eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
13.6هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
331 فایل
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_والعافیه_والنصر #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f
مشاهده در ایتا
دانلود
. 📋 ماجرای شهادت حضرت مسلم (ع) (ع) (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مسلم وقتی اومد توو کوفه آنقدر دورش شلوغ شد، همه اومدن باهاش بیعت کردن. آنقدر شلوغ شد، اصلا نمی‌دونست خونه‌ی کی بره؟! یکی این طرف، یکی اون طرف، خونه‌ی ما بیا آقا. سریع نامه نوشت برای ابی عبدالله:« آقا جان بیا! اینا همه منتظرند. ولی دیری نگذشت که همه مسلم و یکی یکی تنها گذاشتن و رفتن. کار به جایی رسید که وقتی دورش نگاه کرد؛ دید کسی دیگه نمونده، همه رفتن تنهاش گذاشتن... توو این کوچه پس کوچه‌های شهر می‌چرخید، هی دست رو دست میزد، عجب کاری کردم نامه نوشتم! چرا اینا اینجوری کردن با من؟!چرا منو تنها گذاشتن؟! نه جای خوابی، نه غذایی، نه آبی... همین جور که توو این کوچه پس کوچه‌ها می‌چرخید، راه می‌رفت. نشست در یه خونه‌ای، تکیه داد سرش و گرفت. یهو دید یه خانمی در و باز کرد: -چی می‌خوای؟! اینجا چرا نشستی؟! - گفت:« من توو این شهر غریبم. کسی و ندارم، میشه من و راه بدی توو خونه‌ت؟! این زن در و باز کرد، مسلم اومد توو خونه‌ش. تا فهمید سفیرِ حسینه، آنقدر احترامش کرد. همه‌چی بهش داد؛ جای خوابی براش درست کرد، آب و غذایی بهش داد. ولی خبر رسید به قصر دارالاماره، مسلم توو فلان خونه ست. ریختن، خونه رو محاصره کردند. داد می‌زدند دم در خونه؛ -میای بیرون یا نه، پناه بردی به یه زن؟! همچین که داد میزدند، در خونه رو محاصره کردند؛ داد و هوار می‌کشند، عربده کشی می‌کنند:« یا میای بیرون یا میریزیم توو خونه؟! مسلم سریع از خونه بیرون اومد، گفت بَده این زن من و راه داده حالا بریزن توو خونه‌ش. هم خونه‌ش و آتیش می‌زنند هم خدایی ناکرده جسارتی بشه به این زن. دیگه من مسلم خودم و نمی‌بخشم... آخه یه بار امیرالمومنین، توو مدینه یه صحنه‌ای دیده؛ دیگه همینجوری هی فقط می‌گفت:« علی رو حلال کن، علی رو حلال کن...‌». ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 شباهت شهادت به شهادت (ع) و حضرت زهرا (س) (ع) (س) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اینقدر جنگید روایت میگه خسته شد، یه تنه همه لشکر و مقابلشون ایستاده... «وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ» انقدر این زخمش بزرگ شد، اینقدر این خونا توو این زخمای بدنش لخته شده بود، بزرگ شده بود دیگه نمی‌تونست بجنگه «وضَعُفَ عَنِ القِتالِ» ضعف وجودش و گرفته بود، «وتَكاثَروا عَلَيهِ فَجَعَلوا» دورش و گرفتند حلقه زدند «يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ» هم تیرش میزند هم سنگش میزدند، کار به جایی رسید مسلم داد میزد، صداش و بلند کرد: «فَقالَ مُسلِمٌ: وَيلَكُم!» وای بر شما! «ما لَكُم تَرمونَني بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ» مگه دارید با کفار میجنگید که دارید اینجوری سنگ بارونش می‌کنید، «وأنَا مِن أهلِ بَيتِ الأَنبِياءِ الأَبرارِ؟!» مگه من و نمیشناسید من از خاندان پیامبرتونم «وَيلَكُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه ِصلى الله عليه و آله وذُرِّيَّتِهِ؟» از پیامبر خجالت نمی‌کشی دارید اینجوری من و میزنید. اینجا مسلم خسته شد، شروع کرد اینجوری حرف بزنه... یه جاییم من سراغ دارم اربابمون خسته شد. روایت میگه: «وقَد اُثخِنَ بِالجِراحِ في رَأسِهِ وبَدَنِهِ فَجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ، فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام ] وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ»؛ یه مرتبه ابی عبدالله ایستاد، آنقدر زخم به بدنشه، نفس که می‌کشه از لابه‌لای این زره خون جاری میشه، «أتاهُ حَجَرٌ عَلى جَبهَتِه هَشَمَها» یه نفری سنگی برداشت به پیشانی ارباب ما زد «ثُمَّ أتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ» همچین که این خونا جاری شد ابی عبدالله این دامن عربی و بالا زد خون پیشانی رو بگیره؛ همچین که این دامن و بالا زد سفیدیه سینه‌ی حسین نمایان شد.‌ اون نامرد تیر سه شعبه‌ی زهرآلودی برداشت... «فَوَقَعَ عَلى قَلبِهِ» به سینه‌ی حسین.... یه سینه‌ی مجروح دیگه رو هم سراغ دارم، مدینه هم همینجور شد. « وَ نَبَتَ مِسْمارُ الْبابِ فی صَدْرِها» مسمار و می‌دونی چه شکلیه؟! این که میگه «وَ نَبَتَ» یعنی فرو رفته یعنی خراش ننداخته. مسمار یه میخهایی هست توو درای قدیمی می‌زدند. آه... این میخ توو سینه‌ی مادر ما رفت... ای حسین... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 گفتم بیا کوفه ولی نیست اینجا با تو هیچ دلی (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ گفتم بیا کوفه ولی نیست اینجا با تو هیچ دلی کاشکی میشد بی‌معطلی برگردی آقا، تا نشی تنها وفا نداره کوفه دروغه بیعتاشون یه چیزایی شنیدم من بین صحبتاشون حرف از اینه که آب و به روت ببندند به گریه‌هات بخندند خواهشم اینه که با اشک و آه و زاری همراهت آب بیاری اصغرت و نیاری
. حاج سیدرضا نریمانی بيا نگار آشنا شب غمم سحر نما مرا به نوكریِ خود شها تو مفتخر نما ای گل وفا حسين معدن سخا حسين میكشی مرا حسين 📋 نامه عبدالله بن جعفر به ابی عبداالله و بدرقه فرزندان خود (س) کاروان ابی‌ عبدالله از مدینه راه افتاد. این دوتا آقازاده‌ی بی‌بی حضرت زینب دنبال کاروان نبودند اینقدر به پدرشون اسرار کردند. - آخه بابا بزار ما هم بریم. آخه عبدالله مریض احوال بود اینا قرار بود. بایستند آقا بهشون فرمود:« شما کنار پدرتون بمونید». گفتند:«چشم». ولی تا کاروان راه افتاد، اومدن پیشِ بابا. -بابا! آخه علی‌اکبر رفت، قاسم رفت، عبدالله رفت، بنی‌هاشمیا همشون رفتند کسی دیگه توو مدینه نمونده. به ما هم اجازه بده بریم. عبدالله بن جعفر قبول کرد. یه دست خطی نوشت برا ابی عبدالله و برای خواهرش. دست خط و داد بهشون، سریع برید خودتون و برسونید به کاروان. نزدیکای مکه بود که این دوتا سواره، این دوتا آقازاده‌ خودشون و رسوندن. از اون دور منادی فریاد زد:« دوتا سوار دارن میان آقا». یهو ابی عبدالله از دور نگاه کرد، بی‌بیم از محمل سرشون و بیرون آورد. - کیه؟! آخه دل بی‌بی هی توو این سفر شور میزد. سرش و از محمل بیرون آورد، بَه بچه‌هامند الهی قربونشون برم. خدا رو شکر الحمدلله خودشون رو رسوندند. دست خط رو آوردن پیش ابی عبدالله، به پاهای داییشون افتادند. دایی جان بابامون ما رو فرستاده اینم دست خطشه. ما اومدیم کنار مادرمون باشیم، آخه شنیدیم وقتی تو رو می‌کشند قراره مادرِ ما به اسارت بره. چه جوری میشه ما توو مدینه باشیم، مادرمون رو ببرند به اسارت، دستاش و ببندند مادرِ ما حضرت زهرا هم که از خونه می‌خواست بره مسجد، برا فدک هرکاری کرد امام حسن گفت:« من باید دنبالت بیام، آخه نمیشه که». توی مسیرم هی دلش شور میزد، خدایا اتفاقی برای مادرم نیوفته... آخرشم توو راه برگشت همینجور که دستش توو دست مادرش بود، اون نامرد اومد گفت:« بده فدک و»... مادر این قباله رو گرفت پشتش، پشت کمرش، پشت چادرش پنهان کرد. جلو امام حسن چنان توو صورت مادرم زد فلذا رو پاهای حسین افتاده، نمیذاریم مادرمون تنهایی بیاد... . 📋 رود سمت برادر به تنش تب دارد (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رود سمت برادر به تنش تب دارد دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد به فدای سر تو! هرچه که دارم این است چه کنم؟ هست همین هر چه که زینب دارد ارث زینب قد خم بود، قسم داد و گرفت إذن خود را هم از آن قدّ مورّب دارد پسرش رفت به میدان و شغالان دیدند شیر این بیشه عجب باد به غبغب دارد رفت و فریاد برآورد برادر! بشتاب تیغ ورّاث علی از دو طرف لب دارد حق همین است که قربانی اکبر بشویم زینب است این که دو فرزند مؤدب دارد از یمین می‌روم از سمت یسارش با تو دشمن معرکه یک روزِ معذّب دارد بد به دل راه مده مطمئناً پیروزیم مادر ماست که در خیمه، مرتّب دارد: زیر لب زمزمه ناد علی می‌خواند دارد از هیبت اولاد علی می‌خواند تکیه دادند به هم هر دو برادر اینبار هر دو در مرکز این دایره و چون پرگار دور خود ساخته‌اند از سر دشمن کوهی تن بی‌سر چقدر ماند و در این انبوهی خُدعه زد دشمن بی‌عرضه و ترسو ای وای بارش تیر شد آغاز ز هر سو ای وای ناگهان هر دو برادر به کمین افتادند زیر باران جفا هر دو زمین افتادند بدن هر دو پر از تیر، به هم دوخته شد چشم هر دو پسرِ شیر به هم دوخته شد اول از ترس در آن حال رهاشان کردند بعد با تیغه شمشیر جداشان کردند این طرف، حادثه از چشم زنی دور افتاد آن طرف در وسط خیمه دلی شور افتاد گَرد، خوابید و شد آن واقعه پیدا کم‌کم چشم مادر نگران شد به پسرها کم‌کم عاقبت واقعه، شد آنچه که زینب می‌خواست نذر او گشت اَدا! شکر، حسینش برجاست پسرانم به فدای سر تو، غم نخوری هر دو قربان علی‌اکبر تو، غم نخوری پسرانم که بماند! خودِ زینب هم هست جان من نذر علی اصغر تو، غم نخوری تو سفارش شده مادرِمانی، قَسَمَت می‌دهم جان من و مادر تو، غم نخوری هر چه غم مال من و قول بده تا آخر هر چه غم خورد اگر خواهر تو، غم نخوری ✍ 📋 دلاوری طفلان زینب در واقعه کربلا (س) (س) وقتی دو برادر اومدن اذن گرفتند از داییشون، بهشون اجازه داد، گفت داداش از همدیگه جدا نشیم. گفت« چشم داداش»؛ شمشیر برداشتند یکی از این طرف یکی از اون طرف زدند به دل لشکر انقدر لشکر کشته داد نگرانیِ تو رو نمی‌تونم ببینم، این زن نمی‌تونه نگرانیِ امامش و ببینه یه روزیم رسید امیرالمومنین رسید بالا سر فاطمه‌ش، هرچی صداش میزد جواب نمیداد، گفت: تو هم جواب علی رو نمیدی؟ اشکای چشم علی رو صورت فاطمه چکید، بی‌بی چشماشو باز کرد دستای شکسته‌ش و بالا برد اشکا رو از گوشه چشمای علی پاک کرد، علی جان! اصلا من اینجوری شدم اشک تو رو نبینم
. 📋 شب پنجم که می رسد از راه (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب پنجم که می رسد از راه روضه را غرق آه باید خواند از یتیم حسن که می‌گوییم روضه‌ی قتلگاه باید خواند روز آخر نیامده است اما روضه رفته است داخل گودال مثل مرغی که بال او کَنده است حسنی زاده می‌زند پَر و بال لحظه‌ی آخر است و این میدان گرچه مَرد نَبرد می‌خواهد حسنی زاده! پیش عمه بمان بعد از این، خیمه مرد می‌خواهد حیف از آن دست حیف از آن بازو دست خود را به تیغ نسپاری پیش زینب بمان که بعد عمو عَلَم و مشک را تو برداری پیش زینب بمان که می‌ترسم روضه‌ی پشت در شود تکرار مادرم بازوی کبودی داشت دست خود را به تیغ‌ها نسپار شیر اگر بچه باز هم شیر است آن شغال زبون نفهمیده اینکه دست تو را ز تن انداخت دست عباس دیده ترسیده *شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ . 📋 من پسر حسنم (ع) (س) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ لشکر اندکی صبر کرد، یهو دیدند به سوی حضرت دوباره حمله‌ور شدند؛ برگشتند. یهو دیدند لشکر دورِ گودال حلقه زده، عبدالله بن حسن از خیمه بیرون اومد. اومد کنار عموش حسین ایستاد، بی‌بیم دنبالش داره دَوان دوان میره، عبدالله میدَوه، زینبم از این طرف داره پشت سرش داره میدوه. یه مرتبه با اون حالش ابی عبدالله توو گودال افتاده داره دست و پا میزنه؛ لشکرم احاطه کرده دورِ گودال و. یهو ابی عبدالله صدای بی‌رمقش بلند شد:« خواهرم بگیرش این بچه‌ رو محبوسش کن، یعنی ببرش یه جایی زندانیش کن منو نبینه»... به شدت امتناع میکرد عبدالله، و اینجوری صدا زد:« عمه جان! به خدا قسم اینجوری عموم و تنها نمی‌ذارم، از من نخواه از عموم جدا بشم، من پسر حسنم، من پسر یه آقاییم که توو کوچه‌ها مادرش رو تنها نگذاشت، من پسر همون آقام که توو کوچه مادرش و زدند اومد از مادرش دفاع کرد»... اون روزم حسن کوچیک بود کم سن و سال بود، اما یه جوری از مادر دفاع کرد، اینجام توو کربلا عبدالله نوجوونه، کوچیکه... میگه اون نانجیب شمشیرش رو به سمت ابی عبدالله بلند کرد؛ - آیا میخوای عموی منو بکشی ای پسر خبیثه، ای پسر زِنا زاده؟! میخوای عموی منو بکشی؟! شمشیرش و بلند کرد زد، عبدالله دستش و سپر کرد. همچین که این دستش و سپر کرد؛ شمشیر به دستش خورد این دست به پوست آویزان شد. صدای این بچه بلند شد یا اُماه. یهو تا شمشیر به دستش خورد صداش بلند شد وای مادر! اگه اون روز، روزِ پُر سوز، یکمی بودم بزرگتر توی کوچه، میشدم من، سپر بلای مادر آخه همچین که شمشیر به دستش خورد، وای مادر و که گفت؛ گفت خدا رو شکر از عموم تونستم دفاع کنم، نذاشتم شمشیر بهش بخوره... آخه توو کوچه که بابام همچین دستش و بلند کرد. ایستادم به روی پنجه‌ی پایم اما دستش از روی سرم رد شد و.... بالاخره از خونواده‌ی امام حسنیا یه نفر تونست آبروداری کنه. توو کوچه که هرکاری کرد بابام نشد نشد نشد.امام حسن از این داغ پیر شد... گرچه اینا آبروی عالمند، همه میان از در این خونه آبرو میگیرند... فراموشی نعمتیه، مگه به این راحتیه گودیِ قتلگاه من، اون کوچه‌ی لعنتیه دستت سیاهه نزن امام حسین عبدالله رو بغل گرفت توو آغوش گرفت، به سینه چسبانید. صدا زد:« پسر برادرم صبر کن، صبر کن، صبر کن». آروم آروم ملحق میشی به بابات به اجدادت، به مادرم فاطمه.... یه تیری زد به حلقومش؛ این تیرو که زد نمیدونم چه جوری زد که میگه «فَذَبَحَ» یعنی سر جدا شد، سر این بچه توو دامن حسین افتاد... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
. 📋 گوشه‌ی خیمه شور و حالی داشت سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ گوشه‌ی خیمه شور و حالی داشت دیده اش اشک لایزالی داشت دائماً از خودش سؤالی داشت: دیشب او مژده‌ی وصالی داشت پس چرا راه رفتنم سد شد؟ التماس پریدنم رد شد؟ من که از عاشقان او هستم دست پرورده‌ی عمو هستم حال که غرقِ آرزو هستم تشنه‌ی جنگ با عدو هستم کاش می شد مرا خطاب کند روی جانبازی‌ام حساب کند کُنج بستر که جای ماندن نیست می‌زنم پر که جای ماندن نیست خیمه دیگر که جای ماندن نیست بعد اکبر که جای ماندن نیست گر بمانم ز غصه میمیرم آخر اذن جهاد میگیرم دست خطی اگر که رو بشود از برادر که گفت و گو بشود ذکر مادر که پیش او بشود زیر و رو سینه‌ی عمو بشود آه، انگار پَر در آوردم من هم از عشق سر درآوردم وقت، وقتِ فدا شدن شده است نوبت جنگِ تن به تن شده است وقت رزم یلِ حسن شده است دشمن انگشت بر دهن شده است جای جوشن به تن کفن دارم ارث بسیار از حسن دارم گفته بابا به من که قاسم جان گرچه من نیستم ولی تو بمان پیش پای عمو برو میدان جان خود کن برای او قربان سینه‌ات را سپر برایش کن هرچه را داشتی فدایش کن گفت اگر نیزه خورد پهلویت زیر سم‌ها شکست ابرویت یا اگر خون گرفت گیسویت جان که دیگر نداشت زانویت زیر لب روضه‌ی مدینه بخوان روضه‌ای از شکسته سینه بخوان آه عمو وقت خواهش آمده است تیغ و نیزه به بارش آمده است لحظه‌های نوازش آمده است قامتم را ببین کش آمده است مست "احلی من العسل" هستم تشنهی جرعه‌ای بغل هستم ناله‌اش در هوارها گم شد بین گرد و غبارها گم شد وسط نیزه دارها گم شد زیر سمّ سوارها گم شد مقتلش روضه‌ی مگو شده است قدش اندازه‌ی عمو شده است نیزه‌ها بر تنش مقیم شدند سبب روضه‌ای عظیم شدند همه از سفره‌اش سهیم شدند قاتل زاده‌ی کریم شدند پیکرش دشت را معطر کرد کربلا را بقیع دیگر کرد ✍ ... 📋 اذن میدان گرفتن حضرت قاسم از ابی عبدالله ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ «ثُمَّ خَرَجَ مِنْ بَعْدَ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ» انقدر کوچیک بود هم قد و قواره‌ش هم سنش «فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام» یه نگاهی ابی عبدالله بهش کرد« اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ» ابی عبدالله بغلش کرد انقدر گریه کرد «فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ» بهش اجازه نداد گفت:« نه قاسمم نمیشه، تو امانت برادرم حسنی داداشت خیلی سفارش تو رو به من کرده« فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ » افتاد به دست و پای ابی عبدالله انقدر دست و پای ابی عبدالله رو بوسید» وَ هُوَ يَقُولُ: رُوحی لروحِکَ الْفِداءُ وَ نَفْسی لِنَفْسِکَ الْوِقا» عموجون قربونت برم، دورت بگردم نمی‌خوای به من اجازه بدی برم . «حتی اذن له» تا این کار و کرد ابی عبدالله بلندش کرد بهش اجازه داد «فخرج ودموعُه تسيل على خَدَّيه، و هو يقول» انقدر قاسم گریه کرد، با چشمان گریان وارد میدان شد. ابی عبدالله هرچی گشت این خیمه به اون خیمه یه زره‌ایقد و قواره‌ی قاسم پیدا بشه نشد، - چی کار کنم خدایا؟! زره نداریم برای قد و قواره‌ش. ابی عبدالله نوشتن عمامه رو از سر برداشت دوتیکه کرد یه تیکه‌ش و برا قاسم کفن کرد... همه چیش و ابی عبدالله بخشید به این و اون، همه چیش و حراج کرد. یه تیکه‌ش و به سر و صورت قاسم بست چون مثل ماه می‌درخشه. عمو جان چشمت میزنند اینجوری بری میدان بد میشه، چشم میخوری... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 ای یادگار مجتبی افتادی بینِ دست و پا (ع) (س) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اومد جلو ضربه‌ای به سر قاسم زد، با صورت زمین خورد. صداش بلند شد عمو جون! یک نیزه‌ای اون نانجیب شبیت بن سعد برداشت به پشتش زد، این نیزه رو که فرو کرد از سینه‌ی قاسم بیرون زد، ناله‌ی قاسم بلند شد... همه‌ی اخل کوفه حمله‌ور شدند. میخواستن عمر و نجات بدن، کسی که ضربه به سر قاسم زده بود ابی عبدالله داشت باهاش میجنگید، اینا خیل‌شون، همه‌شون حمله‌ور شدند. می‌خوان عمرو نجات بدن. این اسبا وقتی حمله‌ور شدن عمرو زیر دست و پاها به هلاکت رسید. دیگه وقتی گرد و خاکا بالا رفت چیزی مشخص نبود «و القاسم ایضا» قاسمم زیر سم مرکبا قرار گرفت... استخونای قاسم زیر سم مرکبها خورد شد... مدینه هم همینجور شد، مدینه هم وقتی اون نامرد اومد پشت در، انقدر با این پا به این در زد؛ در شکست.مادرِ ما پشتِ دره.... قاسم و بغل گرفت به سینه چسبانید. روایت میگه همینجور که این قاسم رو توو بغل گرفته بود. داشت حرکت میکرد، سینه به سینه قاسم و چسبوند همینجور که راه میره، پاهای قاسم رو زمین می‌کشید...
. 📋 اصغر آمد حرمله تیر و کمانش را گرفت (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اصغر آمد حرمله تیر و کمانش را گرفت نیمه جان بود و همان یک تیر جانش را گرفت جای اینکه شیر کامِ کوچکش را پُر کند تیر آمد ناگهان حجمِ دهانش را گرفت تیر آمد با شتاب آمد امانش را برید تیر آمد با شتاب آمد امانش را گرفت ماند بابا با سری کوچک که از پیکر رهاست در عبای خویش طفلِ بی‌زبانش را گرفت روی دستان خودش آورد اصغر ولی نیزه جای دستهای مهربانش را گرفت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 اینجور به من نگاه نکن (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اینجور به من نگاه نکن گریه‌ی بی‌صدا نکن گردنت و رها نکن میدونه مادر، تشنه‌تِ اصغر میریزه قلب مادر شبیه اشکِ نازت هربار که بسته میشن چشمای نیمه بازت هر لحظه باید شرمنده‌ی نگات شم قربونِ گریه‌هات شم آروم بگیر فدات شم تو قراره واسه‌مون شیرین زبون شی بزرگ بشی جوون شی عصای دستمون شی، غریبِ مادر لالا لالا باباش(عموش) میاد یواش یواش صداش میاد با ظرف آب براش میاد میری با بابات، خدا به همرات به جای آب فقط اشک پشت سرت میریزم واسه خودت حسابی مردی شدی عزیزم میری و میرم قربون شکل ماهت زل میزنم به راهت خدا پشت و پناهت میدونم اگه اونجا بلا می‌باره بابا هوات و داره میای پیشم دوباره، عزیز مادر تیری که توو گلوت نشست از هردومون برید نفس نه راه پیش نه راه پس داره بابایی، لالا لالایی تا خونِ حنجرت ریخت ولوله روبه‌روم شد بخواب عزیزِ بابا هرچی که بود تموم شد حالا چه کنم این غمِ بی‌حساب و دلهره‌ی رباب و سوال بی‌جواب و حالا چی بدم جواب مادرت رو کاش نبینه سرت رو سرخی حنجرت رو ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 همون روز دهم توی قبرش ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ همون روز دهم توی قبرش دلم رو بین دستاش خاک کردم همونجا با همین چادر که سوخته خونِ دست حسین رو پاک کردم همون روزِ دهم بود یادمه خوب همین که خیمه‌هامون و سوزوندن سر قبرش براش مجلس گرفتن با نیزه فاتحه واسه‌ش می‌خوندن شبا کابوسِ تیر و حلقِ بچه‌س نه جون مونده برام نه خوابِ راحت از اون ساعت که تیر وا کرد گلوش و گلوم تیر میکشه ساعت به ساعت بهم پیریِ زودرس داده عشقش همینجور سن روی سنم گذاشته میپرسیدن زنای کوفه از هم کدوم پیرزنه شیرخواره داشته؟! بغل میخواد اگه داره میوفته دیدم بستن با معجر سرش رو نمیذارن که نیزه‌ش رو بیارم میترسم گم کنند آخر سرش رو شب از نیمه گذشته دیروقته نبودش تارو پودم رو سوزونده غروبی روی نیزه بود، دیدم نمیدونم الان دست کی مونده *شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 شباهت حضرت علی اصغر به حضرت محسن (ع) (س) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ابی عبدالله اومد دم در خیمه، دستور داد:« همه زن و بچه‌ها رو بگید ساکت بشن. کودکم علی رو بهم برسونید». بچه‌ش و توو بغلش گرفت؛ دوسه‌تا بوسه به بچه‌ش زد. گفت بر این جماعتی که جد تو دشمنشونه. کودکش و بغل گرفت رفت وسط میدون... صدازد:« ای قوم! همه‌ی ما رو کشتید، برادرام ، بچه‌هام و یارانم و همه رو کشتید. هیچکی غیر این بچه برام نمونده». مگه نمی‌بینید داره دست و پا میزنه؟! مگه نمی‌بینید تشنه‌شه، مگه گناه این بچه چیه؟! اگه به من رحم نمی‌کنید به این بچه رحم کنید. خودتون بگیرید سیرابش کنید و برگردونین. هنوز سخن ابی عبدالله تموم نشده، هنوز حرف امام تموم نشده، دیدی یه مرغ و سر می‌برند، این سر آویزون میشه، رهاش میکنند دست و پا میزنه. میگه این بچه توو بغل ابی عبدالله مثل مرغی که سر بریدن... بچه رو توو بغل گرفت، روایت میگه انقدر دست برد زیر گلوی علی‌اصغرش این خونا رو به آسمون می‌پاشید یه قطره از این خونا هم برنگشت. لذا از طرف خدا ندایی اومد حسین آروم باش، نگران نباش. اون طرف یه دایه برا بچه‌ت گذاشتیم شیرش بده... مردا هم دل دارن میتونند تحمل کنند، ولی نمیدونم پشت در خونه همچین که اون نامرد لگد به در زد، صدای ناله‌ی فاطمه بلند شد. فضه بیا محسنم و کشتند... تازه یادم اومد اینو یه سوال فاطمه راستی وقتی من بودم کنارت چی شدش فضه رو خواستی؟! فضه رو با یه دل پر تاحالا ندیدم این طور چی آورد به زیر چادر؟ کربلا آبی عبدالله بچه رو زیر عبا پنهان کرد، مدینه هم فضه بچه رو زیر چادر قایم کرد علی نبینه... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. 🔸چرا ز یوسف زهرا خبر نمی آید یابن الحسن... آقا جانم... 🔸چرا ز یوسف زهرا خبر نمی آید 🔸چرا شب غم ما را سحر نمی آید امام زمان... آقاجانم... امسال هم یه محرم و صفر دیگه رسید و... عزاخانه های جد غریبت حسین برپا شد... اما... بازم شما نیومدید... آقای من .. مولای من... 🔸چرا شب غم ما را سحر نمی آید چرا آقای ما نمیاد...‌ چرا امام زمان ما نمیاد... 🔸عزیز فاطمه مهدی بیا به مجلس ما امشب میخواهیم خدا رو به مادرت زهرا قسم بدیم آقا... یوسف گم شده ی فاطمه... 🔸عزیز فاطمه مهدی بیا به مجلس ما 🔸مگر به مجلس مادر پسر نمی آید امشب میخواهیم روضه ی مادر پهلو شکسته ات رو بخونیم...آقا... هرکجای عالم هستی یه سرم بیا به مجلس ما... پسر فاطمه.... 🔸مگر به مجلس مادر پسر نمی آید هرکجای این مجلس نشستی... اگه با امام زمانت کار داری صداش بزن... همه با هم ... یا صاحب الزمان... 🔸دلم به یاد مدینه بهانه میگیرد 🔸سراغ باغ گلی را شبانه میگیرد امشب متوسل بشیم به مادر پهلو شکسته... از همین جا دل ها رو روانه کنیم مدینه... 🔸سراغ باغ گلی را شبانه میگیرد یا صاحب الزمان... آقا جانم ... به مادرتون زهرای مرضیه قسم... دیگه ما رو امشب دست خالی از این مجلس بر نگردون آقا... اولین دعای ما فرج شماست آقا جانم... 🔸چه حکمت است چون نام فاطمه آید 🔸دلم برای گریه بهانه میگیرد ابن عباس میگه... دیدم پیغمبر خدا نگرانن... عرضه داشتم یا رسول الله... چی شده آقا... چرا انقده نگرانید... حالتون منقلبه... فرمود ابن عباس... میبینم بعد از خودم... امتم به زهرام ظلم میکنن ... صدای ناله دخترم بلنده ... هی میگه یا ابتاه... کسی به داد زهرای من نمیرسه... عرضه بداریم یا رسول الله ... نبودی ببینی با دخترت زهرا چه کردن... پشت درب خانه... تا پهلوش رو شکستند... صدا زد یا ابتاه یا رسول الله... بابا ببین با من چطوری رفتار میکنند... هکَذا کانَ یُفْعَلَ بِحَبیبَتِکَ َ صدا زد... یا فضه خذینی... فضه محسنم رو کشتن... ای وای... همینو‌ گفت بی بی روی زمین افتاد... حالا فضه میگه... من اومدم بالای سر زهرای مرضیه... تا خانم چشماشون رو باز کردن صدا زدن... فضه به من بگو علی رو کجا بردن... فضه میگه... زهرا نگفت صورتم... نگفت پهلوم... نگفت بازوم.... فقط صدا زد فضه ... علی رو کجا بردن.... خانوم جان علی رو دارن سمت مسجد میبرن... چادر عربی رو به سر کرد... حالا میخام تصور کنی... دختر پیغمبر تو کوچه های مدینه... یه دست به کمر گرفته... یه دست به دیوار... هی صدا میزنه... کجا میبرید مولام رو 🔸دنبال حیدر میدوید 🔸از پهلویش خون میچکید اومد کنار امیرالمومنین... دید ریسمان گردن آقا انداختن... خدا ... دستای علی رو بستن ... دارن کشون کشون میبرن... صدا زد نمیزارم آقام رو ببرید... دومی نامرد اشاره کرد ... قنفذ چرا آروم نشستی... بزنید زهرا رو...😭 خدا... زبان لال بشه... یه نفر با تازیانه میزد... یه نفر با غلاف شمشیر... یه نفر با لگد میزد... انقدر مادرتون رو زدن... دستهاش رها شد... 🔸مردنم بهتر که ببینم بند بر دست علی 🔸دست من را بشکنید و دست علی را وا کنید روضه من تمام... فقط همینو بگم... اگه تو مدینه مادرمون زهرا رو نمیزدن... کسی جرات نمیکرد کربلا... زینب کبری رو با تازیانه بزنه... دیدند دختر ابی عبدالله کنار بدن بابا بی تاب شده... هی صدا میزنه... بابا بلند شو ببین دارن عمه جانم زینب رو میزنن... 🔸نزنيدم كه در اين دشت مرا كاري هست 🔸گل اگر نيست ولي صفحه ي گلزاري هست الا لعنت الله علی القوم الظالمین .
. حضرت زهرا(ع)و حضرت س گریز به خرابه ی شام انجام كار خانه مرا سخت گشته است دیگه خودم نمی تونم برا بچه هام نون درست كنم... نمی تونم خودم لباس های بچه هام رو بشورم... بابا چند وقت ِ زینب میاد جلو بسترم... توقع داره مثل همیشه بغلش كنم... موهاش رو شونه بزنم... آخ كه دیگه دستم بالا نمیاد... بابا برا علی نمیتونم بگم،بچه ها هم كه طاقت ندارن... اومدم برا تو بگم بابا انجام كار خانه مرا سخت گشته است می دونی چرا بابا؟ ضرب غلاف بال و پرم را گرفته است همسایه ها عیادت نمی اومدند،ای كاش نمی اومدند،وقتی می اومدند،می رفتن بیرون،زینب میشنید،هی با خودشون می گفتن،این خانم دیگه موندنی نیست،این روزها روزهای آخرشه، همسایه ها همه فهمیده اند كه مرگ سر تا به پای محتضرم را گرفته است فاطمه هجده ساله از دیوار كمك میگرفت،می اومد كنار قبر بابا،این روزها وقتی از بابا حرف می زدن دلتنگ میشد،می گفت:علی جان پیراهنی كه بابام رو در اون پیراهن غسل دادی،بده من بوی بابام و استشمام كنم،امیرالمؤمنین علیه السلام می دونه فاطمه چقدر دلتنگه،هی امتانع میكرد،هی زهرا اصرار،پیراهن رو آورد،روایت نوشته،تا پیراهن رو بو كرد،دیدن خانم غش كرد،رو زمین افتاد،می خوام بگم بی بی طاقت نداشتی،پیراهن بابا رو ببینی،من بمیرم برا اون سه ساله ای كه تا بهانه ی بابا رو گرفت،دیدن نانجیب ها از در خرابه یه طبقی دارن میارن،قول بده ناله هات تموم نشه برای باقی شعر،همچین كه رو پوش رو كنار زد،بچه ترسید،عمه جان این سر كیه؟ آخه حق داره بچه،باباش این طوری نبود،همه صورت زخمی ِ،لبها تركیده،بی بی كنار قبر بابا با باباش حرف می زد،اما این سه ساله،كنار سر بریده بابا، گفت:بابا،خیلی درد و دل دارم باهات بابا، درشام بی كسی مرا داد می زند زخمی كه بال چشم ترم را گرفته است اگه كسی تا حالا برا رقیه سلام اللله علیها گریه نكرده باشه،با این بیت تلافیش رو در بیاره. هر جا زقافله عقب افتاده ام ضجر از روی اسب موی سرم را گرفته است. هر جا رقیه رو می زند رو می كرد به عمه جانش میگفت:اگه عموم بود،اینها جرأت نداشتن من و بزنن دق مرگ كرده حرمله ام بس كه در برم بر نی سر عموی حرم را گرفته است این یكی رو به اندازه ی غیرتی كه پا روضه ی بی بی داری باید پاش ناله بزنی. انگشت های طعنه امانم بریده است خیرات شهر دور و برم را گرفته است این كه بی تاب ِ رو زمین خواب ِ دختر شاه ِ شده بی بابا اما حالا با كیا همراه ِ اونجا اگه تو مدینه،غربت اگه بود،اما علی بود سلمان بود،اباذر بود،اینجا هر وقت سر از محمل بیرون میكرد،باید سرهای بریده رو میدید،یا باید شمر و خولی رو می دید. شده بی بابا اما حالا با كیا همراه ِ نزنید اینقدر بی گناهه توی ویرونه یه ریز می خونه كجایی بابا كی میگه بابا نوه ی زهرا بی كس و كاره یتیم تنها كه نشسته با لباس پاره آخه كی گفته خنده داره آفتاب از كدوم طرف در اومده كه بابام با سر اومده لب تشنه بریده حنجر اومده كه بابام با سر اومده غریب مادر اومده حسین رو، مادرش براش گریه می کنه..."بُنَیَّ! قَتَلوکَ ذَبَحوکَ وَ مِنَ المَاءِ مَنَعوک .." عصر عاشورا خواهرش در کنار پیکر پاره پاره اش به مادرش سلام می کنه...* *باباش علی میرفت صفین؛از کربلا عبور کرد.اینقدَر برای کشته ی کربلا گریه کرد.اشک چِشمانش جاری شد.مادرش زهرا به علی سفارش کرده بود:علی! "ابْکِنِی وَ ابْکِ لِلْیَتَامَی وَ لَا تَنْسَ قَتِیلَ الْعِدَی بِطَفِّ الْعِرَاقِی"علی برای حسینم زیاد گریه کن‌‌‌.. قربون امام زمان برم که فرمود:اگر اشک چشم نداشته باشم برات خون گریه می کنم:" بَدَلَ الدُّموعِ دَما‌‌..." * .
. حضرت زهرا(ع)و حضرت س گریز به خرابه ی شام انجام كار خانه مرا سخت گشته است دیگه خودم نمی تونم برا بچه هام نون درست كنم... نمی تونم خودم لباس های بچه هام رو بشورم... بابا چند وقت ِ زینب میاد جلو بسترم... توقع داره مثل همیشه بغلش كنم... موهاش رو شونه بزنم... آخ كه دیگه دستم بالا نمیاد... بابا برا علی نمیتونم بگم،بچه ها هم كه طاقت ندارن... اومدم برا تو بگم بابا انجام كار خانه مرا سخت گشته است می دونی چرا بابا؟ ضرب غلاف بال و پرم را گرفته است همسایه ها عیادت نمی اومدند،ای كاش نمی اومدند،وقتی می اومدند،می رفتن بیرون،زینب میشنید،هی با خودشون می گفتن،این خانم دیگه موندنی نیست،این روزها روزهای آخرشه، همسایه ها همه فهمیده اند كه مرگ سر تا به پای محتضرم را گرفته است فاطمه هجده ساله از دیوار كمك میگرفت،می اومد كنار قبر بابا،این روزها وقتی از بابا حرف می زدن دلتنگ میشد،می گفت:علی جان پیراهنی كه بابام رو در اون پیراهن غسل دادی،بده من بوی بابام و استشمام كنم،امیرالمؤمنین علیه السلام می دونه فاطمه چقدر دلتنگه،هی امتانع میكرد،هی زهرا اصرار،پیراهن رو آورد،روایت نوشته،تا پیراهن رو بو كرد،دیدن خانم غش كرد،رو زمین افتاد،می خوام بگم بی بی طاقت نداشتی،پیراهن بابا رو ببینی،من بمیرم برا اون سه ساله ای كه تا بهانه ی بابا رو گرفت،دیدن نانجیب ها از در خرابه یه طبقی دارن میارن،قول بده ناله هات تموم نشه برای باقی شعر،همچین كه رو پوش رو كنار زد،بچه ترسید،عمه جان این سر كیه؟ آخه حق داره بچه،باباش این طوری نبود،همه صورت زخمی ِ،لبها تركیده،بی بی كنار قبر بابا با باباش حرف می زد،اما این سه ساله،كنار سر بریده بابا، گفت:بابا،خیلی درد و دل دارم باهات بابا، درشام بی كسی مرا داد می زند زخمی كه بال چشم ترم را گرفته است اگه كسی تا حالا برا رقیه سلام اللله علیها گریه نكرده باشه،با این بیت تلافیش رو در بیاره. هر جا زقافله عقب افتاده ام ضجر از روی اسب موی سرم را گرفته است. هر جا رقیه رو می زند رو می كرد به عمه جانش میگفت:اگه عموم بود،اینها جرأت نداشتن من و بزنن دق مرگ كرده حرمله ام بس كه در برم بر نی سر عموی حرم را گرفته است این یكی رو به اندازه ی غیرتی كه پا روضه ی بی بی داری باید پاش ناله بزنی. انگشت های طعنه امانم بریده است خیرات شهر دور و برم را گرفته است این كه بی تاب ِ رو زمین خواب ِ دختر شاه ِ شده بی بابا اما حالا با كیا همراه ِ اونجا اگه تو مدینه،غربت اگه بود،اما علی بود سلمان بود،اباذر بود،اینجا هر وقت سر از محمل بیرون میكرد،باید سرهای بریده رو میدید،یا باید شمر و خولی رو می دید. شده بی بابا اما حالا با كیا همراه ِ نزنید اینقدر بی گناهه توی ویرونه یه ریز می خونه كجایی بابا كی میگه بابا نوه ی زهرا بی كس و كاره یتیم تنها كه نشسته با لباس پاره آخه كی گفته خنده داره آفتاب از كدوم طرف در اومده كه بابام با سر اومده لب تشنه بریده حنجر اومده كه بابام با سر اومده غریب مادر اومده حسین رو، مادرش براش گریه می کنه..."بُنَیَّ! قَتَلوکَ ذَبَحوکَ وَ مِنَ المَاءِ مَنَعوک .." عصر عاشورا خواهرش در کنار پیکر پاره پاره اش به مادرش سلام می کنه...* *باباش علی میرفت صفین؛از کربلا عبور کرد.اینقدَر برای کشته ی کربلا گریه کرد.اشک چِشمانش جاری شد.مادرش زهرا به علی سفارش کرده بود:علی! "ابْکِنِی وَ ابْکِ لِلْیَتَامَی وَ لَا تَنْسَ قَتِیلَ الْعِدَی بِطَفِّ الْعِرَاقِی"علی برای حسینم زیاد گریه کن‌‌‌.. قربون امام زمان برم که فرمود:اگر اشک چشم نداشته باشم برات خون گریه می کنم:" بَدَلَ الدُّموعِ دَما‌‌..." * .
📋 درخت های امیدیم، از دیار حسن (س) (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ درخت‌های اُمیدیم، از دیار حسن پُر از شکوفه‌ی عشقیم در بهار حسن به سَلسَبیل و به زمزم که احتیاجی نیست! رسیده است لبِ ما به جویبار حسن به دخل کاسبی‌ام برکتی فراوان داد از آن زمان که شدم خادم تَبار حسن همین دو لقمه‌ی نان را حسن به ما بخشید گرفته سفره‌ی ما رنگ از اعتبار حسن کریم‌ بودنِ او قابلِ محاسبه نیست... کجا ترازوی ما و کجا عیار حسن؟! کدام شاه نشسته است با جُذامی‌ها؟! بلند می‌شوم از جا به افتخار حسن شنیده‌ام که به سگ هم غذا تعارف کرد! هنوز ماتم از این لطفِ بی‌شمار حسن بنازمش که چنان شیر از جمل برگشت چه کرد در دل آن فتنه، ذوالفقارِ حسن من از طفولیتم عاشق دو شاه شدم منم دچار حسین و منم دچار حسن در اربعین حسینی، حسن جلودار است قدم زدم همه‌ی جاده را کنار حسن عمودِ یکصد و هجده، بهشتِ مشّایه است خدا رسانده خودش را سرِ قرار حسن حسین با همه‌ی دلرُبایی‌اش، حسنی ست ببین دل از همه بُردن شده است کار حسن خیال‌بافی من‌ صحن‌سازیِ حسن است... شبیه مشهد ما می‌شود مزار حسن میان معبری از نور، ناگهان شب شد چه دید در دل آن کوچه، چشم تار حسن؟! حرام‌ لقمه به مادر دو دست سیلی زد... سیاه شد پس از آن کُلِّ روزگار حسن ✍ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 آقا (ع) (س) (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رد می‌شدم دیدم امام حسن نشسته، یه سگی هم کنار آقا؛ آقا یه لقمه دهن این سگ می‌ذاره، یه لقمه هم خودش می‌خوره. اومد جلو:« آقا! این کارا چیه؟! به این سگ غذا میدین، می‌خواین ردش کنم بره اگه شما رو اذیت می‌کنه. یه نگاهی به اون فرد انداخت آقا؛ من خجالت می‌کشم جانداری کنار من باشه من جلوش غذا بخورم؛ مگه چیزی از من کم میشه من یه لقمه هم به این سگ بدم؟! امام سجاد فرمود:« بابای من هم گرسنه بود هم تشنه... کشتی می‌گرفتند، وارد شد بی‌بی دید حسن و حسین دارن بازی می‌کنند کشتی می‌گیرند. دید پیغمبر، امیرالمومنین دوتایی ایستادن دارن حسن و تشویق می‌کنند؛ تعجب کرد بی‌بی... فاطمه جان! مگه نمی‌شنوی همه عالم و آدم دارن میگن جانم حسین، من دیدم کسی حسنم و تشویق نمی‌کنه؛ به علی گفتم بیا ما دوتا اصلا حسن و تشویق کنیم؛ همه ملائکه این ور بگن حسین، من و علی می‌گیم حسن... توو روایت میگه وقتی اومد جلو خواست اون برگه رو از مادر ما بگیره، مادر امتناء می‌کرد بهش نمی‌داد. روایت میگه دو دستش و بالا برد... ایستادم به روی پنجه‌ی پا اما دشتش از روی سرم رد شد و... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
3. آرزوهای مرا.mp3
4.07M
سلام الله علیها اجرا شده فاطمیه ۱۴۰۲ به نفس حاج عباس حیدرزاده👇👇👇👇👇👇👇آرزوهای مرا در پشت در آتش زدند کاش می بستند جای دست چشمان مرا ... *همه ی روضه ی بی بی و امیرالمومنین، توو این یه بیتِ ... * دستِ من بسته ولی دستِ مُغیره باز بود *از همه بیشتر اون روز ، مُغیره مادر رو می زد، اونقدر مادر رو زد، که وقتی امام حسن می دیدش، بدنش می لرزید، گفتند آقا چرا بدنتون می لرزه ؟ فرمود : مگه نمی بینی ، مُغیره داره میآد ...* الهی بشکند دستِ مُغیره که بینِ کوچه ها، بی مادرم کرد ... *اونچنان بی بی رو زد،توو مقتل می دیدم، مادر با صورت زمین خورد، ... یازهرا یازهرا ... الهی هیچ کسی نبیه مادرش زمین میخوره، حتی زمین خوردن مادرت را هم تحمل نداری، فوری میدوی زیر بغلش رو میگیری، میگی مادر چی شد، چرا زمین خوردی ؟ تا برسه که کسی جلوی چشمت، مادرت رو بزنه ... از اول اهلبیت با صورت زمین خوردن ، مثل اینکه یه رسمی شد، ... مادر، مدینه ، با صورت توو خونه زمین خورد، امیرالمومنین توو محراب کوفه، وقتی ابنِ ملجم ملعون، شمشیر به فرقش زد، با صورت زمین خورد، لذا یه بیت زبان حال امیرالمومنین با اون ابن ملجم معلون هست : بزن طوري بفهمم مثل زهرا كه با صورت زمين خوردن چه سخت است ؟ : علی صالحی ــــــــــــــــــ
3. آرزوهای مرا.mp3
4.07M
سلام الله علیها اجرا شده فاطمیه ۱۴۰۲ به نفس حاج عباس حیدرزاده👇👇👇👇👇👇👇آرزوهای مرا در پشت در آتش زدند کاش می بستند جای دست چشمان مرا ... *همه ی روضه ی بی بی و امیرالمومنین، توو این یه بیتِ ... * دستِ من بسته ولی دستِ مُغیره باز بود *از همه بیشتر اون روز ، مُغیره مادر رو می زد، اونقدر مادر رو زد، که وقتی امام حسن می دیدش، بدنش می لرزید، گفتند آقا چرا بدنتون می لرزه ؟ فرمود : مگه نمی بینی ، مُغیره داره میآد ...* الهی بشکند دستِ مُغیره که بینِ کوچه ها، بی مادرم کرد ... *اونچنان بی بی رو زد،توو مقتل می دیدم، مادر با صورت زمین خورد، ... یازهرا یازهرا ... الهی هیچ کسی نبیه مادرش زمین میخوره، حتی زمین خوردن مادرت را هم تحمل نداری، فوری میدوی زیر بغلش رو میگیری، میگی مادر چی شد، چرا زمین خوردی ؟ تا برسه که کسی جلوی چشمت، مادرت رو بزنه ... از اول اهلبیت با صورت زمین خوردن ، مثل اینکه یه رسمی شد، ... مادر، مدینه ، با صورت توو خونه زمین خورد، امیرالمومنین توو محراب کوفه، وقتی ابنِ ملجم ملعون، شمشیر به فرقش زد، با صورت زمین خورد، لذا یه بیت زبان حال امیرالمومنین با اون ابن ملجم معلون هست : بزن طوري بفهمم مثل زهرا كه با صورت زمين خوردن چه سخت است ؟ : علی صالحی
‍ ❣﷽❣ 🔲 س 🔳 خدا حافظ ای، دردها رنج ها خداحافظ ای، شهر نامردها خداحافظ ای، ماجرای فدک خداحافظ ای، کوچه،سیلی،کتک خداحافظ ای،جان افروخته خداحافظ ای،سینه ی سوخته * ان شاءالله هیچوقت کس و کارِت مریض نشه...اونم از نوع مریضی سخت...هر روز میره اونی که مریض داری میکنه میگه الحمدلله امروز رنگ و روش بهتر شد...یا وقتی میره میگه امروز حالش زیاد مساعد نبود...بچه ها هر روز بیدار میشدن ببینن حال مادر چطوره...میدیدن مادر صورتش زرد تر،لاغر تر شده... اما فردایِ روز کسی که از دنیا میره...میگه روز آخری حالش خوب بودا... بچه ها بلند شدن ببینن حال مادر چطوره دیدن مادر تو بستر نیست...زودی همدیگرو بیدار کردن حسین جان حسن جان...اومدن تو صحن حیاط دیدن مادر نشسته داره آب و جارو میکه...،‌حسین جان مژده بده مادر امروز از بستر بلند شده...خودم دیدم دیگه دست به دیوار نمیگیره...ولی نمیدونم چرا هر جارویی که میزنه هی آه میکشه... خیلی خوشحال شدن بچه ها...یه نگاه کرد فرمود: فضه بیا من این چند وقته خیلی اذیتت کردم...خانوم من کنیز شمام الحمدلله حالت بهترِ...فرمود بله...اما یه کاری برا من بکن... فضه زحمت برات دارم...خانوم جان امر بفرمایید...میشه تنور و روشن کنی...میخوام خودم امروز نون درست کنم...خانوم جان اجازه بده ما انجام میدیم...فرمود نه چند وقته بچه هام دست پخت منو نخوردن...من امروز از دنیا میرم...میخوام بچه هام گرسنه نمونن...اگه بدونن مادر غذا درست کرده حتما میخورن...ببرمت پیش صاحبمون...مادر جان نون درست کردی بچه هات گرسنه نمونن...میگن بچه بادومه...ما ایرانیا میگیم بچه بادومه اما نوه مغز بادومه...همه مادر بزرگا عاشق نوه هاشونن...مادر جان کجا بودی نوه کوچولوت رقیه خانوم هی میگفت: بابا دلم درد میکنه... * ز خانه ها همه بوی طعام می آمد ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
. 🔸آتش زدن به خانه‌ي مولا بهانه بود امشب دلت رو با من همراه کن بریم مدینه... بریم خونه ی امیرالمومنین... 🔸آتش زدن به خانه‌ي مولا بهانه بود 🔸مقصود خصم، كشتن بانوي خانه بود ای وای...ای وای 🔸از آن به باب وحي لگد زد عدو كه ديد 🔸جان علی به پشت در آستانه بود روضه امشب خیلی سنگینه... شیعه تا قیام قیامت، با این مصیبت میسوزه... یه عده نامرد ریختند در خونه حضرت زهرا... (مدینه.. عجب روزایی رو دیدی) یه نامردی اومد جلو... صدازد... علی بیرون بیا... زهرای مرضیه حامی ولایته... اومد پشت درب خونه... شاید اینا ببینند دختر پیغمبره... حیا کنند برگردند... فرمود... أَما تَتَّقِی اللَّهَ؟ تَدْخُلُ عَلی بَیْتی از خدا نمیترسی نانجیب... برا چی اومدید... مگه نمیدونید... ما عزاداریم... نانجیب صدا زد: دختر پیغمبر... در رو باز کن... وگرنه خونه رو آتیش میزنم... خود نامردش نامه نوشت گفت معاویه... میدونی چه کردم... هر چی صدا زدم زهرای مرضیه در رو باز نکرد... تازیانه رو از قنفذ گرفتم واويلا... أَخَذْتُ سَوْطَ قُنْفُذٍ فَضَرَبْتُ اول با تازیانه... دختر پیغمبر رو زدم... گفتم حالا هیزم ها رو بیارید... دیدم زهرای مرضیه بازم استقامت میکنه... فَضَرَبْتُ كَفَّيْهَا بِالسَّوْطِ فَأَلَّمَهَا، فَسَمِعْتُ لَهَا زَفِيراً وَ بُكَائا سادات منو ببخشید... میگه دوباره با تازیانه به دستان مبارک زدم... صدای ناله دختر پیغمبر بلند شد... نزدیک بود دلم بسوزه... اما... یاد کینه هایی که از علی داشتم افتادم و... هر چقدر توان داشتم جمع کردم... با لگد... محکم به در زدم... همینجا بود زهرای مرضیه یه جوری ناله زد... انگار تمام مدینه زیر رو شد... 🔸کاش روز حادثه، در پشت زهرا نبود 🔸شاهد پهلوشکستن، زینب کبری نبود یا صاحب الزمان 🔸کاش وقت در شکستن، پای دشمن میشکست 🔸تا که میخ در، نشان پهلوی زهرا نبود اما معاویه... به اینا اکتفا نکردم... تا زهرا در مقابلم قرار گرفت... فَصَفَقْتُ صَفْقَةً عَلَى خَدَّیْهَا مِنْ ظَاهِر ِ الْخِمَارِ فَانْقَطَعَ قُرْطُهَا وَ تَنَاثَرَتْ إِلَى الْأَرْض آی غیرتی ها... طاقت دارید بگم یا نه... میگه از روي مقنعه... آنچنان سيلي زدم... گوشواره شكست و روی زمين افتاد.. (منبع: بحارالانوار، ج‏30، ص 492) 🔸بابا ببین که مادر 🔸خورده زمین پشت در بابا بیا ببین... مادرم رو کشتند... 🔸پاشیده روی دیوار 🔸خون از پهلوی مادر روضه من تمام... فقط همینو بگم... اگه اینجا خونه امیرالمومنین رو آتیش نمیزدند... کربلا کسی جرات نداشت خیمه ابی عبدالله رو آتیش بزنه... راوى ميگه ديدم... روز عاشورا... يه بى بى مجلله... ميان يه خيمه نيمه سوخته... هی وارد میشه... بيرون مياد... عرضه داشتم بى بى جان... دارید چکار میکنید... خيام حرم آتیش گرفته... فرمود... من داخل اين خيمه يه بيمار دارم... امام سجاد... از شدت بیماری، با صورت به زمین افتاده... میترسم بیمارم در آتش بسوزه... 🔸از آن ترسم که آتش برفروزد 🔸میان خیمه بیمارم بسوزد 🔸از آن ترسم که آتش شعله گیرد 🔸میان خیمه بیمارم بمیرد 🔸درون خیمه زین العابدین است 🔸همه دار و ندار من همین است 👇
