eitaa logo
دوتا کافی نیست
47.1هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ آدم هرچه دارد از پدرش دارد. كلمات پدر در ذهن بچه می‌ماند. گاهی حرف‌های پدرانی كه اطلاعات زیادی هم ندارند، در آدم اثر می‌گذارد. خدا اموات را رحمت كند. پدر من چند حرف به من زد و ساختمان فكری من را عوض كرد. ✅ یك بار گفتم: پدر، این خانه بهتر است یا خانه‌ی فلانی؟ كدام یك گرانتر است؟ فرمود: هر خانه‌ای كه عبادت خدا در آن بیشتر است، بهتر است. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ آدم هرچه دارد از پدرش دارد. كلمات پدر در ذهن بچه می‌ماند. گاهی حرف‌های پدرانی كه اطلاعات زیادی هم ندارند، در آدم اثر می‌گذارد. خدا اموات را رحمت كند. پدر من چند حرف به من زد و ساختمان فكری من را عوض كرد. ✅ یك بار گفتم: پدر، این خانه بهتر است یا خانه‌ی فلانی؟ كدام یك گرانتر است؟ فرمود: هر خانه‌ای كه عبادت خدا در آن بیشتر است، بهتر است. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
🎊 برای بار در پیامرسان ایتا🇮🇷 📢 انتشار فایل های کتاب ناب تربیت کودک 🌸" منِ دیگرِ ما " 🌸 نوشته: ✨ فوق العاده کاربردی 💎 ویژه عزیز و و و محترم ✳️ حتی اگر کتاب را خوانده اید، شنیدن فایل های صوتی کتاب اثر بخشی آن را چندین برابر می کند، شک نکنید! 🖌هزاران و و این فایلهای صوتی را در تله‌گرام شنیده‌اند شما هم به ما بپیوندید👇 💌 http://eitaa.com/joinchat/3645833232C98f7c3dfe4 ‌ 🌸آغاز ارسال فایل های جلد هفتم با موضوع مهم 📲 (۲) از دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰⭐️ 😍
✨حضرت ایة العظمی مرعشی نجفی: ✅ برکت دعای پدر... زمانی که در نجف بودیم، روزی هنگام ظهر مادرم به من گفت برو پدرت را صدا بزن تا برای صرف نهار بیاید. من به طبقه بالا رفتم و دیدم که پدرم در حال مطالعه خوابیده است. نمی دانستم چه کنم؟ از طرفی باید امر مادر را اطاعت می کردم و از طرفی می ترسیدم با بیدار کردن پدر، باعث رنجش خاطر او گردم. خم شدم و لبهایم را کف پای پدر گذاشتم و چندین بوسه زدم، تا پدرم از خواب بیدار شد و گفت: "شهاب الدین تو هستی؟ عرض کردم: بلی آقا. دو دستش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «پسرم، خداوند عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل بیت قرار دهد." و من هر چه دارم از برکت همان دعای پدرم است که در حق من نمود و به مرحله اجابت رسید» 📚 رمز موفقیت بزرگان کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
﷽ --- وقتش رسیده که در دنیای مادرانه‌ام، از شما بنویسم! از شما، که پشت صحنه نادیدنی مادرانگی‌های مایید شما که حتی حوصله تان نمیکشد همین چند خط را بخوانید، وقتی به اندازه یک صبح تا شب فشار و تلاش برای تأمین زندگی ما -آن هم نه هرطوری و هرجایی، بلکه پاک و حلال- خسته‌اید. چهره‌تان نشان نمیدهد اما فکر نکنید ما نمی‌دانیم پشت آن چشم‌های بی‌رمق و آن لبخندهای کم‌رنگ، چند لشکر فکر و دغدغه و نگرانی درحال پیکارند؛ ما زن‌ها استاد فهمیدن چیزهای نگفته‌ایم. به روی خودمان نمی‌آوریم تا به مردانگی و قدرت‌تان خدشه وارد نشود اما می‌دانیم خط‌کش های "مرد خوب بودن در ابعاد فردی، خانوادگی و اجتماعی" چطور دارند یکی یکی مو و محاسن شما را سپید میکنند. فکر کن… قرار باشد هم بیرون از خانه تمام توان و استعدادهایت را بچلانی تا مبادا کم گذاشته باشی برای جامعه، هم خانه که می‌آیی طوری باشی که بانو خستگی سروکله زدن با بچه‌ها و کار منزل را با نگاه و گوش دادن‌هایت کمی زمین بگذارد، هم، چون کارشناسان تربیتی می‌گویند که لازم است پدر با بچه‌ها بازی کند آن هم از نوع تحرکی، نیمه جان باقی مانده را بگذاری برای کولی دادن به بچه‌ها که مبادا شخصیت و تربيتشان آسیب بخورد، هم در امور منزل کمک کنی تا به اسلام و اخلاق عمل کرده باشی، هم برای سلامت خودت وقت بگذاری چون پشت و پناه یک خانواده ای! راستی هرگز نگفته‌ایم اما…با هر تاری که از موهای شما سفید میشود، یک ستون در دل ما میلرزد… فکر نکنید چون های‌وهوی فمنیست‌ها همه‌جا را پر کرده که "چه نشسته‌اید که مادرها برای خودشان وقت و تفریح اختصاصی ندارند"، ما حواسمان نیست که شما هم ندارید! ته تفریح‌تان این است که لم داده روی مبل، درحالی که یکی از سرتان بالا می‌رود یکی از پا، برای رهاشدن از فشارهای بیرون چند دقیقه ای با چشمهای نیمه باز سرتان برود توی کانالهای خبری! هرچند اخبار هم با شما نامهربان است و ناگزیر همه خستگی و خشم‌تان میشود شمشیرهای فروت نینجا یا پرتاب‌های انگری بردز یا ته تهش، شلیک های کال آو دیوتی… آن هم که ما می‌آییم کنارتان، چایی را میدهیم دستتان و در گوشتان می‌گوییم "وقتی تو با این سن و وجاهت سرت تو گوشی و بازیه از بچه‌ها چه توقع!" و شما ناچار از این هم میگذرید و غرق در فکر اجاره آخر ماه و تعمیر ماشین و قسط مدرسه بچه‌ها، چای را تلخ سرمیکشید… قهرمان‌های ساکت و بی‌ادعای ما! هرگز نگفته‌ایم اما ما همیشه تلاش‌هایتان را -ولو کوچک و کوتاه و تصنعی- دیده‌ایم. ما نگفته‌ایم اما عميقاً قدردان‌تان هستیم. قدردان تلاش برای درک بالا و پایین شدن‌های روحی و خُلقی مان تلاش برای فهمیدن مشکل وقتی شانه بالا می اندازیم و میگوییم "هیچی، چیزی نیست!" و تلاش برای گوش دادن به جای مشاوره و همدلی به جای ارائه راه حل! ما حتی قدردان آخر هفته هایی هستیم که دل خودتان فقط کنج خانه و استراحت و قرمه سبزی می‌خواهد اما با ما، با یک ساندویچ کوکو و کوهی از وسایل، با تنفر از خیابان و رانندگی و ترافیک، راهی می‌شوید بیرون. راستی حلال کنید ما را وقتی شما یکی دوبار در سال به بهانه بیماری، فرصتی برای بیرون آمدن از پشت نقاب سنگین مردانگی و صلابت و ابراز خستگی و رنج و نیاز به مراقبت و توجه پیدا می‌کنید و ما در گروه‌های دوستانه‌مان، می‌نویسیم "باز شوهر من مریض شد و اداهای بچگانه ش شروع!" مردهای زندگی ما پدرهای فرزندان ما بهشت خانه‌های ما با شما رنگ و قوام گرفته‌است و بودنتان بزرگترین دل‌گرمی و پشتوانه دنیای ماست. عمرتان پربرکت و بلند! دعا کنید بتوانیم همراه شما، به لطف و مدد خدا، باوجود همه نقص‌ها و کاستی‌هایمان، پسرانی تربیت کنیم بزرگ‌مرد و جوان‌مرد! 