#نوحه کنار قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم
#زمزمه
#کنار_قبر_پیامبر
#حاج_رضا_یعقوبیان
بنگرپدرآمده کوثر تو
پدر جان پدرجان
کنار تو غمدیده دختر تو
پدر جان پدر جان
آمده ام شکوه کنم زامت
پدر جان پدر جان
مانده علی و فاطمه به غربت
پدر جان پدر جان
نزد تو از آنها کنم شکایت
پدر جانم پدر جان
به من شده ستم چه بی نهایت
پدر جان پدر جان
کسی چو من بعد از تو غم ندیده
پدرجان پدرجان
بنگر ز غمها قامتم خمیده
پدر جان پدر جان
بعد از تو آتش زد عدوبه خانه
پدر جان پدر جان
فاطمه ات را زد به تازیانه
پدر جان پدر جان
دشمن پس از تو بر دلم شرر زد
پدر جان پدر جان
سیلی ز کینه بر رخ قمر زد
پدر جان پدر جان
خون شد ازین غم جگرم پیمبر
پدر جان پدر جان
خانهنشین شد همسرم پیمبر
پدر جان پدر جان
جان علی زین غم رسیده بر لب
پدر جان پدر جان
گریند برایم حسنین و زینب
پدر جان پدر جان
با این همه ظلم وستم چه سازم
پدرجان پدرجان
بنشسته می خوانم دگر نمازم
پدر جان پدر جان
#کنار_قبر_پیغمبر_ص
#سبک_طفل_یتیمی_ز_حسین_گمشده
#مشهد_مقدس
https://eitaa.com/yaghubianreza/4588
👇
@Karbalai_Hossein_Taheri4_5994607535745665129.mp3
زمان:
حجم:
11.5M
( مناجات با امام زمان عج )
عزاداری شب سوم فاطمیه اول ۱۴۴۲
جمعه ۵ دی ۹۹ | ۱۱ جمادیالاولی۱۴۴۲
مداح : حاج محمدرضا طاهری
@Karbalai_Hossein_Taheri4_5994847083251632342(1).mp3
زمان:
حجم:
6.95M
( مناجات حضرت زهرا )
عزاداری شب سوم فاطمیه اول ۱۴۴۲
جمعه ۵ دی ۹۹ | ۱۱ جمادیالاولی۱۴۴۲
مداح : حاج محمدرضا طاهری
@Karbalai_Hossein_Taheri4_5994607535745665133.mp3
زمان:
حجم:
14.19M
( شور | قلبم را غمت رها نمیکند )
عزاداری شب سوم فاطمیه اول ۱۴۴۲
جمعه ۵ دی ۹۹ | ۱۱ جمادیالاولی۱۴۴۲
مداح : کربلایی حسین طاهری
@Karbalai_Hossein_Taheri4_5994607535745665131.mp3
زمان:
حجم:
10.15M
( زمزمه | قدم بذار رو چشمام )
عزاداری شب سوم فاطمیه اول ۱۴۴۲
جمعه ۵ دی ۹۹ | ۱۱ جمادیالاولی۱۴۴۲
مداح : حاج محمدرضا طاهری
@Karbalai_Hossein_Taheri4_5994607535745665132.mp3
زمان:
حجم:
10.67M
( زمینه | آرامش بی انتها )
عزاداری شب سوم فاطمیه اول ۱۴۴۲
جمعه ۵ دی ۹۹ | ۱۱ جمادیالاولی۱۴۴۲
مداح : کربلایی حسین طاهری
.
🌷 یاد و خاطره #شهید_علمالهدی
و حماسهسازان هویزه گرامی باد!
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
خیمه تاریک شد، وَ این یعنی
روضهخوان گفت از شب آخر
گفت: این راه و این سیاهی شب
عشق، چشمان خویش را بستهست
ما سحر قصد آسمان داریم
از زمین راه کربلا بستهست
خشک میشد گلوی او کمکم
روضهخوان تشنه بود در باران
یک نفر استکان آب آورد
السلام علیک یا عطشان
استکان را بلند کرد، ولی
عکس یک مشک روی آب افتاد
مشک لرزید و محو شد کمکم
اشک سید که توی آب افتاد
نفست گرم روضهخوان! آن شب
دل به دریای آن نگاه زدی
دم گرفتی میان خون خودت
چه گریزی به قتلگاه زدی
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
#مرد_میدان #قهرمانان_من
.