. 🔸دلم میخواد یه شب مدینه باشم 🔸زائر اون شکسته سینه باشم 🔸دلم میخواد پشت بقیع بشینم 🔸قبر غریب مادر و ببینم ان شاءالله وعده منو و شما مدینه... کنار قبرستان بقیع... ایام عزای زهرای مرضیه... بریم خانه امیرالمومنین... بریم عیادت مادرمون زهرا... مادری که چند ماهه تو بستر بیماریه... ان شاءالله هر كی مادر داره... خدا براش نگه داره... خدا نکنه ببینی مادرت بیمار شده... اگه یه روزی بری خونه... ببینی مادرت حالش خوب نیست... دست و پات رو گم میكنی... اگه یه روز ببینی مادرت... به سختی داره نفس میکشه... دست و پات رو گم میكنی... انگار همه غصه های عالم رو دلت میآد... امروز بعد از چند ماه... بلاخره زهرای مرضیه از بستر بیماری بلند شد... بچه ها تا مادر رو دیدند... خوشحال شدند... الحمدلله... مادر ما خوب شده... 🔸چون روز ِ آخر بود كار ِ خانه كردم 🔸گیسوی ِ فرزندان خود را شانه كردم کمی کارهای خونه رو انجام داد بی بی... فرمود اسماء... من ساعتی استراحت می کنم منو صدا بزن... اگه جواب ندادم اسماء... بدون به بابام پیغمبر ملحق شدم... اسماء میگه... دل نگران شدم... ساعتی بعد صدا زدم... عرضه داشتم... یا بنت رسول الله... دیدم جواب نیومد... یا اُم الحسن الحسین ... یابضعه خیرالورا ... خدایا ...چه خبر شده... چرا بی بی جواب نمیده... دوباره صدا زدم: (یَا قُرَّهَ عَیْنِ الرَّسُولِ ) جواب نیومد... وارد حجره شدم... پوشیه صورت رو کنار زدم... دیدم ای وای... بی بی جان به جانان تسلیم کردند... عرضه داشتم بی بی جان... سلام منو به پیغمبر خدا برسونید... خدایا... حالا جواب امیرالمومنین رو چی بگم... جواب بچه ها رو چی بگم... حسنین وارد شدند... تا اومدند فرمودند اسماء... مادرمون زهرا کجاست... دوان دوان وارد حجره شدند... کنار بدن بی جان مادر نشستند... حالا میخوای گریه کنی بسم الله... امشب برا یتیمان زهرای مرضیه گریه کن... این بچه ها خودشون رو انداختند روی جنازه مادر... نميدونم تاحالا بچه یتیم کنار بدن مادر دیدی یا نه... امام حسن خودش رو انداخت روی بدن مادر... صدازد: یَا أُمَّاهُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِی بَدَنِی مادرجان من حسنم... با من حرف بزن مادر... الان روح از بدنم جدا میشه مادر... ابی عبدالله اومد... آی کربلایی ها... آقاتون اومد... صورت گذاشت کف پاهای مادر.. هی کف پاهای مادر رو میبوسه... صدا میزنه... يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ يَتَصَدَّعَ قَلْبِي فَأَمُوتَ مادر... من حسینتم... با من حرف بزن... مادر... اگه با من حرف نزنی میمیرم... مادر... مادر... 🔸اسماء چرا چشم از ما پوشیده مادر 🔸وقت اذان مغرب خوابیده مادر اسماء اومد بچه ها رو با احترام... از روی جنازه مادر بلند کرد... اما‌... لا یوم یومِک یا اباعبدالله خوب شد اسماء تو بودی... بچه ها زهرای مرضیه رو... از کنار جنازه مادر بلند کردی... اما کربلا... فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ چند نفر مرد اَعرابی با تازیانه... کشان کشان... دختر رو از کنار بدن بابا جدا کردند... 🔸ای خصم بد منش تو مزن تازیانه ام 🔸من از کنار پیکر بابا نميروم 👇
4_6050836568980064758.mp3
8.75M
❣﷽❣ 🌾 س 🌾 س 🌾 🌾امشب پرستوی علی 🌾از آشیان پر می کشد 🌾داغ فراق فاطمه 🌾آخر علی را می کشد 🌾روح و روانم هم آشیانم 🌾یا فاطمه یا فاطمه 🌾اسما بریز آب روان 🌾بر روی گل برگ گلم 🌾یاسم شده چون ارغوان 🌾وای از دلم وای از دلم 🌾یاس کبودم بود و نبودم 🌾یا فاطمه یا فاطمه 🌾من مرغ عشق حیدرم 🌾 افتاده ام کنج قفس 🌾خونین شده بال و پرم 🌾بالا نمی آیند نفس 🌾پهلو شکسته 🌾در خون نشسته 🌾خیزم به یاری علی 🌾آتش گرفته لانه ام 🌾کو بچه و کو مادرش 🌾من شمع و او پروانه ام 🌾آخر چه شد بال و پرش 🌾تا زنده هستم 🌾شرمنده هستم 🌾ازدخت ختم الانبیاء 🌾مادر و خوب و مهربان 🌾حرف از نگاه من بخوان 🌾من التماست می کنم 🌾یک شب دگر پیشم بمان 🌾دل بی شکیبه،بابا غریبه 🌾یا فاطمه یا فاطمه 🌾دختر مهربان من 🌾قدر داداشت بدان 🌾جان تو و جان حسین 🌾تا کربلا پیشش بمان 🌾دل بی شکیبه حسین 🌾غریبه یافاطمه یافاطمه 🌹هدیه به حضرت معصومه سلام الله علیها (صلوات)🌹 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
. |⇦•جنت که خود به نام شبستان فاطمه .. سلام الله علیها به امید پیروزی جبهه حزب الله بر حرامیان عالم به نفسِ حاج محمود کریمی ●━━━━━━─────── جنت که خود به نام شبستان فاطمه است سجاده ای به گوشه ایوان فاطمه است بال فرشتگان خدا غرق حسرت خاک گلیم حجره طفلان فاطمه است نام علی شده به عدد با نمک یکی نام علی خودش زنمکدان فاطمه است فرمود مصطفی که فدایش شود پدر روحی که هست در تنم از آن فاطمه است وقتی که روح فاطمه در جسم احمد است جان علی و آل علی جان فاطمه است تنها نه جلوه گاه رخش مهر و ماه شد چشمان حیدر آینه گردان فاطمه است جایی که جود و بخشش پرودگار هست بخشش به روز حشر به فرمان فاطمه است عارف کسی شده است که زهراست قطب او فانی در ولی شدن عرفان فاطمه است از جان خود به پای ولایت گذاشته و اسلام وامدار ز ایمان فاطمه است فرمانده قیام برای امام اوست ظالم شکست خورده میدان فاطمه است بیداری و بصیرت و عزم و جهاد و فتح یک جلوه از ابهت طوفان فاطمه است کشتار نه! هدایت و هشیاری بشر در قلب ذره ای است که تابان فاطمه است در سایه ولایت فرزند مرتضی ایران سپاه حیدر و ایران فاطمه است عالم تمام ملک علی شیر لا فتی است ایران میان این همه اُستان فاطمه است در آستان قدس رضا نور مادری است یعنی رضا نگین سلیمان فاطمه است ما سر بلند و سینه ستبر و سرآمدیم این اقتدار ما ز شهیدان فاطمه است با این حساب قبر شهیدان بی پلاک پایین پای مرقد پنهان فاطمه است مشهور شد حسن به کرامت  اهل بیت خوان حسن نتیجه احسان فاطمه است عالم تمام بی سر و سامان کربلاست اما حسین بی سر و سامان فاطمه است آن که به او همه شهدا قبطه می خورند با هر دو دست ، دست به دامان فاطمه است بخشیده می شوند همه با دو دست که چون مصحف شریف به دستان فاطمه است تیغ کلام و خطبه زینب به شهر شام تفسیر آیه آیه قرآن فاطمه است حجت تمام کرد به آیات و محکمات این اشک ها ز غربت برهان فاطمه است عشق علی چنان زده آتش به جان او در مشتعل ز سینه سوزان فاطمه است در بارگاه قدس که جای ملال نیست چشمان قدسیان همه گریان فاطمه است مانده است ذولفقار علی در نیام صبر قلب خدای صبر پریشان فاطمه است شرمنده شد علی ز پیمبر که گفته بود شیر خدا همیشه نگهبان فاطمه است .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
. |⇦•آشیانی را که با هم ساختیم ... سلام الله علیها ویژه ایام فاطمیه به نفسِ حجت الاسلام شیخ هادی الیاسی ●━━━━━━─────── السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَازَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ، یا اُم الحَسِن و یا اُم الحُسَین اللّهمّ صلّ على محمّد وأهل بيته، وصلّ على البتول الطاهرة، الصدّيقة المعصومة، التقيّة النقيّة، الرّضيّة المرضيّة، الزكيّة الرشيدة، المظلومة المقهورة، المغصوبة حقّها، الممنوعة إرثها، الْمَکْسُورَةِ ضِلْعُهَا، المظلوم بعلها، المَقتُولَةِ وَلَدُهَا، المَخفِیَّةِ قَبْرِهَا الْمَجْهُولَةِ قَدَّرَهَا .. با مولا بریم کنار بستر همسرش ، مولا برامون درد دل کنه با فاطمه .. تو هم یه گوشه‌ی خانه بنشین مثل امام حسن ، مثل ابی عبدالله به این درد دل مادر و پدر گریه کن باغبانی همچو من شرمنده از گل ها نشد غنچه‌ی نشکفته ام گلبرگ هایش وا نشد آشیانی را که با هم ساختیم آتش زدند هرچه پیغمبر سفارش کرده بود اجرا نشد پای نامحرم نباید باز میشد در حرم خواستم با قدرتم مانع شوم اما نشد .. خدا نکنه جلو مرد با غیرت به ناموسش بی احترامی کنن .. اگه یه کسی به چادر ناموس ما نگاه چپ کنه غیرتمون اجازه نمیده .. شنید دارن به خیمه هاش حمله میکنن با کمک شمشیر سر از خاک بر داشت صدا زد «وَيْحَكُمْ يا شيعَةَ آلِ أَبي سُفْيانَ! إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينٌ، وَ كُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَكُونُوا أَحْراراً في دُنْياكُمْ هذِهِ، وَارْجِعُوا إِلى أَحْسابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عَرَبَاً كَما تَزْعُمُونَ» شمر اومد جلو گفت پسر فاطمه چی میگی ؟! گفت من با شما میجنگم شما با من می‌جنگید «أَنَا الَّذي أُقاتِلُكُمْ، وَ تُقاتِلُوني، وَ النِّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ، فَامْنَعُوا عُتاتَكُمْ وَ طُغاتَكُمْ وَ جُهّالَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمي ما دُمْتُ حَيّاً» این زن و بچه گناهی ندارن .. اول با من بجنگید .. خدا لعنت شمرُ اینجا مردونگی کرد گفت باشه اول کار تو رو تمام میکنیم .. ضربه ای با پا به در زد سخت پهلویم شکست بعد از آن زهرا برایِ من دگر زهرا نشد من فقط یه اشاره ای کنم ، آخه این شبا باید بفهمیم چرا هر شب میومد صورت رو قبر فاطمه میزاشت .. شرمنده ام که خانه‌ی امنی نداشتم دو تا لگد زد جلو مولا .. اول درُ با لگد باز کرده .. «وَ رَكَلَ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَرَدَّهُ عَلَيَّ» اول بی بی رو با لگد بین در و دیوار زدن .. بعد که وارد شد دید بی بی رو زمین افتاده فَرَفَسَهَا بِرِجْلِهِ .. رَفَس ضربه ای رو میگن که به سینه میزنن .. یه جوری زد صدای ناله‌ی فاطمه .. اینجا صدای فاطمه رو امیرالمومنین شنید از اتاق که بیرون دویید عبارت مقتل اینه چشمای مولا سرخ شده بود آنقدر گریه کرده .. امد سر فاطمه رو از رو خاک برداشت، عبا کشید رو بدن فاطمه .. صدا زد فضه کمک کن فاطمه رو داخل اتاق ببریم .. مولا جان عبا آوردی، فاطمه رو با فضه بردی داخل .. بریم کربلا .. یه امام با عبا بدن جوانشُ رو پوشاند خودم زیر بغل های تو را آرام میگیرم .. اما کربلا اومد کنار بدن جوانش : هر کجا می‌نگرم جسم تو را می بینم چشم من تار شده یا تو مکرر شده‌ای .. ای حسین ... .