😅 پی‌نوشت: برخی قسمت‌های متن، از کتاب "گشتیم نبود نگرد نیست" از ژانر کتب تخیلی اتخاذ شده است 😉🙃 🖋هـجرٺــــ @hejrat_kon کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ آدم هرچه دارد از پدرش دارد. كلمات پدر در ذهن بچه می‌ماند. گاهی حرف‌های پدرانی كه اطلاعات زیادی هم ندارند، در آدم اثر می‌گذارد. خدا اموات را رحمت كند. پدر من چند حرف به من زد و ساختمان فكری من را عوض كرد. ✅ یك بار گفتم: پدر، این خانه بهتر است یا خانه‌ی فلانی؟ كدام یك گرانتر است؟ فرمود: هر خانه‌ای كه عبادت خدا در آن بیشتر است، بهتر است. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
﷽ --- وقتش رسیده که در دنیای مادرانه‌ام، از شما بنویسم! از شما، که پشت صحنه نادیدنی مادرانگی‌های مایید شما که حتی حوصله تان نمیکشد همین چند خط را بخوانید، وقتی به اندازه یک صبح تا شب فشار و تلاش برای تأمین زندگی ما -آن هم نه هرطوری و هرجایی، بلکه پاک و حلال- خسته‌اید. چهره‌تان نشان نمیدهد اما فکر نکنید ما نمی‌دانیم پشت آن چشم‌های بی‌رمق و آن لبخندهای کم‌رنگ، چند لشکر فکر و دغدغه و نگرانی درحال پیکارند؛ ما زن‌ها استاد فهمیدن چیزهای نگفته‌ایم. به روی خودمان نمی‌آوریم تا به مردانگی و قدرت‌تان خدشه وارد نشود اما می‌دانیم خط‌کش های "مرد خوب بودن در ابعاد فردی، خانوادگی و اجتماعی" چطور دارند یکی یکی مو و محاسن شما را سپید میکنند. فکر کن… قرار باشد هم بیرون از خانه تمام توان و استعدادهایت را بچلانی تا مبادا کم گذاشته باشی برای جامعه، هم خانه که می‌آیی طوری باشی که بانو خستگی سروکله زدن با بچه‌ها و کار منزل را با نگاه و گوش دادن‌هایت کمی زمین بگذارد، هم، چون کارشناسان تربیتی می‌گویند که لازم است پدر با بچه‌ها بازی کند آن هم از نوع تحرکی، نیمه جان باقی مانده را بگذاری برای کولی دادن به بچه‌ها که مبادا شخصیت و تربيتشان آسیب بخورد، هم در امور منزل کمک کنی تا به اسلام و اخلاق عمل کرده باشی، هم برای سلامت خودت وقت بگذاری چون پشت و پناه یک خانواده ای! راستی هرگز نگفته‌ایم اما…با هر تاری که از موهای شما سفید میشود، یک ستون در دل ما میلرزد… فکر نکنید چون های‌وهوی فمنیست‌ها همه‌جا را پر کرده که "چه نشسته‌اید که مادرها برای خودشان وقت و تفریح اختصاصی ندارند"، ما حواسمان نیست که شما هم ندارید! ته تفریح‌تان این است که لم داده روی مبل، درحالی که یکی از سرتان بالا می‌رود یکی از پا، برای رهاشدن از فشارهای بیرون چند دقیقه ای با چشمهای نیمه باز سرتان برود توی کانالهای خبری! هرچند اخبار هم با شما نامهربان است و ناگزیر همه خستگی و خشم‌تان میشود شمشیرهای فروت نینجا یا پرتاب‌های انگری بردز یا ته تهش، شلیک های کال آو دیوتی… آن هم که ما می‌آییم کنارتان، چایی را میدهیم دستتان و در گوشتان می‌گوییم "وقتی تو با این سن و وجاهت سرت تو گوشی و بازیه از بچه‌ها چه توقع!" و شما ناچار از این هم میگذرید و غرق در فکر اجاره آخر ماه و تعمیر ماشین و قسط مدرسه بچه‌ها، چای را تلخ سرمیکشید… قهرمان‌های ساکت و بی‌ادعای ما! هرگز نگفته‌ایم اما ما همیشه تلاش‌هایتان را -ولو کوچک و کوتاه و تصنعی- دیده‌ایم. ما نگفته‌ایم اما عميقاً قدردان‌تان هستیم. قدردان تلاش برای درک بالا و پایین شدن‌های روحی و خُلقی مان تلاش برای فهمیدن مشکل وقتی