eitaa logo
امام حسین ع
17هزار دنبال‌کننده
389 عکس
1.9هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نحوست ایام.pdf
651.4K
💠فیش منبر 💠 📌ویژه ماه صفر 📌 👇با موضوع👇 👈 "نحوست ایام‌" #نحسی #ماه_صفر
نحسی ماه صفر.pdf
468.4K
💠فیش منبر 💠 📌ویژه ماه صفر 📌 👇با موضوع👇 👈 "نحسی ماه صفر" #نحسی #ماه_صفر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🏴 شنبه اول ماه صفر 💢اعمـــــال مـــــاه صفـــــر 💠 سفارشات مخصوص بمناسبت ورود به ماه صفرالمظفر: ▪️ماه صفر ماه حزن اهل بیت علیهم السلام در اسارت امام زین العابدین و عمه جانشان زینب سلام الله علیهما و ماهی است که سرور کائنات عالم رسول گرامی اسلام امام مجتبی و امام علی بن موسی الرضا علیهم السلام چهره در رخ تراب کشیدند... ♦️لذا در مفاتیح الجنان اعمالی برای کل این ماه و اعمال مخصوص بعضی روزها آمده است: ۱- خواندن نماز اول ماه دو رکعت در رکعت اول بعد از حمد سی مرتبه سوره قل‌هوالله احد در رکعت دوم بعد از حمد سی مرتبه سوره قدر بعد از نماز صدقه دهد. ۲- خوانده دعای؛ " یَا شَدِیدَ الْقُوَى وَ یَا شَدِیدَ الْمِحَالِ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ یَا عَزِیزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِکَ جَمِیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنِی شَرَّ خَلْقِکَ یَا مُحْسِنُ یَا مُجْمِلُ یَا مُنْعِمُ یَا مُفْضِلُ یَا لا إِلَهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ. " روزی ۱۰مرتبه که در مفاتیح الجنان آمده. ۳- روز سوم نمازی دارد به این نحو: دو رکعت در رکعت اول سوره حمد سوره فتح و در رکعت دوم حمد و توحید. بعد از نماز صد مرتبه صلوات، صد مرتبه بگوید: اللهم العن آل ابی سفیان و صد مرتبه استغفار کند. ۴- دادن هم در طول ماه مطلوب است. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💢نحوست 💢 ما درباره نحوست ماه صفر روایتی ندیده ایم اما برخی علما نحوست این ماه را به شهرت نسبت داده اند وفرموده اند طبق مشهور این ماه شوم ونحس است.چنان که علامه مجلسی می گوید: "هذا الشهر مشهور بالنحوسه والشوم" "ماه صفر مشهور است به نحوست وشوم بودن" زاد المعاد،ص274 شیخ عباس قمی می گوید: "بدانکه این ماه معروف به نحوست است" مفاتیح الجنان،ص508 ودر برخی روایات، اهل بیت برای شهرت اهمیت ویژه ای قائل شده اند چنان که امام صادق فرمود: "خذ ما اشتهر بین اصحابک" "به آنچه بین علمای شیعه مشهور است عمل کن" عوالی اللئالی،ج3 ص129 روی این جهت، افرادی که می خواهند چنین اظهار کنند که از آنجایی که ماه صفر نحوستش به مشهور نسبت داده شده لذا قابل اعتنا نیست احساس می شود طریقه خوبی را در پیش نگرفته اند. اما درمورد چرایی این نحوست: ایت الله مکارم تصریح می کند که در موارد متعدد، ایام به نحوست نسبت داده شده به دلیل اتفاقاتی که درآن واقع شده است، البته افرادی در این مساله راه افراط را پیموده اند وبه هرکاری که دست می زنند قبلا به سراغ سعد ونحس بودن ایام می روند وشکست های خودرا به گردن ایام می اندازند،این خرافه ای است که جدا باید از آن پرهیز کرد وتصریح می کنند که در روایات اهل بیت آمده است که در روزهایی که نام نحس بر آن گذارده شده است، شما می توانید با دادن صدقه، یا خواندن دعا و استمداد از لطف الهی وتوکل بر خدا به دنبال کارها بروید وپیروز باشید تفسیر نمونه،ج23 ص44 شیخ عباس قمی نیز تصریح می کند برای دفع نحوست ماه صفر،هیچ چیز بهتر از تصدق وادعیه واستعاذات نیست مفاتیح الجنان،ص508 علامه مجلسی نیز روایاتی را ذکر می کند که انسان می تواند با پرداخت صدقه وتوکل بر خدا نحوست ایام را برطرف کند بحار الانوار،ج56 ص18 باب 15 حاصل آنکه، به هیچ وجه نباید درباره نحوست ماه صفر راه افراط را پیمود واگر نحوستی نیز برای این ماه است با پرداخت صدقه،دعا،وتوکل بر خدا رفع میشود .
