دوستان عزیزم به دلیل اینکه من فردا و پس فردا جایی هستم که اینترنت ندارم دوتا پارت رمان رو میزارم به جای فردا و پس فردا😉❤
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت سوم
🚥 بعد از صحبت با حاج آقا ،
🚥 به طرف خانه رفتیم .
🚥 بعد از آن شب ، پدرم خیلی تغییر کرد .
🚥 همیشه در حال تحقیق بود
🚥 و بعضی وقتها با مادرم جلسه می گذاشت
🚥 مادرم ، خیلی پدرم را دوست داشت
🚥 و بیشتر از یک شوهر ،
🚥 برای پدرم ، احترام و ارزش قائل بود .
🚥 همیشه مثل دوتا رفیق صمیمی بودند
🚥 با هم شادی می کنند با هم غمگین می شوند
🚥 با هم می خندند با هم گریه می کنند .
🚥 هر کدام که زودتر پای سفره می نشست
🚥 غذا نمی خورد تا دیگری هم بیاید
🚥 مامان ، هیچ کاری را ،
🚥 بدون اجازه بابا انجام نمی داد .
🚥 و کاری نمی کرد که پدرم اذیت بشود .
🚥 به همین خاطر ،
🚥 در هر کاری ، با پدرم مشورت می کرد
🚥 و در مشکلات ، به او کمک می نمود .
🚥 حتی در همین مسئله شیعه و سنی .
🚥 آنها با هم ، درباره اعتقادات شیعه و سنی ،
🚥 داشتند تحقیق می کردند .
🚥 یک شب که از خواب پریدم
🚥 چراغ اتاق پدرم را روشن دیدم
🚥 از لای درِ نیمه باز ،
🚥 داشتم به پدر و مادرم نگاه می کردم
🚥 و به حرفهایشان گوش می دادم
🚥 پدر به مادرم گفت :
🔮 علمای ما ، به ما دروغ گفتند
🔮 و ما کورکورانه فقط تقلید می کردیم .
🔮 اهل سنت واقعی ،
🔮 شیعه ها هستند نه ما.
🔮 کسانی که واقعا به سنت پیامبر و اهل بیت ،
🔮 عمل می کنند ، همین شیعیان هستند نه ما .
🔮 کسانی که اهل بیت پیامبر را دوست دارند
🔮 شیعیان هستند نه ما .
🔮 ما فقط اسممان اهل سنته .
🔮 ولی واقعا نیستیم
🔮 چون داریم
🔮 خلاف سنت پیامبر ، عمل می کنیم
🔮 چون تابع سنت خلفا و حنبلی و شافعی
🔮 و مالکی و ابن تیمیه ،
🔮 و یه مشت عالم بی سواد هستیم .
🚥 مادرم گفت : خُب حالا چکار کنیم ؟
🚥 پدر گفت : من می خواهم شیعه بشوم
🚥 مادر گفت : تو مطمئنی حمید جان ؟
🚥 میدانی اگر بفهمند ، چکارت میکنند ؟
🚥 پدر گفت : حالا که حقیقت را فهمیدم
🚥 دیگر برایم مهم نیست .
🚥 سرنوشت خودم را ،
🚥 به دست حضرت زهرا سپردم .
🚥 من که در همه عمرم ،
🚥 کاری برای دختر پیامبر نکردم
🚥 دوست دارم با شیعه شدنم
🚥 ذره ای از اذیت و آزارهای او را ببینم
🚥 و درد او را با تمام وجودم بچشم .
🚥 مادر گفت : پس ما چی ؟
🚥 پدر گفت : شرمنده خانمم ،
🚥 من نمیتوانم شما را مجبور کنم
🚥 که مثل من شیعه شوید
🚥 ولی به خاطر اینکه در امان باشید
🚥 من تا مدتی از این شهر خارج می شوم .
🚥 مادر گفت : نه آقا ! ما رفیق نیمه راه نیستیم
🚥 هر کجا بروی ، ما هم با شما می آئیم ،
🚥 من بهت اعتماد دارم حمید جان
🚥 به همین خاطر منم شیعه می شوم .
💥 ادامه دارد ...
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت چهارم
🚥 پدر و مادرم تا مدتی ،
🚥 بدون اینکه کسی بفهمه شیعه شدند .
🚥 اما جاسوسان شهر ،
🚥 وقتی ارتباط پدر با مسجد شیعیان را دیدند
🚥 فهمیدند که خبرایی شده
🚥 فهمیدند که پدرم شیعه شده
🚥 بعد از آن ،
🚥 آزار و اذیت های اطرافیان شروع شد .
🚥 فامیل و همسایه ها ، به جان ما افتادند .
🚥 و درد و رنج ما زیاد شد .
🚥 هر روز از طرف فامیل پدر و مادرم ،
🚥 تهدید می شدیم.
🚥 هر وقت مادرم را ،
🚥 تنها در کوچه و بازار می دیدند ،
🚥 جلوی او را می گرفتند
🚥 مزاحم او می شدند
🚥 به او سیلی می زدند ،
🚥 او را دعوا می کردند ،
🚥 به او حرفهای زشت می زدند .
🚥 گاهی آنقدر دستشان قوی بود
🚥 که جای دست و سیلی ،
🚥 روی صورت چون ماه مادرم نقش می بست .
🚥 روزایی که همراهش بودم
🚥 و این صحنه های وحشیانه را می دیدم
🚥 غیرتی میشدم ، داغ می کردم
🚥 و دعواشون می کردم
🚥 ولی قدم کوتاه بود ، دستم نمی رسید
🚥 تا نگذارم سیلی بزنند
🚥 قدرتی نداشتم تا دستشان را بشکنم
🚥 زورم نمی رسید تا از مادرم دفاع کنم
🚥 فقط گریه می کردم
🚥 و از مردم کمک می خواستم
🚥 اما انگار ، هیچ مردی در شهر نبود
🚥 تا به داد ما برسد .
🚥 یکی از دوستان پدرم ، به ما هشدار داد
🚥 که یک خارجی دارد مردم را تحریک می کند
🚥 تا به جان ما بیفتند و ما را آزار دهند
🚥 ما هیچ وقت نفهمیدیم آن خارجی کی بود
🚥 پدرم را از کارش اخراج کردند
🚥 پولهایش داشت تمام می شد
🚥 آشپزخانه و یخچالمان خالی شده بود
🚥 مردم شیعه توسط دوستمون که سنی بود
🚥 برامون غذا و خوراکی و میوه فرستادند
🚥 پدر و مادرم تصمیم گرفتند
🚥 تا از آن شهر ، خارج شویم .
🚥 دوباره دوست پدرم آمد و گفت :
🌷 عبدالحمید ، جاسوسان وهابی ،
🌷 به دستور همون خارجی که گفتم
🌷 دارن مردم و فامیل شمارو تحریک می کنن
🌷 که نذارن از این شهر بیرون بری
🚥 فامیل ما ، به طرف خانه ما حرکت کردند
🚥 تا مانع فرار ما بشوند .
🚥 از کوچه پشتی بیرون رفتیم ،
🚥 مادرم باردار بود و ماه پنجمش بود
🚥 به خاطر همین نمی توانست سریعتر راه برود
🚥 ناگهان جمعیت زیادی را ، در مقابلمان دیدیم .
💥 ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم فرستادم به یاد اربعین💔🙂
دیدی آقا جان امسال اربعینم پیشت نبودم؟ 🥲
آیت اللّٰه تقوایی(ره):
اگر در غرب یا شرق عالم باشید
و بدترین حال را داشته باشید
و از ته قلب امام رضا(؏) را صدا بزنید
به سراغتان می آیند و گره گشایی میکنند ..
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#ماه_شعبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعوت حاج حسین یکتا برای کمک به سیلزدگان سیستان و بلوچستان
لینک پرداخت مستقیم:
📍https://boon.emamrezaeeha.ir/payment?id=57
شماره کارت:
📍
5041721111658309شماره شبا: 📍IR
640700001000227888888010روی شماره کارت و شبا بزنید کپی می شود #جمعیت_امام_رضاییها @emamrezaeeha_ir
سراغم را بگیر و بگوی آمدنش به تاخیر افتاد ، صدایش کنید!...
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
مداحی_آنلاین_امام_رضا_خیلی_دوست_دارم_کرمانشاهی.mp3
1.65M
🍃قدم قدم داره دلم میزنه فریاد
🍃با چشم گریون جلوی پنجره فولاد
🎙امیر کرمانشاهی
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#امام_زمان
#ماه_شعبان
مناجات نامه 💌
صبح که از راه میرسد، فرمانده نقشهای پیش رویمان میگذارد و شروع میکند به تشریح وضعیت منطقه. برایمان از انتحاریهایی میگوید که گاه و بیگاه، تن به آتش میدهند و منطقهای را به آتش میکشند. اینجا به ماشینهای انتحاری میگویند مُفَخَخِه! حتی اسمش هم زمخت است!
حرفها که تمام میشود، برای استقرار در روستای خلصه اعزام میشویم. یکی دو روز اول، به آشنایی با منطقه میگذرد. در روستاهای دور و اطراف، گشت میزنیم. در تمام مسیرها، تلی از بتن و خاک و آجر، دو سوی جاده را آکنده است؛ روستاهای به کلی ویران، درختانِ نیمسوختهی بیسر؛ درِ بازِ خانهها؛ لباسهای رنگارنگ کودکان که فرشِ زمین شده و عروسکهایی که با چشمهای باز، نگاهمان میکنند... صدای بازی کودکان با عروسکها توی گوشم میپیچد؛ مادرانِ خردسال این عروسکها، الان، همین الان، کجا هستند؟ چه شد که زندگی، رختش را از این خانهها کشید؟ چه کسی گردِ وحشت را، گردِ مرگ را بر این منطقه پاشیده است...
چند کوچه آنسوتر، کودکانی را میبینیم که جنگ، نتوانسته آنها را از خانهشان دور کند؛ بهتر بگویم، جایی برای رفتن نداشتهاند و نیافتهاند... دستِ نوازشی به سرشان میکشیم. دیدنشان، گرهِ مشتهایمان را محکمتر میکند....