شانه بالا می اندازیم و میگوییم "هیچی، چیزی نیست!" و تلاش برای گوش دادن به جای مشاوره و همدلی به جای ارائه راه حل! ما حتی قدردان آخر هفته هایی هستیم که دل خودتان فقط کنج خانه و استراحت و قرمه سبزی می‌خواهد اما با ما، با یک ساندویچ کوکو و کوهی از وسایل، با تنفر از خیابان و رانندگی و ترافیک، راهی می‌شوید بیرون. راستی حلال کنید ما را وقتی شما یکی دوبار در سال به بهانه بیماری، فرصتی برای بیرون آمدن از پشت نقاب سنگین مردانگی و صلابت و ابراز خستگی و رنج و نیاز به مراقبت و توجه پیدا می‌کنید و ما در گروه‌های دوستانه‌مان، می‌نویسیم "باز شوهر من مریض شد و اداهای بچگانه ش شروع!" مردهای زندگی ما پدرهای فرزندان ما بهشت خانه‌های ما با شما رنگ و قوام گرفته‌است و بودنتان بزرگترین دل‌گرمی و پشتوانه دنیای ماست. عمرتان پربرکت و بلند! دعا کنید بتوانیم همراه شما، به لطف و مدد خدا، باوجود همه نقص‌ها و کاستی‌هایمان، پسرانی تربیت کنیم بزرگ‌مرد و جوان‌مرد! 😅 پی‌نوشت: برخی قسمت‌های متن، از کتاب "گشتیم نبود نگرد نیست" از ژانر کتب تخیلی اتخاذ شده است 😉🙃 🖋هـجرٺــــ @hejrat_kon کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۷۲ من دختری درس خون پر جنب و جوش بودم با پدری روحانی-نظامی، مقید، خوش اخلاق و با روحیه و بسیار خوش مسافرت با دوتا خواهر و یه برادر زندگی می‌کردم. عاشق درس عربی بودم و همیشه نمره هام تو این درس نخونده ۲۰ بود و بشدت در تب و تاب کنکور با رقابت بالا با همکلاسیهام بودم. پدرم تابستونا در طرح اوقات فراغت همیشه بچه هارو دور خودش جمع می‌کرد و خاطره و معما می‌گفت. پدر ایام نوجوانی از روستا بخاطر تحصیل به شهر اومد و دبیرستان رو رشته ی انسانی رفت و دیپلمش رو گرفت و در کنار دروس دبیرستان درس حوزه رو هم شروع کرد. وقتی دیپلمش رو گرفت، کنکور داد و وارد دانشگاه شد با وجود ۴ بچه، ماموریت های نظامی، قبول کردن امام جماعتی مسجد، آقاجون عزیزم لیسانس و فوق لیسانس رو در دانشگاه فردوسی گرفت و در کنار درس در رشته ی کاراته به کمربند مشکی و در یادگیری زبان انگلیسی سطح تافل رو بدست آورد. در اردوهای تفریحی تابستون، برای بچه ها جک و مطالب زیبا میگفت نمونش : روز و شب گر به حسین بن علی گریه کنی شرط اول که دهد سود نماز است نماز و جالب اینجا بود که تمام شعرها و مطالب رو خودشون مطالعه می‌کردن و یادداشت می‌کردن و می‌گفتن. هر سال تابستون مرخصی میگرفتن و مارو به مسافرت در شهرهای ایران میبردن، تو مسیر هر جا آب می دیدیم، میزدن کنار با مانتو و شلوار و مقنعه می‌پریدیم تو آب چقدر حال میداد و مامانم غر میزد لباساشون خیس شده، وسایلای تو ماشین خیس میشه و خلاصه، هر طور بود ما دوهفته ی کامل دور میزدیم. تو چادر میخوابیدیم، مامانم از خونه همه چی حتی ادویه و برنج و روغن و رب و ماکارونی برمی‌داشت و غذاهای ساده و خوشمزه حتی اشکنه تو مسافرت درست می‌کرد و چقدر در عین سادگی همه چیز، خوش می‌گذشت و تابستونا هم هر شب با شام ساده میرفتیم پارک‌های شهرمون و شامو اونجا می‌خوردیم با دوستان و ما کلی بازی میکردیم. یادمه وقتی پیش دانشگاهی بودم هر روز صبح ساعت یک ربع به ۵ میرفتیم کوههای اطراف شهر و کوهنوردی میکردیم، چایی می‌خوردیم و بعد خودشون مارو تک تک به مدرسه میرسوندن چون گاها به سرویس نمی‌رسیدیم ما تو شهر بزرگ زندگی میکردیم ولی بخاطر شغل پدرم به شهر کوچیک رفتیم. درضمن از لحاظ دروس حوزوی در سطح اجتهاد بودن، پست و مقام های مهم مثل قضاوت و ریاست در تهران بهشون پیشنهاد شده بود ولی پدرم میگفتن قضاوت مسئولیت داره و ریاست رو دوست نداشتن آخر به یک پست کوچیک در یک شهرستان کوچیک راضی شدن... منو داداشم رو که دوسال باهم اختلاف سنی داشتیم از سن راهنمایی با حفظ قرآن آشنا کردن و تو این مسیر قرار دادن من با داداشم دونفری حفظ کردیم تا مقطع پیش دانشگاهی، من تا آخر جزء ۵ پیش رفتیم هر روز به ما برنامه داده بودن. من از همون اول راهنمایی در مسابقات حفظ دانش آموزی شرکت میکردم و همیشه مقام می‌آوردم چقدر اردوهای کشوری شیرین بود با بچه های قرآنی، شهرهای مختلف مثل زنجان و اردبیل آستارا کرمان و بم رو با این اردوها دیدم و آشنا شدم آخر ماه از من و داداشم امتحان میگرفتن و اگر فقط تا نیم یا ۲۵ صدم اشکال داشتیم، اون موقع دوهزار تومن تشویقی هدیه میدادن و اگر غلطمون بیشتر می‌شد جایزه رو از دست می‌دادیم. روی درسامون نظارت داشتن و حتی در نوشتن کلمات زبان در دفتر زبان به تمیزی و فاصله ی بین کلمات تاکید میکردن... سال سوم راهنمایی من در حفظ قرآن نفر اول کشور شدم، برام جشن کوچیکی تو خونه مون گرفتن و فامیلامونو دعوت کردن و با دست خودشون روی یک مقوا پیام تبریک برام نوشتن. همه برام کادو آورده بودن. رابطه ی من با پدرم مثل دو دوست و همراه بود نه صرفا پدر و دختری... از ایشون خیلی چیزها یاد گرفتم ولی دست تقدیر این پدر مهربان رو در سال ۸۱ از ما گرفت. ایشون با روحیه ی عالی، ورزش و تفریح، یکدفعه دچار سکته ی مغزی شدند و بعد مرگ مغزی ایشون تایید شد. تیم پزشکی حاذق از تهران اومدن با ما که اصلا تا حالا همچین مریضی ای ندیده بودیم، بسیار مهربانانه صحبت کردن و تفهیم مون کردن برای بحث پیوند اعضا که در نهایت با رضایت خانواده ام و پدربزرگ عزیزم ما دوتا کلیه ها رو اهدا کردیم به دو خانم ۲۵ و ۳۵ ساله ی روستایی بسیار محروم که دیالیز میشدن، بماند که چقدر از طرف فامیل بما حرف زدن که جسد رو تکه تکه کردین و... بعد از اون چون این کار برای اولین بار از یک روحانی نظامی اتفاق افتاد از طرف شبکه ی تهران فیلمی ساختن و بنام ایثار در تلویزیون پخش شد بعد از اون فیلم دیگه کارت‌های پیوند رو همه میتونستن پر کنن. خوش به حال پدرم که هم حیاتش هم مماتش باقیات الصالحات هست و همه به نیکی از ایشون یاد میکنن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💥 پدر... آدم هرچه دارد از پدرش دارد. كلمات پدر در ذهن بچه می‌ماند. گاهی حرف‌های پدرانی كه اطلاعات زیادی هم ندارند، در آدم اثر می‌گذارد. خدا اموات را رحمت كند. پدر من چند حرف به من زد و ساختمان فكری من را عوض كرد. یك بار گفتم: پدر، این خانه بهتر است یا خانه‌ی فلانی؟ كدام یك گرانتر است؟ فرمود: هر خانه‌ای كه عبادت خدا در آن بیشتر است، بهتر است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075