عمآرهاۍانقلاب،اگࢪدیࢪوز
عملیاتکࢪبلاۍ⁴راازدستدادهاند
امࢪوزدرکࢪبلاۍ⁵بࢪاۍآزادسازۍ
کشورازدستلیبࢪالها
بہپاۍصندوقهاۍراۍمیࢪوندو
بہشهداۍوطنوحࢪملبیڪمیگویند🖐🏻!
🔴 دور دیدن ظهور ممنوع🚫
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: مهدی از ما اهل بیت است، خدا امر (ظهور) او را یک شَبِه اصلاح میکند. امام حسین فرمودند: خداوند، امر (ظهور) او را در یک شب اصلاح میفرماید.
📚 کمال الدین باب۳۰
امام صادق علیه السلام فرموند: به آنچه نااُمیدی، امیدوارتر باش تا آن چیزی که امید داری محقق شود؛ زیرا موسی بن عمران، رفت تا برای خانواده اش شعله ای آتش بیاورد ولی هنگامی که بازگشت، رسول و پیامبر بود، و خداوند کار بنده و پیامبرش موسی را در یک شب اصلاح نمود. و خدا با قائم یعنی دوازدهمین نفر از امامان نیز چنین خواهد کرد و در یک شب کارش را اصلاح خواهد فرمود... او را از حیرت و غیبت بیرون آورده و به نور فرج و ظهور داخل خواهد کرد.
📚 کمال الدین باب۶
🌕 این هم نتیجه نزدیک دانستنِ ظهور:
امام باقر(ع) و امام صادق(ع) فرمودند: آنان که فرج را نزدیک میشمارند، نجات یافتند.
📚غیبت نعمانی باب۱۱
#پندانه 🔑✨
🔸دو متکدی در خیابانی نزدیکِ واتیکان کنار هم نشسته بودند.
🔹 یکی صلیب گذاشته بود و دیگری
تصویر هلال ماه که نمادی اسلامی است.
🔸مردم زیادی که از آنجا رد میشدند، به هر دو نگاه میکردند و فقط در کلاه آن کسی که پشت صلیب نشسته بود پول میانداختند.
🔹کشیشی که از آنجا میگذشت رفت جلو و گفت:
رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا مرکز مذهب کاتولیک جهان است. مردم به تو پول نمیدهند، به خصوص اینکه درست جایی نشستهای که گدای کنارت صلیب دارد و از روی لجبازی هم که شده، مردم به آن مسیحی پول میدهند نه به تو.
🔸گدای مسلمان بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت:
هی "پرویز" این اومده به ما کاسبی یاد بده!
‼️مراقب باشیم برای لجبازی با یکی، سکه در کلاه دیگری نیاندازیم.
🗳 انتخابات از آنچه میبینیم به ما نزدیکتر است!
#خاطرات_الشهدا |•°🇮🇷
برخورد و رفتارت خوبه، روز به روز هم مهر و محبت ما به هم بیشتر شده ولی گاهی با یه برخورد همه خوبیهات رو ضایع میکنی و از کوره درمیری.🙄
این جملات را وقتی گفت که از او پرسیدم در این یک سالی که از دوره آموزشی ما در دانشگاه میگذرد، مرا چگونه دیدی؟
از او پرسیدم: «چیکار کنم که به اعصابم مسلط بشم؟»
گفت: «خودت رو کنترل کن!»
گفتم: «برام سخته، تو کمکم کن!»
گفت: «اجازه میدی وقتی ناراحت میشی من عکس العمل نشون بدم؟»
قبول کردم. یک بار دیر به سالن غذاخوری رسیدم و ناهار به من نرسید. به بوفه هم که رفتم تعطیل بود. عباس که مرادید، متوجه شد که حالم دگرگون است. آنقدر سر به سرم گذاشت و مرا خنداند که غذا خوردن را فراموش کردم.
چندین بار اتفاق هایی از این دست افتاد و عباس فضای روحی مرا عوض میکرد.
همین رفتار او باعث شد که من قدری به خودم بیایم و در شرایط خاص و بحرانی، خودم را کنترل کنم.🙅🏻♂
حتی خانواده ام هم متوجه شده بودند که تحمل من در برابر ناملایمات زندگی بیشتر شده است.🌱
🔖مرتضی معاضدفرد_همکار شهید
دوستان فکر نمیکنم امروز پارت بتونم بزارم پارت ها آماده نیست😔
شرمنده
🔵 امام زمان آمدنی نیست، آوَردَنیست...🌸✨
💠حاج اسماعیل دولابی میفرماید: ظاهرا میگوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غائب نشده است. ما گم و غائب شده ایم.
📚 مصباح الهُدی ص ۳۱۹
💠از حضرت فاطمه روایت شده که پیامبر اکرم فرمودند: امام همچون کعبه است که (مردم) باید به سویش روند، نه آن که (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید.
📚 بحار الانوار، ج ۳۶، ص ۳۵۳
🔺 تا ما نخواهیم، او نمی آید...
🔺 کافیست از خودمان شروع کنیم...
#کلام_شهید ..🌹🌱
طرفـــــ داشتـــــ غیبتـــــ مےڪرد،
بهش گفتـــــ :شونههاتو دیدے..
گفتـــــ :مگه چیشده؟
گفتـــــ : یه ڪوله بارے از گناهانِ
اون بنده خدا رو شونههاے توعه..!
شهیدمحمدرضادهقانامیرے🌿
#پامنبری🌱
هرکی آرزوداشتهباشه خیلی خدمتکنه
#شهیدمیشه..!
یه گوشه دلت پا بده، شهدا بغلِت میکنن..
از این شهدا مدد بگیرید..
مددگرفتناز شهدا رسمه..!
👤استاد پناهیان
#حدیث..🍃🌸
امام علی(ع):
العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس
{کسی که بزمانه اش عالم وآگاه باشد،شبهات براوچیره وهجوم نخواهند آورد}
🔰#وصیت_شهید | #پیام_شهیدان
🔻 هر کس به اندازه توانایی خویش احساس مسئولیت کند.
در انتخابات با هوشیاری تمام به تقویت اسلام بپردازید. مبادا بگویید چیزها گران شده یا اجناس کم است و هی نگویید انقلاب برای ما چه کرده، بگویید ما به عنوان یک شیعه امام زمان (عج) چه کاری برای انقلاب و امام زمان (عج) کرده ایم.....
#شهیدرضا_جوادی🌷
🕊🌷🕊🌷
#شاعرانه... 💞
به دیگران سپر انداختن بود کارَت
رسد چو نوبت ما تیر در کمان داری
✍🏻صائبتبریزی
🔰آیت الله بهجت (ره)می فرمایند
حضرت معصومه (ع) از قبیل امامزادههای مطلق نیست ـ که هنگام زیارت او زیارتنامه مطلق امامزادهها خوانده شود، بلکه زیارت مخصوص به خود دارد ـ زیرا در روایت است: «مَنْ زارَها وَجَبَتْ لَهُ الْجَنةُ؛ هر کس او را زیارت کند، بهشت بر او واجب میگردد». خیلی کلمه بزرگی است!
نقل شده که روزی حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام در مدینه، در خانه تشریف نداشتند، شخصی آمد که سؤالی از آن حضرت بنماید، حضرت معصومه علیهاالسلام که در سن کودکی بودند و در خانه تشریف داشتند، میفرمایند: آن حضرت تشریف ندارند، چه کار دارید؟ آن شخص عرض کرد: مسئلهای دارم. میفرماید: بنویس. مینویسد، ایشان پاسخ آن را میدهد، بعد که حضرت امام کاظم علیهالسلام به خانه برمیگردد، مادرش جریان را به آن حضرت عرض میکند، حضرت میفرماید: «بِأَبِی هِی وَ أُمی، حَکمَتْ بِما حَکمَ اللهُ!؛ پدر و مادرم به فدایش، به آنچه خداوند حکم فرموده، حکم نموده است».
📚در محضر بهجت، ج۲، ص۱۳۷
دهه کرامت گرامی باد❤️
#داستانک ...🍃📚
کارآموزی، پس از یک مراسم طولانی و خستهکننده دعای صبحگاهی در صومعه، از پدر روحانی پرسید: «آیا همه این نیایشها که به ما یاد میدهید، خدا را به ما نزدیک میکند؟»
پدر گفت: «با سوال دیگری، جواب سوالت را میدهم. آیا همه این نیایشها که انجام میدهی باعث میشود که خورشید فردا طلوع کند؟»
کارآموز گفت: «البته که نه! خورشید طبق یک قانون کیهانی طلوع میکند.»
پدر روحانی گفت: «جوابت را گرفتی! خدا به ما نزدیک است. چه دعا بخوانیم و چه نخوانیم.»
شاگرد عصبانی شد و گفت: «یعنی میگویید تمام این دعاها بیفایده است؟»
پدر گفت: «نه. همانطور که اگر صبح زود از خواب بیدار نشوی، طلوع خورشید را نمیبینی، اگر دعا هم نکنی، با این که خدا همواره نزدیک است، اما هرگز متوجه حضورش نمیشوی!؟؟
#تباهیات . .💄
فقـطمــوندماگہنمیخواندلبرۍکننباچادرچیــکارمیخوانبکنن؟
بااونهمهارایشوکفشهایتقتقی😐
#یکمبهخودتونبیاید
#چادرینمانباشیم
🔶🔸السلامعلیڪیاامامالرئوف
💐💐دردهہڪرامتوشادی
خادمامامرضاعلیهالسلام
خادممردمشد.صلوات
🌺انتخاب جناب آقای آیت الله سید ابراهیم رئیسی به عنوان هشتمین رئیس جمهور در سینزدهمین دوره ریاست جمهوری را به مردم فهیم ایران تبریک میگوییم
#مردم_میدان
#دهه_کرامت🌺
#آیت_الله_رئیسی🇮🇷
#تعجیل_در_فرج_صلوات
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🌸
#شهیدانه ..🌱🕊
نصف شب از صدای ناله نماز شبش از خواب بیدار شدم. میان گریه هایش میگفت: خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی، میخواهم مثل امام حسین(علیهالسلام) بیسر و مثل حضرت عباس(علیهالسلام) بیدست باشم.
وقتی پیکرش را آوردند نه سر داشت
و نه یک دست.💔
گویا آن شب خدا میشنیدش.
پدر شهید👤
#شهیدماشاللهرشیدی♥️🕊
یڪسلامےهمبکنیم
خدمتاونپسریکههمزمانباپنجتادخترچتمیکنه
ودمازباغیــرتبودنمیزنه🖐🏼:))
#نکشیمونباغیرت
#سرعتچتکردنتوتوگینسثبتکنمیامیکنی
#بدون_تعارف
❤ #عاشقـــانه_دو_مدافـــع ❤
#قسمت_پنجم
بعد دانشگاه منتظر بودم ڪ سجادے بیاد و حرفشو تموم کنه اما نیومد...
پکرو بی حوصلہ رفتم خونہ
تارسیدم ماماݧ صدام کرد...
اسماااااا؟؟؟
سلام جانم مامان؟!
سلام دخترم خستہ نباشے
سلامت باشے ایـݧ و گفتم رفتم طرف اتاقم
ماماݧ دستم و گرفٺ و گفت:
کجا؟؟؟
چرا لب و لوچت آویزونه؟
هیچے خستم
آهاݧ اسماء جاݧ مادر سجادے زنگ ...
برگشتم سمتش و گفتم خب؟خب؟
مامان با تعجب گفت:چیہ؟چرا انقد هولے!؟!
کلے خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ
اخہ ماماݧ ک خبر نداشت از حرف ناتموم سجادے...
گفت ڪ پسرش خیلے اصرار داره دوباره باهم حرف بزنید
مظلومانہ داشتم نگاهش میکردم
گفت اونطورے نگاه نکـݧ
گفتم ک باید با پدرش حرف بزنم
إ ماماݧ پس نظر من چے؟؟؟
خوب نظرتو رو با هموݧ خب اولے ک گفتے فهمیدم دیگہ
خندیدم و گونشو بوسیدم
وگفتم میشہ قرار بعدیموݧ بیروݧ از خونہ باشه؟؟؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
خوبہ والاجوون هاے الاݧ دیگہ حیا و خجالت نمیدونـݧ چیہ ما تا اسم خواستگارو جلوموݧ میوردن نمیدونستیم کجا قایم بشیم.
دیگہ چیزے نگفتم ورفتم تو اتاق
شب ک بابا اومد ماماݧ باهاش حرف زد
ماماݧ اومد اتاقم چهرش ناراحت بودو گفت
اسماء بابات اصـݧ راضے ب قرار دوباره نیست گفت خوشم نیومده ازشوݧ...
از جام بلند شدم و گفتم چے؟چرااااااا؟
ماماݧ چشماش و گرد کرد و با تعجب گفت:
شوخے کردم دختر چہ خبرتہ!!!
تازه ب خودم اومد لپام قرمز شده بود....
ماماݧ خندید ورفت بہ مادر سجادے خبر بده مث ایـݧ ڪ سجادے هم نظرش رو بیرون از خونہ بود
خلاصہ قرارموݧ شد پنج شنبہ
کلے ب ماماݧ غر زدم ک پنجشنبہ مـݧ باید برم بهشت زهرا ...
اما ماماݧ گفت اونا گفتـݧ و نتونستہ چیزے بگہ...
خلاصہ ک کلے غر زدم و تو دلم ب سجادے بدو بیراه گفتم.....
دیگہ تا اخر هفتہ تو دانشگاه سجادے دورو ورم نیومد
فقط چهارشنبہ ک قصد داشتم بعد دانشگاه برم بهشت زهرا بهم گفت اگہ میشہ نرم ...
ایـݧ از کجا میدونست خدا میدونہ هرچے ک میگذشت کنجکاو تر میشدم
بالاخره پنج شنبہ از راه رسید.
#نویسنده✍
#خانوم.علـــی.آبادی
ادامــه.دارد....
❤ #عاشقـــانه_دو_مدافـــع❤
#قسمت_ششم
بلاخره پنج شنبہ از راه رسید...
قرار شد سجادے ساعت۱۰ بیاد دنبالم
ساعت ۹/۳۰ بود
وایسادم جلوے آینہ خودمو نگاه کردم
اوووووم خوب چے بپوشم حالااااااا
از کارم خندم گرفت
نمیتونستم تصمیم بگیرم همش در کمد و باز و بستہ میکردم
داشت دیر میشد کلافہ شدم و یه مانتو کرمی با یہ روسرے همرنگ مانتوم برداشتم و پوشیدم
ساعت۹:۵۵دیقہ شد
۵ دیقہ بعد سجادے میومد اما مـݧ هنوز مشغول درست کردݧ لبہ ے روسریم بودم کہ بازے در میورد
از طرفے هم نمیخواستم دیر کنم
ساعت ۱۰:۰۰ شد زنگ خونہ بہ صدا دراومد
وااااااے اومد مـݧ هنوز روسریم درست نشده
گفتم بیخیال چادرمو سرکردم و با سرعت رفتم جلو در
تامنو دید اومد جلو با لبخند سلام کرد و در ماشیـݧ و برام باز کرد
اولیـݧ بار بود کہ لبخندشو میدیدم
سرمو انداختم پاییـݧ و سلامے کردم و نشستم داخل ماشیـݧ
تو ماشیـݧ هر دوموݧ ساکت بودیم
من مشغول ور رفتـݧ با رو سریم بودم
سجادے هم مشغول رانندگے
اصـݧ نمیدونستم کجا داره میره
بالاخره روسریم درست شد یہ نفس راحت کشیدم کہ باعث شد خندش بگیره
با اخم نگاش کردم
نگام افتاد بہ یہ پلاک کہ از آیینہ ماشیـݧ آویزوݧ کرده بود
اما نتونستم روشو بخونم
بالاخره ب حرف اومد
نمیپرسید کجا میریم؟؟؟
منتظر بودم خودتوݧ بگید
بسیار خوب پس باز هم صبر کنید
حرصم داشت درمیومد اما چیزے نگفتم
جلوے یہ گل فروشے نگہ داشت و از ماشیـݧ پیاده شد
از فرصت استفاده کردم
پلاک و گرفتم دستم و سعے کردم روشو بخونم یہ سرے اعداد روش نوشتہ اما سر در نمیوردم
تا اومدم ازش عکس بگیرم
از گل فروشے اومد بیروݧ...
هل شدم و گوشے از دستم افتاد...
#نویسنده✍
#خانوم.علـــی.آبادی
ادامــه.دارد....
❤️#عاشقانه_دومدافع❤️
#قسمت_هفتم
هل شدم و گوشے از دستم افتادو رفت زیر صندلے
داشت میرسید ب ماشیـݧ از طرفے هرچقد تلاش میکردم نمیتونستم گوشے و بردارم
در ماشیـݧ و باز کرد سرشو آورد تو و گفت مشکلے پیش اومده دنبال چیزے میگردید؟؟؟
لبخندے زدم و گفتم:ن چ مشکلے؟؟؟فقط گوشیم از دستم افتاد رفت زیر صندلے
خندید و گفت:بسیار خوب
چند تا شاخہ گل یاس داد بهم و گفت اگہ میشہ اینارو نگہ دارید.
با ذوق و شوق گلهارو ازش گرفتم وبوشون کردم
و گفتم: مـݧ عاشق گل یاسم
اصـݧ دست خودم نبود این رفتار
خندید و گفت:میدونم
خودمو جم و جور کردم و گفتم:بلہ؟؟از کجا میدونید؟؟
جوابمو نداد حرصم گرفتہ بود اما بازم سکوت کردم
اصـݧ ازش نپرسیدم براے چے گل خریده حتے نمیدونستم کجا داریم میریم
مثل ایـݧ کہ عادت داره حرفاشو نصفہ بزنہ جوݧ آدمو ب لبش میرسونہ
ضبط و روشـݧ کرد
صداے ضبط زیاد بود تاشروع کرد ب خوندݧ مـݧ از ترس از جام پرید
سریع ضبط و خاموش کرد
ببخشید خانم محمدے شرمندم ترسیدید؟؟
دستم و گذاشتم رو قلبم و گفتم:
بااجازتوݧ
اے واے بازم ببخشید شرمنده
خواهش میکنم.
گوشیم هنوز زیر صندلے بود و داشت زنگ میخورد
بازم هر چقدر تلاش کردم نتونستم برش دارم
سجادے گفت خانم محمدے رسیدیم براتوݧ درش میارم از زیر صندلے
ب صندلے تکیه دادم
نگاهم افتاد ب آینہ اوݧ پلاک داشت تاب میخورد منم ک کنجکاو...
همینطورے ک محو تاب خوردن پلاک بودم ب آینہ نگاه کردم
اے واے روسریم باز خراب شده
فقط جلوے خودمو گرفتم ک گریہ نکنم
سجادے فهمید
رو کرد ب مـݧ و گفت:
دیگہ داریم میرسیم
دیگہ طاقت نیوردم و گفتم:
میشہ بگید کجا داریم میرسیم
احساس میکنم ک از شهر داریم خارج میشم
دستے ب موهاش کشید و گفت
بهشت زهرا....
پس واسہ همیـݧ دیروز بهم گفت نرم حدس زده بودماااا اما گفتم اخہ قرار اول ک من و نمیبره بهشت زهرا...
با خودم گفت اسماء باور کـݧ تعقیبت کرده چے فکر میکردے چے شد
با صداش ب خودم اومدم
رسیدیم خانم محمدے.....
#نویسنده✍
#خانوم.علـــی.آبادی
ادامــه.دارد....
❤ #عاشقـــانه_دو_مدافــع❤
#قسمت_هشتم
رسیدیم خانم محمدے...
