💫#بسم_الله_الرحمن_الرحیم💫
مجموعه کانالها و گروه مادحین و ذاکرین ولایتمدار حضرت زینب سلام الله علیها
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
⚘لینک دعوت به گروه اشعار وروضه حضرت زینب(سلام الله علیها)⚘
http://eitaa.com/joinchat/1548484627Cc108c80f9e
💠🍃💠
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f
💠🍃💠
کانال اشعار مناجاتی همراه باصوت امام زمان عج
https://eitaa.com/joinchat/1169883173C0eef1e04a6
💠🍃💠
#گلچین_مولودی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیه
http://eitaa.com/joinchat/1591017491C4e1047a90c
💠🍃💠
کانال ختم خوانی یا زینب(سلام الله علیها)
http://eitaa.com/joinchat/1358299167C1f58d7c92c
💠🍃💠
عروسی خوانی یا زینب سلام الله علیها
http://eitaa.com/joinchat/2049966102C1b8f128de6
آیدی مدیر جهت پیشنهاد وانتقادات
@Gomnam1038
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_والعافیه_والنصر
💠🍃💠
🌺🍃دوستانتان را به گروه دعوت کنید اجرتون با حضرت زینب سلام الله علیها🌺🍃
.
#زمزمه
#شب_چهارم_محرم
حاج سیدرضا نریمانی
#طفلان_حضرت_زینب
بيا نگار آشنا
شب غمم سحر نما
مرا به نوكریِ خود
شها تو مفتخر نما
ای گل وفا حسين
معدن سخا حسين
میكشی مرا حسين
📋 نامه عبدالله بن جعفر به ابی عبداالله و بدرقه فرزندان خود
#روضه_طفلان_حضرت_زینب (س)
کاروان ابی عبدالله از مدینه راه افتاد. این دوتا آقازادهی بیبی حضرت زینب دنبال کاروان نبودند اینقدر به پدرشون اسرار کردند.
- آخه بابا بزار ما هم بریم. آخه عبدالله مریض احوال بود اینا قرار بود. بایستند آقا بهشون فرمود:« شما کنار پدرتون بمونید». گفتند:«چشم». ولی تا کاروان راه افتاد، اومدن پیشِ بابا.
-بابا! آخه علیاکبر رفت، قاسم رفت، عبدالله رفت، بنیهاشمیا همشون رفتند کسی دیگه توو مدینه نمونده. به ما هم اجازه بده بریم. عبدالله بن جعفر قبول کرد. یه دست خطی نوشت برا ابی عبدالله و برای خواهرش. دست خط و داد بهشون، سریع برید خودتون و برسونید به کاروان.
نزدیکای مکه بود که این دوتا سواره، این دوتا آقازاده خودشون و رسوندن. از اون دور منادی فریاد زد:« دوتا سوار دارن میان آقا». یهو ابی عبدالله از دور نگاه کرد، بیبیم از محمل سرشون و بیرون آورد.
- کیه؟!
آخه دل بیبی هی توو این سفر شور میزد. سرش و از محمل بیرون آورد، بَه بچههامند الهی قربونشون برم. خدا رو شکر الحمدلله خودشون رو رسوندند.
دست خط رو آوردن پیش ابی عبدالله، به پاهای داییشون افتادند. دایی جان بابامون ما رو فرستاده اینم دست خطشه. ما اومدیم کنار مادرمون باشیم، آخه شنیدیم وقتی تو رو میکشند قراره مادرِ ما به اسارت بره. چه جوری میشه ما توو مدینه باشیم، مادرمون رو ببرند به اسارت، دستاش و ببندند
مادرِ ما حضرت زهرا هم که از خونه میخواست بره مسجد، برا فدک هرکاری کرد امام حسن گفت:« من باید دنبالت بیام، آخه نمیشه که».
توی مسیرم هی دلش شور میزد، خدایا اتفاقی برای مادرم نیوفته...
آخرشم توو راه برگشت همینجور که دستش توو دست مادرش بود، اون نامرد اومد گفت:« بده فدک و»...
مادر این قباله رو گرفت پشتش، پشت کمرش، پشت چادرش پنهان کرد. جلو امام حسن چنان توو صورت مادرم زد
فلذا رو پاهای حسین افتاده، نمیذاریم مادرمون تنهایی بیاد...
.
