eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
18.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
430 فایل
#کانال_نوحه_وروضه_یازینب_سلام_الله_علیها http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات التماس_دعای_فرج_وعاقبت_بخیری ⛔️کپی مطالب بدون نام کانال ممنوع⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ⇦🕊 روضه و توسل جانسوز _ دیرِ راهب و اسارت خاندان آل الله _حاج مهدی رسولی ↯ از صبح دل تو دلش نیست ، یه خوابی دیده عیسی مسیح بهش گفته مهمون داری ... از صبح نشسته منتظر خدا این مهمون من کیه که عیسیِ پیغمبر اینجور سفارششُ کرده ... کأنَّ یه کِشِشی تو این دلشِ .. یه هول و وَلایی تو این دلش ایجاد شده ... همینجور منتظر ساعات گذشت ، ظهر شد عصر شد ، نزدیک غروب از دور یهو دید یه سیاهی داره نزدیک میشه ، اومد بیرون با دقت نگاه کرد دید یه قافله ای داره میاد ... همینجور که قافله نزدیکتر میشد نگاه کرد دید این قافله حالاتش عجیب غریبه ... یه عده مرد جنگی ، از سر و وضعشونم معلومه لا اُبالی ... پشت سرشون هشتاد و خورده ای زن و بچه قد و نیم قد ... یه آقایی روی ناقۀ لنگ ... دستاشو بستن ... پاهاشو از زیر شکم ناقه ... نگاه میکنه به چهرۀ این قافله، خدا این قافله عجب عجیب غریبِ ... نه به اون مردایِ جنگی ، نه به این زن و بچه ... اینا کی ان؟.. نکنه اینا همون مهمونایی ان که عیسی مسیح به من وعده داده .. یه نگاهی درستی کرد دید بالایِ نیزه یه تعداد سرُ زدن .. اما این زن و بچه همش نگاهشون به یه سر که بین اون یکی سَرا مثل خورشید داره نور میده ... هی نگاه می‌کنه ، خدایا چقدر نورانیِ این رأس مبارک ... این همون مهمونیِ که عیسی به من وعدۀ اومدنشو داده .. ایستاد، آرام آرام آمدند راهب بگو ببینم تو این دِیرت یه جا برا استراحت ما هست یا نه؟ گفت بفرمایید میتونید اینجا استراحت کنید، میگه آمدن خودشون چادر زدن و اسباب غذا ، یه عده ای زن و بچه ها رو هم جمع کردن پشت دِیر (کلیسا) زن و بچه ها کنار هم ، آروم آروم داره غروب میشه، هوا داره سرد میشه ، لباس نامرتب تن این بچه ها ... دید تو این زن و بچه ها چشم همه شون به یه خانم .. انگار همه پروانۀ دور اون شمعند ... صدا میزنه بچه ها بیان جلوتر، بچه ها تو پناه این دیوار پناه بگیرید ، سرما کمتر اذیت کنه .. یکی میگفت عمه پاهام .. یکی میگفت عمع امروز یکم عقب افتادم بد زدن تو کمرم .. صدا میزد کلثوم، چند تاشونو تو بغل کن .. رباب چند تاشونوم تو بغل کن .. فضه نزار این بچه ها جدای از هم بشینن .. صدا زد اون نازدانه ام بیاد بغل خودم عمه ... عمه فدات بشه عمه ... عمه .. بیزیم نَه خِیمه میز ، نه خَرگاهی میزوار (عمه نه خیمه برامون مونده نه پناهگاهی) دیدی قیزیم بیز اَسیریخ باش اُوسته الله ایمیزوار (گفت دخترم ما اسیریم بالاسرمون خدا رو داریم) دیدی بیور گورم عمه عَموم هایاندا قالیب (گفت بگو ببینم عمه ، عموم کجا مونده؟) دیدی قیزیم بوقوشون قولارین سو اُوسته سالیب (گفت دخترم این لشگر به خاطر آب دست هاشو جدا کردن) قیزیم ... یات دا ... عمه بیردَنه سوالیم وار ... (بخواب دخترم ... بخواب ... عمع، یه سواله دیگه هم دارم) عمه بیور بابام هاچان گَلَجاخ ... (عمه بگو ببینم بابام کی میاد ؟..) دیدی قیزیم بیزَ خرابه دَ قُناخ گَلَجَخ (گفت دخترم برایِ خرابۀ ما مهمون میاد ...) شادی روح شهداء وامام شهداء و اموات (مادر منه حقیرم الفاتحه مع الصلوات🙏😔 @eetazeinab
