روزی ماری وارد مغازه نجاری شد. در حالی که به گوشهای می خزید، از روی اره عبور کرد و کمی زخمی شد! با عصبانیت برگشت و اره رو گاز گرفت اما آسیب بیشتری دید.
مار که حسابی کلافه شده بود ، تصمیم گرفت به هر قیمتی که شده اره رو از بین ببره. پس به دور اره پیچید و تمام قدرتش رو بکار گرفت تا اره رو خفه کنه ، تا اینکه در نهایت مار توسط اره کشته شد...
گاهی اوقات ما با عصبانیت واکنش نشون میدیم و تصمیم میگیریم به کسانی که بهمون آسیب رسوندن صدمه بزنیم غافل از اینکه به خودمون آسیب می رسونیم. در زندگی گاهی اوقات بهتره از بعضی چیزها چشم پوشی کنیم، چون عواقب اون میتونه فاجعه بار باشه...
#حکایت_های_آموزنده
💠 @e_adab 💠
من به غمگینترین
حالت ممکن شادم
تو به آشوبِ دلم
ثانیهای فکر نکن
#حسین_نعمتی
💠 @e_adab 💠
گریه کن عیبی ندارد دل سبکتر میشود
در گلو بغضت بماند چشم دل تَـر میشود
زندگی بالا و پایین دارد اما چاره چیست ؟
گر بخواهی یا نخواهی زندگی سر میشود
حسرت شیرینو تلخ زندگانی را نخور
هرچه در پیشانیات باشد مقدر میشود
زندگی مانند یک آیینه شفاف نیست
بر خلاف آیینه هم گاهی مکدر میشود
پر تلاطم مثل دریا زندگی یعنی خطر
گاهی آرامو گهی موج ستمگر میشود
سطح دریا را رها کن قعر دریا دیدنیست
سنگ هم در قعر دریا مثل گوهر میشود
زندگی دارد شباهتهای بسیاری به جنگ
هر نبردی گاه گاهی نابرابر میشود . . ؛
#شعـر
#صابر_مختاری
💠 @e_adab 💠
شعر اگر ویرانه هایم را به تصویر می کشید
کودکی در خاطرش با آدمی پیر می کشید
ساحل از فقدان این دریا چه می دانسته بود؟
ظاهرش خوش بوده اما از درون تیر می کشید
دیر فهمیدم که این دنیا به خونم تشنه بود
من سپر انداختم او باز شمشیر می کشید
از کنارش کوچ کردم تا که از فکرم رود
باز چشمش بالهایم را به زنجیر می کشید
دست بردم درسیاهی ،فکرکردم زلف توست
کی توان ره برد در چیزی که تقدیر می کشید...
هرکجا ما آرزویی کرده بودیم سرنوشت ؛
با تمام خشم رویش حکم تاخیر می کشید
ما ولی خورشید بودیم روی قاب آسمان
زندگی مارا غروبی سرد و دلگیر می کشید
می شدم همچون لهستان از هجوم نازیان
شعر اگر ویرانه هایم را به تصویر می کشید
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
شعر اگر ویرانه هایم را به تصویر می کشید
کودکی در خاطرش با آدمی پیر می کشید
ساحل از فقدان این دریا چه می دانسته بود؟
ظاهرش خوش بوده اما از درون تیر می کشید
دیر فهمیدم که این دنیا به خونم تشنه بود
من سپر انداختم او باز شمشیر می کشید
از کنارش کوچ کردم تا که از فکرم رود
باز چشمش بالهایم را به زنجیر می کشید
دست بردم درسیاهی ،فکرکردم زلف توست
کی توان ره برد در چیزی که تقدیر می کشید...
هرکجا ما آرزویی کرده بودیم سرنوشت ؛
با تمام خشم رویش حکم تاخیر می کشید
ما ولی خورشید بودیم روی قاب آسمان
زندگی مارا غروبی سرد و دلگیر می کشید
می شدم همچون لهستان از هجوم نازیان
شعر اگر ویرانه هایم را به تصویر می کشید
#حسین_وصال_پور
💠 @e_adab 💠
یادت_باشه
رشد درد داره
تغییر درد داره
اما هیچکدوم اندازه جا زدن
دردناک نیست.....
#دلنوشته
💠 @e_adab 💠