📋 رود سمت برادر به تنش تب دارد
#روضه_امام_حسین (ع)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رود سمت برادر به تنش تب دارد
دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد
به فدای سر تو! هرچه که دارم این است
چه کنم؟ هست همین هر چه که زینب دارد
ارث زینب قد خم بود، قسم داد و گرفت
إذن خود را هم از آن قدّ مورّب دارد
پسرش رفت به میدان و شغالان دیدند
شیر این بیشه عجب باد به غبغب دارد
رفت و فریاد برآورد برادر! بشتاب
تیغ ورّاث علی از دو طرف لب دارد
حق همین است که قربانی اکبر بشویم
زینب است این که دو فرزند مؤدب دارد
از یمین میروم از سمت یسارش با تو
دشمن معرکه یک روزِ معذّب دارد
بد به دل راه مده مطمئناً پیروزیم
مادر ماست که در خیمه، مرتّب دارد:
زیر لب زمزمه ناد علی میخواند
دارد از هیبت اولاد علی میخواند
تکیه دادند به هم هر دو برادر اینبار
هر دو در مرکز این دایره و چون پرگار
دور خود ساختهاند از سر دشمن کوهی
تن بیسر چقدر ماند و در این انبوهی
خُدعه زد دشمن بیعرضه و ترسو ای وای
بارش تیر شد آغاز ز هر سو ای وای
ناگهان هر دو برادر به کمین افتادند
زیر باران جفا هر دو زمین افتادند
بدن هر دو پر از تیر، به هم دوخته شد
چشم هر دو پسرِ شیر به هم دوخته شد
اول از ترس در آن حال رهاشان کردند
بعد با تیغه شمشیر جداشان کردند
این طرف، حادثه از چشم زنی دور افتاد
آن طرف در وسط خیمه دلی شور افتاد
گَرد، خوابید و شد آن واقعه پیدا کمکم
چشم مادر نگران شد به پسرها کمکم
عاقبت واقعه، شد آنچه که زینب میخواست
نذر او گشت اَدا! شکر، حسینش برجاست
پسرانم به فدای سر تو، غم نخوری
هر دو قربان علیاکبر تو، غم نخوری
پسرانم که بماند! خودِ زینب هم هست
جان من نذر علی اصغر تو، غم نخوری
تو سفارش شده مادرِمانی، قَسَمَت
میدهم جان من و مادر تو، غم نخوری
هر چه غم مال من و قول بده تا آخر
هر چه غم خورد اگر خواهر تو، غم نخوری
#محسن_ناصحی ✍
📋 دلاوری طفلان زینب در واقعه کربلا
#روضه_طفلان_حضرت_زینب (س)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
وقتی دو برادر اومدن اذن گرفتند از داییشون، بهشون اجازه داد، گفت داداش از همدیگه جدا نشیم. گفت« چشم داداش»؛ شمشیر برداشتند یکی از این طرف یکی از اون طرف زدند به دل لشکر انقدر لشکر کشته داد
نگرانیِ تو رو نمیتونم ببینم، این زن نمیتونه نگرانیِ امامش و ببینه
یه روزیم رسید امیرالمومنین رسید بالا سر فاطمهش، هرچی صداش میزد جواب نمیداد، گفت: تو هم جواب علی رو نمیدی؟ اشکای چشم علی رو صورت فاطمه چکید، بیبی چشماشو باز کرد دستای شکستهش و بالا برد اشکا رو از گوشه چشمای علی پاک کرد، علی جان! اصلا من اینجوری شدم اشک تو رو نبینم
.
.
📋 هرکه شد در روضهها گریان و مضطر بیشتر
#مناجات #امام_حسین
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرکه شد در روضهها گریان و مضطر بیشتر
میشود آسوده دل فردای محشر بیشتر
رزق اشکم با گناهان زیادم کم شده
توبه کردم تا شود رزق مقدر بیشتر
میخرد دَرهم تمامِ نوکرانش را حسین
میشود اما مقرب دیدهی تَر بیشتر
هرکسی بارِ گناهانش سبکتر میشود
میکِشد در آسمان کربلا پَر بیشتر
من به جز روضه ندارم سرپناه دیگری
گر جوابیم نگیرم میزنم در بیشتر
چارهی کارم فقط رفتن به سوی کربلاست
هرچه ماندم دور از او دل شد مُکَدر بیشتر
در تمامِ لحظههای زندگی محتاجم و
میشوم محتاجِ او دَمهای آخر بیشتر
میوَزد با یا حسینِ روضهخوانان بوی سیب
با بُنَیَّ میشود روضه معطر بیشتر
گرچه محزون میشود در داغِ فرزندش پدر
شعلهور خواهد شد اما قلب مادر بیشتر
*شاعر: #سجاد_امیدیان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
389_16352352426780.mp3
43.11M
شاعر: سجاد امیدیان
.