روضه پایانی.mp3
21.09M
🎤 کربلایی محمد حسین 🔊 🗓 مراسم هفتگی
841.5K
🎵شبیه همین سبک عزاداری سلام الله علیها 🔺هیئتی/ سنگین عمه ببین اومد بابا، گمون کنم باید برم ببخش اگر باعث زحمتت شدم من ببخش اگر توی مسیر، هی جا می‌موندم از همه می‌زد همه‌ش به جای من شما رو دشمن 🔸چیزی ندارم غیر شکوه‌هایی که بی‌صدا موند یه گوشواره داشتم که اون هم میون کوفه جا موند 🔹چه‌جوری از یاد ببرم، نمازای نشستتو گریه‌های شبونتو، اون بغضای شکستتو بابا حسین، بابا حسین... رسیدی از راه عاقبت، مهمون من مهمون من بی‌تو رقیه موند و اشک بی‌حسابش یادش بخیر گفتی همش، اون روزا توی مدینه که هستی دختر چیه به جز حجابش 🔸اگر با تازیانه‌ها شده کبود بازوی من ولی نامحرمی نگاش نیفتاده به موی من 🔹نگو که تنهام می‌ذاری، نگو به فکر رفتنی بگو بگو به دخترت، من الذی ایمتنی بابا حسین، بابا حسین... شعر و سبک/ رضا یزدانی
. و توسل به عقیلۀ بنی هاشم کبری سلام الله علیها به نفس کربلایی حسن حسینخانی ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ ای شاهدِ اسیریِ من ای غیور محض قبل از غروبِ روز دهم ای حضورِ محض از قوم ما زنی به اسارت نرفته بود حتی کسی به بزم جسارت نرفته بود در کوفه بود همینجا پرم شکست نزدیک خانه پدریم سرم شکست تا شهر شام رفتمُ معجر نداشتم تقصیر من چه بود برادر نداشتم بعد از تو کار ما به کجاها کشیده شد در حالت فرار موی ما کشیده شد به روی دل غمو داغ تورا گذاشتم به روی شانه خود کربلا گذاشتم برای انکه مرا غصه تو پیر کند رویِ تمام جوانیم پا گذاشتم برای آنکه بگویم هنوز فکر توام ببین که پیرهنت را کجا گذاشتم نشد اگر که تنت را کفن کنم اما هنوز هم کفنت را سوا گذاشتم ببین که خون گلوی تو رنگ موی من است گمان مبر که به زلفم حنا گذاشتم اگر بناست ببینی مرا بیا گودال که خویش را لبِ گودال جا گذاشتم *عرضم تمام ، دو بیت و از همه التماسِ دعا .. با ناله و گریه ت حقشُ ادا کن ...* دیدم لگ از قفا زدن را افتادن و دست و پا زدن را سدّ نفسِ گلو شدن را آن لحظۀ پشت و رو شدن را ــــــــــــــــــ .👇
babolharam Hoseinkhani_Shahadat_Hazrat-Zeynab_1397.mp3
4.52M
|⇦•ای شاهدِ اسیریِ من.. و توسل به عقیلۀ بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام الله علیها به نفس کربلایی حسن حسینخانی
. |⇦•گوشۀ خرابه ها نشسته بود.. و توسل به سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم 99 به نفس سید مجید بنی فاطمه •✾• ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ گوشۀ خرابه ها نشسته بود هی میگفت بابایی امشب میرسه واسه خاطرِ منم اگه نیاد با دعایِ عمه زینب میرسه یه نگاهش به درِ خرابه سُ یه نگاه به همه زینب میکنه به همون دستایِ زخمی و کوچیک هی لباساشُ مرتب میکنه آخه باباش داره از سفر میاد نباید سوختگیاشو ببینه دوست نداره وقتی باباش میرسه کبودی دست و پاش و ببینه اومدن تویِ خرابه با طبق به کویرِ خشک بارون اومده عمه‌ش اومد کنارش نشست و گفت دخترم بیا که مهمون اومده وقتی روپوشُ کنار زد چی میدید که همش با دست میزد تو دهنش به لب باباش نگاه کرد و میگفت این لب و دندون و با چی زدنش روی موهات پُرِ خاکستره و روی اَبروی تو داره شکافی بابایی غصۀ موهامو نخور موی سوخته رو نمیشه ببافی *بابا طاقت داری برات بگم؟* همه جایِ بدنم کبود شده هرجارو دست میزنم درد میکنه از شبی از که از رو ناقه افتادم بابایی همه تنم درد میکنه نه میتونم بخوابم نه بشینم نه که راه برم بابایی چند قدم واسه دلخوشی عمه این شبا الکی هی خودمُ به خواب زدم وقتی که تاولا سر وا میکنن دیگه آبِ وضومم آتیش میشه خشتی که یه ماهه بالشم شده آخرش سنگ لحد میشه برام حرفای رقیه نصفه کاره موند مثل زخماش درد دل هاش زیاد تو خرابه یه دفعه همه دیدن صدایِ رقیه دیگه نمیاد .. تا حالا دختر بچه دیدی هی بی جون باشه ؟.. عمه ش اومد سرشُ بغل گرفت فکر میکرد رقیه بیهوش شده بود ولی فهمید که برایُ همیشه بلبل خرابه خاموش شده بود متحیر شده بود چیکار کنه چجوری بشوره برگ لاله رو باید امشب مثل غسل مادرش ببینه غسل تن سه ساله رو ــــــــــــــــــ
babolharam_Banifatemeh-Shab5Safar13985B015D.mp3
2.18M
|⇦•گوشۀ خرابه ها نشسته بود.. و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم 99 به نفس سید مجید بنی فاطمه
