مشترک گرامی،
بسته سی روزه و ویژه شما
شامل عبادات ویژه ، خواب عبادتی و...
برای شما تا تاریخ ۱۴۰۳/۰۱/۲۲ فعال شده است.
امید است که از این بسته نهایت استفاده رو کنید...
.
دانشآموزها و کنکوریها بخونند
روزی یک نوجوانی در مسجد امینالدوله پیشِ آیت الله حقشناس اومد و گفت: من توی درس ریاضی ضعف دارم و نمره پایین کسب میکنم، چه کاری انجام بدم تا این مشکل و ضعف رفع بشه؟
حاج آقا بهش فرمودند: نمازهاتون رو در اولِ وقت بجا بیارید.
آقای حبیب زاده کنار حاج آقا حق شناس نشسته بودند و خندیدند. (تو دلشون گفتن حاج آقا چه حرفهایی میزنن! درس و تحصیل چه ربطی به نماز داره؟)
بعد از مدتی، همون پسر پیش حاج آقا میان و میگن به توصیهتون عمل کردم و در درسهایی که ضعف داشتم، مشکلم حل و نمراتم ۲۰ شد 🌸🌿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محفل، از امشب مهمان ویژه رمضانی خانههای مردم ایران
همزمان با آغاز ماه مبارک رمضان فصل دوم برنامه قرآنی محفل از شبکه ۳ و قرآن پخش میشود.
فصل دوم این برنامه با تدارک ویژه عوامل این برنامه و همچنین مهمان متفاوت بین المللی و داخلی برروی آنتن میرود.
سال گذشته این برنامه جزء برنامههای صدرنشین و پربیننده سیما بوده است و امسال نیز فصل دوم محفل توسط شبکه ۳ و مرکز هنریرسانهای نهضت تولید شده است.
#ماه_رمضان
بیایید یه شعر قشنگ دیدم بخونم براتونم اینم 😂🤌🏻
کاش بد نشود آخر این قصه ی بد...
پ. ن:وقتی ادمینتون ادبیاتیه 😁😂👣
https://eitaa.com/joinchat/3177710313C2fd060fea0
اینجا شعبه ی شعره کانال اف زد کمیله
به دلیل علاقه ی وافرم به شعر، گفتم شعرایی که خودم دوستشون دارم رو با شمام به اشتراک بزارم
دوست داشتید تشریف بیارید و دوستاتونم دعوت کنین 😉🌸
May 11
هدایت شده از دلنوش☕
ای که از سوز تو پیداست تمنای حسین
«روزه یعنی عطش و روضۀ لبهای حسین»
روزه یعنی که به تکبیرة الاحرام سحر
قصد قربت کنی از مسجد الاقصای حسین…
#ماه_رمضان
هدایت شده از دلنوش☕
نه چای، نه غذا، نه نان و نه اب خنک
کنارِ سفره ی افطار فقط روضه میچسبد🥲
#حسینجانم💔
#ماه_رمضان
ما یِسِریامون قطعه شهدا رو
واسه لایو و سلفی و پست خواستیم..!
کاش یک بار نگاه به قبرها میکردیم
یکم از تاریخ تولد و شهادتها
خجالت میکشیدیم
هی میگیم ...
شهید بشیم شهید بشیم؛
به این فکر کردیم اخه ما چیمون
شبیه شهداست که بخرنمون؟
آرزویی که براش نجنگیم همون آرزو میمونه
هیچ وقت به واقعیت تبدیل نمیشه ...
🟢 شهیدانه زندگی کنیم...
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهادت
#روزبزرگداشت_شهدا
1_917056964.mp3
1.39M
.
اذان ملکوتی با صوت شهید باکری..
به افق دلهای بیقرار
دلتون شکست التماس دعا🤲🤲
حی علی الصلاه🌹
#ماه_رمضان
هدایت شده از محبین
قبل از اینکه روزه رو باز کنید؛
یادتون بیاد لب تشنه اباعبدالله رو!
@ir_mohebin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذوق حضرت آقا از جمع خوانی گروه قاریان نوجوان در محفل انس با قرآن کریم 😍
#ماه_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری |خواب شهید دانشگر رو دیدم و باعث شد.....
صحبت های لال شفا یافته از امام رضا علیه السلام رو بشنوید
#رفیق_شهیدم🥺❤️
#داداش_عباس
#ماه_رمضان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارشنبہسوریہ امـــــا...
🔸️محبت شهید به برادران
...همگی دور مزارش حلقه زدیم و فاتحه خواندیم. آقاحامد هم منتظر بود که هرلحظه خانوادهاش به او زنگ بزنند که گذرنامه آمده و فرستادیم. من در اول سفر چهرۀ نگران او را میدیدم. تا آن لحظه گذرنامه به دستش نرسیده بود. وقتی من از محبتهای شهید برای دوستان تعریف کردم، آقاحامد بر سر مزار عباس نشست با سکوتی به سنگ مزارش خیره شد. ۱۰ دقیقهای بیشتر نگذشته بود که از سر مزار بلند شد. چند قدمی از سر مزار شهید دور شد که دیدم گوشیاش زنگ خورد. پدرش بود و انگار خبری را به او داد. ناگهان دیدم به سر مزار عباس برگشت و با صدایی بلند گریه میکند. گفت: «واقعاً عباس مشکلگشایی میکنه.»
لبخندی زدم و گفتم: «چطور؟» گفت: «از وقتی اومدهیم به عباس گفتم آقاعباس کمک کن که گذرنامهم دستم برسه و من از زوار آقا امامحسین(علیهالسلام) جا نمونم. الان هم پدرم بود که زنگ زد و گفت همین الان گذرنامه رسید دم در و من هم دادم به یکی از همسایههامون که داره بهسمت قم حرکت میکنه تا برسونه بهت.» بعد از شنیدن این ماجرا لرزهای بر بدنم افتاد و دوباره گریهام گرفت. عباسآقا چه خوب مهماننوازی میکند!
همۀ دوستان بهنوعی منقلب شده بودند. اول قرار بود که ۱۰ دقیقه سر مزار باشیم؛ ولی زیارت و درددل ما با عباسجان دو ساعت طول کشید. خورشید از وسط آسمان رو به سرازیری غروب پیش میرفت که بچهها عزم رفتن کردند. همۀ بچهها با شهید وداع کردند و سوار ماشین شدند؛ ولی من همچنان دل کندن برایم سخت بود. بعد از درددلهای فراوان و یک سری قولوقرار گذاشتنها بر سر مزار عباس، با او وداع کردم و با امید دیداری دوباره، بهسمت بهشت روی زمین، کربلای معلی، حرکت کردم.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#داداش_عباس 💚
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت دوازدهم
🚥 ما را به خانه دیگری بردند .
🚥 چندتا از دوستان شیعه پدرم ،
🚥 با هم جلسه گرفتند و به بابا گفتند :
👑 اینجا ، در این شهر
👑 در این کشور و در این حکومت ،
👑 ما شیعیان ، هیچ قدرتی نداریم
👑 اینجا عربستان است
👑 و به شدت از ما شیعیان بیزارند
👑 هر روز دنبال بهانه می گردند تا ما را بکشند
👑 اگر آنها ، شما را اینجا پیدا کنند
👑 همه محله ما را ، به آتش می کشند .
👑 پس شما بهتر است به ایران بروید
👑 آنجا کشور شیعه است
👑 شما آنجا در امان هستید
👑 آنجا حتی سنی ها و مسیحی ها هم آزادند
👑 آنجا کسی با شما کاری ندارد
🚥 پدر با ناراحتی گفت :
🌷 من چطوری بروم
🌷 در حالی که همه جا به دنبال من هستند ؟
🌷 این بچه را چکار کنم ؟!
🌷 او که نمی تواند پا به پای من برود ؟!
👑 گفتند : نگران نباشید
👑 ما به شما کمک می کنیم
🚥 فردای آن روز ، به خانه دیگری رفتیم
🚥 پذیرایی مفصلی از ما کردند
🚥 شب نیز ، به خانه دیگری رفتیم
🚥 سپس فردای آن روز ،
🚥 به سمت بیابان حرکت کردیم .
🚥 شب شد ، هوا خیلی تاریک و ترسناک بود
🚥 صدای حیوانات ، مرا به لرزه در آورد
🚥 صدای گرگ ، صدای سگ ، صدای زوزه ،
🚥 صدای بادی که به درختان برخورد می کرد
🚥 از ترس حمله حیوانات وحشی ،
🚥 دائم به سمت چپ و راستم نگاه می کردم .
🚥 به حدی که گردنم درد گرفت
🚥 و از شدت ترس و دلهره و وحشت ،
🚥 خودم را خیس کردم .
🚥 دوستان بابا ،
🚥 ما را به همدیگر پاس می دادند
🚥 یکی می آمد و ما را تحویل او می دادند
🚥 و آن فرد قبلی ، می رفت
🚥 دمدمای صبح شده شد
🚥 کفش های من پاره شدند
🚥 خارهای بیابان ، امانم را بریده بود
🚥 به سختی راه می رفتم
🚥 پاهایم را ، آرام بر زمین می گذاشتم
🚥 تا خارها کمتر اذیتم کنند
🚥 پاهای من ، خونی شده بودند
🚥 ولی نمی توانستم به پدرم بگویم
🚥 چون خودش ، این روزها ،
🚥 خیلی بیشتر از من ، اذیت شده
🚥 این ماجراها ، برای او ، عذاب دردناکی هستند
🚥 تا اینکه به زیرزمینی وسط بیابان رسیدیم
💥 ادامه دارد ...
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت سیزدهم
🚥 وسط بیابان ، یک زیرزمین مخفی بود
🚥 که با شن ، پوشیده شده بود .
🚥 یک نفر ، آنجا بود و ما را تحویل گرفت
🚥 و نفر قبلی خداحافظی کرد و رفت .
🚥 وارد زیرزمین شدیم
🚥 راه طولانی تونل زیرزمینی را پیمودیم
🚥 ناگهان ؛ از خستگی این همه راه ،
🚥 چشم های من تار دیدند
🚥 و با صورت به زمین افتادم .
🚥 پاهایم قدرت حرکت نداشتند .
🚥 دوست بابام ، مرا بلند کرد و در بغل گرفت
🚥 و به راه رفتن ، ادامه دادند .
🚥 بعد از چند ساعت ، از زیر زمین خارج شدیم
🚥 نور آفتاب ، چشمم را اذیت کرد
🚥 دستم را ، بین آفتاب و چشمانم گذاشتم .
🚥 یکی دیگر از شیعیان ، ما را تحویل گرفت
🚥 و نفر قبلی نیز ، مرا بوسید
🚥 و از پدرم خداحافظی کرد و رفت .
🚥 حدود یک ساعت پیاده روی کردیم
🚥 تا به یک روستا رسیدیم
🚥 ما را به یک خانه ای بردند .
🚥 یک پیرمردی که مشغول نماز خواندن بود
🚥 وقتی ما را دید
🚥 با لبخند به استقبال ما آمد
🚥 و با مهربانی به ما گفت :
🇮🇷 هله هله به ایران خوش آمدید
🇮🇷 اینجا دیگر در امان هستید
🚥 پدرم با شنیدن نام ایران ،
🚥 از خوشحالی ، لبخندی زد و بیهوش افتاد
🚥 او را به اتاقی بردند تا راحت بخوابد
🚥 من هم کنارش خوابیدم
🚥 و فردای آن روز ، از خواب بیدار شدیم
🚥 اهل آن خانه ، خیلی از ما پذیرایی کردند
🚥 با مهربونی و محبت ، با ما رفتار کردند
🚥 همسایه هایشان نیز ،
🚥 یکی یکی پیش ما می آمدند
🚥 و به ما ابراز علاقه و ارادت می کردند
🚥 هر روز دوستان جدیدی پیدا می کردم
🚥 روستای آنها ، خیلی باصفا بود .
🚥 هم شیعه داشت هم سنی
🚥 همه کنار هم ، با صلح و آرامش ،
🚥 زندگی می کردند .
🚥 هیچ کدام همدیگر را ،
🚥 نجس و کافر نمی دانستند .
🚥 همدیگر را اذیت نمی کردند .
🚥 به همدیگر احترام می گذاشتند
🚥 به خانه های همدیگر ، رفت و آمد می کردند
🚥 از همدیگر ، زن می گرفتند
🚥 و بدون هیچ مشکلی ،
🚥 شیعه و سنی با هم ازدواج می کردند .
🚥 ولی بعضی شیعه ها ،
🚥 ندانسته و جاهلانه و یا شاید مغرضانه ،
🚥 کاری می کردند که بین شیعه و سنی ،
🚥 اختلاف بیفتد
🚥 مثلا در مراسمات و مجالسشان ،
🚥 به اعتقادات اهل سنت ، فحش می دادند
🚥 که باعث می شد
🚥 مثل همان بلایی که بر سر ما و مادرم افتاد
🚥 و شاید بدتر از آن ، بر سر دیگران بیفتد
💥 ادامه دارد ...
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت چهاردهم
🚥 پدرم تصمیم گرفت
🚥 تا مرا به حوزه علمیه شیعه ها فرستاد
🚥 تا با اعتقادات آنها آشنا شوم
🚥 خودش کار می کرد
🚥 تا وسایل راحتی من و خواهرم را ، فراهم کند
🚥 تا خوب درس بخوانم
🚥 و هر دو خانواده شیعه و سنی را بشناسم
🚥 او همیشه تشویقم می کرد
🚥 تا کاری کنم شیعه و سنی ، یکی شوند
🚥 کاری کنم تا برادران سنی مان را ،
🚥 از جهلی که دارند ، نجات بدهم
🚥 و آنها را آگاه کنم .
🚥 اما من قلبم از آنها ، پر از کینه و انتقام بود
🚥 فقط به فکر انتقام از کسانی بودم
🚥 که مادرم را کشتند .
🚥 ولی در حوزه علمیه به من یاد دادند
🚥 که هر کار کوچک و بزرگی را ،
🚥 فقط برای رضای خدا انجام دهم .
🚥 به خاطر همین ، تصمیم گرفتم
🚥 در کنار درسهای حوزه و آشنایی با مذاهب ،
🚥 کتاب های خداشناسی را ، مطالعه کنم
🚥 تا خدا را بهتر بشناسم
🚥 تا بهتر بتوانم او را عبادت کنم .
🚥 از وقتی خدا را شناختم و به عبادت پرداختم
🚥 آرامش و امنیت ، همه وجودم را گرفت .
🚥 به همین خاطر ،
🚥 تصمیم گرفتم اسم خودم را عوض کنم
🚥 تا هر وقت کسی مرا با آن اسم صدا بزند
🚥 آرامش و امنیت را به یادم بیاورم
🚥 مادرم را به یاد آورم
🚥 سختی هایی که کشیدم را بیاد آورم
🚥 به همه گفتم که از این به بعد ،
🚥 اسم من شیعه است .
🚥 به من بگوئید شیعه
🚥 تا یادم باشد مذهب مقدس شیعه ،
🚥 مثل مادرم مظلوم است .
🚥 در سن کم ، در پانزده سالگی ،
🚥 در بحث مناظرات خیلی قوی شدم
🚥 گاهی با علمای اهل سنت و وهابیت ،
🚥 مناظره می کردم .
🚥 با یاری خداوند ، در هر مناظره ای ،
🚥 آنها مغلوب می شدند .
🚥 بعضی ها شیعه می شدند
🚥 بعضی به لجاجت و نادانی خود ،
🚥 ادامه می دادند .
🚥 کم کم مشهور شدم .
🚥 دوستان و دشمنانی پیدا کردم
🚥 بعضی ها ، که با من دشمن شدند ،
🚥 مرا تهدید می کردند
🚥 که از این کارم ( یعنی مناظره ) دست بردارم
🚥 من در مناظرات ،
🚥 به دنبال اثبات خودم نیستم
🚥 به دنبال تحقیر و توهین به دیگران نیستم
🚥 فقط می خواهم همه دنیا ، حق را بفهمند
🚥 با وجود همه تهدیدها ،
🚥 وقتی تصویر مظلوم مادرم ،
🚥 جلوی چشمم می آمد
🚥 من تشویق به ادامه کار می شدم .
🚥 بیست ساله شدم
🚥 به دعوت از سازمان حج و زیارت ،
🚥 به خانه خدا مشرف شدم
🚥 و در آنجا ، به اصرار علمای مکه ،
🚥 قرار شد با چند تن از علمای وهابی ،
🚥 مناظره کنم .
🚥 اعمال حج را به جا آوردم
🚥 از خدای بزرگ ، کمک خواستم
🚥 و با توکل بر او ، به سمت جلسه رفتم
🚥 وقتی داخل شدم
🚥 همه با چشم حقارت ، به من نگاه می کردند
🚥 و با زبان عربی ، به همدیگر می گفتند :
⛳️ این بچه می خواهد با ما مناظره کند ؟!
💥 ادامه دارد ...
اگه با نامحرم چت میکنی
یا حجاب درستی نداري
پس نگو چرا این اتفاق برام افتاد؟
چرا فلانی باهام اینکارو کرد؟
چرا انقد مشکلات دارم؟!
خودت برا این مشکلات کارت
دعوت فرستادی رفیق !
امام صادق (ع):🤍
وقتی نمازگزار به نماز میایستد،نور و
رحمتی از آسمان به سوی زمین بر او
نازل میشود و او را احاطه میکند.
ملائکه اطراف او جمع میشوند؛
و فرشتهای ندا میدهد اگر این شخصی
که نماز میخواند بداند که در نماز چخبر
است،هیچوقت دوست ندارد از #نماز
رو برتابد یا نماز او تمام شود..!
•📚الکافی|ج۳•
به یاری ِ پروردگار از فردا پنجمین چـلهمون شروع میشه ؛
و باز هم زیارت پر فیض ِ عاشورا❤️🩹
زیارتی که روح را جلا میبخشند و تسکین درد ها و مرحم زخم هایمان است :)
+توی این ماه ِ مبارك مارو هم از دعا خیرتون محروم نکنید
-التماسِدعـا
با انتشار لینك گروه ، دوستانتون هم در این ثواب شریک بفرمایید🙂
https://eitaa.com/joinchat/2314601003C0d238b8c30
دقت کردید امشب وقتی یکی ترقه میزد چقدر میترسیدیم؟
چی میکشن کودکان غزه؟ 💔🥺
هدایت شده از محبین
مراقبه رمضانیه محبین 2.pdf
3.06M
«جدول مراقبهی رمضانیه محبین»
اعمال آورده شده در جدول مراقبه، مخصوص کل ماه است؛ با انجام اعمال و اذکار هر روز، خانهی مربوط را علامت بزنید.
مطابق توان و ظرفیت خود اعمال و اذکار را انتخاب کنید؛ لازم نیست همهی اعمال را انجام دهید.
جدول مراقبه رو برای هر کسی که براتون عزیز و دوست داشتنیِ #فور کنید!
#فور_واجب
#مراقبه_رمضان
@ir_mohebin