_نزدیک قطعه ے شهدا نگہ داشت
از ماشیـݧ پیاده شد اومد سمت مـݧ و در ماشیـݧ و باز کرد مـݧ انقد غرق در افکار خودم بودم کہ متوجہ نشدم
_صدام کرد
بخودم اومدم و پیاده شدم
خم شد داخل ماشیـݧ و گوشے و برداشت
گرفت سمت مـݧ و گفت:
بفرمایید ایـݧ هم از گوشیتوݧ
دستم پر بود با یہ دستم کیف و چادرم و نگہ داشتہ بودم با یہ دستمم گلارو
_گوشے تو دستش زنگ خورد
تا اومد بده بہ من قطع شد و عکس نصفہ ای ک ازپلاک گرفتہ بودم اومد رو صفحہ
از خجالت نمیدونستم چیکار کنم
سرمو انداختم پاییـݧ و ب سمت مزار شهدا حرکت کردم
_سجادے هم همونطور ک گوشے دستش بود اومد دنبالم و هیچ چیزے نگفت
همینطورے داشتم میرفتم قصد داشتم برم سر قبر شهید گمنامم
اونم شونہ ب شونہ من میومد انگار راه و بلد بود و میدونست کجا دارم میرم
_رسیدیم من نشستم گلهارو گذاشتم رو قبر
سجادے هم رفت کہ آب بیاره گوشیم هنوز دستش بود
_از فرصت استفاده کردم تا رفت شروع کردم ب حرف زدݧ باشهیدم
سلام شهید جاݧ میبینے ایـݧ همون تحفہ ایہ ک سرے پیش بهت گفتم
کلا زندگے مارو ریختہ بهم خیلے هم عجیب غریبہ
عادت داشتم باهاش بلند حرف بزنم
یہ نفر از پشت اومد سمتم و گفت:
مـݧ عجیب و غریبم؟؟؟
سجادے بود
واااااااے دوباره گند زدے اسماء
از جام تکوݧ نخوردم
اصلا انگار اتفاقے نیوفتاده روی قبرو با آب شست و فاتحہ خوند
سرمو انداختہ بودم پاییـݧ
خانم محمدے ایرادے نداره
بهتره امروز دیگہ حرفامونو بزنیم
تا نظر شما یکم راجب مـݧ عوض بشہ
حرفشو تایید کردم
_خوب علے سجادے هستم دانشجوے رشتہ ے برق تو یہ شرکت مخابراطے مشغول کار هستم و الحمدوللہ حقوقم هم خوبہ فکر میکنم بتونم....
_حرفشو قطع کردم
ببخشید اما مـݧ منتظرم چیزهاے دیگہ اے بشنوم
با تعجب سرشو آورد بالا و نگام کرد
بلہ کاملا درست میفرمایید
دفہ ے اول تو دانشگاه دیدمتو...
#نویسنده✍
#خانوم.علـــی.آبادی
ادامــه.دارد....
⠀ ོ ⠀ ⠀ ོ
⠀ ⠀ ོ ⠀ ོ
⠀ ོ ⠀ ⠀ ོ ⠀ ⠀ ོ
⠀ ⠀ ོ
⠀ ⠀ ོ ⠀ ོ
⠀ ོ ⠀ ོ ⠀ ོ
فعلا شما به کوچ پرندگان نگا کنید تا مدیر و ادمینا بیان پست بزارن😂
شهیدعلمدارواسطھازدواجشد!
واسطھازدواجشهیدعبدالمهدیکاظمیو همسرشمرضیهبدیهی، شهیدسیدمجتبیعلمداربود.
بخشفرهنگپایداریتبیان
هردوبهاینشهیدمتوسلمیشوندتا همسریمتدیننصیبشانشودوطییک
رویایصادقه،شهید علمدار،عبدالمهدی
رابههمسرشمعرفیمیکند.بهاینترتیب ازدواجخوبانشکلمیگیردونهسالادامه مییابد.یکزندگیشیرینکهباشهادت عبدالمهدیدرسوریهدرتاریخ29دیماه 94بهسرنوشتیزیباترختممیشد