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟ افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟ راهب به خیل می زدگان گفت «گِرد نی امشب شده ستاره فراوان برای چه؟»... بر غربتت گریست کواکب که ماهِ دین امشب شده به صومعه مهمان برای چه؟... پرسیده زآن لبان ترک‌خورده از عطش نام تو چیست؟ کشتۀ عطشان برای چه؟ گفتی که زادۀ نبی‌ام، گفت «پس تو را کشتند مردمان مسلمان برای چه؟» آه ای لبت عزیزترین غنچۀ خدا از تو دریغ آمده باران برای چه؟... صورت خضاب کرده‌ای از خونِ خود، چرا؟ موی تو خاکی است و پریشان برای چه؟... این شمع‌ها برای چه هی شعله می‌کشند؟ قندیل‌های صومعه، لرزان برای چه؟ تمثال مریم از چه به محراب، خون گریست؟ چشم مسیح شد به تو گریان برای چه؟... ای در غمت صحایف پیشین گریسته ظلمی چنین بر اشرف انسان برای چه؟
هدایت شده از ذخیر ه مداحی
‌. سرِ امام حسین علیه السلام و دِیْرِ راهب چه آمده سرِ دین‌داری وُ مسلمانی ؟! سرِ عزیزِ پیمبر  به نیزه‌یِ جانی به نیزه خیره شده ماه وُ نجمه وُ خورشید نشسته اشک به چشمانِ دِیْر و نصرانی تمامِ هستیِ خود خرج می‌کند  آری رسیده هستیِ زینب  برایِ مهمانی گلاب بود وُ سرِ خون‌گرفته وُ ناله چه شستشویِ عجیبی؟! چه آه وُ بارانی؟! گلاب ریخته و روضه‌یِ غریبی خواند دوباره فاطمه وُ مجلسِ پریشانی چه صورتی ؟! چه سری ؟! آمده چه بر سرِ تو؟! شنیده‌ام به سرِ نیزه کهف می‌خوانی !!! شنیده‌ام بدنِ بی‌سرت به گودال است سرِ تو همسفرِ کاروانِ حیرانی شنیده‌ام که به پایِ سرِ تو رقصیدند زده به قافله‌ات  طعنه هر نگهبانی اگر فدایِ تو گردم عجیب نیست حسین تو شرحِ کاملِ اِنجیل وُ عشق وُ قرآنی تمامِ معنیِ تورات وُ هر فرازِ زَبوُر حکایتی‌ست از آن کربلا که می‌دانی به پایِ روضه‌یِ تو جان سِپردنم عشق است تویی که ندبه به نِی  تا ظهور می‌خوانی .
برد راهب عاقبت سر را به دیر تا خدا در دیر خود می کرد سیر شد چراغ دیر آن سر تا سحر دیگر این جا دیر راهب بود و سر ناگهان آمد صدای یا حسین واحسینا واحسینا واحسین آن یکی می گفت حوا آمده دیگری می گفت سارا آمده هاجر از یک سو پریشان کرده مو مریم از یک سو زند سیلی به رو آسیه رخت سیه کرده به بر گه به صورت می زند گاهی به سر ناگهان راهب شنید این زمزمه ادخلی یا فاطمه یا فاطمه آه راهب دیده بربند از نگاه مادر سادات می آید ز راه بست راهب دیده اما با دو گوش ناله ای بشنید با سوز و خروش کای قتیل نیزه و خنجر حسین ای فروغ دیدۀ مادر حسین بر فراز نی کنم گرد تو سیر یا به مطبخ یا به مقتل یا به دیر؟ امشب ای سر چون گل از هم واشدی بیشتر از پیشتر زیبا شدی ای نصاری مرحبا بر یاری ات فاطمه ممنون مهمان داری ات هر کجا این سر دم از محبوب زد دشمنش یا سنگ زد یا چوب زد تو نبودی، گِرد این سر صف زدند پیش چشم دخترانش کف زدند پیش از آن کافتد در این دیرش عبور من زیارت کردم او را در تنور حاج غلامرضا سازگار
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟ افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟ راهب به خیل می زدگان گفت «گِرد نی امشب شده ستاره فراوان برای چه؟»... بر غربتت گریست کواکب که ماهِ دین امشب شده به صومعه مهمان برای چه؟... پرسیده زآن لبان ترک‌خورده از عطش نام تو چیست؟ کشتۀ عطشان برای چه؟ گفتی که زادۀ نبی‌ام، گفت «پس تو را کشتند مردمان مسلمان برای چه؟» آه ای لبت عزیزترین غنچۀ خدا از تو دریغ آمده باران برای چه؟... صورت خضاب کرده‌ای از خونِ خود، چرا؟ موی تو خاکی است و پریشان برای چه؟... این شمع‌ها برای چه هی شعله می‌کشند؟ قندیل‌های صومعه، لرزان برای چه؟ تمثال مریم از چه به محراب، خون گریست؟ چشم مسیح شد به تو گریان برای چه؟... ای در غمت صحایف پیشین گریسته ظلمی چنین بر اشرف انسان برای چه؟ بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟ افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟ راهب به خیل می زدگان گفت «گِرد نی امشب شده ستاره فراوان برای چه؟»