eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
18.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
428 فایل
#کانال_نوحه_وروضه_یازینب_سلام_الله_علیها http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات التماس_دعای_فرج_وعاقبت_بخیری ⛔️کپی مطالب بدون نام کانال ممنوع⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
. |⇦•برای آینه بودن..‌‌. علیه السلام اجرا شده به نفسِ سید مهدی میرداماد ●━━━━━━─────── یاد وصیت حرف مادرش افتاد،از مدینه که می خواستن برن همه قافله حرکت کرد یه مرتبه ابی عبدالله نگاه کرد دید خانم ام البنین جلو دروازه ی مدینه ایستاده یه نگاه به ابوالفضل‌ کرد گفت :عباسم! مگه با مادرت خدا حافظی نکردی؟ گفت: چرا آقا جان! گفت چطور مگه؟ گفت نگاه کن ببین اومده جلو دروازه شهر برو برس به مادرت ببین امرش چیه ..رفت قمر بنی هاشم خانم ام البنین گفت: عباسم! داداشات هم صدا بزن ..مرحوم ربّانی تو ستاره‌ی درخشان مدینه این جوری نقل می کنه: میگه داداش های عباس هم اومدن دور مادر چهار تا شیر نر حلقه زدن دستهاشونو گرفت تو دست خودش گفت دارید از مدینه میرید منِ مادر به گردن شما حق دارم یا نه ؟ گفت :اون آقا رو ببینید حسین رو نشون داد. اون آقا رو میبینید؟ آره مادر شماها به دنیا اومدید دورش بگردید میخوام با حسین برید مبادا بی حسین برگردید. وصیت من اینه تا نفس دارید دورش بگردید. نمیخوام تا زنده اید یه تار مو از سرش کم بشه ..دونه دونشون انتخاب شدن خصوصاً عباس.... برای آینه بودن که انتخاب شدم چو ماه مَطلع الاَنوار آفتاب شدم مرا هر آینه ذُخرُ الحسین می خواندند *تو صفین مگه نبود نقاب بست رفت وسط میدان جوری لشکر رو تارو مار کرد چهارده ساله بود همه موندن این نوجوون کیه امیرالمومنین فرستاده وسط میدون؟! صدا زدبه یکی از یارانش برید برش گردونید..حضرت دستور داد برو تو خیمه استراحت کن...یاران گفتن آقا میذاشتید بجنگه حضرت فرمود نه ! "هذاذُخرالحُسین" این ذخیره کربلای حسینمه..* مرا هر آینه ذُخرُ الحُسین می خواندند دعای فاطمه بودم که مستجاب شدم *روضه ابوالفضل محاله با آرامش خونده بشه دلیلشم خود کربلاست ابی عبدالله گریه زیاد کرده.. کربلا کنار قاسم "وَ رَفَعَ صُوتَهُ بِالبُکاء" بلند گریه کرد. کنار علی اکبر " و َبکی بُکاءً عالیاً"بلند گریه کرد. اما کنار ابوالفضل گریه نکرد نوشتن وَصَرخ الحسین صَرخه بالاتر از ضجه است صَرخه یعنی داد زدن...* امان که مشک تهی آبروی من را ریخت من از خجالت لبهای تشنه آب شدم چقدر نیزه ی تشنه به جان من افتاد که جرعه جرعه پر از زخمِ بی حساب شدم *بدنهای مختلفی رو ابی عبدالله دید دیگه بالاتر از ارباً اربا نبود..تو‌مقتل فقط یه جمله هست..خبر داری فقط دستهاش رو نزدن؟ خبر داری دوتا پاهاش رو قطع کردن؟ خبر داری اینقدر تیر زدن دیگه جا تو بدنش نبود..؟ به جای دست بریده دو بال سهمم شد پناه روسری و خیمه و حجاب شدم دلم شکست سرم را به حرمله دادن که مزدِ ذبحِ علی، کودک رباب شدم *ابی عبدالله اومد بالاسرش نوشتن آروم نشست بالا سرش دو دستی سر رو جمع کرد آروم تیر رو در آورد..دید چشم سالم داره اشک میریزه. اشک رو با پرِ شالش پاک‌ کرد..چرا داری گریه می کنی؟گفت: برادر گریه ام برای شماست الان شما سر منو از رو‌ خاک برداشتی اما یک ساعت دیگه کی میخواد سر آقای من رو برداره؟.... .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. جان نثارِ علقمه میکرد نجوا با خدا بر لبِ شط فرات آن ماه دارد ماجرا عکسِ خود را دید در آب زلال آن تشنه لب با شریعه گفتم عطشانن طفلان بی وفا نامِ من سقاست کی نوشم ازین آبِ خنک تا صدایِ العطش آید به گوش از خیمه ها با سکینه وعده کرد آب در خیمه برم با رقیه گفته ام سیراب میسازم تو را مشک های خشک را پر کرد از آب فرات راه نخلستان گرفت و داشت زیر لب دعا یا رب از کام علی اصغر خجالت می کشم خود مدد کن شاد گردد هاجر کرب و بلا هم چنان می آمد و رویش به سویِ خیمه بود نا جوانمردی ز پشت نخلی آمد بی هوا من چه گویم تیغ دشمن زد چنان بر بازویش دست آن بالا بلند افتاد از پیکر چرا والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی . لب تشنه ی فرات ‌،فدای سرت شوم قربان حلق خشکِ علی اصغرت شوم لب تشنه فرات دو چشم خویش باز کن برخیز و بر جنازه اکبر نماز کن .‌............. سقای دشت کربلا اباالفضل اباالفضل اباالفضل دستش شده از تن جدا اباالفضل اباالفضل *دست نداره اما هر کی در خونه ش دستشو دراز کنه دیگه دستش محتاج درِ خونه ی دیگری نمیشه...* وقتی که دید موج عطش بی حساب شد در بین خیمه همهمه ی آب، آب شد وقتی نگاه کرد به طفل رباب و دید از فرط تشنگیش چنین غرق خواب شد شمشیر را گذاشت سپس مَشک را گرفت سقای اهل بیت چنین انتخاب شد بر روی شانه های خود انداخت مَشک را اذن از حسین خواست و پا در رکاب شد سوی شریعه یک نفس و با شتاب رفت پشت سرش هم اشکِ حرم پر شتاب شد وقتی رسید دست در آب فرات برد تصویر خشکیِ لب ارباب قاب شد گفت ای فرات! هیچ خبردار گشته ای یک قطره از تو حسرت طفل رباب شد؟ *شروع کرد با آب حرف زدن، بعضیا میگن وقتی آب رو آورد بالا خواست بخوره یاد خیمه ها افتاد نه والله، خواست با آب حرف بزنه بگه خیلی بی وفایی، تو خیمه بچه ها دارن بال بال میزنن، مگه میشه عباس از آقاش غافل باشه..* دیگر نبود جای درنگ و نشستنی پُر شد که مَشک از آب زمانِ شتاب شد *زودی مَشکشو آب کرد گفت زودی برسم به خیمه.. مگه خبر نداری سکینه عموشو صدا زد مشک خالی بهش داد، همچین که برگشت گفت رباب خیالت راحت، قول عمو نشد نداره، مگه میشه عموم اباالفضل...* *هی به خودش می‌گفت عباس مادرت یه عمر اینجوری تربیتت کرده، برا همچین روزی، عباس یادته شب بیست و یکم بابات علی، دست تو رو تو دست حسین گذاشت، بجنب بچه ها دارن بال بال می‌زنن...* برگشت پر امید ولی در میان راه تیری رسید و حیف تمامش خراب شد خالی شد و قطره به قطره امید او آبی که بود سهم سکینه، سراب شد فرمود که مرا بزنید و نه مشک را خیلی در آن میانه اباالفضل عذاب شد *دست نداشت، اما با دندوناش مشکو گرفت، گفت هر جور باشه باید خودتو برسونی به خیمه، میخوای بدونی چرا هر ناامیدی درِ خونه ش میره امیدش ناامید نمیشه؟ برا اینکه طعمشو چشیده..* تیری به مشک و تیر دگر هم به چَشم خورد از اسب واژگون تنِ عالیجناب شد دستش به خاک بود و به نامردی اش زدند دیگر عمود آمد و فصلُ الخِطاب شد *مرحوم قزوینی هم آورده، وقتی یه روضه خون روضه میخوند گفت: تیر به چشم عباس زدن، چطور از اسب واژگون شد.. ایراد گرفت از این روضه خون، میگه همچین که روضه تموم شد رفتم خوابیدم خواب آقام اباالفضل رو دیدم، فرمود: چرا به این روضه خون اینطور گفتی..خیلی سخت تر از این حرفا بوده، می‌خوای خودم برات بگم؟ مشکو آب کردم، خود عباس داره روضه میخونه..دستامو بریده بودن، خدا نیاره یه خاری تو چشمی بره، وقتی صدمه به چشم می‌خوره اول دستتو زود رو صورتت میذاری، تیر به چشمش زدن، هر چه کرد نتونست تیرو دربیاره، فرمود: دو تا پاهامو جمع کردم، ته پیکانُ بگیرم تیرو بیرون بیارم، یه وقت حس کردم یه پایی اومد رو پاهام، گفت: بلند شو، مگه تو عباس نیستی؟ از ترسِ تو لشکر من خوابشون نمی‌بره، صدا زد نامرد وقتی اومدی که من دست ندارم، گفت تو دست نداری ولی من دارم، چنان عمود به سر زد، آی حسین... یجور به فرقش زد، همه ی سرا رو بالا نیزه زدن، فقط سر عباس دیگه رو نیزه بند نمی‌شد، سر عباسو به پهلو زدن، تو خیمه بچه ها منتظرن، الان عمو میاد، رباب ساکتش کن، هنوز به علی نگفتی عمو رفته آب بیاره...؟* .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
