی کنن. حالا هم تصمیم داریم خونه خودمون و بدیم مستاجر برای آرامش بچه هامون بریم یک خونه ویلایی بگیریم تا هر وقت تونستیم خونه جدید بخریم. گشایش هایی که خدا با برنامه ریزی خودش برامون ایجاد کرد خیلی زیاد هست تازه این ماه خودرو طرح جوانی جمعیت هم برنده شدیم ولی تحویلش برج ده هست انشاالله با پول فروش اون و یک مقدار هم خودمون بتونیم روش بذاریم یک خونه خوب بخریم. قصد داریم هر وقت خونه رو عوض کردیم برای پنجمی اقدام کنیم چون واقعا خونه مون یه آپارتمان هفتاد متری یک خواب هست و برای ما کوچیک... دور اطراف ما هم هستن افرادی که یک جور خاص وقتی می فهمن چهار تا بچه داریم، بهمون نگاه می کنن. من متولد هفتادم و به این نتیجه رسیدم یک زن اگه بهترین شغل دنیا و بهترین تحصیلات رو هم داشته باشه ولی تشکیل خانواده نداده باشه و مادر نباشه در اصل موفق نیست چون درجه و رتبه اصلی یک زن، به مادر بودنش هست. بیاین به دخترامون یاد بدیم اولین و مهمترین وظیفه یک زن همسر و مادر بودن هست... در ضمن ما توصیه ایت الله ناصری رو درباره اذان گفتن در خانه عمل کردیم و همسرم قبل از هر نماز تو خونه اذان می گفتن تا اینکه پسر سومم رو باردار شدم. از همه می خوام برای ما هم دعا کنن خدا یک دو قلو خداخواسته دختر بهمون بده کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
به مال و منال نیست که... فقر و غنا بیش از آن‌که یک مفهوم اقتصادی و عینی باشند، یک مفهوم روحی و روانی‌اند. اساساً غنا به معنای بی‌نیازی است نه دارایی، فقر به معنای نیازمندی است نه نداری و مال و ثروت یکی از لوازم احساس بی‌نیازی است نه این‌که معنای اصلی آن باشد. بر اساس این تفسیر، غنا یعنی برخورداری از احساس بی‌نیازی در درون و انسان غنی کسی است که چنین احساسی دارد، هرچند از امکانات مادی بی‌بهره باشد؛ و فقر یعنی داشتن احساس نیازمندی در درون و انسان فقیر کسی است که چنین احساسی دارد، هرچند از امکانات برخوردار باشد. بنابراین صرف داشتن امکانات زندگی، موجب رضایت نمی‌شود و نداشتن آن، موجب نارضایتی نمی‌گردد. فلذا مشخص می‌شود که چرا برخی از ثروتمندان ناراضی‌اند و برخی فقرا، راضی و پر جمعیت! 📚 هفت خوان خیالی، ص ۲۹ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۱ ۱۶ ساله بودم که دوست داشتم زندگی مستقلی تشکیل بدم. خودم خانم خونه خودم باشم با یه خونه‌ی نقلی، با همسری که بهش علاقمند باشم. دستم به جایی بند نبود، نه مادر و نه پدر و نه سبک زندگی مون، راضی به ازدواج در این سن نبودن. تصمیم گرفتم در یک نامه، شرح حالی از خودم و آرزوهای به شدت دست‌ نیافتنیم رو به خدای دانا و آگاه بنویسم. این شد که یک روز بعد از نماز صبح که اتفاقا دلم هم گرفته بود، نوشتم. نامه ای دخترانه و رمانتیک که اگر بگویم