#شب_پنجم_محرم
📋 شب پنجم که می رسد از راه
#روضه_حضرت_عبدالله (ع)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب پنجم که می رسد از راه
روضه را غرق آه باید خواند
از یتیم حسن که میگوییم
روضهی قتلگاه باید خواند
روز آخر نیامده است اما
روضه رفته است داخل گودال
مثل مرغی که بال او کَنده است
حسنی زاده میزند پَر و بال
لحظهی آخر است و این میدان
گرچه مَرد نَبرد میخواهد
حسنی زاده! پیش عمه بمان
بعد از این، خیمه مرد میخواهد
حیف از آن دست حیف از آن بازو
دست خود را به تیغ نسپاری
پیش زینب بمان که بعد عمو
عَلَم و مشک را تو برداری
پیش زینب بمان که میترسم
روضهی پشت در شود تکرار
مادرم بازوی کبودی داشت
دست خود را به تیغها نسپار
شیر اگر بچه باز هم شیر است
آن شغال زبون نفهمیده
اینکه دست تو را ز تن انداخت
دست عباس دیده ترسیده
*شاعر: #محسن_ناصحی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
📋 من پسر حسنم
#حضرت_عبدالله
#روضه_حضرت_عبدالله (ع)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لشکر اندکی صبر کرد، یهو دیدند به سوی حضرت دوباره حملهور شدند؛ برگشتند. یهو دیدند لشکر دورِ گودال حلقه زده، عبدالله بن حسن از خیمه بیرون اومد. اومد کنار عموش حسین ایستاد، بیبیم دنبالش داره دَوان دوان میره، عبدالله میدَوه، زینبم از این طرف داره پشت سرش داره میدوه. یه مرتبه با اون حالش ابی عبدالله توو گودال افتاده داره دست و پا میزنه؛ لشکرم احاطه کرده دورِ گودال و. یهو ابی عبدالله صدای بیرمقش بلند شد:« خواهرم بگیرش این بچه رو محبوسش کن، یعنی ببرش یه جایی زندانیش کن منو نبینه»...
به شدت امتناع میکرد عبدالله، و اینجوری صدا زد:« عمه جان! به خدا قسم اینجوری عموم و تنها نمیذارم، از من نخواه از عموم جدا بشم، من پسر حسنم، من پسر یه آقاییم که توو کوچهها مادرش رو تنها نگذاشت، من پسر همون آقام که توو کوچه مادرش و زدند اومد از مادرش دفاع کرد»...
اون روزم حسن کوچیک بود کم سن و سال بود، اما یه جوری از مادر دفاع کرد، اینجام توو کربلا عبدالله نوجوونه، کوچیکه...
میگه اون نانجیب شمشیرش رو به سمت ابی عبدالله بلند کرد؛
- آیا میخوای عموی منو بکشی ای پسر خبیثه، ای پسر زِنا زاده؟! میخوای عموی منو بکشی؟!
شمشیرش و بلند کرد زد، عبدالله دستش و سپر کرد. همچین که این دستش و سپر کرد؛ شمشیر به دستش خورد این دست به پوست آویزان شد. صدای این بچه بلند شد یا اُماه. یهو تا شمشیر به دستش خورد صداش بلند شد وای مادر!
اگه اون روز، روزِ پُر سوز، یکمی بودم بزرگتر
توی کوچه، میشدم من، سپر بلای مادر
آخه همچین که شمشیر به دستش خورد، وای مادر و که گفت؛ گفت خدا رو شکر از عموم تونستم دفاع کنم، نذاشتم شمشیر بهش بخوره...
آخه توو کوچه که بابام همچین دستش و بلند کرد.
ایستادم به روی پنجهی پایم
اما دستش از روی سرم رد شد و....
بالاخره از خونوادهی امام حسنیا یه نفر تونست آبروداری کنه. توو کوچه که هرکاری کرد بابام نشد نشد نشد.امام حسن از این داغ پیر شد...
گرچه اینا آبروی عالمند، همه میان از در این خونه آبرو میگیرند...
فراموشی نعمتیه، مگه به این راحتیه
گودیِ قتلگاه من، اون کوچهی لعنتیه
دستت سیاهه نزن
امام حسین عبدالله رو بغل گرفت توو آغوش گرفت، به سینه چسبانید. صدا زد:« پسر برادرم صبر کن، صبر کن، صبر کن». آروم آروم ملحق میشی به بابات به اجدادت، به مادرم فاطمه....
یه تیری زد به حلقومش؛ این تیرو که زد نمیدونم چه جوری زد که میگه «فَذَبَحَ» یعنی سر جدا شد، سر این بچه توو دامن حسین افتاد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
Fadaeian_Shab05Moharam1402_02.mp3
7.91M
شاعر: محسن ناصحی
.