... {سَلامٌ‌عَلۍ‌قَلبِ‌زَينَبَ‌الصَّبور} نوزاد گریہ مۍڪند در آغوش پدربزرگ آرام نشد؛ درآغوش پــدر آرام نشد؛ درآغوش مـادر هنوز گریہ مۍڪند همـــہ نگرانند بہ هم نگاه مۍڪنند دربغل برادر بزرگترهم‌گریہ‌اش‌تمام‌نشد مادر نوزاد رادر بغل حسین گذاشٺ.آرام شد.حسین در گوش نوزاد حرفے زد لبخند زد . . خواستگار آمد پدر فرمود : باید از دخترم بپرسم دختر پاسخ داد: چندشرط دارم....پدر فرمود: شرط‌هایٺ را بگو عزیز‌دلــم♥️ دختر بابغض شرط‌هــا را گفٺ؛ ام‌سلمــہ‌‌واردخانہ‌ۍتازه عروس مۍشود گوشہ‌اۍ‌ نشسته اشڪ مۍریزد ام‌سلمــہ نگران شد چیزۍ شده دخترم؟ از شوهرٺ راضی نیستی؟نه مادرجان ۳روزاسٺ حسینم را ندیدم دلم براۍ حسین تنگ شده ام‌سلمــہ فرمود: میروم حسینٺ را بیاورم وارد خانــہ شد هم گریہ مۍڪرد چرا گریہ میڪنۍ پسرم؟۳ روزسٺ زینبم را ندیده‌ایم خبر بہ دربار یزید لعنٺ‌اللہ رسید یزید گفٺ: بروید بہ همسرم بگویید دارند مۍآیند لقمه‌هاۍ نذرۍ‌اٺ را آماده ڪن... ڪاروان وارد شد شروع ڪردند لقمہ‌‌ها را پخش‌ڪردن ناگهان بہ گوش هنده خورد ..... صدقہ‌برماحرام‌اسٺ... ... 🏴.👇
... هنده با تعجب پرسید: این ڪاروان ڪیسٺ؟ فرمودند: حرفٺ را بزن... هنده سوال ڪرد اهل ڪجایید؟! بۍبۍ پاسخ دادند: مدینہ.... هنده پرسید: ڪدام مدینہ.... بۍبۍ فرمودند: تا هنده شنید مدینةالنبۍ را ، ازمرڪب پیاده شد دوزانو جلوۍ نشسٺ و سوال‌ڪرد در مدینہ‌ را مۍشناسید؟! حضرٺ فرمودند: بلہ ڪه مۍشناسم... درڪوچہ بنۍ هاشم را مۍشناسید؟! بلہ ڪہ میشناسم...) خانم این‌ها صدقہ نیسٺ نذر اسٺ من ڪودڪ بودم مریض بودم پدرم مراخانہ برد بہ من گرفتم و سالیانۍ خانہ را ڪردم... خانم ... من هم بازۍایۍ بہ اسم داشتم شما زینب را مۍشناسید؟! بغض بۍبۍ ترڪید💔 حق دارۍ را نشناسۍ هنده من هنده گریہ‌ڪنان میگفت: زینبۍ ‌ڪہ من میشناسم یڪ نشانہ داشٺ... ؟! اون زینبۍ ڪہ مۍشناسم لحظہ‌اۍ از نمیشد... بۍبۍ اشاره ڪرد بہ روبَر سرۍ‌بہ‌نیزه‌بلند‌اسٺ‌در‌برابر خداڪندڪہ‌نباشد‌سر عبداللہ مۍفرماید: لحظہ‌هاۍ آخر بۍبۍ فرمودند: عبداللہ بسترم رو جلوۍ بذار دیدم چیزۍ رو در آغوش دارد مۍبوسد گریہ مۍڪند... . . چشمانش را گشود و براۍ آخرین بار بہ دورترین نقطه خیره شد. در این مدٺ حتۍ یڪ لحظہ چهره از نظرش دور نمانده بود. آتش اشتیاق بیش از پیش شعلہ ڪشید و یاد برادر تمام وجودش را پُرڪرده بود. نزدیڪ بود. دوباره زده و ، چشمانش را بہ دریایۍ از غم مبدل ساخٺ. پلڪ‌ها را روۍ هم گذاشٺ و زیر لب گفٺ: « » و بہ پیوسٺ. ــــــــــــــــــــــ [در‌سينہ‌ام‌جز‌مِهـــرِ جا نخواهد شد...] .
🌥 شمر و سربازان او بسیار خوشحال هستند و به یکدیگر می گویند آنجا را که میبینی شهر شام است ما تا سکه‌های طلا فاصله زیادی نداریم. صدای قهقهه و شادمانی آنها بلند است. اسیران می‌فهمند که دیگر به شام نزدیک شده‌اند به راستی یزید با آنها چه خواهد کرد؟؟ آیا دستور کشتن آنها را خواهد داد ؟ آیا دختران را به عنوان کنیز به اهل شام هدیه خواهد داد؟؟ نگاه کن! ام الکلثوم خواهر امام حسین به یکی از سربازان می گوید من با شمر سخن دارم به شمر خبر می‌دهند که یکی از زنان می خواهد با تو سخن بگوید. - چه می گویی ای دختر علی! - من در طول این سفر هیچ خواسته‌ای از تو نداشتم اما بیا و به خاطر خدا تنها خواسته مرا قبول کن. - خواسته تو چیست؟ - شمر از تو می خواهم که ما را از دروازه ای وارد شهر کنی که خلوت باشد ما دوست نداریم نامحرمان ما را در این حالت ببینند. شمر خنده ای می کند و به جای خود برمی‌گردد . به نظر شما آیا شمر این پیشنهاد را خواهد پذیرفت . شمر که دین ندارد نامرد روزگار است او تصمیم گرفته است تا اسیران از شلوغ‌ترین دروازه وارد شهر بشوند. پیکی را می فرستد تا به مسئولان شهر خبر دهد که ما از دروازه ساعات وارد می‌شویم. *** در شهر شام چه خبر است؟ همه مردم کنار دروازه ساعات جمع شده‌اند . نگاه کن! شهر را آذین بسته اند همه جا شربت است و شیرینی زنان را نگاه کن ساز می زنند و آواز می خوانند. مسافرانی که اهل شام نیستند در تعجب هستند یکی از آنها از مردی سوال می‌کند: -چه خبر شده است که شما این قدر خوشحال هستید؟مگر امروز روز عید شماست؟ -مگر خبر نداری که عده ای بر خلیفه مسلمانان یزید شورش کرده اند و یزید همه انها را کشته است امروز اسیران انها را به شام می اورند. -انها را از کدام دروازه وارد شهر می کنند؟ -از دروازده ساعات. همه مردم به سوی آنجا حرکت می‌کنند. خدای من ! چه جمعیتی اینجا جمع شده است. کاروان اسیران آمده اند یک نفر در جلوی کاروان فریاد میزند ای اهل شام اینان اسیران خانواده لعنت شده اند اینان خانواده فسق و فجور هستند . مردم کف می‌زنند و شادی می کنند خدای من چه می بینم زنانی داغدیده و رنج سفر کشیده بر روی شتر ها سوار هستند جوانی که غل و زنجیر بر گردن اوست سرهایی که بر روی نیزه ها است و کودکانی که گریه می کنند . کاروان اسیران آرام آرام به سوی شهر پیش می‌رود. آن پیرمرد را می‌شناسی؟ ا و سهل بن سعد است از یاران پیامبر اسلام بوده اکنون از سوی بیت المقدس می‌آید. او امروز وارد شهر شده و خودش هم غریب است و دلش به حال این غریبان می‌سوزد. او آنها را نمی‌شناسد و همینطور به سرهای شهدا نگاه می‌کند اما ناگهان مات و مبهوت می شود این سر چقدر شبیه رسول خداست؟ خدایا این سر کیست که اینقدر نزد من آشناست؟ نویسنده:مهدی خادمیان ارانی .
☁️ سهل جلو می‌رود و رو به یکی از دختران می‌کند : -دخترم شما که هستید ؟ -من سکینه هستم دختر حسین که فرزند دختر پیامبر است. - وای بر من چی می شنوم شما... اشک در چشمانش حلقه می‌زند آیا به راستی آن سری که من بربالای نیزه میبینم سر حسین است؟؟ - ای سکینه! من از یاران جدت رسول خدا هستم شاید بتوانم کمکی به شما بکنم آیا خواسته ای از من داری؟ - آری برو به نیزه داران بگو که تا سر ها را مقداری جلوتر ببرند تا مردم نگاهشان به سرهای شهدا باشد و این قدر به ما نگاه نکنند. سهل چهار صد دینار برمی‌دارد و نزد مسئول نیزه داران می‌رود و به او می گوید. - آیا حاضری چهار صد دینار بگیری و در مقابل آن کاری برایم انجام بدهی. - خواسته ات چیست؟ - می‌خواهم سر ها را مقداری جلوتر ببری. او پول ها را می‌گیرد و سر ها را مقداری جلوتر می برد. اکنون یزید دستور داده است تا اسیران را مدت زیادی در مرکز شهر نگه دارند تا مردم بیشتر نظاره‌گر آنها باشند هیچ اسیری نباید گریه کند. این دستور شمر است و سربازان مواظب هستند صدای گریه کسی بلند نشود. در این میان صدای گریه ام الکلثوم بلند می شود که با صدای غمناک می گوید یا جدا یا رسول الله! یکی از سربازان می دود و سیلی محکمی به صورت ام الکلثوم میزند. اری انها می ترسند که مردم بفهمند این اسیران فرزندان پیامبر اسلام هستند. مردان بی غیرت شام می آیند و دختران رسول خدا را تماشا می‌کنند آنها به هم می‌گویند نگاه کنید ما تاکنون اسیرانی به این زیبایی ندیده بودیم. این سخن دل امام سجاد را به درد می آورد. مردم به تماشایی گلهای پیامبر مشغول هستند آنها شیرینی و شربت پخش می کنند صدایی ساز و دهل همه جا را فرا گرفته است. *** نگاه کن! آن پیرمرد را می گویم او از بزرگان شام است و برای دیدن اسیران می‌آید. همه مردم راه را برای او باز می‌کنند او جلو می‌آید رو به امام سجاد می کند و می گوید خدا را شکر که مسلمانان از شر شما راحت شدند و یزید بر شما پیروز شد. آنگاه هر چه ناسزا در خاطر دارد بر زبان جاری می‌کند. امام سجاد به رو می‌کند و می‌گوید. -ای پیرمرد هر آنچه که خواستی گفتی و عقده دلت را خالی کردی آیا اجازه می‌دهی تا با تو سخن بگویم؟ - هرچه میخواهی بگو. - آیا قرآن خوانده ای؟ پیرمرد تعجب می کند این چه اسیدی است که قرآن را می شناسد مگر اینها کافر نیستند پس چگونه از قرآن سوال میکند؟ - آری من قرآن را حفظ دارم به همواره آن را می خوانم . -آیا در قرآن این آیه را خوانده اید((قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی)) ای پیامبر به مردم بگو که من مزد رسالت از شما نمی خواهم فقط بع خاندان من مهربانی کنید. پیرمرد خیلی تعجب می‌کند آخر این چه اسیری است که قرآن هم حفظ است . -آری من این آیه را خوانده ام و معنی آن را خوب می‌دانم که هر مسلمان باید خواندان پیامبرش را دوست داشته باشد. ای پیرمرد آیا میدانی ما همان خاندانی هستیم که باید ما را دوست داشته باشی! پیرمرد به یکباره منقلب می شود بدنش می لرزد این چه سخنی است که می‌شنود. - آیا این آیه را در قرآن خوانده ای((انما یرید لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)). و خدا اراده کرده است که شما خاندان را از هرگونه و پلیدی پاک گرداند . -آری خوانده‌ام . -ما همان خاندان هستیم که خدا ما را از گناه پاک نموده است. نویسنده:مهدی خادمیان ارانی .
⚡️ پیرمرد نمی تواند باور کند که فرزندان رسول خدا به اسارت آورده شده باشند. - شما را به خدا قسم میدهم آیا شما خاندان پیامبر هستید؟ - به خدا قسم ما فرزندان رسول خدا هستیم. اینجاست که پیرمرد دیگر تاب نمی آورد عمامه خود را از سر برمی دارد و پرتاب می کند و شروع به گریه میکند. عجب یک عمر قرآن خواندم و نفهمیدم چه می خوانم! دستهای خود را به سوی آسمان می گیرد و ۳ بار می گوید ای خدا من به سوی تو توبه می کنم خدایا من از دشمنان این خاندان بیزارم. او اکنون فهمیده است که بنی امیه چگونه یک عمر او را فریب داده‌اند عجب یزید پسر پیامبر را کشته است و اکنون زن و بچه او را این گونه به اسارت آورده است . نگاه همه مردم به سوی این پیرمرد است او می دود و پای امام سجاد را بر صورت خود می‌گذارد و می‌گوید آیا خدا توبه مرا میپذیرد من یک عمر قرآن خواندن ولی قرآن را نفهمیدم. آری بنی امیه مردم را از فهم قرآن دور نگه می داشتند چرا که هرکس قرآن را خوب بفهمد شیعه اهل بیت می شود. امام سجاد به او نگاه می کند و می فرماید آری خدا توبه تو را قبول می‌کند و تو با ما هستی. پیرمرد از صمیم دل توبه می‌کند. او اکنون لبخند شادی به لب دارد که امام زمان خویش را شناخته است او اکنون کنار امام سجاد احساس خوشبختی می‌کند. پیرمرد فریاد می زند ای مردم! من از یزید بیزارم او دشمن خداست که خاندان پیامبر را کشته است ای مردم! بیدار شوید! مردم همه به این منظره نگاه می‌کنند الان است که همه وجدان ها بیدار شده و دروغ یزید آشکار شود. خبر به یزید می‌رسد دستور می‌دهد تا فورا گردن او را بزنند تا دیگر کسی جرات نکند به بنی امیه دشنام بدهند. ناگهان سربازان با شمشیر فرا می رسند پیرمرد هنوز با مردم سخن می‌گوید و می‌خواهد آنها را از خواب غفلت بیدار کند اما لحظاتی بعد سر پیرمرد را برای یزید می‌برند. مردم مات و مبهوت این صحنه را نگاه می کنند. اولین جرقه‌های بیداری در مردم شام زده شده است. یزید دیگر مانند نه اسیر آن را در بیرون از قصر صلاح نمی‌بیند و دستور می‌دهد تا اسیران را وارد قصر کنند. این صدای قرآن از کجا می‌آید؟ همه تعجب می‌کنند این کیست که اینقدر قرآن را زیبا تلاوت می کند؟ ((ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانو من آیاتنا عجبا)). آیا گمان می کنید که زنده شدن اصحاب کهف چیز عجیبی است. همه مردم به هم نگاه می‌کنند صدا از روی نیزه می آید . این سر امام حسین است که بر روی نیز قرآن می‌خواند. همه تعجب کرده اند سر امام به سخن خود ادامه می دهد سخن گفتن من از قصه اصحاب کهف عجیب تر است. امام حسین آیه دیگری نیز تلاوت می کند. ((و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)). به زودی ظالمان خواهند دانست که چه عذابی را برای خود خرید اند. آری درست است که این مردم امروز جشن گرفته‌اند و عزیزان خدا را به اسارت آورده اند اما باید بدانند که عذاب خدا نزدیک است. *** اینجا قصر یزید است او بر تخت خود نشسته است به بزرگان شام را دعوت کرده است تا شاهد جشن پیروزی او باشند. نویسنده:مهدی خادمیان ارانی .
✨ سربازان سر امام حسین را داخل قصر می‌برند یزید دستور می‌دهد سر را داخل تشطی از طلا و در مقابل او قرار دهند. جامهای شراب در مجلس است و همه مشغول نوشیدن آن هستند و یزید نیز مشغول بازی شطرنج است. نوازندگان می‌نوازند رقاصان می رقصند. مجلس جشن است و یزید با چوب بر لب و دندان امام حسین می زند و خنده مستانه می کند و شعر می خواند. لعبة هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل... بنی هاشم با حکومت بازی کردند که خبری از آسمان آمده است و نه قرآنی نازل شده است. کاش پدران من که در جنگ بدر کشته شدند می بودند و امروز را می‌دیدند. کاش آنها بودند و به من می گفتند ای یزید دست مریزاد . آری من سرانجام انتقام خون پدران خود را گرفتم. همه از سخن یزید متعجب می‌شوند که چگونه کفر خود را آشکار نموده است. آری در جنگ بدر بزرگان بنی امیه با شمشیر حضرت علی به هلاکت رسیده بودند و از آنروز بنی امیه کینه بنی هاشم را به دل گرفتند . آنها به دنبال فرصت بودند تا انتقام بگیرند و ابن کینه و کینه توزی را به فرزندان خود به ارث دادند اما مگر شمشیر حضرت علی چیزی غیر از شمشیر اسلام بود؟؟ مگر بنی امیه نیامده بودند تا پیامبر را بکشند؟ مگر ابوسفیان در جنگ احد قسم نخورده بود که خون پیامبر را بریزد؟ حضرت علی برای دفاع از اسلام آن کافران را نابود کرده. مگر یزید ادعای مسلمانی نمی کند پس چگونه است که هنوز پدران کافر خود را می‌ستاید؟ چگونه است که می‌خواهد انتقام خون کافران را بگیرد ؟ اکنون معلوم می‌شود که چرا امام حسین هرگز حاضر نشد با یزید بیعت کند آن روز کسی از کفر یزید خبر نداشت اما امروز چه؟ همه فهمیده‌اند کسی که حتی قرآن را قبول ندارد اکنون خلیفه مسلمانان شده است. به هر حال یزید سرمست پیروزی خود است او می خندد و فریاد شادی بر می‌آورد. ناگهان فریادی بلند می‌شود ای یزید! وای برتو! چوب بر لب و دندان حسین میزنی؟ من با چشم خود دیدم که پیامبر این لب و دندان را می بوسد. او ابو برزه است همه او را می‌شناسند او یکی از یاران پیامبر است. یزید به غضب می‌آید و دستور می‌دهد تا او را از قصر بیرون اندازند . *** یزید اجازه ورود کاروان اسیران را می دهد در قصر باز می شود و امام سجاد همراه با اسیران در حالی که با طناب به یکدیگر بسته شده اند وارد قصر می شوند. آری دست همه اسیران به گردن های آنها بسته شده است. آنها را مقابل یزید می‌آورند. نگاه کن! هنوز غل و زنجیر بر گردن امام سجاد است از کوفه تا شام غل و زنجیر از امام جدا نشده است. اسیران را در مقابل یزید نگه می دارند تا اهل مجلس آنها را ببینند . یکی از افراد مجلس دختر امام حسین را می بیند از زیبایی او تعجب می کند با خود می گوید خوب است قبل از دیگران این دختر را برای کنیزی بگیرم. او به یزید رو می‌کند و می‌گوید ای یزید من آن دختر را برای کنیزی می خواهم. فاطمه دختر امام حسین در حالی که می لرزد عمه اش را صدا می‌زند و می‌گوید عمه جان آیا تیمی مرا بس نیست که امروز کنیز این نامرد بشوم. زینب رو به آن مرد شامی می‌کند و می‌گوید وای بر تو مگر نمی دانی دختر رسول خداست؟ نویسنده:مهدی خادمیان ارانی .