... بر غربتت گریست کواکب که ماهِ دین امشب شده به صومعه مهمان برای چه؟... پرسیده زآن لبان ترک‌خورده از عطش نام تو چیست؟ کشتۀ عطشان برای چه؟ گفتی که زادۀ نبی‌ام، گفت «پس تو را کشتند مردمان مسلمان برای چه؟» آه ای لبت عزیزترین غنچۀ خدا از تو دریغ آمده باران برای چه؟... صورت خضاب کرده‌ای از خونِ خود، چرا؟ موی تو خاکی است و پریشان برای چه؟... این شمع‌ها برای چه هی شعله می‌کشند؟ قندیل‌های صومعه، لرزان برای چه؟ تمثال مریم از چه به محراب، خون گریست؟ چشم مسیح شد به تو گریان برای چه؟... ای در غمت صحایف پیشین گریسته ظلمی چنین بر اشرف انسان برای چه؟ بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟ افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟ راهب به خیل می زدگان گفت «گِرد نی امشب شده ستاره فراوان برای چه؟»... بر غربتت گریست کواکب که ماهِ دین امشب شده به صومعه مهمان برای چه؟... پرسیده زآن لبان ترک‌خورده از عطش نام تو چیست؟ کشتۀ عطشان برای چه؟ گفتی که زادۀ نبی‌ام، گفت «پس تو را کشتند مردمان مسلمان برای چه؟» آه ای لبت عزیزترین غنچۀ خدا از تو دریغ آمده باران برای چه؟... صورت خضاب کرده‌ای از خونِ خود، چرا؟ موی تو خاکی است و پریشان برای چه؟... این شمع‌ها برای چه هی شعله می‌کشند؟ قندیل‌های صومعه، لرزان برای چه؟ تمثال مریم از چه به محراب، خون گریست؟ چشم مسیح شد به تو گریان برای چه؟... ای در غمت صحایف پیشین گریسته ظلمی چنین بر اشرف انسان برای چه؟ بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟ افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟ راهب به خیل می زدگان گفت «گِرد نی امشب شده ستاره فراوان برای چه؟»... بر غربتت گریست کواکب که ماهِ دین امشب شده به صومعه مهمان برای چه؟... پرسیده زآن لبان ترک‌خورده از عطش نام تو چیست؟ کشتۀ عطشان برای چه؟ گفتی که زادۀ نبی‌ام، گفت «پس تو را کشتند مردمان مسلمان برای چه؟» آه ای لبت عزیزترین غنچۀ خدا از تو دریغ آمده باران برای چه؟... صورت خضاب کرده‌ای از خونِ خود، چرا؟ موی تو خاکی است و پریشان برای چه؟... این شمع‌ها برای چه هی شعله می‌کشند؟ قندیل‌های صومعه، لرزان برای چه؟ تمثال مریم از چه به محراب، خون گریست؟ چشم مسیح شد به تو گریان برای چه؟... ای در غمت صحایف پیشین گریسته ظلمی چنین بر اشرف انسان برای چه؟ #کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
🔹سر و سامان عشق🔹 گذشته چند صباحی ز روز عاشورا همان حماسه، که جاوید خوانده‌اند او را همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق به همره اُسرا، می‌روند شهر به شهر سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر «چهل ستاره» که بر نیزه می‌درخشیدند به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند طناب ظلم کجا، اهل‌بیت نور کجا؟ سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟ هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا نصیب آینه‌ها سنگ بود، در همه جا نسیم، بدرقه می‌کرد آن عزیزان را صبا، مشاهده می‌کرد برگ‌ریزان را نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی و خنده بر لبش، از شورِ عافیت‌سوزی... چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان که هست زینب آزاده در اسارتشان گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد حَرامیان، همه شُربِ مُدام می‌کردند به نام فتح و ظفر، می به جام می‌کردند اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود سری، که از همهٔ کائنات، دل می‌برد شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود صدای بال زدن، از فرشته می‌آمد به خطّ نور ز بالا نوشته می‌آمد شگفت‌منظره‌ای دید، دیده چون وا کرد برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟ سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟ جواب داد که این سر، سری‌ست شهرآشوب به خون نشسته‌تر از آفتاب وقت غروب سر کسی‌ست، که شوریده بر امیر، ای مرد! خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد! تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری بیار، آنچه پس‌اندازِ سیم و زر داری جواب داد که این زر، در آستین من است بده امانت ما را، که عشق، دین من است به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟ چقدر نزد شما، احترام داشته است؟ جواب داد که این سر، که آفتاب جَلی‌ست گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»‌ست سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر... گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را خدای زیر و زبر می‌کند جهان تو را به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت... دوباره صحبت موسی و طور، گل می‌کرد درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل می‌کرد خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا! اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟ برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟ هزار حیف، که در کربلا نبودم من رکاب‌دار سپاهِ شما، نبودم من ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من تو خود پناه جهانی و بی‌پناهم من به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله» فدایِ خون‌جگری‌های جَدِّ اطهر تو فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو «شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی... من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟ شکسته بال و پرم، هم‌رکابی تو کجا؟ نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم فقط، ز دربدری‌های تو، پریشانم به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی «فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی» بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز «که جز ولای توأم نیست هیچ دست‌آویز»... نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد «شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت 📝
4_5947450869304790480.ogg
زمان: حجم: 1.43M
کلیسا شده نورانی چه میزبان چه مهمانی سر بریده رو دادن به یک راهب نصرانی واویلا حسین ...خون شدازغم دل مصطفی حسین واویلا حسین .... تو کجا دِیرِ مسیحیا حسین وای حسین .... روزا روی نی اذیت بود شبا رو خشت و تربت بود این اولین شبه جایِ سر بریده راحت بود واویلا حسین ... چرا خشکیده لب اطهر تو واویلا حسین ... معلومه تشنه بریدن سرِتو وای حسین ..... سر بریده رو تا شُست با دیده های تر راهب صدای مادرش اومد کمی آهسته تر راهب زخمیه سرش...خون میریزه از رگای حنجرش زخمیه سرش... الهی براش بمیره مادرش وای حسین
  چون حریم خسرو بطحا ز بیداد زمانه سوی شام از کربلا بهر اسیری شد روانه جملگی چون طایر پر بسته بی‌آشیانه در یکی منزل مکان کردند هنگام شبانه بر در دیر نصاری به افغان و اضطرابی راهبی می‌بود در آن دیر اندر کیش عیسی طالب طور تجلی سالها مانند موسی جا پی گنج حقیقت کرده در کنج کلیسا جذبه نور حسینی شد دلیل مرد ترسا دید شد بر پا به دور دیر شور و انقلابی لشگر خونخوار جراری بدد از حصر بیرون نیزه‌ها بر دست زیب نیزه‌ها سرهای پرخون هر سری از نور چهر آتش زده بر ماه گردون چند زن با دختر منتظم چون در مکنون در پی هر نیزه با دست بسته در طنابی رفت راهب را از این هنگامه هوش از سر ز تن تاب گفت یا رب این به بیداریست بینم یا که در خواب صبح محشر گشته ظاهر در جهان گویا از این باب آفتاب است از زمین یک نی بلند از امر وهاب ورنه هرگز بر سر نی کس ندیده آفتابی این زنان موپریشان غریب تیره کوکب کیستند و از برای چیست روز جمله چون شب از چه رو دارند ذکر واحسینا جمله بر لب هادی من شوبجاه و قرب روح الله یا رب برگشا از بهر من از سر این اسرار بابی پس از بام دیر نصرانی به قلب پرتلاطم بر زمین گردید نال چون مسیح ار چرخ چارم گفت ای قوم شده از راه و رسم مردمی گم این چه آشوبست این سیر کیست ای بی‌رحم مردم کس ندیده گوش نشنیده چنین ظلم و عذابی گفت با او ظالمی زان ناکسان زشت ابتر هست این سر از حسین بن علی سبط پیمبر بر امیر شام یاغی گشت و شد لب تشنه بی‌سر این اسیراناهل بیت او بود از بهر کیفر سوی شام آورده‌ایم از کوفه با چنگ و ربابی ریخت نصرانی به دامن گوهر از دریای دیده گفت ای قوم ز کف دین داده و دنیا خریده کز طمع پیوسته با شیطان و از یزدان بریده چند بدر زر ز میراث پدر بر من رسده می‌دهم این زر که سردار شما سازد ثوابی این سر ببریده را امشب نهد اندر بر من در زمان کوچ تسلیمش کنم بر وجه احسن مرغ روح شمر زد از وعده زربال بر تن داد سر زر را گرفت از راهب پاکیزه دامن دیده گریان برد سوی دیر سر را باشتابی هاتفی در گوش وی داد این ندای روح افزا کای مسیحا ساختی از خود رضا روح مسیحا سودها از بهر این سودا نصیبت شد ز یکتا راهب پاکیزه سیرت راس نور چشم زهرا شست و جا در معبد خود داد با مشک و گلابی رفت اندر گوشه‌ای آن مرد نصرانی نهان شد دید بعد از لحظه‌ای هنگامه کبری عیان شد از خروش واحسینا لرزه بر کون و مکان شد با ندای طرقوا سوی زمین از آسمان شد شش زن معجر سیه در ناله یا قلب کبابی ساره و مریم، صفورا، آسیه، حوا و هاجر حلقه ماتم زدند از گریه در اطراف آن سر عرش و فرش افتاد از نور در تزلزل بار دیگر از فلک آمد خدیجه بر سر آن راس انوار شد زمین از اشک وی چون بر سر دریا حبابی ناگهان آمدند ابر گوش آن راهب دوباره می‌رسد زهرای اطهر چشم بر بند از نظاره چشم حق بین را به هم بنهاد راهب زان اشاره لیک می‌آمد به گوش وی از آن دارالزیاره ناله زار و حزینی از دل پرپیچ و تابی با فغان می‌گفت ای شاهنشه بی‌سر حسینم از قفا ببرید سر سلطان بی‌لشکر حسینم زیب پیکر زینب آغوش پیغمبر حسینم کشته بی‌یار غمخوار و الم‌پرورم حسینم از چه‌ای مظلوم با مادر نمی‌گویی جوابی ای غریب کشته بی‌غسل و کفن کو پیکر تو کو علمدار و سپه کو اکبر و کو اصغر تو کو ستمکش زینب آواره غم‌پرور تو محنت دوران چه آورده است ای سر بر سر تو گه به مطبخ گه بنی گه دیرو گه بزم شرابی رفت نصرانی ز هوش از ناله جان‌سوز و زهرا چون به هوش آمد کسیر ازان زنان نادید برجا نزد آن سر گفت و در عین ادب استاد برپا ایهاالراس المبارک ای عزیز فرد یکتا تو کدامین سرفرازی سرور عالی جنابی گفت ای راهب من مظلوم سبط مصطفایم مادرم زهرای اطهر خود حسین سر جدایم در منای نینوا قربانی راه خدایم تشنه لب سر داده اندر راه حق در کربلایم نیست ای راهب غم و درد مرا حد و حسابی بر دل راهب دگر طاقت نماند از گفتگویش زد بسر دست عزا بنهاد روی خود برویش کرد روی خویشتن را سرخ از خون گلویش از ادب زد بوسه بر پمرده لبهای نکویش با تضرع نزد آن سر کرد عجز و اضطرابی گفت شاها بر ندارم دست امیدت ز دامن تا نگویی در قیامت شافع تو می‌شوم من گفت بیرون کن دگر زنا راهب ز گردن شو مسلمان تا شفیع تو شوم در پیش ذوالمن همچو (صامت) روز محر از وصالم کامیابی 🔸شاعر: