eitaa logo
احسان تبریزیان
980 دنبال‌کننده
137 عکس
105 ویدیو
9 فایل
این کانال جهت به اشتراک گذاشتن و نشر اشعار و معارف اهلبیت تشکیل شده است. نظرات شما یاری دهنده ماست...
مشاهده در ایتا
دانلود
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان مثل تیری که رها می‌شود از دست کمان خسته از ماندن و آمادهٔ رفتن شده بود بعد یک عمر، رها از قفس تن شده بود مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود «مست می‌آمد و رخساره برافروخته بود» روح او از همه دل کنده، به او دل بسته بر تنش دست یدالله حمایل بسته.. آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را معنی جملهٔ در پوست نگنجیدن را بی‌امان دور خدا مرد جوان می‌چرخید زیر پایش همۀ کون و مکان می‌چرخید بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد رفت از میسره از میمنه بیرون آمد آن طرف محو تماشای علی، حضرت ماه گفت: لا حول و لا قوة الا بالله مست از کام پدر، زادۀ‌ لیلا، مجنون به تماشای جنونش همه دنیا مجنون.. آه در مثنوی‌ام آینه حیرت زده است بیت در بیت - خدا - واژه به وجد آمده است :: رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد به تماشای نبرد تو خداوند آمد با همان حکم که قرآن خدا جان من است آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست «دیدمت خُرَّم و خندان، قدح باده به دست» آه آیینه در آیینه عجب تصویری داری از دست خودت جام بلا می‌گیری زخم‌ها با تو چه کردند؟ جوان‌تر شده‌ای به خدا بیشتر از پیش پیمبر شده‌ای پدرت آمده در سینه تلاطم دارد از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد غرق خون هستی و برخاسته آه از بابا آه، لب واکن و انگور بخواه از بابا گوش کن! خواهرم از سمت حرم می‌آید با فغان پسرم وا پسرم می‌آید باز هم عطر گل یاس به گیسو داری ولی این‌بار چرا دست به پهلو داری؟ کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است یاس در یاس مگر مادر من برگشته‌ست؟ مثل آیینهٔ در خاک مکدّر شده‌ای چشم من تار شده؟ یا تو مکرر شده‌ای؟ من تو را در همهٔ کرب‌و‌بلا می‌بینم هر کجا می‌نگرم جسم تو را می‌بینم ارباً اربا شده چون برگ خزان می‌ریزی کاش می‌شد که تو با معجزه‌ای برخیزی مانده‌ام خیره به جسمت که چه راهی دارم؟ باید انگار تو را بین عبا بگذارم باید انگار تو را بین عبایم ببرم تا که شش‌گوشه شود با تو ضریحم، پسرم سید حمیدرضا برقعی
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد چون قطره بود و غرق شد و بی‌کرانه شد آیینه بود و خُرد شد و تکّه تکّه شد تسبیح بود و پاره شد و دانه دانه شد یک شیشه عطر بود و هزاران دریچه یافت یک شاخه یاس بود و سراسر جوانه شد عمری به انتظار همین لحظه مانده بود رفع عطش رسید و برایش بهانه شد آن گیسویی که باد صبا، صبح شانه کرد با دست‌های گرم پدر، ظهر شانه شد او یک قصیده بود که در ذهن روزگار مضمون ناب یک غزل عاشقانه شد رضا جعفری
رُخش سبزه ست و مویش مشکی و لب:قرمز اُخرا کــــأنّ المصطفی قــد عــادَ یـولَــد مــــــرّةً أخــــری یـقـین روح مـحمـد رفـته در جــسم علی اکبــــــــر اگــر مــا مــی پذیـــرفـتـیـم مفـــهـوم تناســـخ را هزاران خسرو و فرهاد و یوسف، می شود مجنون همینــکه زادۀ لیــلا هــــویـــدا مـــی کـــند رخ را ســــپاه شـمرِکافرکیش، مـــات جلوه ی حُسنش ســـوار اسب خود، وقتی نـمـایـان می کند رخ را به جُرم چهره اش شد کشته یا اسمش؟ نمی دانم نمــی فهمیم علت را ... نمــی یابیم پــــاسخ را عـــطش، آتــش شد اما با لب بـابـا گلستان شد چـــنانـکه آتــش نمــــرود، ابــــــــراهیم تــارخ را
روضه‌خوان گفت که لیلا پسری داشت که رویش به درخشندگی ماه که عباس عمویش روضه‌خوان گفت که لیلا پسری داشت که مجنون پسری داشت که می‌رفت و نگاه تو به سویش پسری خوش قد و قامت، پسری صبح قیامت روضه‌خوان گفت که در باد پریشان شده مویش آسمان بار امانت نتوانست کشیدن که بریدند خدایا که شکستند سبویش روضه‌خوان تاب نیاورد، عمو آب نیاورد روضه‌خوان آمد و زانو زد و بوسید گلویش
عجبا این همه غیرت! عجبا این همه مستی! تو که هستی که چنین مستی و شمشیر به دستی؟ نه شرابی، نه سرابی، نه لبی خورده به آبی از کجا آمده در عین عطش این همه مستی تو سبوی ملکوتی که ملک مست شد از او که فلک مست شد، افتادی از دست و شکستی تو که شوری و شراری، تو رجز خوانده ای، آری که رمیدند سواران تو که بر اسب نشستی تو علی بن حسین بن علی زاده ی عشقی تو الست بن الست بن الست بن الستی این من شاعر ناشی چه بگوید که تو باشی!؟ این همه هستی و این ها همه ات نیست... که هستی!؟
چقدر لحن رجزهاش به حیدر رفته كیست این شیر كه بر اسب به منبر رفته؟ قد و بالاش به باباش، به مولا موهاش چشم و ابروش به جدش به پیمبر رفته نعره اش غرش شیرانه ی «جاء الحق» است هرچه كفتار و شغال است كجا در رفته؟ پس كجـایید؟ بیایید سـواران بـلا این جوان روی زمین حوصله‌اش سر رفته خون به مهمانی شمشیر و خطر می رقصد باده با پای خود این بار به ساغر رفته شاه شمشاد قد از زین به زمین می افتد تبر ای وای به پابوس صنوبر رفته باغبانی كه حسین است نمی دید ای كاش كه چه ها بر سر این لاله ی پرپر رفته گریه كمتر كنی ای آب كه از پیش فرات جای دوری كه نرفته، لب كوثر رفته
گمان مدار که گفتم برو دل از تو بریدم نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم گهی به خاک فتادم گهی ز جای پریدم دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت خدای داند و دل شاهد است من چه کشیدم دو چشم خود بگشا و سؤال کن که بگویم ز خیمه تا سر جسم تو من چگونه رسیدم ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه ی خولی زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم هنوز العطشت می زد آتشم که ز میدان صدای یا أبتای تو را دوباره شنیدم سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید که شد به خون جوانم خضاب موی سفیدم کنار کشته ی تو با خدا معامله کردم نجات خلق جهان را به خون بهات خریدم بگو به نظم جهان سوز "میثم" این سخن از من که دست از همه شستم رضای دوست خریدم
زمین سراسر، زمان سراسر، جهان سراسر علیّ‌اکبر به قلب لشکر بزن که آمد علیّ دیگر، علیّ‌اکبر بلند بالا، بلند همّت، بلند اختر، بلند رُتبت چه ماه سیما، چه ماه طلعت، چه ماه منظر علیّ‌اکبر شراب وحدت، شراب باقی، شراب رحمت، شراب ساقی شراب شیرین، شراب نوشین، شراب شکّر علیّ‌اکبر به چشم و ابرو، به زلف و گیسو، به خُلقِ اعظم، به نطقِ نیکو شبیه پیغمبر است و گویی خود پیمبر؛ علیّ‌اکبر محمّد آمد محمّد آمد، همانکه باید می‌آمد آمد علیّ لیلا، علیّ زهرا، علیّ حیدر، علیّ‌اکبر حسین آمد حسین ثانی، چنانکه افتد چنانکه دانی پر از هیاهو، پر از جوانی، جوان لشکر علیّ‌اکبر علیّ‌اصغر چه قد کشیده، به قاسم‌بن‌الحسن رسیده خدای عبّاسش آفریده، کمی جوان‌تر علیّ‌اکبر مؤذنی با تمام قامت، اقامه‌ی عشق و استقامت قیام ِ قدقامت قیامت، اذان محشر علیّ‌اکبر صلای اللهُ اکبر است این، صدا بزن نام دلبر است این علیّ‌اکبر علیّ‌اکبر علیّ‌اکبر علیّ‌اکبر...
علی را ذاتِ ایزد می‌شناسد اَحد را درکِ احمد می‌شناسد چه گوییم از علی‌اکبر که تنها محمد را محمد می‌شناسد حسن لطفی
نوخاسته‌ای ز نسل درد آمده است با گرمی خون و تیغ سرد آمده است اردوی ستم به لرزه افتاده، مگر بَدر است و، محمّد به نبرد آمده‌ است؟! محمدرضا سهرابی نژاد
آه است به روی لب عالم، آه است هنگام وداع سخت مهر و ماه است این اشک حسین بر علی‌اکبر نیست بر پیکر صدچاکِ رسول‌الله است راضیه جعفری
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را تا گریه کنند آن قد و بالا را آغوش کفن را به تنت رنگین کن تا زنده کنی پیام عاشورا را آن آینه‌ای که یک علی‌اکبر داشت در چهرۀ خویش نقش پیغمبر داشت در فصل مهیب برگ‌ریز پاییز دست از گل بهترین بهارش برداشت غلامرضا شگوهی
سوز جگر از دل به زبان آمده بود بابا سوی میدان، نگران آمده بود جانی شد و بر تن علی، جان بخشید آن لب که ز تشنگی به جان آمده بود سیدمهدی حسینی
4_5807521539175749085.mp3
6.02M
🎧 🚩 حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام 🚩 حجت‌الاسلام حنیفی
🩸 علیه‌السلام🩸 🥀 در نقل است: روزی یک مرد مسیحی وارد مسجد رسول‌خدا صلی‌الله‌ علیه‌ و آله و سلم شد. 🥀 مردم که او را گفتند: تو مسیحی هستی! از مسجد خارج شو! 🥀 مرد مسیحی به آنان گفت: شب گذشته در خواب، رسول خدا صلی‌الله‌ علیه‌ و آله و سلم و حضرت عیسی علیه‌السلام را دیدم. 🥀 حضرت عیسی علیه‌السلام به من فرمودند: به دستان مبارک خاتم‌الانبیاء صلی‌الله‌ علیه‌ و آله و سلم اسلام بیاور که به حق پیامبر این امت است. 🥀 من به دست او اسلام آوردم و اکنون آمده‌ام تا اسلام خود را با مردی از اهل‌بیتش تجدید کنم! 🥀 پس او را به محضر امام حسین علیه‌السلام آوردند. و همین که به محضر حضرت رسید، خود را بر پای امام علیه‌السلام انداخت و شروع به بوسیدن پاهای آن حضرت کرد. بعد خوابی را که شب گذشته دیده بود، برای آن حضرت تعریف کرد. در آن هنگام سیدالشهداء علیه‌السلام فرمودند: 🥀 أ تُحِبُّ اَنْ آتیکَ بِشَبیهِهِ؟ قالَ: بَلیٰ سَیّدی 🥀 آیا دوست داری کسی که شبیه به رسول‌خدا صلی‌الله‌ علیه‌ و آله و سلم است را نزد تو بیاورم؟! 🥀 گفت: بله، ای آقای من! 🥀 فَدَعَی الحُسَینُ علیه‌السلام بِوَلَدِه عَلِیّ الاکبَر و کان اِذ ذاکَ طِفلٌ صَغیرٌ و قَد وَضَعَ عَلی وَجهِهِ البُرقَع فَجیء به الی اَبیه‌. 🥀 پس امام حسین علیه‌السلام فرزندش علی‌اکبر علیه‌السلام را ندا داد؛ در آن زمان او نوجوانی بود و در حالی که بر صورتش نقاب انداخته بودند، او را نزد پدر آوردند. 🥀 فَلَمّا رَفَعَ الحسین علیه‌السلام البُرقَعَ مِن وَجهِهِ وَ رَآهُ ذلکَ الرَجُلُ وَقَعَ مُغمیٰ عَلَیه. 🥀 هنگامی که سیدالشهداء علیه‌السلام نقاب را از روی صورت علی‌اکبر علیه‌السلام برداشتند و آن مرد او را دید، از هوش رفت. 🥀 حضرت فرمودند: آب به صورت او بپاشید! زمانی که به هوش آمد، سیدالشهداء علیه‌السلام به آن مرد فرمودند: ای مرد! آیا این فرزندم را شبیه رسول‌خدا صلی‌الله‌ علیه‌ و آله و سلم یافتی؟! 🥀 مرد گفت: به خدا قسم آری! 🥀 امام حسین علیه‌السلام به او فرمودند: اگر تو چنین فرزندی داشتی و خاری به پای او می‌رفت، چه می‌کردی؟! 🥀 مرد جواب داد: به خدا قسم می‌مُردم! 🥀 در این‌جا بود که سیدالشهداء علیه‌السلام به او فرمودند: 🥀 اُخبِرُکَ أنّی أریٰ وَلَدی هٰذا بِعَیني مُقَطَّعاً بِالسُیُوفِ إرباً إرباً 🥀 اکنون به تو این خبر را می‌دهم که روزی این پسر را با چشمان خودم می‌بینم در حالی که با شمشیر بدنش را قطعه قطعه کرده‌اند... 📕 ثمرةالاعواد، جلد ۱ صفحه ۲۳۰
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم از بغض گلوگیر دقایق بنویسم می‌خواهم از آن ساقی عاشق بنویسم نم‌نم به خروش آیم و هِق‌هِق بنویسم دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» در هر قدمت هر نفست جلوۀ ذات است وصف تو فراتر ز شعور کلمات است در حسرت لب‌های تو لب‌های فرات است عالم همه از این همه ایثار تو مات است از علقمه با دیدۀ خونبار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت دل‌ها همه مست رجز گاه به گاهت هر چند تو بودی و عطش بود و جراحت دلواپس طفلان حرم بود نگاهت سقای ادب جلوۀ ایثار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» افتاد نگاه تو به مهتاب، دلش ریخت وقتی به دل آب زدی آب، دلش ریخت فرق تو شکوفا شد و ارباب، دلش ریخت با سجدۀ خونین تو محراب، دلش ریخت صد حیف که آن یار وفادار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» انگار که در علقمه غوغا شده آری خون‌بارترین واقعه برپا شده آری در بزم جنون نوبت سقا شده آری دیگر پسر فاطمه تنها شده آری این قافله را قافله‌سالار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» ای علقمه از عطر تو لبریز، برادر! ای قصۀ دست تو غم‌انگیز، برادر! بعد از تو بهارم شده پاییز، برادر! برخیز! حسین آمده برخیز! برادر! عباس‌ترین حیدر کرار نیامد «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» حسین علاء‌الدین
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟ آسمان زیر سُم مرکب او حیران است پنجه در پنجۀ آتش فِکَنَد گاهِ نبرد دشت از هیبت این معرکه، سرگردان است مشک بر دوش گرفته‌ست و دلش را در مُشت کوه‌مردی که همه آبروی میدان است تا که لب‌تشنه نمانند غریبان، امروز می‌رود در دل آتش، به سر پیمان است این طرف، کوه جوانمردی، ایثار، شرف روبرو قوم جفا پیشه و سنگستان است... خیره بر خیمۀ زینب شده و می‌نگرد کودکی را که تمامی عطش و... گریان است سمت خون: علقمه در آتش و... در سمت عطش: خیمه‌ها شعله‌ور و بادیه اشک‌افشان است این که بر صفحۀ پیشانی او حک شده است آیه‌هایی است که در سورۀ اَلرَّحمان است جلیل دشتی مطلق
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشته‌ست ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشته‌ست! آن ماه بدیعی که کسی بهر بیانت از معنی آن صورت زیبا ننوشته‌ست... چون علقمه، کس در دل آن حسرت موّاج با نثر روان از لب سقّا ننوشته‌ست یا شعر تری خوش‌تر از آن مشک گُهربار با قافیۀ خشکی لب‌ها ننوشته‌ست خونی که چکید از قلم دست علمگیر جز شرح غم و غربت مولا ننوشته‌ست جز چشم تو چشمی به ورق پارۀ مقتل با ذکر سند، روضۀ زهرا ننوشته‌ست در کرببلا روح تو تلمیح علی بود از شیعه کسی آن همه شیوا ننوشته‌ست... می‌خواند کسی یک به یک آیات علق را... زآن سجدۀ واجب، کسی اما ننوشته‌ست فریاد زدی «اَدرک» و صد حیف که راوی یک خط هم از آن شوق تماشا ننوشته‌ست چون خون خدا ـ غم‌زده ـ با خط شکسته سربسته، کسی مرثیه‌ات را ننوشته‌ست گویی قلم ای اوج کرامات حسینی! یک موج ز دریای تو حتی ننوشته‌ست... مجتبی احمدی
گوش کن گوش، صدای نفسی می‌آید مَشک بر دوش، از آن دور، کسی می‌آید کیست این مرد که این‌گونه به دشمن زده است؟ که ز هر گوشه، صدای جرسی می‌آید این‌قَدَر موج نزن در عطشِ دیدن او آخر، ای علقمه! فریادرسی می‌آید بس که خفتند در این بادیه گلگون‌کفنان «موسی این‌جا به امید قَبَسی می‌آید» سیّدی بر کمرش، شال عزا می‌پیچد گوییا از سر بالین کسی می‌آید بعد پرپر شدن ساقی لب‌تشنه، ز چشم اشک از دیده بسی رفت و بسی می‌آید... هادی منوری
گر نخیزی تو ز جا کار حسین سخت تر است نگران حرمم آبرویم در خطر است قامتِ خم شده را هر که ببیند گوید: بی علمدار شده، دستِ حسین بر کمر است داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است دست از جنگ کشیدند و به من میخندند تو که باشی به بَرَم باز دلم گرم تر است نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی؟!!! چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است پیش ِ من با سر مُنشَق شده تعظیم نکن که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است علقمه پر شده از عطر ِ گل ِ یاس، بگو مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است؟! به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند قد و بالایِ رَسا هم سببِ دردسر است اصغر از هلهله کردن بدنش میلرزد گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم دستت افتاده ز تن، فرق تو شق القمر است وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
آسمان جلوه اي اگر دارد از نماز شب قمر دارد شب ميلاد تو همه ديدند نخل ام البنين ثمر دارد آمدي و حسين قادر نيست از نگاه تو چشم بر دارد كوري چشم ابتران حسود چقدر فاطمه پسر دارد اي رشيد علي نظر نخوري شهر چشمان خيره سر دارد باب حاجات ، كعبه ي خيرات بر تو و قدو قامتت صلوات اي نسيم پر از بهار علي ماه در گردش مدار علي چقدر مشكل است تشخيصت تا كه تو مي رسي كنار علي با تو يك رنگ ديگري دارد شجره نامه ي تبار علي دومين حيدر ابوطالب صاحب غيرت و وقار علي به شما ميرسد ذخيره ي طف همه ي ارث ذوالفقار علي اي علمدار و سر پناه حسين حضرت حمزه ي سپاه حسين كاشف الكربي و تمنا من دستهاي هميشه بالا من تو بر اين خاكها بكش دستي اگر اين خاك زر نشد با من سر سال است مرد مسكينم مكش از دست خاليم دامن چقدر فاصله است اي دريا از مقام ظهور تو تا من تو بزرگ قبيله ي آبي تو غديري ، فراتي اما من خشكسالم ، كوير بي آبم روزگاري است تشنه ميخوابم كمرت جايگاه شمشير است لب تو جايگاه تكبير است سر ما را بزن همين امروز صبح فردا براي ما دير است هيچ كس روبه روت نيست مگر آن كسي كه ز جان خود سير است سيزده ساله حيدري كردي پسر شير بيشه هم شير است گيرم افتاده است روي زمين دست تو باز هم علمگير است پسر شاه لافتي عباس ای جواني مرتضي عباس از نگاه كبوتري وارم به مقام تو غبطه ميبارم سر من را اگر بگيري باز به دو ابروي تو بدهكارم ارمني هم اگر حساب كني دست از تو بر نميدارم بده آن مشك پاره ي خود را تا براي خودم نگهدارم بي سبب نيست گريه ي چشمم حسرت صبح علقمه دارم با تمامي شور و احساسم آرزومند كف العباسم زلف ما را ز مشك وا نكيند لب ما را از آن جدا نكنيد پاي ما را به جان خالي مشك در حريم فرات وا نكنيد دست بر زيرتان نمي آرد آبها اينقدر دعا نكنيد تيرها روي اين تن زخمي خودتان را به زور جا نكنيد تازه طفل رباب خوابيده جان آقا سر و صدا نكنيد تا كه از مشك پاره آب چكيد رنگ از چهره ي رباب پريد
نسیم روضه وزیدن گرفت در مویت غروب می چکد از تارهای گیسویت کنار خیمه به من رو زدی چگونه شده است کنار علقمه افتاده بر زمین رویت هنوز هم که تو در فکر احترام منی بس است این همه سختی مده به بازویت کجاست جای لبم روی ماه پیشانیت چقدر فاصله افتاده بین ابرویت چه عطر یاس نجیبی گرفته ای انگار نشسته مادر پهلو شکسته پهلویت
4_5809773338989433963.mp3
5.44M
🎧 🚩 حضرت عباس علیه‌السلام 🚩 حجت‌الاسلام حنیفی
📜 📎 علیه‌السلام 🥀 از جناب امام زین‌العابدین علیه‌السلام پرسیدند که پدر بزرگوارتان چند بار گریه کردند؟! 🥀 فرمود: هفت مرتبه؛ یک مرتبه وقتی بود که با عمم عباس علیه‌السلام در حال وداع دست به گردن هم انداخته بودند، اینقدر پدرم گریسته بود که جامه‌های عمم عباس علیه‌السلام تر شده بود! 📕 مقتل خطی مبکی‌العیون، صفحه ۶۶
با سلام و عرض ادب عزاداری ها قبول بلند مرتبه شاهی به زحمت افتاده برای قطره آبی به منَّت افتاده... آیا این بیت در شان امام هست؟ آیا واقعا امام مفترض الطاعه که خدا به واسطه او بر مردم منت گذاشته، برای قطره ای آب از لئیمان کوفه منت می کشد؟ تو را به خدا قبل از خواندن هر شعری لااقل چند لحظه درباره آن فکر کنیم.
🔹آیا امام حسین(ع) کلمه «مُنّوا عَلَیّ» را برای طلب آب برای علی اصغر(ع) به کار بردند؟ پاسخ: در منابع معتبر و قابل استناد، این عبارت به عنوان سخنی صریح از امام حسین(ع) نقل نشده است، بلکه برخی اشعار و مراثی به عنوان زبان حالی از حضرتشان چنین درخواستی را بیان کرده‌اند. به عنوان نمونه نقل شده است حضرت زینب(س) هنگام وارد شدن به دمشق، اشعار مصیبت‌آمیزی را در توصیف فاجعه عاشورا سرودند که از جمله آنها این بیت بود: منّوا عَلَی‏ ابن المصطفی بشربة یحیا بها أطفالنا من الظماء حیث الفرات سائل[1] در جایی که آب شیرین جریان دارد با شربت آبی بر فرزند پیامبر(ص) منت گذاشته تا فرزندانمان از خطر مرگ ناشی از تشنگی نجات یابند. همچنین در مقتل خوارزمی(م 568 ق‏) از شاعری به نام «ناشی علی بن وصیف»(متوفای 366 ق) چنین سروده‌ای نقل شده است: منّوا عَلَی طفلی بماء فقد ضرا فیه الظماء[2] بر فرزندم با شربت آبی منت گذارید که تشنگی او را از پا درآورده است. پاورقی [1]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ‏45، ص 287، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق. [2]. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین(ع)، ج ‏2، ص 165، قم، انوار الهدی‏، چاپ دوم‏، 1423ق‏.
گفت آن که دل تیر ندارد برود یا طاقت شمشیر ندارد برود فرداست که این بیشه شود لجّۀ خون هرکس جگر شیر ندارد برود
کس چون تو طریق پاک‌بازی نگرفت با زخم نشان سرفرازی نگرفت زین پیش، دلاورا! کسی چون تو شگفت حیثیت مرگ را به بازی نگرفت
عصر تاسوعاست ای نقّاش فردا را نکش صبح دریا را کشیدی ظهر صحرا را نکش خسته با زین و یراقی واژگون آشفته یال بی‌سوار و غرق خون آن اسب زیبا را نکش یا تمام صفحه را با خیمه‌ها همرنگ کن یا به غیر از ما رأیت الا جمیلا را نکش آن به دریا رفته دیگر بر نمی‌گردد به دشت خشکی لب‌های فرزندان زهرا را نکش او که مجنون بود، مجنون ماند، مجنون شد شهید مادرش لیلاست واویلای لیلا را نکش... ما که جا ماندیم در ما رنگ عاشورا نبود آبروداری کن و رسوایی ما را نکش عاقبت آن مرد مردستان می‌آید بعد از آن کس نگوید آن قد و بالای رعنا را نکش
چنان اسفند می‌سوزد به صحرا ریگ‌ها فردا چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا تمام دشت را زینب به خون آغشته می‌بیند مگر باران خون می‌بارد از عرش خدا فردا برادر، دل گواهی می‌دهد امشب شب قدر است اگر امشب شب قدر است، قرآن‌ها چرا فردا... همه در جامۀ احرام دست از خویشتن شستند شگفتا عید قربان است گویا در منا فردا ببین شش‌ماهه‌ات بی‌تاب در گهواره می‌گرید علی از تشنگی جان می‌دهد امروز یا فردا ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را همانانی که می‌افتند زیر دست و پا فردا برادر! وقت جان افشانی عباس نزدیک است قیامت می‌شود وقتی بگوید یا اخا فردا برادر! خوب می‌خواهم ببینم روی ماهت را هراسانم که نشناسم تو را بر نیزه‌ها فردا به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می‌مانم تمام هستی من، می‌روی بی من کجا فردا؟