📋 گریه کن های حسینیم و گدای حَسَنیم
#زمینه_امام_حسن
#شب_حضرت_عبدالله
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گریهکنهای حسینیم و گدای حَسَنیم
خاکِ پاهای حسینیم و برای حسنیم
جمع ما را حسن آورد سوی کرب و بلا
کربلایی شدهی خیرِ دعای حسنیم
صورِ أَیْنَ الحَسَنیون که قیامت بزنند
با حسین بین صفوفِ رفقای حَسَنیم
«حسن جانم، حسن جانم؛ حسن جانم جانم»
کوریِ چشم همانها که رهایش کردند
تا خداییِ خدا هست به پای حسنیم
نوکر آن است که قربانیِ یارش باشد
هم فداییِ حسینیم و فدای حسنیم
ما به این کرب و بلا شهر حسن میگوییم
که در آن خیره به ششگوش طلای حسنیم
کربلا آمدهای خرجیِ تو با حسن است
اربعین ما همه مهمان عطایِ حسنیم
«حسن جانم، حسن جانم؛ حسن جانم جانم»
شاعر : #سید_پوریا_هاشمی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_پنجم_محرم
#امام_حسن
👇#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
384_16352346557171.mp3
13.47M
شاعر: سید پوریا میرهاشمی
.
📋 نوکرِ خونوادهی حسین منم
#تک #بصیرتی #امام_حسین
#حضرت_عبدالله
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نوکرِ خونوادهی حسین منم
سنگِ امامم رو به سینه میزنم
مثل شهیدای نوجوون منم
پیرو عبدالله بن الحسنم
راهِ حسین یا مسیرِ شیطون
برای من مهمترین تصمیمه
حسین انتخابمِ برا مثال
پیرهن سیاه لباس سربازیمه
«من امام حسینیم، من امام حسینیم»
تکلیفِ امروزم مشخصه
این پرچم برای من مقدسه
امام حسین برای من همه کَسه
وَاللّٰهِ امام حسین برام بَسه
هرکس داشته باشه بوی کربلا
باهاش رفیق میشیم بیمُعطلی
باطل یعنی هرچی غیرِ حسین
حق یعنی راهِ حسین بن علی
«من امام حسینیم، من امام حسینیم»
مدرسه و کلاسِ من سنگرمه
مدادِ من اسلحهی باورمه
مجاهدم دستِ خدا یاورمه
سایهی سید علی روی سَرمه
اگه حواسم و بِدَم خطا نرم
منم یه سربازِ درست حسابیم
با مدد خدا و صاحب الزمان
نوجوون مؤمنِ انقلابیم
«من امام حسینیم، من امام حسینیم»
*شاعر: #حمید_رمی ✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_پنجم_محرم
.👇#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
.
📋 رها کن عمه دستم و بزار برم پیشِ عموم
#واحد_سنگین
#حضرت_عبدالله
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رها کن عمه دستم و، بزار برم پیشِ عموم
نذار که اینجا بِشکنه، بغضی که مونده توو گلوم
بزار برم تا نبینم، کارِ حرم میشه تموم
افتاده رو خاک/ تشنه غرقِ خون/ نمیشه از این بدتر
هرجوری که هست/ میرم تا باشم/ واسهش سربازِ آخر
توی گریهها/ رو لبهای من/ أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَر
گرفته بینِ قتلگاه، دورِ عموم و یک سپاه
پناهِ عالم بیپناه، شده توو گودال
«عمو حسین، عمو حسین»
عموم و دارن میکُشن، این از خدا بیخبرا
رمق نمونده توو صداش، تا که بگه جلو نیا
طاقت ندارم ببینم، تنش رو زیرِ دست و پا
خدا میدونه/ به پای عموم/ همه هستیم و میدم
با هر سختی بود/ خودم و آخر/ توی قتلگاه دیدم
دستم که شکست/ به یادِ مادر/ باریدم و نالیدم
به آرزوهام رسیدم، از زندگی دل بُریدم
سمتِ بابام پَر کشیدم، از دلِ گودال
«عمو حسین، عمو حسین»
جون داره میره از تَنت، تَوون نداره بَدنت
دارن با سنگ میزننت، ای عموجونم، ای مهربونم
سخته برام عمو جون، غربتت و ببینم
تو بین دشمنایی، چه طور راحت بشینم
این لشکر دیگه، جون به لبت رسونده
سر تو رو شکونده، نفس برات نمونده
ای وای ای وای از، هجومِ سنگ و شمشیر
دشمن داره با تکبیر، میزنه نیزه و تیر
«عمو حسین، عمو حسین»
هم واسه من هستی امام، هم مثل بابایی برام
دنیا رو بیتو نمیخوام، ای عمو جونم، ای مهربونم
دلِ بابام و حالا، میخوام بدست بیارم
دست و سرم رو باید، به پای تو بذارم
مثل عمو دست من، جدا شد از پر
با ضربههای دشمن، میخوام فدات بشم من
حالا که به زخم، تیغ و تیر اسیرم
تو رو بغل میگیرم، توو بغلت بمیرم
«عمو حسین، عمو حسین»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_پنجم_محرم
👇#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها