#روشنگرانه
#ریحانہ
امروز چادر بانواݩ،
از عباے منݩ با ارزشٺراسٺ!
بانواݩ با حفظ حجاݕ برٺر خود، مروج
دیݩاسݪامهسٺند.
بانــو
اگر حجابے والاتر از چــادر
وجود داشت
حضرت زهرا 💚(س)
ڪہ سرور زنان عالم است
آن را بہ سر میڪرد
☝️یقین بدار ڪہ چــادر 💖
پوشش سروران است
#مثل_الماس
••࿐
17.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[📽]مستند #نامہاۍازدمشق
「عاشقانہهاۍشهیدعباسدانشگر
وهمسرش💕✨」
نگارا بفرما کجایی؟
😭
✨ قسمت #بیست_و_نهم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
مادر سید : ــ زهرا جان!
این خانم تو بسیج چیکارهان؟!
زهرا : ــ خاله جان این خانم.....
این خانم همون کسی هستن که محمد مهدی به خاطرش دوبار رفتنش عقب افتاده بود☺
ــ اونکه میگفت
به خاطر کامل نبودن مدارکشه😯
ــ دیگه دیگه 😆😉
صورتم از خجالت سرخ☺️🙈شده بود
و سرم رو پایین انداختم دوست داشتم میتونستم همون دقیقه برم بیرون ولی فضا خیلی سنگین بود😕
مادر سید گفت :
ــ دخترم خیلی ممنونم ازت که اومدی😊 پسرم از اونروز که اومده بود یک کلمه با ما حرف نزد ولی با دیدن شما حالش عوض شد☺معلومه شما با بقیه براش فرق داری☺🍃
زهرا :
ــ خاله جون حتی با من😐😉
ــ حتی با تو زهرا جان 😄
دخترم! تو این مدت که خبر برنگشتنش رو به ما دادن یه چشمم اشک بود یه چشمم خون😢میگفتن حتی جنازش هم بر نمیگرده😢باور کرده بودم که پسرم شهید شده😔ولی خدا رو شکر که برگشت🙏
ــ خدا رو شکر🙏
یک ماه از این ماجرا گذشت
و من چندبار دیگه رفتم عیادت آقاسید و اون هم کم کم داشت با شرایط جدیدش عادت میکرد و روحیش بهتر میشد ولی همچنان میگفت که من برم پی زندگی خودم😐🙁
ــ خانم تهرانی بازم میگم اون حرفهایی که توی نامه زدم رو فراموش کنید 😔
من قبل رفتنم فقط دوتا گزینه برا خودم تصور میکردم👌اینکه یا شهید میشم یا سالم برمیگردم✨اصلا این گزینه تو ذهنم نبود...😔شما هم دخترید و با کلی آرزو
آرزو دارید با نامزدتون تو خیابون قدم بزنید😕 با هم کوه برید 😕با هم بدویید 😕ولی من..😔بهتره بیشتر از این اینجا نمونید😔
ــ نه این حرفها نیست😑
بگید نظرتون درباره من عوض شده.
بگید قبل رفتن فقط احساسی یه نامه نوشتید و هیچ حسی به من نداشتید.😐
ــ نه اینجور نیست😟لاالهالاالله😐
ــ من میرم و شما تنها بمونید توی پیله خودتون... ولی آقای فرمانده...
این رو بدونید هیچ وقت با احساسات یه دختر جنگ نکنید😐و فقط به کسی از عشق حرف بزنید که واقعا حسی دارید😔
ــ خواهرم شما
شرایط من رو درک نمیکنین😕
ــ من حرفهام رو زدم😕خداحافظ😒
و از اتاق اومدم
بیرون و به سمت خونه رفتم🚶♀
یک هفته بعدش صبح تازه بیدار شده بودم و رو تختم دراز کشیده بودم.
نور آفتاب از لای پرده ی اتاق داشت روی صورتم میزد🌤فکر هزار جا میرفت.
که مامان آروم در اتاق رو زد و اومد تو
ــ ریحانه؟؟ بیداری؟؟😯
ــ اره مامان😴
ــ ریحانه تو کلاستون به جز
این پسره احسان بازم کسی...؟!😯
ــ چی؟! 😯نه فک نکنم. چطور مگه؟؟😕
ــ آخه یه خانمی الان زنگ زد و اجازه خواستگاری میخواست
میگفت پسرش هم دانشگاهیتونه😐
ــ چی؟! خواستگاری؟!😐کی بود؟
ــ فک کنم گفت خانم علوی😐
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد
✨ قسمت #سی_ام
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
ــ چییی!!😳😯علوی؟!؟!
ــ مگه میشناسیش؟؟ همکلاسیتونه؟؟😯
ــ چی؟! ها؟!
آهان... اره...فک کنم بشناسم☺
بعد اینکه مامان از اتاقم بیرون رفت نمیدونستم از شدت ذوق زدگی چیکار کنم 💃😇یعنی بالاخره راضی شد بیاد؟! ولی شاید یه علوی دیگه باشه؟!
نه بابا مگه چند تا علوی داریم که هم دانشگاهی هم باشه.
تو همین فکرها بودم که زهرا
برام یه استیکر لبخند😊 فرستاد... منظورش رو فهمیدم و مطمئن شدم که خواستگار آقا سیده😊🙈
ــ سلام زهراجون خوبی؟!
ــ ممنونم...
ولی فک کنم الان تو بهتری😊😆
ــ زهرا؟؟ چطوری حالا راضی شدن؟؟😯
ــ دیگه با اون قهرهایی که شما میکنی اگه راضی نمیشد جای تعجب داشت😃
ــ ای بابا😂
روزها گذشتن و شب خواستگاری رسید دل تو دلم نبود ...😕هم یه جوری ذوق داشتم و هم یه جوری استرس شدید امانمو بریده بود...😥یعنی مامان و بابا با دیدن سید چه عکس العملی نشون میدن؟! یعنی سید خودش چیکار میکنه امشب؟؟ اگه نشه چی؟! 😔و کلی فکر و خیال تو ذهنم بود و نفهمیدم اون روز چجوری گذشت...😕
اصلا حوصله هیچ کاری نداشتم
و دوست داشتم سریع تر شب بشه😊
بابا و مامان مدام ازم سوال میپرسیدن؟؟
ــ حالا این پسره چی میخونه؟؟😐
وضعشون چطوریه؟!😕و کلی سوالاتی که منو بیشتر کلافه میکرد
هرچی ساعت به شب نزدیک تر میشد ضربان❤️⚡️ قلب منم بیشتر میشد
صدای کوبیدن قلبمو💓به راحتی میشنیدم... خلاصه شب شد و همه چیز آماده بود که زنگ در صدا خورد.
از لای در آشپزخونه یواشکی نگاه میکردم😞اول مادر سید که یه خانم میانسال با چادر مشکی بود وارد شد و بعدش باباش که یه آقای جا افتاده با ظاهر مذهبی بود و پشت سرشون هم دیدم سید روی ویلچر نشسته✨و زهرا که کاور مخصوص چرخ ویلچر برای توی خونه رو میکشه و بعدش ویلچر رو آروم حرکت داد به سمت داخل... با دیدن سید بیاختیار اشک ذوق تو چشمام حلقه زد😢😊
تو دلم میگفتم :
به خونه خانم آیندت خوشاومدی😊
بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن دیدم بابام رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو خونه و با یه قیافه متعجبانه گفت :
ــ شما رسم ندارین اولین بار
آقا داماد رو هم بیارید؟! آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊
که مادر سید آروم با دستش آقاسید رو نشون داد و گفت : ــ ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد
✨ قسمت #سی_و_یکم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
ــ ایشون اقای مهندس هستن دیگه☺
با شنیدنش لحن صدای بابام عوض شد چون آشپزخونه پشت بابام بود نمیتونستم دقیق ببینمش ولی با لحن خاصی گفت :
ــ شوخی میکنید؟! 😟😏
که پدر سید گفت :
ــ نه به خدا شوخیمون چیه...
آقای مهندس انشاءالله داماد آینده همین ایشون هستن
با شنیدن داماد یه تبسم خاصی
رو لب سید اومد و سرشو پایین انداخت☺ولی دیدم بابام از جاش بلند شد و صداشو بلند کرد و گفت : 🗣
ــ آقا شما چه فکری با خودتون
کردید که اومدید اینجا؟؟😠 فکر کردید دختر دستهی گل من به شما جواب مثبت میده...😏 همین الانش کلی خواستگار سالم و پولدار داره ولی محل نمیکنه اونوقت شما با پسر معلولت پا شدی اومدی اینجا خواستگاری؟! 😡
جمع کنید آقا...
زهرا خواست حرفی بزنه
ولی سید با حرکت دستش جلوشو گرفت و اجازه نداد😕😒
پدر سید آروم با
صدای گرفتهای گفت :
ــ پس بهتره ما رفع مزاحمت کنیم😔
ــ هر جور راحتید...😠
ولی آدم لقمه رو اندازه دهنش میگیره.
مادر و پدر سید بلند شدن
و زهرا هم آروم ویلچر رو هل میداد به سمت در...✨انگار آوار خراب شده بود روی سرم😢نمیتونستم نفس بکشم و دلم میخواست زار زار گریه کنم😭پاهام سست شده بود... میخواستم داد بزنم ولی صدام در نمیومد ...دلم رو به دریا زدم و رفتم بیرون...
پدر و مادر سید از در خروجی بیرون رفته بودن و سید و زهرا رسیده بودن لای در🚪بغضمو قورت دادم و آروم به زور صدام در اومد و سلام گفتم😢
بابام سریع برگشت و گفت :
ــ تو چرا بیرون اومدی😠...برو توی اتاقت😡
ولی اصلا صداشو نمیشنیدم...
زهرا بهم سلام کرد ولی سید رو دیدم که آروم سرش رو بالا اورد و باهام چشم تو چشم شد👀💕
اشکی که گوشهی چشمش
حلقه زده بود آروم سر خورد و تا روی ریشش اومد.😢سرش رو پایین انداخت و اروم به زهرا گفت
ــ بریم...😞
و زهرا هم ویلچر رو
به سمت بیرون هل داد...✨
بعد اینکه رفتن و در رو بستن من فقط گریه میکردم😭😫
بابام خیلی عصبانی بود و فقط غر میزد😠
ــ مسخرش رو در آوردن😡
یه کاره پا شدن اومدن خونه ما خواستگاری
و رو کرد به سمت من و گفت :
ــ تو میدونستی پسره فلجه؟! 😠
ــ منم با گریه گفتم :😢
بابا اون فلج نیست😢جانبازه😔
ــ حالا هرچی...
فلج یا جانباز یا هر کوفتی...
وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی یه آدم عادی نیست😠
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد
✨ قسمت #سی_و_دوم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
ــ بابا اون آقا تا چند ماه پیش
از ماها هم بهتر راه میرفت ولی الان به خاطر امنیت من و شما...😞😢
که بابام پرید وسط حرفو گفت :
ــ دختر تو با چند ماه پیشش میخوای ازدواج کنی یا با الانش؟!😡در ضمن این پسر و این خانواده اگه سالم هم میاومدن من جواب منفی میدادم چه برسه به الان که😑😏
میدونستم بحث بیفایده هست😔اشکامو به زور نگه داشتم و رفتم توی اتاقم😭وقتی در اتاق رو بستم بغضم ترکید😢صدای گریم بلند و بلند تر میشد... با هر بار یاد آوری آخرین نگاه سید انگار دوباره دنیا خراب میشد روی سرم😭...دوست داشتم امشب دنیام تموم بشه😢
ای کاش اتفاقات امشب فقط یه کابوس بود😢تا صبح فقط گریه میکردم و مامانم هم هر چند دقیقه بهم سر میزد و نگرانم بود
مامانم اومد تو اتاق و گفت :
ــ دختر اینقدر خودتو عذاب نده... از دست میریا...😟😕
ــ آخه شما که حال منو نمیدونی مامان😢دلم میخواد همین الان دنیا تمام
بشه😭
ــ من حال تورو نمیدونم؟! ههه😔من حال تو رو بهتر از خودت درک میکنم😢
ــ یعنی چی مامان؟!😯
ــ یعنی اینکه....هیچی...😕😒 ولی دخترم دنیا تموم نشده... کلی خواستگار قراره برات بیاد☺️با کلی افکار و قیافه مختلف✨نمیگم کیو انتخاب کن و کیو نکن ... نمیگم مذهبی باشه یا نباشه ولی کسی رو انتخاب کن که ارزشتو بدونه و بتونه خوشبختت کنه😕😐
اونشب و فردا اصلا تو حال و هوای خودم نبودم😔اصلا نتونستم بخوابم و همش فکر و خیال😕صبح شد و دلم گرفته بود😞دلم میخواست با زهرا حرف بزنم ولی نمیدونستم چی بگم بهش 😢
هیچکی نبود باهاش درد دل کنم😔
یاد حرف زهرا افتادم...
که هر وقت دلش میگیره میره مزار 👣شهدا😢
لباسم رو پوشیدم و
به سمت شهدای گمنام راه افتادم🍃
نزدیک مزار که شدم...
اِااا... اون زهرا نیست بیرون مزار وایساده؟!😯 چرا دیگه خودشه 😔حالا چیکار کنم😯آروم جلو رفتم
ــ سلام😞
ــ سلام ریحانه جان😊 و بغلم کرد و گفت : ــ اینجا چیکار میکنی؟😯
ــ دلم گرفته بود...
اومده بودم باهاشون درد دل کنم😞😢تو چرا بیرونی؟!
ــ محمد گفت میخواد
حرف بزنه باهاشون و کسی تو نیاد.
ــ زهرا😔نمیدونم چطوری معذرت خواهی کنم... به خدا منم نمیخواستم...
ــ این چه حرفیه ریحانه😊
من درکت میکنم
آروم به سمت مزار حرکت کردم
و وارد یادمان شدم...✨صدای سید میومد وکم کم واضح تر میشد
آرو آروم رفتم و چند ردیف عقب ترش نشستم و به حرفهاش گوش دادم😔
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد
#حـــــرفڪـــــاربردے🖇
﴿آنهـایـــــے ڪـــــہاز پـــــلِ صـــــراط مــــــیگذرند؛ قـــــبلا
ازخـیلےچـیـــــزها گذشتــــــہاند
بایــــــد بگذرے،تابــــــگذرے...!﴾
هرگاهبرایِ
امامزمان﴿عج﴾دلتنگشدید؛
باعشقوعلاقہقرآنبخوانید..📖
-آیتاللّہبهجت🌱
#تلنـــگر‼️
میگن که
امام زمان مثه همون مادریه که اگه بچش گم بشه بیقرار میشه و میگرده دنبالش !
میگما ..
ما مثه اون بچه اے که مادر پدرشو گم میکنه و گریه زارے میکنه هستیم⁉️😔
.
.
.
شما ﺧﺎﻧﻢ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭙﯽﮐﻪ ﺗﻮ خیابون ﻣﻨﻮ ﭼﭗ ﭼﭗ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ!ﺑﺒﯿﻦ ﻋﺰﯾﺰﻡ ...
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮَﻣﻪ ﻋﻘﻠﻢ ﻧﻤﯿﺮﺳﻪ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﺗﺮِ!
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﮐﻮﻟﺮ ﮔﺎﺯﯼ ﺭﻭﺷﻦ ِ...
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﮔﺮﻣﻪ! ﺍﺻﻦ ﺩﺍﻏﻪ ! ﻻﮎ ِﻗﺮﻣﺰ ﻧﻤﯿﺰﻧﻢ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺎﺭﻡ ﻻﮎ ﭼﯽ ﭼﯿﻪ ﻫﺎ!
ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺑﺒﯿﻦ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯽ ﻻﮎ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ ! ﺧﻮﺑﻢ، ﺑﻠﺪﻡ ﺑﺰﻧﻢ
ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ، ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺎﻧﺘﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﺗَﻨَﻤﻪ ﺯﺷﺘﻪ، ﻧﭻ! ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﭘﻮﻝ ﻣﺎﻧﺘﻮﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ! ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻧﻤﯿﺑﯿﻨﯿﺶﺣﺎﻻ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻫﯿﭽﯽ..ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪﻩ؟؟
ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻨﯽ ﺳﺮ ﻧﮑﺮﺩﻧﺶ ﺑﻪ ﺻﺮﻓﻪ ﺗﺮﻩ
ﺍﮔﻪ ﺷﻤﺎ ﺷﺎﻝ ﻣﯿﺨﺮﯼ ۵ ﺗﻮﻣﻦ٬ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺎﻝ ﺑﺨﺮﻡn ﺗﻮﻣﻦ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﻭﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﭼﺮﻭﮎ ﻧﺸﻪ!
ﮐﻪ ﺑﺎﻓﺘﺶ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﻟﺒﻪ ﺍﺵ ﺩﺭﺳﺖ ﻭﺍﯾﺴﻪ
ﺑﺒﯿﻦ ﻣﻨﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﻭ ﮐﯿﻒ ﻭ ﮐﻔﺶ ﻗﺮﻣﺰﻡُ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻭﺷﻠﻮﺍﺭ ﺳﻔﯿﺪ ﺳﺖ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﺎ ﻏﺭﻭﺭِ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡﻭ ...
ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﻦ ﺭﻭﯼ ﺩﻟﻢ ﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﯾﻪ " ﺧﺎﻧﻢ ﭼﺎﺩﺭﯼ" ﺑﺎﺷﻢ ...
ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎﺷﻢ
چون بهم ثابت شده ک هرچی تنگتر بپوشم بالاتر نیستم...بلکه کالاترم....چون یادگرفتم که
(( جنس ارزون مشتری های زیادی داره )
⛔️هر روز شالهایتان عقب تر
⛔️مانتوهایتان چسبان تر
⛔️ ساپورتتان تنگ تر
⛔️رژ لبتان پررنگتر میشود
❓بندهی کدام خداییید؟🔴
❓دل چند نفر را لرزاندهاید؟🔴
❓کدام مرد را از همسر خود دلسرد کردهاید؟🔴
❓اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را درآوردید؟🔴
❓چند دختر بچه را تشویق کردهاید که بعدها بی حجابی را انتخاب کند؟🔴
❓چند زن را به فکرانداختهاید که از قافله مد عقب نمانند؟🔴
❓آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کردهاید؟🔴
❓پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟🔴
❓باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟🔴
❓چند زوج را بهم بی اعتماد کردهاید؟🔴
❓ نگاههای یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟🔴
⛔️نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...
🔥 🔥 🔥
🚫چطور؟
🔥بازهم میگویی، دلم پاک است!
🚫چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟
😑بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندندنگاه نکنند؟
🚫جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست❗️
🔻 من اگر گوشه ای از این کشتی را سوراخ کنم، همه غرق میشوند.
🔥میتوانم گاز سمی اسپری کنم و
بعد بگویم،شما نفس نکشید؟
⛔️چرا انقدر در حق خودت و دیگران ظلم میکنی؟⛔️
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﻋﻠــﻲ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﺣﺴﻴـــﻦ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ،
ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ ﻣیکنند…
...اللہم عجل لولیڪ الفرج...
اگریک نفررابه اووصل کردی
برای سپاهش توسرداریاری
👴 قيامت وقتي نامه اعمالتان بدستتان داده مي شود
قبل از آنكه آن را بخوانيد
بسم الله الرحمن الرحيم مي گوييد
و ناگهان مي بينيد كه همه گناهانتان
از نامه اعمالتان پاك شده است
مي پرسيد چه شد ؟
در اين زمان ازطرف خداوند
ندايي مي آيد
كه اي بنده ، تو ما را
با نام رحمن و رحيم فراخوانده اي
پس ماهم باتو مقابله به مثل كرده ايم
و گنا هانت را بخشيده ايم
حالا اگر مي خواهي
اين را براي كسي بفرستي
اول بسم الله الرحمن الرحيم بگو .
یک نکتــــه مهم : نگو که دستم بنده ... همجوره پخشش کن.بسم الله
••࿐
میدونےرفیق
داشتمفکرمےکردمچقدر
"حق الناس"
بابتعقبانداختنظهورگردنمہ💔...!
#جمعہ
#گُـمْنــٰامْ 🌿
#پسࢪونھ
سرتو بالا بگیر
خدا سخت ترین نبرد هاشو✨
به بهترین بنده هاش میده 🍃❤️
#بدون_تعآرفـ🖐🏻‼️
وقتشعار
صداشازهمهبلندتره •😲•
''وایاگرخامنهایحکمجهادمدهد…!'' •😌•
اونوقت
وقتیدستش
دعایهفتمصحیفهسجادیهرومیدن
بهتتپتمیوفته •😩•
باباااا
نکشیمونمنتظرحکمجهادرهبر
خجالتداره!!!🌸─╯بزاریدراحتتوونکنم...
هیچدشمنی
یهجوونعلافِبیکاردرسنخونِ
نمازقضاشدهِیطبلتوخالیِفقط
شعاردهندهروترورنمیکنه!
چونگلولهگرونھ
خیلیگرون😐
پسیاازشهادتدمنزنیاخودتوبساز
ــ❤️❤️
#سخن_بزرگان🌻🖇
✨هر ڪس مےخواهد
در ڪارش گره نیفتد و بہ هر آنچه
مےخواهد برسد، زیاد استغفار
ڪند. اگر جواب نداد،
پاسخگویش من هستم!
📚منبع:توصیههای بهجتـــ🌱
♡اللـ℘ـم؏ـجللولیڪالفـࢪج
بعضےوقتااز همہ چے دلسرد میشے....
از همہ جا خستہ میشے...
نمیدونےچیکار کنے...
چشماتـو ببند...
به این فڪر کن کہ
خــــ♡ــــدا
بزرگتــر از مشکلاتتہ....:)💔
رفیق
امام زمانت سالها منتظر 313تا یاره✋
یعنی توی دنیایی کہ میلیارد ها ادم زدندگی میکنن
313تا مـــرد واقعی پیدا نمیشه؟!😔
شرمندتم اقا...💔
شرمنده ام که بخاطر گناهامون این جمعه هم نیومدی...:)😔💔
#حضور_تا_ظهور
#تلنگر💡
بازهمدوصفحہدرسخوندموخستہشدم🙄
خواستمکتابروبذارمکنار
کہاینحدیثامامصادقتوپاورقی
بهچشممخورد:
براۍهرکارےکہنیتوارادهۍآدمی
درانجامآنقوےباشد
بدندچارضعفوناتوانۍنمےشود...‼️
#ارادهتروقوۍکنمشتی!💪🏻🌱