eitaa logo
پژوهش اِدمُلّاوَند
469 دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
323 فایل
🖊ن وَالْقَلَمِ وَمَايَسْطُرُونَ🇮🇷 🖨رسانه رسمی محسن داداش پورباکر_شاعر پژوهشگراسنادخطی،تبارشناسی_فرهنگ عامه 🌐وبلاگ:https://mohsendadashpour2021.blogfa.com 📩مدیر: @mohsendadashpourbaker 🗃پشتیبان:#آوات_قلمܐܡܝܕ 📞دعوت به سخنرانی و جلسات: ۰۹۱۱۲۲۰۵۳۹۱
مشاهده در ایتا
دانلود
پژوهش اِدمُلّاوَند
📜شعر آبیار روستا 🟦#آبداری 🔵#آبران 🔷#اوران 📜 نقل #داستان یکی از آبران های مزارع کشاورزی به خصوص د
✍خلاصه نقل این رویداد که درگذشته در یکی از همین مناطق پایین دست نقل شد : که یکی از روستاها یک نفر بود که کارش روستا بود و خیلی هم آدم نترس و دلیرو شجاعی بود و کماکم در حین کارش رو میخوند و خیلی هم خاطره خانوادش را میخواست آدم شجاعی بود و صدای خوبی هم داشت. در حین کارها خیلی با ذوق شوق میخوند. 📌خلاصه که بحساب راهی بشه که برود سر تقسیم آب و سهم روستا شونو بیاره. رخت لباس های مخصوص کارشو پوشید و آن زمان ها کفشی زیاد نبود، کفش محلی این مناطق و هست. چارق از پوست گاو تهیه میشد و پاتوعه از پشم گوسفند و موی بز تهیه میکردن که امروزه هم اغلب دامدار ها دارن ؛ 👈خلاصه که داشت آماده میشد بره اسبی که داشت آماد ه میکرد و یه یا همان بزرگی هم گرفت وسایل مورد نیاز شو داشت جمع می‌کرد . 📌به یکی از دوستاش هم گفت شما هم بیا امروز بریم باهم... خلاصه توهمین کارها، شروع کرد فلبداعه خوندن.‌‌ 🌸چوقاره بیار درّره بیار جان دلخواه جان دلخواه 🌸خورهاکنین آدم جمع کنین اوکابیرین جان دلخواه جان دلخواه 🌸مالار بیارین گاوبیارین ازال بیارین جان دلخواه جان دلخواه 🌸گوسفند بیارین خون هاکنین جان دلخواه جان دلخواه 🌸آتیش هاکنین سیخ بیارین کباب هاکنین جان دلخواه جان دلخواه 🌸سربند بربند برین آب بیرین دعوا نیرین جان دلخواه جان دلخواه 🌸ارباب ها بیان جمع هابوعن سرزمین ها جان دلخواه جان دلخواه 🌸جمع هابوین سرپلا تقسیم هاکنین نسقهار جان دلخواه جان دلخواه 🌸تقسیم هاکردن با نسقها مردم بیتن همه یه پا جان دلخواه جان دلخواه 🌸او دونین میان زمین ها ورزا بورین شالی زمین جان دلخواه جان دلخواه‌ 🌸کیل ها کنین زمین هارنشاع هاکنین شالی هار جان دلخواه جان دلخواه 🌸وجین هاکردن زمین هار دروع هاکردن شالی هار جان دلخواه جان دلخواه 🌸خرمن هاکردن شالی هاره در ها کردن مالیت هاره جان دلخواه جان دلخواه 🌸کد خدا بیا سرزمین ها جمع هاکنه مالیت هار جان دلخواه جان دلخواه 🌸نازنین دلبر شومبه سفر هستی بی خبر جان دلخواه جان دلخواه 📌«این قبل از رفتن و قبل از تمیز کردن جوبها و این کارها فلبداعه بخواند. البته آب زودتر هم می آوردن هم برای این که بهتر بتوانن جوبها رو تمیز کنن و هم بذر در زمین آب بگیرن بریزن داخل زمین ؛ چون بذر شالی باید چن روزی زودتر داخل زمین بریزی که سبز بشه بیاد بالا . ✍خلاصه این اشعار کارآن زمان و جلوی دوستش برای خانومش فلبداعه خوند. یکرد شوکرد سر کارش . البته آن زمان موقع برداشت محصول ها می‌آمد که مالیات را از کشاورز بگیره که این اشعار رو هم در این خوندنش خونده بود » 🖊 و ویرایش: 🟦 🔵 🔷 http://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3411 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
✍یزدان از خواستگار قبلی طلان اطلاعی نداشت و طلان هم مو ضوع رو به یزدان نگفته بود و طلان هم از آن پسر و خانوادش سرخوشی نداشت البته برادرهای طلان هم از آنها دل خوشی نداشتن .... کم کم کار ها روبه اتمام میشه ارباب یزدان گفت که پسر جان این خانواده دختر شان خیلی خوب هست اما پسرا شون همچین خوب نیستن. یزدان گفت من با طلان میخوام زندگی کنم با برادرهاش هم کاری ندارم و مدتی هست که طلان رو زیر نظر دارم. 📌ارباب به یزدان گفت که من شنیدم طلان خواستگار دیگه ای ام دارد یزدان بی خبر بو د و وقتی هم که با خبر شد که طلان خواستگار دارد ناراحت شد. یزدان گفت نکنه که به هم نرسیم ارباب گفت بزار یکم کم کارتر بشیم میرم پیش پدرش صحبت میکنم پدرش از حرف من در نمیره. یزدان هم بعد از شنیدن این موضوع غمگین شد و یه چن روزی گذشت یزدان همینجور غمگین بود البته موقع کارها زیاد بود درحین کارها شمسی خاله با زرنگی که داشت اعلام کرد که یزدان خواستگار طلان هست و من و اربابش هم می‌خواهیم بریم براش خواستگار ی کنیم ... 📌کم کم حرف داشت تو روستا می‌پیچید که به خود یزدان هم گفتن که شما طلان و میخواهی .... ✍خلاصه که کمی این حرف زبان زد مردم شد و موقع وجین کردن ها رسید و یزدان هم از خواستگار قبلی طلان مطلع بود کارگرها هم داخل زمین ارباب دارن کار میکنن، یزدان هم داخل زمین هست مشغول به کار بود و فکرش پیش طلان بود و میگه که حال حرف من پیش اهالی هست که من میخوام با طلان ازدواج کنم بیام درحین کار کردن هم برای طلان جلو کارگرها بخونم تا دیگه همه مطلع بشن و خواستگار قبلیش هم نیاد برای خواستگاریش یزدان باخبر شده بود که طلان دل خوشی هم از آن پسر نداره یزدان گفت بهترین موقعیت الان هست که چند بندی برای طلان شروع کرد به خوندن ..‌‌ 🌸من تره خوامبه طلان امید جانم طلان .‌...... 🌸من تره خوامبه طلان امید جانم طلان.... 🌸من تره خوامبه طلان ترسم بیام سرا تان ‌..... 🌸من تره خوامبه طلان جایی ندارم طلان .... 🌸من تره خوامبه طلان مالی ندارم طلان ... 🌸من تره خوامبه طلان جایی ندارم طلان ... 🌸من تره خوامبه طلان خانه ندارم طلان..... 🌸من تره خوامبه طلان آرزو دارم طلان ... 🌸من تره خوامبه طلان روح روانم طلان ... 🌸من تره خوامبه طلان دردت به جانم طلان .... 🌸من تره خوامبه تلان کسی ندارم طلان ... 🌸من تره خوامبه طلان بیام دمه خانتان .... 🌸من تره خوامبه طلان یتیم صغیرم طلان ... من تره خومبه طلان کار گری کمبه طلان .. 📌بحساب با خوندنش به همه رساند که کسی رو نداره ولی طلان و دوست داره واز این مو ضوع همه باخبر شن و جوابش نکنن ... و کار ها کمتر شدو ارباب با خانومش رفتن خونه طلا نشان رفتن گفتن که چی شده خانواده ش گفتن که طلان یه خواستگار دیگه ای هم دارد اما هنوز جواب ندادیم ارباب ش گفت من این پسرو خودم بزرگش کردم از کودکی پیش من هست پسر خوبی هست فقط ترس از پسرهای شما داره ... هرچی هم هست با من تضمینش با من هر چی هم میخوان بامن . 📌برادر های طلان گفتن ما از آن پسر و خانوادش دل خوشی نداریم یزدان و میشناسیمش بچه خوبی هست خانواد طلان هم از یزدان راضی بودن ... ارباب گفت این بچه صغیر یتیم هست آن ها هم خبر داشتن که یزدان کسی رو نداره، گفتن کنار خودمان باشه کمک ش هم کنیم خودش هم کار میکنه که صاحب زندگی بشه ... 📌ارباب سفارش کرد برای دایی یزدان گفت بیاین که می‌خواهیم یزدان و زن بدیم و همه چیز هم بر عهد خود ماست، شما بیاین آمدن و خواستگاری و مراسم و ارباب و پدر خانومش ام کمک ش کردن و با تلاش خودش صاحب زندگی شد و برادر خانوم خیلی دوستش داشتن و کمک ش هم میکردن و یزدان به آرزو خودش رسید ..... 💌 📜 🖊: ■ https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3456 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─