هم می‌خندی و هم شاید مسخره کنی؛ گفتم: "سلام خدایی که چشمان مرا سبز آفریدی خدایی که مرا فرزند آخر یک خانواده‌ی پر جمعیت قرار دادی تا همیشه مورد توجه همگان باشم. حتما می‌دونی چی می‌خوام. -می‌شه خیر و صلاح من رو ای عزیز دلم در این قرار بدی که همسر من بور نباشه🙈. -قد بلند و هیکلی با محاسنی بلند و البته مشکی. من به خاطر خودم نمی‌گم من می‌خوام نسلم قوی و خوش هیکل شن. (به چه چیزها که فکر نمی‌کردم😅) -لطفا لطفا طلبه باشه ترجیحا آخوند. -وضعشون خوب هم نبود فدای سرت هستی دیگه؟ من می‌خوام با همسری که به شدت مورد علاقمه هر شب جمعه برم هیئت. اصلا می‌خوام بچه‌هام تو هيئت بزرگ شن. می‌دونی خدا جونم هرجا فک کردی حرفام، خواسته‌هام، آرزو‌هام و دعاهام دور از تو و حرفاتِ کلا بیخیالش شو." مبعث سال۱۳۸۴ زمانی که فقط و فقط ۱۶ سال داشتم، نامه‌ی خواسته‌‌هام رو نوشتم و در سفر مشهد، دل‌نوشته‌ ام رو به ضریح امام مهربانی‌ها انداختم با خیالی جمع و دلی محکم که به زودی عزیزم از راه می‌رسد یقین داشتم که به زودی همانی می‌شود که می‌خواهم. چند روزی بود پِچ پچ افراد خانواده به راه بود و من مشکوک؛ خواهر‌های بزرگتر یواشکی با مامان تو مطبخ پچ پچ می‌کردن. داداش بزرگم تلفنی با پدر صحبت و بحث. تا این‌ که جریان خواستگاری از دختر کوچیک خانواده در حضور عروس‌ها و داماد‌های خانواده، مطرح شد. و من صداها رو نمی‌شنیدم و به دنبال عدد و تاریخ نامه‌ای که نوشته بودم و امضا کرده بودم و تصدقت، راضیه؛ می‌گشتم. آخه انقدر زود به درد دل من رسیدگی شد؟ نه خواستگار را دیده بودم و نه می‌شناختم ولی قطعا همونی بود که در نامه‌ به او اشاره کرده بودم. خواستگار یه جورایی فامیل هم بود البته دور خیلی دور که اصلا رفت و آمدی نداشتیم. خیلی زود دوم شهریور سال ۱۳۸۴ رسید و شد روزِ خواستگاری. با یه چادر خوشگل سفید که گل‌های مات و کم‌رنگ یاسی هم داشت در اتاقی با صورتی گلی، منتظر صدای سلام آقای خدا فرستاده بودم. قلبم در گوشم می‌زد و فقط منتظر صدای سلام یک مرد بودم، چون اون روز، قرار بود فقط با مادرشون بیان خواستگاری. یک صدای رسا، محکم، بم و البته با اعتماد بنفس بالا را پشت درب اتاق شنیدم. قبل‌ از چای ریختن با صدای بلند خواهرم که (راضیه ‌جان بیا خواهر مهمان داری) وارد سالنی شدم که می‌دانستم که مهمانم، اول مهمانِ خداست. سلام کردم بلند ولی با لرزش، نشستم و به جوراب‌هام زل زدم و منتظر... همان بود، همان که در نامه‌ قید کرده بودم، رشید و قد بلند و مشکی. چهره و صدا به شدت جدی. فقط ۵ سال از من بزرگتر بود اما زیادی بزرگ و عاقل بود. اول از خط قرمز‌هایش گفت، از حلال و حرام الهی، که پدر و مادر هم شاملش بودن. منطقی و حساب‌ کتابی بودنش را و خواسته‌هایش را. آیا دختر۱۶ ساله‌ی ته‌تغاری که نامه‌اش زنده و مجسم روبه‌رویش نشسته بود، می‌توانست حرفی از مهریه و عروسی و سرویس و خانه و ....بزند؟؟؟ بعد از پنج جلسه خواستگاری، ۱۴ عدد سکه و یک تمتع مهریه تعیین شد. عقدمون هم در حضور رهبری بود. زمان مثل برق و باد گذشت روز میلاد چهاردهمین معصوم، من و روح‌الله به هم محرم شدیم.😍😍 روح‌الله برخلاف چهره و صدایش بسیاااار مهربان بود. این‌ شد که من یک دل نه صد دل عاشق او شدم و به ماه نکشیده فهمید روح‌الله چه چیز دوست دارد و چه چیز دوست ندارد و تا الان که ۱۵ ،۱۶ سال می‌گذرد یک بار کاری که احتمال بدهم روح‌الله دوست نداره، ازم سر نزده. روح‌اللهِ ۲۱ ساله فوق‌دیپلم مکانیک بدون کار و خانه و بدون کارت پایان خدمت شد همه چیز و همه کس راضیه. دو ماه آموزشی روح‌الله در یزد بود. به راضیه چه گذشت را خودتون حدس بزنید هر چه بود، گذشت. و خدا این وسط برای من سنگ تمام گذاشت، سنگ تمام... همه چیز همان طور که دوست داشتم شد، خدا برای راضیه حلقه خرید، سرویس خرید، لباس عروسی فاخر تهیه کرد و سالنی زیبا برای راضیه رزرو کرد. همه چیز به چشمم زیبا و بزرگ و عالی بود. 👈 ادامه در پست بعدی... ✅ برای عضویت در کانال "دوتا کافی نیست" بر روی گزینه در پایین صفحه بزنید. http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۱ وقتی ۲۰ سالم بود اولین فرزندم رو خدا عنایت کرد اطرافیان همه ناراحت شدن که چرا انقدر زود؟ می‌ذاشتی درس ت به یه جایی برسه بعد. سال ۹۰ خدای متعال هدیه‌ی شیرین دیگه‌ای بهمون عطا کرد، درست زمانی که من از تهران به قم هجرت کرده بودم. باز برگشتن گفتن آخه چرا؟ هنوز اولی سه سالش نشده، تو سزارین بودی خودت هنوز کوچیکی، تازه تو شهر غربت بدون هیییچ فامیل و آشنایی چه جوری از پس کارها و بچه‌ها می‌خوای بربیای؟ با کلی دعا از سر فضلش، سال ۹۲ بعد دوتا پسر روز میلاد خانم فاطمه زهرا دختر دار شدم. گفتن ببین دیگه بسه سه تا عالیه جنست‌ هم که جوره دوتا پسر و یه دختر. اصلا اگه بعدی رو آوردی دیگه خونه‌های ما نیا. دخترم شد سه سالش و دلم بچه‌خواست ولی نمی‌شد همه فکر کردن من گوش به حرف اونا دادم. البته که در عمل، به همه ثابت کردم به حرف‌هاشون احترام می‌ذارم و واقعا اگر به شرایط زندگیم بخوره قطعا انجامش می‌دم. به هوای اینکه دخترم خواهر داشته باشه از خدا چهارمی رو خواستم. از اون‌جایی که به هرکی دلش بخواد پسر و به هرکی عشقش بکشه دختر می‌ده؛ به من سال ۹۵ یه پسر باهوش داد. دیگه فهمیده بودن دختر کوچیکه‌ی خونه، گوشش بدهکار نیست. هروقت موفقیت و شادی و سرحالی منو می‌دیدن می‌گفتن به الانت نگاه نکن، وقتی شدی ۴۰ساله‌ ولی شبیه ۶۰ ساله‌ها بودی به حرف ما می‌رسی. باز من بهشون لبخند زدم گفتم من دارم به وظیفه‌ام عمل می‌کنم. خدا خودش حواسش هست. خدای مهربونم از اون‌جایی که دوسم داشت و داره دلش خواست یه خدیجه بانو هم داشته باشم، سال ۹۷ خدیجه بانوی من خونه‌ی منو به اسم مادر حضرت زهرا سلام‌الله نورانی کرد. اول چقدر سر اسمش بهم حرف زدن. می‌دونی چی گفتم: گفتم طرف اسم بچه‌اش می‌ذاره......چقدر تو باطل خودش محکمه بعد من تو اسمِ به این حقی خجالت بکشم؟ و حالا با تاسف و یواشکی اسمش و صدا کنم؟؟؟ به عشق حضرت زهرا می‌ذارم خدیجه. اونجا بود که خواهرام گریه کردن و گفتن این خانم خیلی عزیزه ما هیچ‌وقت جرات نمی‌کنیم و جسارتش رو نداشتیم که بذاریم خدیجه؛ شجاعت کردی. ششمی رو تا ماه ۷ بارداری متوجه نشدن و وقتی فهمیدن فقط گفتن ما به تو که ته‌تغاری خونه‌ای و تا سالها خودمون بند کفشت رو می‌بستیم، غبطه می‌خوریم که خدا انقدر تو زندگیِ تو پیداست. هفتمی بهمن ماه ١۴٠٠ به دنیا اومد. سزارینی بودم، همشون کمر همت بستن که من با عافیت زایمان کنم. برنامه غذایی چیدن. برنامه تفریح برای بچه هام چیدن که وقتی من در دوران نقاهت هستم بچه‌ها سرگرم باشن. راضیه با روح‌الله بزرگ شد، از سال ۸۴ روز میلاد امام زمان عج‌الله تا الان که هشتمین فرزندم رو باردار هستم و فردا پس فردا وقت زایمانم هست هییییچ دلم نخواست روح‌الله که ولیِّ خونه ام هست رو ناراحت کنم. الان ۳۴ ساله هستم و روح‌الله هم ۳۹ سالشه. احترام و محبت و گذشت سر لوحه‌ی زندگی مونه. شعار زندگی مون هم هوای هم رو داشته باشیمه. سختی و فشار و مریضی و کم آوردن گاهی هست ولی سایه‌ی پدرانه‌ی امام زمان همیشه‌ی همیشه‌ی همیشه بوده و هست و انشاالله خواهد بود. تا امام زمان عج‌الله داریم؛ دیگه غصه‌ی چی؟؟؟ دغدغه‌ی چی؟؟؟ فکر و خیال چی؟؟؟ برای زندگیتون خط قرمز‌هایی تعیین کنید و به هیچ‌کس اجازه ندین از خط قرمز‌هاتون عبور کنه. اطرافیان و فامیل و دوست، کسی رو که تو زندگیش محکم و مهربان هست رو دوس دارند و به نوع زندگیش احترام می‌ذارن. همه می‌دونن بچه‌آوردن خط قرمز زندگی من هست. من تو این جریان شمشیرم و از رو بستم. زنگ خطر کمبود جمعییت خیلی وقته به صدا در اومده به فکر آینده باشید الان رو حضرت زهرا سلام‌الله براتون جبران می‌کنه قطعا. برای راضیه که فردا زایمان داره خیلی دعا کنید منم، وقت زایمان به فکر *دوتاکافی نیست‌* های عزیز هستم انشاالله. 👈 راضیه خانم تجربه ی امروز ما، فردا سزارین هشتم شون هست ان شاء الله، ما دعاگوشون هستیم، ایشون هم قول دادند که دعاگوی ما باشند. برای عزیزانی که ممکنه سوال باشه، ایشون هفت تا سزارین اولی رو، پیش خانم دکتر مریم اشرفی در تهران انجام دادند و گفتند سزارین هشتم شون رو فردا خانم دکتر لباف عزیز انجام خواهند داد. 👈 برای عضویت در کانال "دوتا کافی نیست" بر روی گزینه در پایین صفحه بزنید. http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075