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#داداش_عباس 💚
#ماه_شعبان
افـ زِد ڪُمیـلღ
صبح که از راه میرسد، فرمانده نقشهای پیش رویمان میگذارد و شروع میکند به تشریح وضعیت منطقه. برایم
راستی! اینجا نامم را کمیل صدا میزنند. خودم این اسم را انتخاب کردهام. از دعای کمیل، تا گردان کمیل، تا خودِ کمیل! این نام را دوست دارم. هرکدام از بچهها هم نام جهادیشان را انتخاب کردهاند. عباس رحمانیان، اوایل آمدنمان دوست داشت «رحمان» باشد و حالا به نام یکی از سه عموی شهیدش، «رحیم» است.
ابوالفضل موقر، «احمد» را انتخاب کرده. میگوید در خانه به این نام صدایش میزنند. و امیر قرالو هم همان امیر را میپسندد! کارِ ما چهار نفر همدانشگاهی در سوریه با هم گره خورده!
شب که به محل استقرار میرویم، رحیم میکوشد با شوخیهایش، غربتِ دلهایمان را بشکند اما بارِ دلتنگی برای فاطمه، روی دلم سنگینی میکند. گوشیام را برمیدارم که به او پیامی بدهم. تکبیت بیدل را برایش میخوانم و میفرستم:«خدا نصیب دلِ هیچ کافری نکند/ کرشمههای بتی را که من پرستیدم... تو بتِ منی فاطمه...» حرفهای منِ بیدل، از زبان بیدل...
شعر در برابر شعر! فاطمه هم برایم شعر میخواند:«آن کس که تو را شناخت، جان را چه کند؟/ فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟/ دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی/ دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟»....
📔#راستی_دردهایم_کو
#داداش_عباس💚
#ماه_شعبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید#عباسدانشگر💚🌱
میگفت:برایاینکہگرهمحبتبینمون
محکمشہ؛درحقهمدیگہدعاکنیم❤️
#داداش_عباس 💚
#ماه_شعبان
افـ زِد ڪُمیـلღ
راستی! اینجا نامم را کمیل صدا میزنند. خودم این اسم را انتخاب کردهام. از دعای کمیل، تا گردان کمیل،
حالا علت اسم کانالو متوجه شدید؟ 🙃
دلم آرامش میخواهد
کمی استراحت
یک پرچمِ سه رنگ که سر تا سر پیکرم بکشند
و رویش بنویسند:
شهید مدافع حرم.. :)
#امام_زمان
#ماه_شعبان
اوایل انقلاب
از عالم ربانی آیتالله مولوی قندهاری سوال شد
نظرتون راجب تشکیل سپاه پاسداران چیست؟
ایشان فرمودند:
زمانی که آقا جان امام زمان (ارواحنا له الفدا)
ظهور کند اول نگاهش به لباس سبز سپاه خواهد بود
#امام_زمان
#داداش_عباس 💚
#ماه_شعبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو بگو عشق من میگم رُقیـه ♥️
میره قلبم با یه سه ساله...🫀
#مهدیصدیقی
نماهنگ حالم بده.mp3
2.96M
دیگه از گریه هام معلومه حـــــــالمبده..!😭 آشفتم کربلا،گفتن خونت گفتم کربلا #حسینستوده #ماه_شعبان #امام_زمان
#تلنگر
به شدت شبیه کسی میشید
که دوسش دارید ‼️
حالا ببین کیو دوس داری :)
بلاگرا و سلبریتیهای دوزاریو😏
یا
شهدارو😍
#دوکلومحرفحساب
#بدون_تعاࢪف
#امام_زمان
▫️محمدرضا:به قول سردار ناصری که
تو جمع یگان عملیات ویژه سپاه صحبت
میکرد،ماباید برای سپاه حضرت حجت آماده شیم.
باید رزم بلد بود ، باید جنگ بلد بود.حضرت حجت
جنگجو میخواد. شعار ما فقط اینه اللهم عجل
لولیک الفرج.اما وقتی حضرت ظهور کنه میتونیم
تو سپاه حضرت خدمت کنیم و بجنگیم؟!چیزی
از هنر جنگیدن بلدی؟!
▪️من: محمدرضا از ما بهترون تا
دلت بخواد هستن که بخوان جنگجو باشن.
▫️محمدرضا:کی مثلا؟
کی فکر میکرد عقیل یا رسول شهید شن؟
▪️من: عقیل بختیاری؟
▫️محمدرضا:بله عقیل بختیاری.اما شهید
شدن و رفتن جز ۳۱۳ نفر به قول خودت....
#امام_زمان
#ماه_شعبان
#شهید_محمدرضا_دهقان
چهها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم🌱
یه سوالیو حتما حواب بدید همه 🙃🥺🤌🏻
کانال اف زد کمیل با مدیریت شهید عباس دانشگر عزیز 💚، تونسته تاثیری رو زندگیتون بزاره؟
شده بعد از آشناییتون با این کانال، عنایتی از آقا عباس ببینید؟
https://6w9.ir/Harf_9396337
May 11