🌟 مرد شامی با تعجب به یزید نگاه می کند آیا یزید دختران پیامبر را به اسیری آورده است؟ او فریاد می زند ای یزید لعنت خدا بر تو دختران پیامبر را به اسیری آورده‌ای؟ به خدا قسم من خیال میکردم که این ها اسیران کشور روم هستند. یزید بسیار عصبانی می شود . او دستور می دهد تا این مرد را هم هرچه سریعتر به جرم جسارت به مقام خلافت اعدام نمایند. یزید از بیداری مردم می ترسد و تلاش می کند تا هر گونه جرقه بیداری را فوراً خاموش کندـ او بر تخت خود تکیه داده است. جام شراب به دست دارد سر امام حسین مقابل است و اسیران همه در مقابل او ایستاده اند. امام سجاد نگاهی به یزید می کند و می فرماید ای یزید! اگر رسول خدا ما را در این حالت ببیند با تو چه خواهد گفت؟ همه نگاه‌ها به اسیران خیره شده است همه دلها از دیدن این صحنه به درد آمده است. یزید تعجب می‌کند و در جواب می‌گوید پدر تو آرزوی حکومت داشت و حق مرا از خلیفه مسلمانان هستم مراعات نکرد و به جنگ من آمد اما خود او را کشت خدا را شکر می کند که او را ذلیل و نابود کرد. امام جواب می‌دهد ای یزید قبل از اینکه تو به دنیا بیایی پدران من یا پیامبر بودند یا امیر مگر نشنیده ای که جد من علی بن ابیطالب در جنگ بدر و احد پرچمدار اسلام بود و پدر تو و جد تو پرچمدار کفر بودند!! یزید از این سخن امام سجاد آشفته می شود و فریاد می زند گردنش را بزنید. ناگهان صدای زینب در فضا می پیچد از کسی که مادربزرگ جگر حمزه سیدالشهدا را جویده است بیش از این نمی توان انتظار داشت. مجلس سراسر سکوت است و این صدای علی است که از حلقوم زینب می خروشد. آیا اکنون که ما اسیر تو هستیم خیال می‌کنی که خدا تو را عزیز و ما را خوار نموده است؟ تو آرزو می کنی که پدران تو می بودند تا ببینند چگونه حسین را کشته ای. تو چگونه خون خاندان پیامبر را ریختی و حرمت ناموس او را نگه نداشتی و دختران او را به اسیری آوردی؟ بدان که روزگار مرا به سخن گفتن با تو وادار کرده و گر نه من نه تو را ناچیز تر از آن می دانم که با تو سخن بگویم . ای یزید! هر کاری می خواهی بکن هر کوششی که داری به کار بگیر اما بدان که هرگز نمی توانی یاد ما را از دلها بیرون ببری. تو هرگز به جلال و بزرگی ما نمی‌توانی برسی. شهیدان ما نمرده اند بلکه آنها زنده اند و در نزد خدای خویش روزی میخورند. ای یزید! خیال نکن که می توانی نام و یاد ما را از یاد بین ببری بدان که یاد ما همیشه زنده خواهد بود. یزید چون مار زخمی به گوشه ای می خزد سخنان زینب او را در مقابل میهمانانش حقیر کرده است. او دیگر نمی تواند سخن بگوید . آری بار دیگر زینب افتخار آفرید. او پاسدار حقیقت است به پیام رسان خون برادر . همه مهمانان یزید از دیدن این صحنه ها مبهوت شده‌اند یزید دیگر هیچ کاری نمی‌تواند بکند او دیگر کشتن امام سجاد را به صلاح خود نمی بیند دستور می دهد تا مهمانان بروند و غل و زنجیر از روی اسیران باز کنند و آنها را به زندان ببرند. * کاش یزید اسیران را به زندان می برد. حتما تعجب می‌کنی! آخر تو خبر نداری که یزید اسیران را در خرابه ای جای داده است در این خرابه روزها آفتاب می تابد و صورت ها را میسوزاند و شب‌ها سیاهی و تاریکی هجوم می آورد و بچه ها را می ترساند نه فرشی و نه رواندازی نه لباسی نه چراغی. این خرابه کنار قصر یزید قرار دارد. سربازان شب و روز در اطراف خرابه نگهبانی می دهند . مردم شام برای دیدن اسیران می‌آیند و به آنان زخم زبان می زنند هنوز خیلی از مردم این سیر آن را نمی‌شناسند . خدایا چه موقع این مردم حقیقت را خواهند فهمید؟ شب‌ها و روزها میگذرد کودکان همه بیقراری می کنند خدایا چه موقع از این خرابه بیرون خواهیم آمد؟ * نویسنده:مهدی خادمیان ارانی .
⭐️ امشب سکینه دختر امام حسین رویای می بیند. محملی از نور بر زمین نازل می شود بانویی از آن پیاده می‌شود او دست بر سر دارد و گریه می کند. خدایا آن بانو کیست که به دیدن ما آمده است ؟ خوب است جلو بروم و سوال کنم. -شما کیستی که به دیدن اسیران آمده ای ؟ -دختر مرا نمیشناسی؟ من مادربزرگت فاطمه زهرا هستم. سکینه تا این را می شنود در آغوش او می رود و شروع به گریه می‌کند. و می‌گوید مادر پدرم را کشتند و ما را به اسیری بردند. سکینه شروع می کند و ماجراهای کربلا و کوفه و شام را شرح می‌دهد اشک از چشمان حضرت زهرا جاری می‌شود. او به سکینه می گوید دخترم آرام باش که قلبم را سوزاندی. نگاه کن! دخترم این پیراهن خون آلوده پدرت حسین است من تا روز قیامت یک لحظه هم این پیراهن را از خود جدا نمی‌کنم اینجاست که سکینه از خواب بیدار می شود. * شب ها و روزها میگذرد . امشب نیمه شب دختر سه ساله امام حسین از خواب بیدار می شود گمان می‌کنم نام او رقیه باشد. او بنایی گریه و ناله را می‌گذارد و می‌گوید من الان پدر خود را در خواب دیدم بابای من کجاست؟ نمیدانم کودک سه ساله را دیده ای که چگونه سخن می‌گوید همه زنان به گریه می افتند در خرابه شام غوغایی می شود. صدای ناله و گری به گوش یزید می‌رسد فریاد میزند. - چه خبر شده است؟ - دختر کوچک حسین سراغ پدر می گیرد. -سر پدرش را برای او ببرید تا آرام شود. مأموران سر امام حسین را نزد دختر می‌آورند. او نگاهی به سر بابا می کند و شروع به سخن گفتن با پدر می کند چه کسی صورت تو را به خونه رنگی نمود ؟ چه کسی مرا در خردسالی تیم کرد؟ او با سر بابا سخن می‌گوید و همه اهل خراب گریه می‌کنند قیامتی برپا می شود. ناگهان همه می‌بینند که صدای این دختر قطع می شود شاید این کودک به خواب رفته باشد همه آرام می شوند تا این دختر بتواند آرام بخوابد اما این دختر بخواب نرفته است روح او اکنون نزد پدر پر کشیده است. بار دیگر خرابه غوغا می شود صدای گریه و ناله همه جا را فرا می‌گیرد. * نویسنده:مهدی خادمیان ارانی .