@babolharam_net/حاج مهدی رسولی14001025eheyat-rasouli-roze.mp3
زمان: حجم: 2.85M
|⇦•اگر چه از غمِ قدت خمیدم... و توسل ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها اجرا شده در سال۱۴۰۰ به نفس حاج مهدی رسولی
. 🎙 از 🗓 در 📍 "علیه‌السلام" 🏷 (س) جانم فدای اشک تو و های‌های تو مردم برای ناله‌ی واغربتای تو گریه نکن که اشک مرا در می‌آوری آتش به جان من زند این گریه‌های تو عبّاس، اگرچه چشم خود از دست داده است امّا تورا شناخت ز عطر عبای تو دستم بریده بود و تنم نیزه‌زار بود شرمنده‌ام که پا نشدم پیش پای تو شرمنده‌ام سقایت من بی‌نتیجه ماند کردم اگرچه هستی خود را فدای تو رفتم که تاب ناله‌ی اصغر نداشتم من می‌روم ولی نگرانم برای تو ای کاش نیزه بر گلوی من فرو کنند عریان کنند پیکر من را به‌جای تو .👇
. 🎙 از 🗓 در ۱۴۰۳ 📍 "علیه‌السلام" 🏷 (س) خدایا! شرح غم‌خواندن چه سخت است ز داغ لاله، افسردن چه سخت است اگر تیری درون چشم باشد نمی‌دانی زمین‌خوردن، چه سخت است نمی‌دانی که با چشمان خونین جمال فاطمه دیدن، چه سخت است کنار علقمه با مشک خالی ببین شرمنده‌گردیدن، چه سخت است نمی‌دانی که با دست بریده ز پشت اسب افتادن، چه سخت است .👇
علیه_السلام مداح 👌😭 هرگرفتاری سراغ آستانش راگرفت رزق وروزی تمام خاندانش را گرفت خوش بحال سائلی که سائل عباس شد خوش بحال آنکه از عباس نانش را گرفت *آی باشووا دولانیم آقا...آذریا خیلی رو اباالفضل حساسندخیلی ارادت دارند به آقا..اصلا معتقدند مُهر عاشقی اباالفضل تو پیشونی آذریا خورده...امشب بگو آی پسرام البنین ما همه دیوونه اتیم تو رو به مادرت امشب دست ما رو بگیر ول نکن اباالفضل... سائل اومد درخونه ی عباس رو زد مادرش ام البنین در رو باز کرد. گفت :خانم! من اومدم گدایی کنم هر سال یه آقایی بهم رزق میداد.دیدن ام البنین اومد داخل خونه در رو بست. شروع کرد گریه کردن.کنیزا رو صدا کرد گفت دیتش رو‌پر کنید بره هرچی دارین بدین عباس من دست گداها رو خوب پر می کرد. در و نیمه باز کردن هرچی داشتن دادن ازبین در دادن.گفت اینا چیه به من میدید؟فکر کردید من فقط برا سیم وزر میومدم در خونه اش رو میزدم من این همه راه اومدم او در باز کنه من چشماش رو ببینم.. من گدای دستاش بودم، من دیوونه ی چشماش بودم، دیدن صدای ام البنین بلند شد...آی گدا برو برو.. بچه امو چشم زدن چشماشو که تیر زدن. دستاشم که بریدن...* آی روز محشر دستهایش دستگیری میکنند دست خود را داد دست دوستانش را گرفت هیچکس اندازه عباس شرمنده نشد کربلا بدجور از او امتحانش را گرفت *مرحوم مازندرانی مینویسه... با هر امیدی بود میگفت مشکو می برم‌ هرطوری بود. چشماش و زدن، دستاش و زدن چشمش میگفت هرطور هست فقط ببرم.. اما لحظه ای که تیر به مشکش خورد.. مرحوم‌ مازندرانی اینو‌ مینویسه...‏"فَوَقَفَ العباس متحیرا"  دیدند عباس متحیر شده خودش اسب رو هی کرد سمت علقمه.. یعنی برو آبروم رفت فقط صدا می زد.. "اخاک ادرک اخاک" قیامتی شده کنار علقمه فاطمه اومده برید کنار همه الهی! عباست بمیره مادر نیزه به پهلوهات نگیره مادر شرمنده ام و از شرم خونی شده اشکم مادر حلالم کن که پاره شده مشکم *کاش مدینه ام‌همه کنار میرفتن..کنار نرفتند چهل نفربا هم اومدن.نوشت معاویه هنوز صدا نفس کشیدن فاطمه را می شنیدم ..اما چنان لگد زد به در زدم....* «وای مادرم وای مادرم» *گفت مادر کجا اومدی این همه مرداینجان چهار هزار تیرانداز اینجاست.عباس عجب حرفی میگی ...* می زد مرا مغیره و یک کس به او نگفت زن را کسی مقابل چشم شوهر نمی زند حالا که اومدی مادر قد کمون حسین داره میاد یه کم دیگه بمون باید ببینه من سرم رو پاته بازم یکی از پسرات همراته *من اینجا مراقبتم مادر..یه پسر دیگه اش تو‌ کوچه میگفت: ..* ایستادم به روی پنجه ی پا اما حیف دستش از روی سرم ردشد و بر مادر خورد در عالم رویا به امام زمان گفتند چرا صورت شما شاد نیست؟ فرمودن بعد بیت الاحزان مادر ما، شادی ندیدیم اصلا.. حالا که روضه شد روضه ی مو به مو دست رو شونم بذار یه یا علی بگو رو گونه جای دست اون بی دین بود بشکنه دست او چقدر سنگین بود ما رو تا آخر عمر بغل کن حسین ما رو برای خودت سوا کن حسین «حسین حسین حسین..» .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
. علیه_السلام گریزبه: مداح :استاد حیدرزاده ▪️▪️▪️▪️▪️ بدنش رو « مُثله » کردند ؟ یعنی بدنش رو قطعه قطعه کردند ، سینه اش رو دریدند ، جگرش رو بیرون آوردند ... ای ی ی ی... سردارِ لشکر پیغمبره ، سردارِ سپاه رسول اللهِ ، اما تا پیغمبر«ص» ، آمد کنار بدن حضرت حمزه ، یه نگاه کرد ، دید بدن رو « مُثله » کردند ، گریه کرد ، ناله ی پیغمبر«ص» بلند شد ... عرض کنم ، یا رسولَ الله «ص» ، کنار پیکر حضرت حمزه آمدی ، اما علی کنارت بود ، امیرالمومنین یارت بود ، نگاه به امیرالمومنین میکردی ، نیرو میگرفتی ، اما بمیرم برای اون غریبی که کربلا ... وقتی آمد کنار بدن سردار سپاهش اباالفضل ، ... ای ی ی ی حسیییین .... دیگه کسی رو نداشت ، نه علی اکبر ، نه قاسمی ، نه عون ، نه جعفری ، نه حبیبی ، نه زهیری ... فقط یک برادر براش مونده بود اون هم تکیه گاهش بود ، دلت رو روانه کن علقمه ، کنار حرم آقا بنی هاشم ، یا اباالفضل ... ای ی ی ... هان اگه نفس داری ؟ صدای ناله ات رو آزاد کن ، مگه میشه کربلا بری و داد نزنی ؟ میشه با پای دلت تو حرم اباالفضل بری و ناله نزنی ؟ باور نمیکنم ، دستت جدا شده یه نگاه کرد ، دید دستاش رو قطع کردند ، یه نگاه کرد ، دید فرقش رو عمود آهن زدند .. « وَلَمَّا قُتِلُ الْعَبَّاسُ بَانَ الْاِنْکِسارُ فِی وَجْهِ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامْ » اگه خواستی گریه کنی ، برای غربت ابی عبدالله گریه کن ، بگو آی غریب حسین .. آی کسی هست ناله اش رو شریک نکنه ؟ یا ابا عبدالله ، یا ابا عبدالله ... باور نمیکنم ، دستت جدا شده سقای من چرا ، فرقت دو تا شده تو رو به حق حیدر کرار پاشو علَم رو از زمین بردار دیگه_چی ؟ تا بچه هام نرن سرِ بازار شاعر_حامد_شریف و_سجاد_شرفخانی این یک مصرع خیلی معنا میده ، اهل روضه ؟ تا بچه هام نرن سرِ بازار حالا که اهل روضه ای ، اهل گریه ای ، بزار برات بگم .. عباسم پاشو ، پاشو داداش ، خواهرمون آماده اسیری شده ، عباس ... بعد تو میزنند ، دستاشون رو طناب ؟ پیغمبر«ص» و امیرالمومنین مثل شیر بالای سر حمزه ایستاده بودند ، اما کربلا دشمن دور ابی عبدالله را گرفته بودند زخم زبان میزدند ... عباسم ... یه ناله هم به یاد شهدا و امام و پدر و مادر بزن ... عباسم ، برادر : بعد تو میزنند ، دستاشون رو طناب ؟ ( بعدیش رو بگم ؟ یا بقیه الله .. ) زینب رو میبرند تو مجلس شراب ... ؟؟ طناب ودست بچه ها ای وای ، ای وای .. سرِ منو ، تشتِ طلا ای وای ، ای وای .. خنده ی شمرِ بی حیا ای وای ، ای وای .. .👇
. |⇦•ای ساقی سرمست... و توسل به حضرت عباس علیه السلام اجرا شده نفسِ کربلایی مهدی رعنایی ●━━━━━━─────── "السلام علیک یا قمر العشیره و یا کفیل الزینب یا أخ الحسین یا اباالفضل العباس" *شب شبیه که نه فقط مسلمونا شیعه‌ها مشکی پوشا عزادارا میان در خونه ابوالفضل می‌گیرن حاجت میرن امشب ارمنی‌ها میان در خونه اباالفضل غیر مسلمونا میان در خونه ابالفضل ابالفضل به آقای من و شما ادب می‌کنن و احترام میکنن. مسیحی بود التماس می‌کرد یه دونه غذای این هیئت روز تاسوعا رو به من بدید گفتن غذا تموم شده..چه اصراری داری گفت: ما هرسال تاسوعا یه دونه غذای اباالفضل و از روضه‌های شما می‌گیریم می‌بریم خونه برنج و خورشتشو با هم مخلوط می‌کنیم میزاریم خشک بشه آسیابش میکنیم تو طول سال هر موقع مهمون برامون میاد میخوایم غذا درست کنیم یه مقدار از این غذای خشک شده‌ی اباالفضل رو تو غذامون برا نمک کار می‌ریزیم هر وقت مهمون میاد خونه ما میره تعریف می‌کنه میگه عجب غذایی! هیچ جا مانخوردیم اینه قمر بنی هاشم ما امشب با صفای دلت برو در خونه‌ی اباالفضل..* ای ساقیِ سرمست زپا افتاده دنبال لبت آب بقا افتاده مشکو علمو دست سه حرف عشق است افسوس که این هر سه جدا افتاده *مشک یه طرف دستای قلم شده یه طرف علم اباالفضل یه طرف چی می‌خوای بگی؟ می‌خوام بگم دو تا داغ بود بدجور پشت حسینو شکست. اول داغ علی اکبرِ بعدم داغ اباالفضلِ. اما نوشتن داغ اباالفضل یه جوری بود وقتی حسین داشت برمی‌گشت طرف خیمه‌ها دستش به کمرش بود. شکستگی تو چهره امام حسین پیدا شد. بچه‌ها دیدن بابا داره برمی‌گرده ولی بی عمو یکی از این نازدانه‌ها اومد جلو صدا زد ابتا این عمی العباس؟ بابا عموم عباس چی شد؟ امام حسین روش نشد جواب بده به این بچه.. چه کرد؟ اومد تو خیمه‌ی اباالفضل عمود خیمه رو کشید خیمه رو زمین خوابی. تو حرم معنیش اینه این خیمه دیگه صاحب نداره.زینب مطلع شد یکی یکی زن و بچه رو صدا کرد. گفت: هرکی هرچی زیورآلات داره بره در بیاره رخت اسیری آماده کنید. داداشم دیگه بی‌ علمدار شد. گوشواره‌ها رو در آرید خلخالهای پاها رو در آرید دیگه عموتون برنمی گرده. چرا نتونست امام حسین این بدنو برگردونه نوشتن دست کرد زیر بدنِ اباالفضل اومد بدنو بلند کنه دید هر جا رو بلند میکنه یه تیکه رو زمین می افته یا اباالفضل... مرحوم آسید مهدی بحر العلوم اومد تو سرداب حرم اباالفضل دید قبر آب افتاده توش داره خراب میشه..می‌دونید که قبر قمر بنی هاشم میون آبه آب دور اباالفضل میگرده..ای بی‌وفا آب الان میای دور قبر اباالفضل عاشورا کجا بودی ؟ این آب داره قبر رو خراب می‌کنه..خبر کرد یه بنایی بیاد برا مرمت قبر قمر بنی هاشم از پله های سرداب اومد پایین سید مهدی بحرالعلومی ایستاده آقا بهش فرمود: که اینجا رو مرمت کن قبر آقا قمر بنی‌هاشمه. گفت: آقا مرمت نمی کنم. چرا آقا ؟ این قبر، قبر اباالفضل نیست. گفت چطور مگه؟گفت:ما از شماها شنیدیم روی این منبرا اباالفضل رشید بوده همچین که رو اسب می‌نشسته زانوهاش از گوش اسب می‌زده بالا. چرا این‌ قبر اینقدر کوچیکه؟ اینکه قبر یه طفلِ نوزاده...یهو دید آ سیدمهدی بحرالعلوم تو سرداب نشست رو زمین گفت: آهای بنا اگه بخوام بگم چرا این قبرکوچیکه باید روضه برات بخونم. خب آقا چه جایی بهتر از اینجا بخون تا بعدشم من کار کنم. صدا زد آی بنا بدن عباسو بستن به درخت جهار هزار تیر انداز نشستن رو کنده‌های زانو اینقدر به این بدن تیر زدن امام صادق میگه مثل خارپشت از بدن اباالفضل تیر بیرون زده بود. بدن از هم متلاشی شده بود حسین این بدنو که جمع کرد بیشتر از همین اندازه نشد.* گرفتارم گرفتارم اباالفضل گره افتاده در کارم‌اباالفضل *چی می خوای گره افتاده در کارت..پول می‌خوای خونه می خوای ماشین می‌خوای نه به امام حسین من برا اینا نمیام هیئت پس چی میخوای ؟* دعایی کن دوباره چند وقتی هوای کربلا دارم .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. 📓 🌹 🕊 ....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ✍ابي عبدالله برا هر شهيدي به سرعت مي اومد، برا علي اكبر به سرعت اومد، برا قاسم به سرعت اومد، اما نوشتن برا عباس آروم آروم اومد، ميديدن هي مياد، هي خيمه رو نگاه ميكنه، نگرانِ زينبِ، زينب مَحرم نداره...↶ .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ... "السلام علیکَ یا قمر العشیره و یا کفیل الزینب یا أخَ الحسین، یا اباالفضل العباس..."  یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِكْشِفْ كَرْبى بِحَقِ اَخْیكَ الْحُسَیْن. همیشه میخونی "یا کاشف الکرب عن وجه الحسین." ای آقایی که وقتی ابی عبدالله به صورتت نگاه میکرد، غم و غصه از ارباب ما دور میشد. اما توی علقمه وقتی ابی عبدالله این بدنو دید نوشتن حسین کنار بدن پیر شد. بان الإنکسار فی وجه الحسین... شب نهم محرم،شب تاسوعا، شبی است که نه فقط مسلمونا و شیعه‌ها میان در خونه ی اباالفضل عرض ارادت میکنن و حاجت میگیرن بلکه تمام عالم میان، مخصوصا ارمنی‌ها میان در خونه ی اباالفضل‌ خرج میکنن، احترام میکنن حاجت میگیرن... باب الحوائج است و مشکل‌گشا اباالفضل شد دستگیر ما با، دست جدا اباالفضل در محضرش ندیدم شرمنده سائلی را خیرات می‌کند چون بی سرصدا اباالفضل *گرفتارا! اونایی که میگن مریض مون رو دکتر ها جواب کردن. دیگه امیدی بهشون نیست...* گرچه مریض ما را دکتر جواب کرده دلواپسی نداریم، داریم تا اباالفضل بردار حاجتت را با خود حرم بیاور عرض توسل از تو باقیش با اباالفضل *همه اموات و شهدا رو مخصوصا شهدای حادثه جنگ تحمیلی اخیر رو مد نظر بیار تو این یه بیت...* دارم به لب دوباره یاد تمام اموات درد آشنا اباالفضل، ای باوفا اباالفضل از دشمنش زده سر، پیش حرم سرش خم رزمش بجا اباالفضل، شرمش بجا اباالفضل یک کوفه دست میزد در علقمه همینکه دست مبارکش شد از تن جدا اباالفضل *دست راستشو قطع کردن مشک به شانه چپ داد دست چپش رو هم قطع کردن به زحمت بند مشک را به دندان گرفت، یه وقت دیدند.. "فوقف عباس متحیرا " دیگه حرکت نمی‌کنه، مات و متحیر ایستاده، تیر به مشک زدن داره آب رو زمین می‌ریزه...* داغش کمر شکست از آقای هر دو عالم آن لحظه که صدا زد «ادرک اخا» اباالفضل *يه جوري زدن از اسب رو زمين افتاد، يه مرتبه حسين شنيد يه صدايي داره مياد: "یا اَخا اَدرک اَخاک" ابي عبدالله اومد، ابي عبدالله برا هر شهيدي به سرعت مي اومد، برا علي اكبر به سرعت اومد، برا قاسم به سرعت اومد، اما نوشتن برا عباس آروم آروم اومد، ميديدن هي مياد، هي خيمه رو نگاه ميكنه، نگرانِ زينبِ، زينب مَحرم نداره، زن و بچه ام چي ميشن؟ نشست بالا سَرِ عباس، نوشتن: ابي عبدالله كنارِ بدنِ اباالفضل، "صَرَخَ الحسين" حسين داد ميزد، هي ميگفت: داداش پاشو... بلند بگو: حسين! به صورتی که از آن غم می زدود غم داد با صورت از بلندی افتاد تا اباالفضل کو آن قد بلندش؟ پاشیده بند بندش با نیزه بسکه جسمش، شد جابجا اباالفضل هم دست داده از دست هم پا شده بریده در علقمه چگونه زد دست و پا اباالفضل؟ * میگن کنار بدن اباالفضل، یه نانجیبی از یه گوشه داد میزد، به زخم زبون می‌گفت: آی سید هاشمی! به علمدارت می نازیدی؟ ببین نه تنها دستاشو، پاهاشم قطع کردیم. یکی داد میزد هرکی میخواد بره سمت خیمه ها بره. علمدارش رو زمین افتاد. پاسبان خیمه هاش افتاد...* باید حسین میرفت چون خیمه در خطر بود میزد به سینه میگفت: آه آی خدا ! اباالفضل چون‌ بود شاه تشنه، بعد از شهادتش آب از کوثر او ننوشید.. ای مرحبا اباالفضل در محضر عقیله، جز بر فراز نیزه بالا نبرد سر را، ای با حیا اباالفضل *بي بي زینب یه وقت دید حسین داره میاد، امام زمانش داره میاد، یه دست به عنان ذوالجناح گرفته با آستین داره اشکاشو پاک‌ میکنه، وقتی خانم این صحنه رو دید دیگه نرفت جلو دوید تو خیمه صدا زد: رقیه جان بیا عمه.. چیه عمه جان؟ گفت برو از بابات سؤال کن ببین چرا عمو عباس برنگشته؟ بی بی رقیه اومد، نشست روی پای بابا اول با گوشهٔ چارقدش این خون وعرقهارو از صورت بابا پاک کرد. آروم دم گوش بابا صدا زد.."أبتا أین عمی العباس؟"حسین یه نگاه بهش کرد این بچه رو بوسید گذاشتش رو زمین، چه گذشت برحسین یه وقت دیدن رقیه داره خاک به سر میریزه، چرا؟ باباش رفت کنار خیمه عباس دیدند عمودخیمه رو پایین کشید.. ای حسین... به آبروی اباالفضل به دستاي قلم شده اباالفضل، این دو دستت رو بیار بالا، زن و مرد حاجت دارید، کاردارید، مریض دارید، فرج امام زمان، سلامتی مقام معظم رهبری، عاقبت به خیری جَوونا، حفظ نظام و کشورمون از بلایا همه با مادرش اُم البنین ناله بزنید: یا اباالفضل...
. |⇦•مشک پارتو... علیه السلام نفسِ حاج محمدرضا طاهری ●━━━━━━─────── مشک پاره تو دو تا چشمای پر ستاره ات رو گل زخمای بی شماره اتو می بوسم خون دیده اتو میون ابروی کشیده اتو عزیزم دستای بریده اتو می بوسم *جان امیرالمومنین! آقایی که امشب صاحب روضه ست، امشب حقو باید ادا کنی شب تاسوعا‌. معلوم نیس دیگه زنده باشیم. حتی به امید فردا هم نباش معلوم نیس اصلا لیاقت داشته باشیم بخوایم بیایم...* تو رو می بوسم که پاشی نباید از من جدا شی *دلیل داره داداش. التماس هام دلیل داره...* نمیره دشمن به خیمه تا وقتی که زنده باشی *بابا هنوز حسین هست. عظمت عباس رو اگه میخوای نگاه کنی. هنوز ابی عبدالله هست، میگن کنار بدن یه نانجیبی از یه گوشه داد میزد، یکی به زخم زبون اول می‌گفت، آی سید هاشمی به علمدارت می نازیدی، ببین نه تنها دستاشو، پاهاشم قطع کردیم. یکی داد میزد هرکی میخواد بره سمت خیمه ها بره. علمدار رو زمین افتاد. پاسبان خیمه ها افتاد...* تو رو می بوسم که پاشی *حالا اگه فهمیدی توأم با ابی عبدالله التماس کن...* نباید از من جدا شی نمیره دشمن به خیمه تا وقتی که زنده باشی علمدار! بازم علم رو بردار حسینو تنها نگذار پاشو اباالفضل علمدار! به اشکِ چشمای من داره می خنده دشمن پاشو اباالفضل «علمدار! یا ساقی العَطاشا آقام اباالفضل» تا سرت شکست تا بازوی آب آورت شکست تو خیمه قلب خواهرت شکست اباالفضل *وقتی داشتم میومدم یه صحنه ای رو دیدم جیگرم آتیش گرفته. زینب من یک به یک به اهل حرم گفت وای اباالفضل رفت معجر من رفت...* بی کَسِ حرم بدون تو دلواپس حرم نباشی پاشون میرسه حرم اباالفضل *اینجاشو باید غیرتی داد بزنی...* غم زینب کشته ما رو که جمع کرده دخترا رو داره محکم تر می بنده گره های معجرا رو بعد از تو امون نداره خیمه تمومه کار خیمه پاشو اباالفضل *آی غیرت الله...* بعد از تو تنم به غارت میره زینب اسارت میره پاشو اباالفضل * اگه صدا هلهله می شنوی صداتو به اربابت برسون. بگو حسین جان! من هنوز زنده ام. برات داد میزنم. حسین...حسین جانم! تا بوی داداششو شنید؛ یه عمری با بوی حسین زنده ست. اگه چشمش نمی بینه، یه چشمش هم تیر خورده. اما همه جانش از بوی عطر برادر پره. گفت: داداش اومدی. خوش اومدی حسینم. نبودی چند لحظه پیش مادرت زهرا اینجا بود. گفت داداش! هرچی بهم گفته بودی از کوچه امروز دیدم. هنوز صورت مادرت کبوده. هنوز دست به پهلو میگیره راه میره...* گرفته مادرت زهرا سرم را روی دامانش تماشا میکنم با چشم خود روی کبودش را حسین جانم... *از این جا عباس داره روضه میخونه. یخورده اون طرف تر تو خیمه، یه مادری هی میاد کنار گهواره. میگه الان عمو میاد...* چرا مادر نمی خوابی چرا اینگونه بی تابی گمانم تشنه آبی علی اصغر لالا لالا .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•جهان پهلوان حسین... علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج ●━━━━━━─────── برادر! ابالفضل‌جانِ حسین! مَه کاملِ آسمان حسین! به یک خشم تو لشکری می‌گریخت فدایت شوم مهربانِ حسین *اونقدر مهربان بود.اومد مقابل برادر "فَسَمِعَ الاطفال، یُنادونَ العطش، العطش" وقتی صدای العطش بچه ها رو روز عاشورا شنید،اومد صدا زد برادرم،مولای من"قد ضاقَت صدری" سینه ام تنگی می کنه"وَ سَئِمتَ من الحیاة"دیگه از زندگی خسته ام...اینو از خودم میگم:حسین جان! از اون دنیایی که به یه بچه شش ماهه رحم نمی کنه خسته ام...علی اصغرت تشنه ست* فقیه و بصیری، خطیب و دلیر علی‌خویِ زهرانشانِ حسین! همیشه به من «چشم» گفتی و کُشت سکوتت مرا، رازدانِ حسین *دیگه آقا میخواد برامون روضه بخونه اولین روضه خون اباالفضل،خود امام حسینه"و لما رئاه الحسین مصروعا علی شط الفرات..."وقتی دید برادرش بی دست،بی پا کنار علقمه افتاده،شروع کرد های های گریه کردن روضه خوند... "الانَ انکسرَ ظهری"کمرم شکست" وَ قَلَّت حیلتی..." * نشسته به چشمانِ تو تیرها سیه‌ چشمِ ابروکمانِ حسین! نه تنها دو دست و دو چشمت؛ که بودتمامِ وجودت از آنِ حسین... که بر فرقت ای ماهِ من! زد عمود؟ که تیره شده آسمانِ حسین! تو برگرد! دیگر کسی تشنه نیست قرارِ دل کودکان حسین! *دخترا همه پیغام دادند به عمو بگو برگرد...دیگه کسی تشنه نیست...* چرا ساکتی؟ کاشفُ الکرب من! نبینم غمت را جهانِ حسین! فتوحات کردی تو! بالا بگیر سرت را! جهان پهلوانِ حسین تو فتحِ دلِ عالمی کرده‌ای تویی قبله‌ی عاشقان حسین برادر! «برادر» صدایم بزن صدایم کن ای خوش‌‌ زبان حسین *همیشه میگفت:سیدی...مولای...علی راسی...اونقدر نگفت...نگفت...یه جایی گفت...یه وقت صدا زد: " یا اخا ادرک اخاک."دیگه بیا به دادم برس...خیلی هم حرف نزدتوان نداشت.امام حسین سعی کرد این بدن رو جمع کنه...فقط دو سه کلمه گفت:" یا اخی! ماتُرید مِنّی."میخوای با من چه کنی؟یه وقت من رو به خیمه ها نبری* سبکبال بر دستِ من می روی چه سنگین شده امتحانِ حسین به زهرا قسم ! بی تو در این غروب به آتش کِشند آشیانِ حسین *یه وقتی یه ملعونی صدا زد:"علیَّ بالنار..." برام آتش بیارید.زینب صدای یه نفر دیگه تو گوشش تداعی شد...یه وقت زینب کبری عصر عاشورا رفت مدینه...یه نفر اونجا صدا زد: هیزم بیارید.میخوام خونه رو بسوزونم اهل خونه رو بسوزونم.مردم تعجب کردند" اِنَّ فیها فاطمَه"نمیشه تو این خونه فاطمه هست.اگه باشه هم می سوزونم.عباس بیا به داد برس...دخترا دامنشون آتیش گرفته.فقط یه صدا از عمه شنیدند.فرمود:" علیکنَّ بالفرار"بعضی دخترا که دامنشون آتیش گرفته بود،هول شدند.نمیدونستند باید چه کار کنند.آتش صورتشون رو می سوزوند.* پس از تو، جوانمردِ ام‌ّالبنین! اسارت رَوَد خاندانِ حسین پس از تو، علمدارِ خوش‌غیرتم! کجا می‌رود کاروان حسین...؟! *بچه ها رو که اسیری بردند، به شهر شام که رسیدند"فَوَقَفَ اهلُ الذِّمَّه"ذمی ها همه ایستادند...دختران امام حسین رو عبور می دادند..."یَفسُقون فی وجوهِهنَّ"به صورتای اینا...* : ✍ .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