eitaa logo
احسان تبریزیان
988 دنبال‌کننده
138 عکس
107 ویدیو
9 فایل
این کانال جهت به اشتراک گذاشتن و نشر اشعار و معارف اهلبیت تشکیل شده است. نظرات شما یاری دهنده ماست...
مشاهده در ایتا
دانلود
زمین سراسر، زمان سراسر، جهان سراسر علیّ‌اکبر به قلب لشکر بزن که آمد علیّ دیگر، علیّ‌اکبر بلند بالا، بلند همّت، بلند اختر، بلند رُتبت چه ماه سیما، چه ماه طلعت، چه ماه منظر علیّ‌اکبر شراب وحدت، شراب باقی، شراب رحمت، شراب ساقی شراب شیرین، شراب نوشین، شراب شکّر علیّ‌اکبر به چشم و ابرو، به زلف و گیسو، به خُلقِ اعظم، به نطقِ نیکو شبیه پیغمبر است و گویی خود پیمبر؛ علیّ‌اکبر محمّد آمد محمّد آمد، همانکه باید می‌آمد آمد علیّ لیلا، علیّ زهرا، علیّ حیدر، علیّ‌اکبر حسین آمد حسین ثانی، چنانکه افتد چنانکه دانی پر از هیاهو، پر از جوانی، جوان لشکر علیّ‌اکبر علیّ‌اصغر چه قد کشیده، به قاسم‌بن‌الحسن رسیده خدای عبّاسش آفریده، کمی جوان‌تر علیّ‌اکبر مؤذنی با تمام قامت، اقامه‌ی عشق و استقامت قیام ِ قدقامت قیامت، اذان محشر علیّ‌اکبر صلای اللهُ اکبر است این، صدا بزن نام دلبر است این علیّ‌اکبر علیّ‌اکبر علیّ‌اکبر علیّ‌اکبر...
علی را ذاتِ ایزد می‌شناسد اَحد را درکِ احمد می‌شناسد چه گوییم از علی‌اکبر که تنها محمد را محمد می‌شناسد حسن لطفی
نوخاسته‌ای ز نسل درد آمده است با گرمی خون و تیغ سرد آمده است اردوی ستم به لرزه افتاده، مگر بَدر است و، محمّد به نبرد آمده‌ است؟! محمدرضا سهرابی نژاد
آه است به روی لب عالم، آه است هنگام وداع سخت مهر و ماه است این اشک حسین بر علی‌اکبر نیست بر پیکر صدچاکِ رسول‌الله است راضیه جعفری
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را تا گریه کنند آن قد و بالا را آغوش کفن را به تنت رنگین کن تا زنده کنی پیام عاشورا را آن آینه‌ای که یک علی‌اکبر داشت در چهرۀ خویش نقش پیغمبر داشت در فصل مهیب برگ‌ریز پاییز دست از گل بهترین بهارش برداشت غلامرضا شگوهی
سوز جگر از دل به زبان آمده بود بابا سوی میدان، نگران آمده بود جانی شد و بر تن علی، جان بخشید آن لب که ز تشنگی به جان آمده بود سیدمهدی حسینی
4_5807521539175749085.mp3
6.02M
🎧 🚩 حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام 🚩 حجت‌الاسلام حنیفی
🩸 علیه‌السلام🩸 🥀 در نقل است: روزی یک مرد مسیحی وارد مسجد رسول‌خدا صلی‌الله‌ علیه‌ و آله و سلم شد. 🥀 مردم که او را گفتند: تو مسیحی هستی! از مسجد خارج شو! 🥀 مرد مسیحی به آنان گفت: شب گذشته در خواب، رسول خدا صلی‌الله‌ علیه‌ و آله و سلم و حضرت عیسی علیه‌السلام را دیدم. 🥀 حضرت عیسی علیه‌السلام به من فرمودند: به دستان مبارک خاتم‌الانبیاء صلی‌الله‌ علیه‌ و آله و سلم اسلام بیاور که به حق پیامبر این امت است. 🥀 من به دست او اسلام آوردم و اکنون آمده‌ام تا اسلام خود را با مردی از اهل‌بیتش تجدید کنم! 🥀 پس او را به محضر امام حسین علیه‌السلام آوردند. و همین که به محضر حضرت رسید، خود را بر پای امام علیه‌السلام انداخت و شروع به بوسیدن پاهای آن حضرت کرد. بعد خوابی را که شب گذشته دیده بود، برای آن حضرت تعریف کرد. در آن هنگام سیدالشهداء علیه‌السلام فرمودند: 🥀 أ تُحِبُّ اَنْ آتیکَ بِشَبیهِهِ؟ قالَ: بَلیٰ سَیّدی 🥀 آیا دوست داری کسی که شبیه به رسول‌خدا صلی‌الله‌ علیه‌ و آله و سلم است را نزد تو بیاورم؟! 🥀 گفت: بله، ای آقای من! 🥀 فَدَعَی الحُسَینُ علیه‌السلام بِوَلَدِه عَلِیّ الاکبَر و کان اِذ ذاکَ طِفلٌ صَغیرٌ و قَد وَضَعَ عَلی وَجهِهِ البُرقَع فَجیء به الی اَبیه‌. 🥀 پس امام حسین علیه‌السلام فرزندش علی‌اکبر علیه‌السلام را ندا داد؛ در آن زمان او نوجوانی بود و در حالی که بر صورتش نقاب انداخته بودند، او را نزد پدر آوردند. 🥀 فَلَمّا رَفَعَ الحسین علیه‌السلام البُرقَعَ مِن وَجهِهِ وَ رَآهُ ذلکَ الرَجُلُ وَقَعَ مُغمیٰ عَلَیه. 🥀 هنگامی که سیدالشهداء علیه‌السلام نقاب را از روی صورت علی‌اکبر علیه‌السلام برداشتند و آن مرد او را دید، از هوش رفت. 🥀 حضرت فرمودند: آب به صورت او بپاشید! زمانی که به هوش آمد، سیدالشهداء علیه‌السلام به آن مرد فرمودند: ای مرد! آیا این فرزندم را شبیه رسول‌خدا صلی‌الله‌ علیه‌ و آله و سلم یافتی؟! 🥀 مرد گفت: به خدا قسم آری! 🥀 امام حسین علیه‌السلام به او فرمودند: اگر تو چنین فرزندی داشتی و خاری به پای او می‌رفت، چه می‌کردی؟! 🥀 مرد جواب داد: به خدا قسم می‌مُردم! 🥀 در این‌جا بود که سیدالشهداء علیه‌السلام به او فرمودند: 🥀 اُخبِرُکَ أنّی أریٰ وَلَدی هٰذا بِعَیني مُقَطَّعاً بِالسُیُوفِ إرباً إرباً 🥀 اکنون به تو این خبر را می‌دهم که روزی این پسر را با چشمان خودم می‌بینم در حالی که با شمشیر بدنش را قطعه قطعه کرده‌اند... 📕 ثمرةالاعواد، جلد ۱ صفحه ۲۳۰