💫 اسیران هنوز در خرابه شام هستند و یزید سرمست از پیروزی او هر روز سر امام حسین را جلوی خود می‌گذارد و به شراب خوری و عیش و نوش می پردازد. امروز از کشور روم نماینده ای برای دیدن یزید می آید او پیام مهمی را برای یزید آورده است. نگاه کن وارد قصر میشود. یزید از روی تخت خود بر می خیزد و نماینده کشور روم را به بالای مجلس دعوت می‌کند. او کنار یزید نشسته است و جلسه شراب آماده است یزید جام شرابی به او تعارف می کند. او می بیند که قصر یزید زینت شده است صدای ساز و آواز می آید رقاصان می‌خوانند و می‌نوازند. گویی مجلس عروسی است. چه خبر است که یزید اینقدر خوشحال و شاد است؟ ناگهان چشمش به سر برید ای می‌افتد که روبروی یزید است: - این سر کیست که در مقابل توست؟ - تو چه کار به این کارها داری؟ -ای یزید !من وقتی به روم بر گردم پادشاه روم از هر آنچه در این سفر دیده‌ام از من گزارش خواهد خواست من باید بدانم چه خبر است که تو اینقدر خوشحالی؟ - این سر حسین پسر فاطمه است. - فاطمه کیست؟ - دختر پیامبر اسلام. نماینده روم مات و مبهوت می شود از جای خود بر می خیزد و می‌گوید ای یزید وای بر تو وای بر این دین داری تو. یزید با تعجب به او نگاه می‌کند فرستاده روم مسیحی است و او را چه می شود؟ اکنون نماینده کشور روم به سخن خود ادامه می‌دهد ای یزید بین من و حضرت داوود ده ها واسطه وجود دارد اما مسیحیان خاک پای مرا برای تبرک بر می دارند و می‌گویند تو از نسل داوود پیامبر هستی ولی تو فرزند دختر پیامبر خود را میکشی و جشن میگیری؟ این چه نوع مسلمانی است که تو داری؟ ای پیامبر حضرت عیسی فرزندی نداشت اما در کشور ما کلیسایی ساخته‌اند و در آن نعل اسبی را که حضرت عیسی بر آن سوار شده است نصب کرده اند مردم هر سال از راه دور و نزدیک به آن کلیسا می‌روند و گرد آن طواف می کنند و آن را می بوسند. ما مسیحیان اینگونه به پیامبر خود احترام می گذاریم و تو فرزند دختر پیامبر به خود را میکشی ؟؟ یزید بسیار ناراحت می شود و با خود فکر می‌کند که اگر این نماینده به کشور روم بازگردد آبروی یزید را خواهد ریخت. پس فریاد میزند این مسیحی را به قتل برسانید. نماینده کشور روم رو به یزید می‌کند و می‌گوید ای یزید من دیشب پیامبر شما را در خواب دیدم که مرا به بهشت مژده داد به من از این خواب متحیر بودم. اکنون تعبیر خواب روشن شد به درستی که من به سوی بهشت می روم اشهد و ان لا اله الا الله و اشهد و ان محمد رسول الله. همسفرم ! نگاه کن! او به سوی سر امام حسین می رود سر را بر می‌دارد و به سینه می چسباند و می بوید می بوسد و اشک می ریزد . یزید فریاد می‌زند هرچه زودتر کارش را تمام کنید مأموران در حالی که او سر امام حسین را در سینه دارد گردنش را می‌زنند. *** نویسنده:مهدی خادمیان ارانی .
🌙 به یزید خبر می رسد که بعضی از مردم شام با دیدن کاروان اسیران و اگاهی به برخی از واقعیت ها نظرشان در مورد او عوض شده است و به دنبال این هستند تا واقعیت را بفهمند. پس زمان آن رسیده است که یزید برای فریب دادن و خام کردن آنها کاری بکند. فکری به ذهن او می رسد . یکی از سخنرانان شام را می‌طلبد و از او می‌خواهد که یک متن سخنرانی بسیار عالی تهیه کند و در آن تا آنجا که می‌تواند خوبی های معاویه و یزید را بیان کند و حضرت علی به امام حسین را لعن و نفرین کند. البته پول خوبی هم به این سخنران داده می‌شود و قرار می گذارند که وقتی مردم برای نماز جمعه می آیند این سخنرانی انجام شود. در شهر اعلام می‌کنند که روز جمعه یزید به مسجد می آید و همه مردم باید بیایند. روز جمعه فرا می‌رسد و در مسجد جای سوزن انداختن نیست همه مردم شام جمع شده‌اند. یزید دستور می‌دهد تا امام سجاد را هم به مسجد بیاورند. او می‌خواهد به حساب خود یک ضربه روحی به امام‌سجاد بزند و عزت و اقتدار خود را به آنها نشان بدهد. سخنران بالای منبر می‌رود و به مدح و ثنای معاویه و یزید می پردازد و این که معاویه همانی بود که اسلام را از خطر نابودی نجات داد و... و همچنان ادامه می دهد تا آنجا که به ناسزا گفتن به حضرت علی به امام حسین می رسد. ناگهان صدایی در مسجد طنین می اندازد وای بر تو که به خاطر خوشحالی یزید آتش جهنم را برای خود خریدی! این کیست که چنین سخن می‌گوید همه نگاه ها به سوی صاحب صدا برمیگردد. همه مردم زندانی یزید امام سجاد را به هم نشان می‌دهند اوست که سخن می گوید ای یزید آیا به من اجازه می‌دهی بالای این چوب ها بروم و سخنانی بگویم که خشنودی خدا در آن است. یزید قبول نمی‌کند اما مردم اصرار می‌کنند و می‌گویند اجازه بدهید او به منبر برود تا حرف او را بشنویم. اری این طبیعت انسان است که از حرف تکراری خسته می‌شود سال‌هاست که مردم سخنرانی های تکراری را شنیده‌اند آنها می‌خواهند حرف تازه‌ای بشنوند. یزید به اطرافیان خود می‌گوید اگر این جوان بالای منبر برود تا آبرویم را نریزد پایین نخواهد آمد و همچنان با خواسته مردم موافق نیست. مردم اصرار می کنند عده ای می گویند این جوان که رنج سفر و داغ پدر و برادر دیده است نمی تواند سخنرانی کند بگذار بالای منبر برود وقتی این همه جمعیت را ببیند نخواهد توانست یک کلمه بگوید. از هر گوشه مسجد صدا بلند می‌شود ای یزید بگذار این جوان به منبر برود چرا میترسی؟ تو که کار خطا نکرده ای! مگر نمی گویی که اینها از دین خارج شده‌اند و اگر نمی‌گویی اینها فاسق هستند خوب بگذار برود سخن بگوید که کیستند و از کجا آمده اند. آری بیشتر مردم شام از واقعیت خبر ندارند تبلیغات یزید کاری کرده است که همه خیال می‌کنند عده‌ای بی‌دین بر ضد اسلام و حکومت اسلامی شورش کرده است و یزید آنها را کشت است. آن گروهی هم که تحت تاثیر کاروان اسیران قرار گرفته بودند از این فرصت استفاده می‌کنند و اصرار پافشاری که بگذارید فرزند حسین به منبر برود. جو مسجد به گونه ای می‌شود که یزید ناچار می شود اجازه بدهد امام سجاد سخنرانی کند اما یزید بسیار پشیمان است و با خود می‌گوید عجب اشتباهی کردم که این مجلس را تشکیل دادند ولی پشیمانی دیگر سودی ندارد. مسجد سراسر سکوت است و امام آماده می‌شود تا سخنرانی تاریخی خود را شروع کند: بسم الله الرحمن الرحیم نویسنده:مهدی خادمیان ارانی .
🥀 بهترین درود و سلام ها را به پیامبر خدا می فرستم. هر کس مرا می شناسد که می شناسد اما هر کس که مرا نمی شناسد بداند که من فرزند مکه و منایم و فرزند زمزم و صفایم. من فرزندان کسی هستم که در آسمانها به معراج رفت و فرشتگان آسمان ها پشت سر او نماز خواندند. من فرزند محمد مصطفی هستم. من فرزند کسی هستم که با دو شمشیر در رکاب پیامبر جنگ می کرد و دو بار با پیامبر بیعت کرد. من پسر کسی هستم که در جنگ بدر به حنین با دشمنان جنگید و هرگز به خدا شرک نورزید. من پسر کسی هستم که چون پیامبر به رسالت مبعوث شد او زودتر از همه به پیامبر ایمان آورد. او که جوان مرد بزرگوار و شکیبا بود و همواره در حال نماز بود. همان که مانند شیری شجاع در جنگها شمشیر میزد اسلام مدیون شجاعت است. آری او جدم علی بن ابیطالب است. من فرزند فاطمه هستم فرزند بزرگ بانوی اسلام هستم. من پسر دختر پیامبر شما هستم. یزید صدای گریه مردم را می شنود آنها با دقت به سخنان امام سجاد گوش می‌دهند. مردم شام به دروغ های یزید و معاویه پی برده‌اند. آنها یک عمر حضرت علی را لعن کرده‌اند آنها باور کرده بودند که علی نماز نمی خواند اما امروز می فهمند اولین کسی که به اسلام ایمان آورده حضرت علی بوده است او کسی بوده است که همواره در راه اسلام شمشیر زده است. صدای گریه و ناله مردم بلند است. یزید از ترس به خود می لرزد چه خاکی بر سر بریزد. می‌ترسد که نکند مردم شورش کنند و او را بکشند. هنوز تا موقع اذان وقت زیادی مانده است اما یزید برای اینکه مانع سخنرانی امام می‌شود دستور می‌دهد که ما از آن اذان بگوید: -الله اکبر الله و اکبر اشهد ان لا اله الا الله ـ امام می‌فرماید تمام وجود من به یگانگی خدا گواهی می‌دهد. - اشهد ان محمد رسول الله . امام سجاد عمامه خود را برمی دارد و به موذن رو می کند تو را به این محمدی که نامش را بردی قسم میدهند تا لحظه ای صبر کنی. بعد رو به یزید می کند و می فرماید ای یزید بگو بدانم این پیامبر خدا که نامش در اذان برده شد جد توست یا جد من اگر بگویی جد تو است که دروغ گفته و کافر شده اگر بگویی که جد من است پس چرا فرزند او حسین را کشتی و دختران او را اسیر کردی؟ آنگاه اشک در چشمان امام سجاد جمع می‌شود به یاد مظلومیت پدر افتاده است ای مردم در این دنیا مردی را غیر از من پیدا نمی‌کنید که رسول خدا جد او باشد پس چرا یزید پدرم حسین را شهید کرد و ما را اسیر نمود. یزید که می‌بیند آبرویش رفته است بر می خیزد تا نماز را اقامه کند امام به او رو میکند و می فرماید ای یزید تو با این جنایتی که کردی هنوز خود را مسلمان می‌دانی که هنوز هم می‌خواهی نماز بخوانی. یزید نماز را شروع می کند و عده ای که هنوز قلبشان در گمراهی است به نماز می ایستند ولی مردم زیادی نیز بدون خواندن نماز از مسجد خارج می شوند. *** نویسنده:مهدی خادمیان ارانی .