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. 🔸آتش زدن به خانه‌ي مولا بهانه بود امشب دلت رو با من همراه کن بریم مدینه... بریم خونه ی امیرالمومنین... 🔸آتش زدن به خانه‌ي مولا بهانه بود 🔸مقصود خصم، كشتن بانوي خانه بود ای وای...ای وای 🔸از آن به باب وحي لگد زد عدو كه ديد 🔸جان علی به پشت در آستانه بود روضه امشب خیلی سنگینه... شیعه تا قیام قیامت، با این مصیبت میسوزه... یه عده نامرد ریختند در خونه حضرت زهرا... (مدینه.. عجب روزایی رو دیدی) یه نامردی اومد جلو... صدازد... علی بیرون بیا... زهرای مرضیه حامی ولایته... اومد پشت درب خونه... شاید اینا ببینند دختر پیغمبره... حیا کنند برگردند... فرمود... أَما تَتَّقِی اللَّهَ؟ تَدْخُلُ عَلی بَیْتی از خدا نمیترسی نانجیب... برا چی اومدید... مگه نمیدونید... ما عزاداریم... نانجیب صدا زد: دختر پیغمبر... در رو باز کن... وگرنه خونه رو آتیش میزنم... خود نامردش نامه نوشت گفت معاویه... میدونی چه کردم... هر چی صدا زدم زهرای مرضیه در رو باز نکرد... تازیانه رو از قنفذ گرفتم واويلا... أَخَذْتُ سَوْطَ قُنْفُذٍ فَضَرَبْتُ اول با تازیانه... دختر پیغمبر رو زدم... گفتم حالا هیزم ها رو بیارید... دیدم زهرای مرضیه بازم استقامت میکنه... فَضَرَبْتُ كَفَّيْهَا بِالسَّوْطِ فَأَلَّمَهَا، فَسَمِعْتُ لَهَا زَفِيراً وَ بُكَائا سادات منو ببخشید... میگه دوباره با تازیانه به دستان مبارک زدم... صدای ناله دختر پیغمبر بلند شد... نزدیک بود دلم بسوزه... اما... یاد کینه هایی که از علی داشتم افتادم و... هر چقدر توان داشتم جمع کردم... با لگد... محکم به در زدم... همینجا بود زهرای مرضیه یه جوری ناله زد... انگار تمام مدینه زیر رو شد... 🔸کاش روز حادثه، در پشت زهرا نبود 🔸شاهد پهلوشکستن، زینب کبری نبود یا صاحب الزمان 🔸کاش وقت در شکستن، پای دشمن میشکست 🔸تا که میخ در، نشان پهلوی زهرا نبود اما معاویه... به اینا اکتفا نکردم... تا زهرا در مقابلم قرار گرفت... فَصَفَقْتُ صَفْقَةً عَلَى خَدَّیْهَا مِنْ ظَاهِر ِ الْخِمَارِ فَانْقَطَعَ قُرْطُهَا وَ تَنَاثَرَتْ إِلَى الْأَرْض آی غیرتی ها... طاقت دارید بگم یا نه... میگه از روي مقنعه... آنچنان سيلي زدم... گوشواره شكست و روی زمين افتاد.. (منبع: بحارالانوار، ج‏30، ص 492) 🔸بابا ببین که مادر 🔸خورده زمین پشت در بابا بیا ببین... مادرم رو کشتند... 🔸پاشیده روی دیوار 🔸خون از پهلوی مادر روضه من تمام... فقط همینو بگم... اگه اینجا خونه امیرالمومنین رو آتیش نمیزدند... کربلا کسی جرات نداشت خیمه ابی عبدالله رو آتیش بزنه... راوى ميگه ديدم... روز عاشورا... يه بى بى مجلله... ميان يه خيمه نيمه سوخته... هی وارد میشه... بيرون مياد... عرضه داشتم بى بى جان... دارید چکار میکنید... خيام حرم آتیش گرفته... فرمود... من داخل اين خيمه يه بيمار دارم... امام سجاد... از شدت بیماری، با صورت به زمین افتاده... میترسم بیمارم در آتش بسوزه... 🔸از آن ترسم که آتش برفروزد 🔸میان خیمه بیمارم بسوزد 🔸از آن ترسم که آتش شعله گیرد 🔸میان خیمه بیمارم بمیرد 🔸درون خیمه زین العابدین است 🔸همه دار و ندار من همین است 👇
. 🔸دلم میخواد یه شب مدینه باشم 🔸زائر اون شکسته سینه باشم 🔸دلم میخواد پشت بقیع بشینم 🔸قبر غریب مادر و ببینم ان شاءالله وعده منو و شما مدینه... کنار قبرستان بقیع... ایام عزای زهرای مرضیه... بریم خانه امیرالمومنین... بریم عیادت مادرمون زهرا... مادری که چند ماهه تو بستر بیماریه... ان شاءالله هر كی مادر داره... خدا براش نگه داره... خدا نکنه ببینی مادرت بیمار شده... اگه یه روزی بری خونه... ببینی مادرت حالش خوب نیست... دست و پات رو گم میكنی... اگه یه روز ببینی مادرت... به سختی داره نفس میکشه... دست و پات رو گم میكنی... انگار همه غصه های عالم رو دلت میآد... امروز بعد از چند ماه... بلاخره زهرای مرضیه از بستر بیماری بلند شد... بچه ها تا مادر رو دیدند... خوشحال شدند... الحمدلله... مادر ما خوب شده... 🔸چون روز ِ آخر بود كار ِ خانه كردم 🔸گیسوی ِ فرزندان خود را شانه كردم کمی کارهای خونه رو انجام داد بی بی... فرمود اسماء... من ساعتی استراحت می کنم منو صدا بزن... اگه جواب ندادم اسماء... بدون به بابام پیغمبر ملحق شدم... اسماء میگه... دل نگران شدم... ساعتی بعد صدا زدم... عرضه داشتم... یا بنت رسول الله... دیدم جواب نیومد... یا اُم الحسن الحسین ... یابضعه خیرالورا ... خدایا ...چه خبر شده... چرا بی بی جواب نمیده... دوباره صدا زدم: (یَا قُرَّهَ عَیْنِ الرَّسُولِ ) جواب نیومد... وارد حجره شدم... پوشیه صورت رو کنار زدم... دیدم ای وای... بی بی جان به جانان تسلیم کردند... عرضه داشتم بی بی جان... سلام منو به پیغمبر خدا برسونید... خدایا... حالا جواب امیرالمومنین رو چی بگم... جواب بچه ها رو چی بگم... حسنین وارد شدند... تا اومدند فرمودند اسماء... مادرمون زهرا کجاست... دوان دوان وارد حجره شدند... کنار بدن بی جان مادر نشستند... حالا میخوای گریه کنی بسم الله... امشب برا یتیمان زهرای مرضیه گریه کن... این بچه ها خودشون رو انداختند روی جنازه مادر... نميدونم تاحالا بچه یتیم کنار بدن مادر دیدی یا نه... امام حسن خودش رو انداخت روی بدن مادر... صدازد: یَا أُمَّاهُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِی بَدَنِی مادرجان من حسنم... با من حرف بزن مادر... الان روح از بدنم جدا میشه مادر... ابی عبدالله اومد... آی کربلایی ها... آقاتون اومد... صورت گذاشت کف پاهای مادر.. هی کف پاهای مادر رو میبوسه... صدا میزنه... يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ يَتَصَدَّعَ قَلْبِي فَأَمُوتَ مادر... من حسینتم... با من حرف بزن... مادر... اگه با من حرف نزنی میمیرم... مادر... مادر... 🔸اسماء چرا چشم از ما پوشیده مادر 🔸وقت اذان مغرب خوابیده مادر اسماء اومد بچه ها رو با احترام... از روی جنازه مادر بلند کرد... اما‌... لا یوم یومِک یا اباعبدالله خوب شد اسماء تو بودی... بچه ها زهرای مرضیه رو... از کنار جنازه مادر بلند کردی... اما کربلا... فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ چند نفر مرد اَعرابی با تازیانه... کشان کشان... دختر رو از کنار بدن بابا جدا کردند... 🔸ای خصم بد منش تو مزن تازیانه ام 🔸من از کنار پیکر بابا نميروم 👇
Fadaeian_Haftegi_14030719_03.mp3
16M
📋 تو افتاده بودی، درم روی بازوت (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ من ایستاده بودم، دیدم که در افتاد حسن ناله میزد:« بابا! مادر افتاد» تو افتاده بودی، درم روی بازوت دیدم هرکی رد شد، لگد زد به پهلوت هیشکی نبود بگه این گل که پرپره این زن که می‌زنید، همسر حیدره ... چرا ای باغبان! از آتش گلشن نمیگویی؟ چرا با فضه‌ات گفتی اما با من‌ نمیگویی؟ تو آن شب خواب بودی، آمدم بازوی تو دیدم مبادا آنکه بیدارت کنم آهسته بوسیدم در آن ساعت که در میسوخت میدانی کجا بودم؟ تو افتادی ز پا ،من هم به زیر دست‌وپا بودم ..... پشت در همچین که هول داد؛ بین در و دیوار، صداش بلند شد:« پسرم! پسرم! پسرم...» «نامردمان از حرمت کوثر گذشتن در روی زهرا بود و از آن در گذشتن» ............... من ایستاده بودم ، دیدم که مادرم را دشمن گهی به کوچه ، گاهی به خانه می زد گردیده بود قنفذ ، همدست با مغیره او با غلاف شمشیر ، این تازیانه می زد با چشم خویش دیدم ، مظلومی پدر را از ناله ای که مادر ، در آستانه می زد مردم به خواب بودند ، مادرزهوش می رفت بابا به صورتش آب ، ز اشک شبانه می زد ... هنوزم یه گوشه، کارم گریه میشه از اون روز که رفتی، برای همیشه علی موند و خونه‌ش، علی موند و زینب سر جانمازت، به جای تو هرشب همینجا نمازِ، شبت رو می‌بستی نماز نشسته، قنوت یه دستی واسه چند قدم راه، میفتادی چند بار یه دستت به پهلو، یه دستت به دیوار هنوزم توو خونه، به در خیره میشم توو رویام می‌بینم، که ایستادی پیشم همین خوبه واسه‌م، توو بستر که نیستی میتونی بشینی، میتونی بایستی
400_26458467692593.mp3
11.55M
|⇦•محکم به در خوردی .. سلام الله علیها اجرا شده فاطمیه ۱۴۰۲ به نفس حاج محمود‌کریمی
روضه2 (3).mp3
10.67M
|⇦خزون شد اول عمرم.... سلام الله علیها اجرا شده فاطمیه۱۴۰۲ به نفس سید امیر حسینی
1_13583922837_۱۱۰۹۲۰۲۴.mp3
7.51M
|⇦نمونده هیچ‌ چیزی.... سلام الله علیها اجرا شده فاطمیه۱۴۰۲ به نفس حاج‌محمد رضا طاهری
. 🏴 🎤مداح :حاج عباس طهماسب پور ▪️▪️▪️ 💥دوباره هوای روضه کردمو راه افتادم بسوی هیئت 💥اومدم بازم کنار رفقای خوب هیئتی،نشستم توی هیئت ♻️روضه خون چه روضه ی پُر شَرری خوند ♻️روضه ی دربه دری،خون جگری خوند 🔸داد مجلسو در آورد،وقتی بردمون مدینه 🔸روضه بی مادری خوند 😭بین روضه، میون ذکر 😭گریون افتادم تو این فکر 😭که آدم تو زندگانیش،نون شب نداشته باشه 👌ولی داشته باشه ❤️یا که هیچ مال و منال و منصبی نداشته باشه،،، 👌ولی داشته باشه 🔹منصبش باشه تو دنیا نوکری برای مادر 🔹همه مال و منالش، باشه اون وجود باصفای مادر 😔یاد مادراتون افتادید،میدونم 😔نمیخوام که دلتونو بسوزونم 🔰اگه مادرت رو از دست دادی که خدا رحمتش کنه 🔰اونو الساعه سر سفره بی بی فاطمه غرق ناز و نعمتش کنه ♦️اگه مادر داری که خدا برات نگه داره ♦️الهی هیچ مادری زود از خونه نره و زود بچه های قد و نیم قدش رو تنها نزاره ▪️مادری جوون نمیره ▪️ مادر جوونی قد کمون نمیره ✳️نه فقط دعام اینه لحظه مُردن مادرُ نبینی ✳️دعا میکنم برات حتی زمین خوردن مادرُ نبینی 🔺الهی با مادرت که میری بیرون،اون روزُ به غیرتت برنخوره 🔺دست سنگینی نیاد، از جلو چشمای تو رد نشه تو صورت مادر نخوره ☑️الهی چشمات نیفته،به چشای تار مادر ☑️دنبالت نگرده با اینکه تویی کنار مادر ⚪️الهی تو هم نگردی توی کوچه دنبال گوشوار مادر ⚪️الهی که در خونه ای نشه شعله ور و آتیش نگیره ⬅️مادری پشت در آتیش نگیره ⬅️چادرش آتیش نگیره ⬅️تا معجر آتیش نگیره ⬅️موی سر آتیش نگیره ⬅️پلک تَر آتیش نگیره ⬅️کف دستایی که سد شدن تا وا نَشه در سوخته یه خونه،آتیش نگیره ⬅️شونه آتیش نگیره ⬅️گونه آتیش نگیره 😭خیلی بده سوختگی 😭بدتر از سوختگی دوختگی 😭دوختگی اونم با مسمار 😭و اونم مسماری که سرخ شده میون آتیش شرر بار 😭وای مسماری که همدست لگد شد و دَرُ دوخته به سینه 😭سینه رو دوخته به دیوار 😭مادر افتاد 😭به همراهش،در افتاد 😭در به روی مادر محتضر افتاد ... 🔲یه جمله ای بگم… لحظات آخر عمر آقا رسول الله در خونشونو زدن خانم حضرت زهرا اومد در باز کرد یه پیرمردیه… اومدم عیادت بابات رسول الله فرمود بابام ممنوع الملاقاته رفت،،، دوباره برگشت در زد خانم حضرت زهرا اومد دوباره همون حرفها… بار سوم در زد آقا رسول الله فرمود: دخترم میدونی کیه داره در میزنه?? بابا یا رسول الله یه پیرمردیه اصرار داره شمارو ببینه فرمود دخترم میدونی کیه?? این مأمور مرگ، حضرت عزراییله از آدم ابوالبشر تا به امروز از احدی اجازه نگرفت برا گرفتن جونش اما به احترام توئه فاطمه، بی اجازه وارد خونه نمیشه ای روزگار… 😭مادر افتاد 😭به همراهش،در افتاد 😭در به روی مادر محتضر افتاد امام صادق فرمود برای مادرم بلند بلند گریه کنید 😭مادر افتاد 👈کاشکی در کنده نمیشد 👈تا که پا کوبیدن و رد شدن چهل نفر از اون باعث شکستن استخون دنده نمیشد ❇️لحظه ی یا ابتا گفتن زهرا، دل پیغمبر اکرم بر خلاف اون روزا که با شنیدنش خنک میشد دیگه آتیش سوزنده نمیشد ❇️لحظه ی گفتن یا فضه خُذینی، علی شرمنده نمیشد ❇️علی شرمنده شد اون لحظه که زهرا با وجود علی دست به دامن کنیزا شد ❇️علی شرمنده شد اون لحظه که دست فاطمه از دامنش با یه غلاف پُر، جدا شد 🍁علی شرمنده شد اون سه ماهی رو که صورت فاطمشو پشت نقاب نگاه میکرد 🍁علی شرمنده ی تنها کس و کارش شده بود 🔰از بی کسی بود، درد دل با چاه میکرد 🔰علی شرمنده ی در اوج غریبی رفتنش شد 🔰علی شرمنده ی غسل و کفنش شد 🔰علی شرمنده اون علت غسلش از زیر پیراهنش شد 🔰علی شرمنده ی لحظه ی وداع، لحظه ی آستین به دهان گرفتن و از غصه ی مادر بلند گریه نکردن حسین و حسنش شد همه اینارو گفتم برا این قسمت… ☑️اوج شرمندگیه علی بود اون شب که تک و تنها توی قبر میزاشت جسم کبود و لاغر فاطمه رو ☑️خدا میدونه چه میکشید وقتی که به استقبال دید بغل واکردن دو دست پدر فاطمه رو 🔵ظاهراً علی دار و ندار و ندار خودشو خاک میکنه 🔵ظاهراً علی داره یار خودشو خاک میکنه 🔵در حقیقت علی داره خودشو خاک میکنه رسم اینجوره یکی وارد قبر میشه جنازه رو تحویل میگیره 🔲محرمی نداره 🔲هفت نفر غریبونه تشییع جنازه کردن 🔲حسن و حسین نوجوونن 🔲نمیتونن جنازه رو بردارن علی غریبانه; تک و تنها… 🔘به چه کنم چه کنم افتاده 🔘یه وقت از توی قبر، دوتا دست بیرون اومد علی… امانت منو بهم برگردون 👇
. 🏴 🎤مداح :حاج عباس طهماسب پور ▪️▪️▪️ 💥دوباره هوای روضه کردمو راه افتادم بسوی هیئت 💥اومدم بازم کنار رفقای خوب هیئتی،نشستم توی هیئت ♻️روضه خون چه روضه ی پُر شَرری خوند ♻️روضه ی دربه دری،خون جگری خوند 🔸داد مجلسو در آورد،وقتی بردمون مدینه 🔸روضه بی مادری خوند 😭بین روضه، میون ذکر 😭گریون افتادم تو این فکر 😭که آدم تو زندگانیش،نون شب نداشته باشه 👌ولی داشته باشه ❤️یا که هیچ مال و منال و منصبی نداشته باشه،،، 👌ولی داشته باشه 🔹منصبش باشه تو دنیا نوکری برای مادر 🔹همه مال و منالش، باشه اون وجود باصفای مادر 😔یاد مادراتون افتادید،میدونم 😔نمیخوام که دلتونو بسوزونم 🔰اگه مادرت رو از دست دادی که خدا رحمتش کنه 🔰اونو الساعه سر سفره بی بی فاطمه غرق ناز و نعمتش کنه ♦️اگه مادر داری که خدا برات نگه داره ♦️الهی هیچ مادری زود از خونه نره و زود بچه های قد و نیم قدش رو تنها نزاره ▪️مادری جوون نمیره ▪️ مادر جوونی قد کمون نمیره ✳️نه فقط دعام اینه لحظه مُردن مادرُ نبینی ✳️دعا میکنم برات حتی زمین خوردن مادرُ نبینی 🔺الهی با مادرت که میری بیرون،اون روزُ به غیرتت برنخوره 🔺دست سنگینی نیاد، از جلو چشمای تو رد نشه تو صورت مادر نخوره ☑️الهی چشمات نیفته،به چشای تار مادر ☑️دنبالت نگرده با اینکه تویی کنار مادر ⚪️الهی تو هم نگردی توی کوچه دنبال گوشوار مادر ⚪️الهی که در خونه ای نشه شعله ور و آتیش نگیره ⬅️مادری پشت در آتیش نگیره ⬅️چادرش آتیش نگیره ⬅️تا معجر آتیش نگیره ⬅️موی سر آتیش نگیره ⬅️پلک تَر آتیش نگیره ⬅️کف دستایی که سد شدن تا وا نَشه در سوخته یه خونه،آتیش نگیره ⬅️شونه آتیش نگیره ⬅️گونه آتیش نگیره 😭خیلی بده سوختگی 😭بدتر از سوختگی دوختگی 😭دوختگی اونم با مسمار 😭و اونم مسماری که سرخ شده میون آتیش شرر بار 😭وای مسماری که همدست لگد شد و دَرُ دوخته به سینه 😭سینه رو دوخته به دیوار 😭مادر افتاد 😭به همراهش،در افتاد 😭در به روی مادر محتضر افتاد ... 🔲یه جمله ای بگم… لحظات آخر عمر آقا رسول الله در خونشونو زدن خانم حضرت زهرا اومد در باز کرد یه پیرمردیه… اومدم عیادت بابات رسول الله فرمود بابام ممنوع الملاقاته رفت،،، دوباره برگشت در زد خانم حضرت زهرا اومد دوباره همون حرفها… بار سوم در زد آقا رسول الله فرمود: دخترم میدونی کیه داره در میزنه?? بابا یا رسول الله یه پیرمردیه اصرار داره شمارو ببینه فرمود دخترم میدونی کیه?? این مأمور مرگ، حضرت عزراییله از آدم ابوالبشر تا به امروز از احدی اجازه نگرفت برا گرفتن جونش اما به احترام توئه فاطمه، بی اجازه وارد خونه نمیشه ای روزگار… 😭مادر افتاد 😭به همراهش،در افتاد 😭در به روی مادر محتضر افتاد امام صادق فرمود برای مادرم بلند بلند گریه کنید 😭مادر افتاد 👈کاشکی در کنده نمیشد 👈تا که پا کوبیدن و رد شدن چهل نفر از اون باعث شکستن استخون دنده نمیشد ❇️لحظه ی یا ابتا گفتن زهرا، دل پیغمبر اکرم بر خلاف اون روزا که با شنیدنش خنک میشد دیگه آتیش سوزنده نمیشد ❇️لحظه ی گفتن یا فضه خُذینی، علی شرمنده نمیشد ❇️علی شرمنده شد اون لحظه که زهرا با وجود علی دست به دامن کنیزا شد ❇️علی شرمنده شد اون لحظه که دست فاطمه از دامنش با یه غلاف پُر، جدا شد 🍁علی شرمنده شد اون سه ماهی رو که صورت فاطمشو پشت نقاب نگاه میکرد 🍁علی شرمنده ی تنها کس و کارش شده بود 🔰از بی کسی بود، درد دل با چاه میکرد 🔰علی شرمنده ی در اوج غریبی رفتنش شد 🔰علی شرمنده ی غسل و کفنش شد 🔰علی شرمنده اون علت غسلش از زیر پیراهنش شد 🔰علی شرمنده ی لحظه ی وداع، لحظه ی آستین به دهان گرفتن و از غصه ی مادر بلند گریه نکردن حسین و حسنش شد همه اینارو گفتم برا این قسمت… ☑️اوج شرمندگیه علی بود اون شب که تک و تنها توی قبر میزاشت جسم کبود و لاغر فاطمه رو ☑️خدا میدونه چه میکشید وقتی که به استقبال دید بغل واکردن دو دست پدر فاطمه رو 🔵ظاهراً علی دار و ندار و ندار خودشو خاک میکنه 🔵ظاهراً علی داره یار خودشو خاک میکنه 🔵در حقیقت علی داره خودشو خاک میکنه رسم اینجوره یکی وارد قبر میشه جنازه رو تحویل میگیره 🔲محرمی نداره 🔲هفت نفر غریبونه تشییع جنازه کردن 🔲حسن و حسین نوجوونن 🔲نمیتونن جنازه رو بردارن علی غریبانه; تک و تنها… 🔘به چه کنم چه کنم افتاده 🔘یه وقت از توی قبر، دوتا دست بیرون اومد علی… امانت منو بهم برگردون 👇