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم از بغض گلوگیر دقایق بنویسم می‌خواهم از آن ساقی عاشق بنویسم نم‌نم به خروش آیم و هِق‌هِق بنویسم دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» در هر قدمت هر نفست جلوۀ ذات است وصف تو فراتر ز شعور کلمات است در حسرت لب‌های تو لب‌های فرات است عالم همه از این همه ایثار تو مات است از علقمه با دیدۀ خونبار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت دل‌ها همه مست رجز گاه به گاهت هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت دلواپس طفلان حرم بود نگاهت سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» افتاد نگاه تو به مهتاب، دلش ریخت وقتی به دل آب زدی آب، دلش ریخت فرق تو شکوفا شد و ارباب، دلش ریخت با سجدۀ خونین تو محراب، دلش ریخت صد حیف که آن یار وفادار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» انگار که در علقمه غوغا شده آری خون‌بارترین واقعه برپا شده آری در بزم جنون نوبت سقا شده آری دیگر پسر فاطمه تنها شده آری این قافله را قافله‌سالار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» ای علقمه از عطر تو لبریز، برادر! ای قصۀ دست تو غم‌انگیز، برادر! بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر! برخیز! حسین آمده برخیز! برادر! عباس‌ترین حیدر کرار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» حسین علاء‌الدین
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟ آسمان زیر سُم مرکب او حیران است پنجه در پنجۀ آتش فِکَنَد گاهِ نبرد دشت از هیبت این معرکه، سرگردان است مشک بر دوش گرفته‌ست و دلش را در مُشت کوه‌مردی که همه آبروی میدان است تا که لب‌تشنه نمانند غریبان، امروز می‌رود در دل آتش، به سر پیمان است این طرف، کوه جوانمردی، ایثار، شرف روبرو قوم جفا پیشه و سنگستان است... خیره بر خیمۀ زینب شده و می‌نگرد کودکی را که تمامی عطش و... گریان است سمت خون: علقمه در آتش و... در سمت عطش: خیمه‌ها شعله‌ور و بادیه اشک‌افشان است این که بر صفحۀ پیشانی او حک شده است آیه‌هایی است که در سورۀ اَلرَّحمان است جلیل دشتی مطلق
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشته‌ست ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشته‌ست! آن ماه بدیعی که کسی بهر بیانت از معنی آن صورت زیبا ننوشته‌ست... چون علقمه، کس در دل آن حسرت موّاج با نثر روان از لب سقّا ننوشته‌ست یا شعر تری خوش‌تر از آن مشک گُهربار با قافیۀ خشکی لب‌ها ننوشته‌ست خونی که چکید از قلم دست علمگیر جز شرح غم و غربت مولا ننوشته‌ست جز چشم تو چشمی به ورق پارۀ مقتل با ذکر سند، روضۀ زهرا ننوشته‌ست در کرببلا روح تو تلمیح علی بود از شیعه کسی آن همه شیوا ننوشته‌ست... می‌خواند کسی یک به یک آیات علق را... زآن سجدۀ واجب، کسی اما ننوشته‌ست فریاد زدی «اَدرک» و صد حیف که راوی یک خط هم از آن شوق تماشا ننوشته‌ست چون خون خدا ـ غم‌زده ـ با خط شکسته سربسته، کسی مرثیه‌ات را ننوشته‌ست گویی قلم ای اوج کرامات حسینی! یک موج ز دریای تو حتی ننوشته‌ست... مجتبی احمدی
گوش کن گوش، صدای نفسی می‌آید مَشک بر دوش، از آن دور، کسی می‌آید کیست این مرد که این‌گونه به دشمن زده است؟ که ز هر گوشه، صدای جرسی می‌آید این‌قَدَر موج نزن در عطشِ دیدن او آخر، ای علقمه! فریادرسی می‌آید بس که خفتند در این بادیه گلگون‌کفنان «موسی این‌جا به امید قَبَسی می‌آید» سیّدی بر کمرش، شال عزا می‌پیچد گوییا از سر بالین کسی می‌آید بعد پرپر شدن ساقی لب‌تشنه، ز چشم اشک از دیده بسی رفت و بسی می‌آید... هادی منوری