.
#فاطمیه
#حضرت_زهرا #مرثیه_حضرت_زهرا
این قدربین رفتن وماندن نمان بمان
پیرم مکن ز بارغمت ای جوان بمان
خورشیدمن به جانب مغرب روان مشو
قدری دگر به خاطراین آسمان بمان
مهمان نه بهار علی پا مکش ز باغ
نیلوفر امانتی باغبان بمان
ای دل شکسته آه تو ما را شکسته است
ای پرشکسته پر مکش از آشیان بمان
دیگر محل به عرض سلامم نمی دهند
ای هم نشین این دل بی همزبان بمان
راضی مشو دگر به زمین خوردنم مرو
بازی نکن تو با دل این پهلوان بمان
روی مرا اگر به زمین می زنی بزن
اما بیا بخاطراین کودکان بمان
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
اینقدر بین رفتن وماندن نمان بمان
🔸شاعر:
#محسن_عرب_خالقی
___________________
🔹
.
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
#چارپاره
حمله کردند سمت خانه ی وحی
غاصبانی که خیره سر بودند
تک و تنهاست پشت در مادر
ولی آن سو «چهل نفر» بودند
نا نجیبی به شعله دامن زد
سَخت سرگرمِ هَتکِ حُرمَت شد
بی حیا با لَگَد به دَر می زد
میخِ دَر سُرخ از خجالت شد
روضه را باز تر نباید خواند
«دست بسته ست» حیدر کرار
تلخیِ خاطراتِ آتش را
هر "نفس" تازه می کند مسمار
تاوَلِ دست های او می سوخت
دردِ پهلو زیاد تر شده بود
زینب از حال رفت…وقتی دید
مادرش دست بَر کَمر شده بود
شانه می زد به موی سوخته اش
ولی انگار نا امید شده
باورش هم نمیشود زینب
گیسوی مادرش "سفید" شده
بازویش باز هم وَرَم کرده
مرهم درد پهلوی او چیست!؟
حرف های علی نشان می داد
دلخور از «رو گرفتن» او نیست
تار می دید خانه را می گفت:
نکند! باز! آتش آوردند!؟
اشک می ریخت در غم محسن
آخر آن ها چقدر نامردند...
#علی_اصغر_یزدی
............................
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
#چارپاره
نشسته غمت کنج روز و شبم
چقد خونه بی تو شده بی صفا
عزیزدلم! فاطمه(س) رفتی و
علی(ع) مونده و گریۂ بیصدا
ندیدم از اونها به جز دردسر
همونها که جز حق ندیدن ازم
عزادار کردن من و یک شبه
تو و محسنم رو گرفتن ازم
نخواستی ازم چیزی و هیچوقت
به غیر از یه چیزی که شد قاتلم
نمی خواستی کاش تابوت ازم
به این کار راضی نمیشد دلم
همون شب که برگشتم از دفن تو
کشیدم با گریه تویِ کوچه آه
دیگه خونه ای که شده شعله ور
نیازی نداره به پرچم-سیاه
تو رفتی شبونه، به جز داغِ تو
فقط از یه چیزی شدم اذیت
نبستم «درِ» خونه مون و ولی
نیومد کسی واسۂ تسلیت
غم ِ بچه ها رو کشیدم به دوش
ولیکن یه چیزی عذابِ منه
حسن(ع) خیلی بیتابه! تو گریه هاش
با دستاش تویِ صورتش میزنه
گرفتم تو آغوشم اما چجور؟!
بگیرم ازش اضطراب و تب و...
چقدر آرزو داشتی و نشد-
بمونی عروسش کنی زینب(س) و...
دلش سوخته! مونده تو خاطرِش
که مابینِ دیوار و «در» سوختی
با دست ورم کرده واسه حسین(ع)
روزِ آخری پیرهن دوختی!
#مرضیه_عاطفی
.