#شام #اسارت
#مجلس_یزید
#خرابه_شام
#جودی_خراسانی
جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان
دادند در خرابۀ بیسقف، جایشان
آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای
مجروح از پیادهرَوی بود، پایشان
شخصی کنیز خواست از آن فرقهای که بود
جبریل، خادم درِ دولتسرایشان
آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان
در آفتاب، سوخت رخ مهلقایشان
آنان که شُست قابلهشان ز آب سلسبیل
از تشنگی پرید رخ و رنگهایشان
جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند
از نینوا به عرش برین شد، نوایشان
کردند نرم، سینۀ جمعی که روز و شب
زهرا به روی سینه همیداد، جایشان
جمعی که بود پنجۀ ایشان، گرهگشای
بستند دستها ز جفا از قفایشان
آن فرقهای که واسطۀ رزق عالمند
دادند نان به رسم تصدّق، برایشان
«جودی»، به روزگار زند خیمۀ شهی
از آن دمی که گشت گدای گدایشان
@emame3vom
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
📚 دیوان جودی
#شام_بلا
#مجلس_یزید
#صغیر_اصفهانی
تا چند زنی ظالم! چوب این لب عطشان را؟
بردار از این لبها، این چوب خزیران را
آخر نه تو را این سر، مهمان بُوَد؟ ای کافر!
تا چند روا داری، آزردن مهمان را؟
در نزد تو تقصیرش، جز خواندن قرآن چیست؟
با چوب نیازارد، کس قاری قرآن را
بهر چه زنی هی چوب، بر بوسهگه احمد؟
او بوسه مدام از مهر، زد این لب و دندان را
@emame3vom
تا چند کنی ظالم، خون در دل اطفالش؟
منْمای پریشانتر، این جمع پریشان را
گلزار پیمبر را، از کینه خزان کردی
الحال مکن خاموش، این بلبل خوشخوان را
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
📚 دیوان صغیر
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
#سید_رضا_مؤید
ای اختر مدینه و ماه منیر شام
بر آفتاب روی تو هر روز و شب سلام
تو فاطمی نژادی و نامت رقیّه است
نور دل حسینی و پروردۀ کرام
هم خود کریمه هستی و هم زادۀ کریم
هم خواهر امامی و هم دختر امام
چشم امید ماست به سویت همیشه وقت
روی نیاز ماست به کویت علی الدوام
گر کوچکی چو نقطۀ پرگار عالمی
بی نقطه هیچ دایره نپذیرد انسجام
در رشتۀ اسارت اگر جان سپردهای
سر رشتۀ امور به دستت بود مدام
ای رفته پا به پای اسیران دشت خون
تا دِیر و تا خرابه و زندان و بزم عام
هم محمل مجاهدۀ دختر علی
همسنگر مبارزۀ چارمین امام
پیدا بود که واقعۀ کربلای عشق
با جاننثاری تو به ویرانه شد تمام
تفسیر خون سرخ حسینی به مرگ توست
ای یادگار خون خدا در دیار شام
شد آب، قلب کوچکت از شعلههای غم
تا آنکه ریخت شهد شهادت تو را به کام
بودت غمی عمیق، کنم وصف با چه حال؟
دیدی هزار داغ و دهم شرح از کدام؟
دلها شده است مرکز غم از مصیبتت
وقتی تو را به غمکدۀ شام شد مقام
با سر پدر به دیدنت آمد که هیچگاه
از دخترش نکرده کَس اینگونه احترام
@emame3vom
سر زد ز داغهای دلت لالهها ز خاک
آن لالههای سرخ که شد دست انتقام
مهرت چراغ محفل ارباب معرفت
قبرت برای اهل نظر مرکز پیام
زان روی عاشقان ولایت گذاشتند
این خانه را به نام تو بیتالرّقیه نام
ما را بر آستان تو روی ادب همه
ما را به پیشگاه تو عرض دعا تمام
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
#سید_رضا_مؤید
عمّه بیا که کوکب بختم بر آمده
تابیده صبح وصل و شب غم سر آمده
شام سیاه و کلبۀ ویران و بی چراغ
ما را چه میهمان عزیز از در آمده
@emame3vom
ای غم رسیدگانِ دل افسرده مژده باد
کاینک مسیح با دم جانپرور آمده
برگوی با کسی که یتیمم خطاب کرد
امشب ببین که باب مرا در بر آمده
گر پا برهنه در پی بابا دویدهام
امشب پدر به دیدن من با سر آمده
دیشب کجا بُد است؟که با روی غرقخون
آمیخته به خاک و به خاکستر آمده
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
#عباس_شاه_زیدی
چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟
گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند
تنها به این بسنده نکردند شامیان
پا را از این که بود فراتر گذاشتند...
بگذار عمۀ تو بگوید که بر دلش
یک روز داغ چند برادر گذاشتند؟
آن آتشی که سوخت درِ خانۀ علی
بر جان لالههای پیمبر گذاشتند
دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این
این درد را به پهلوی مادر گذاشتند
ای دختر سه ساله تو هم مثل مادری
این ارث را برای تو دختر گذاشتند
داغ تو ابرهای جهان را بهانه داد
داغی که تا سپیدۀ محشر گذاشتند
آن شب فرشتهها همه از عرش آمدند
بر زانوان کوچک تو سر گذاشتند
@emame3vom
دیگر پس از تو در غزل خویش شاعران
جای تو چند نقطه... کبوتر گذاشتند
سهم تو گریه بود و همین گریههای تو
چشمان شهرهای مرا تر گذاشتند
از انتقام گفتم و شعرم تمام شد
این فصل را به نوبت دیگر گذاشتند
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
📚 پرسههای بیپایان
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
#محسن_ناصحی
@emame3vom
تشنه بودم دشمنت فهمید و سقّا را گرفت
کودکی ساحل نشین بودم که دریا را گرفت
با برادرها دلم خوش بود اکبر را زد و
از نگاهم آن عزیزِ ارباّ اربا را گرفت
دید من گهواره جنبان علی اصغر شدم
تیر را در چلّه کرد و کودک ما را گرفت
کودکیهای مرا طاقت نیاورد آخرش
پیش چشمم داخل گودال بابا را گرفت
روی خاک افتادی و تاریک شد بعد از تو دشت
از شب ما لذّت خورشید فردا را گرفت
پای نی با دیدنت خوش بودم اما برنتافت
نیزه را برداشت از من آن تماشا را گرفت
دید داری یاد مادر میکنی با دیدنم
از تو و از عمّه زینب باز زهرا را گرفت
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
@emame3vom
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#چهارپاره
#زمزمه
✨✨
@emame3vom
😭😭😭😭😭😭
روی پیکر سری داشتی یادته
رگای حنجری داشتی یادته
من ی روز بابایی داشتم یادمه
تو ی روز دختری داشتی یادته؟
ناخنام شکسته پام زخمی شده
خیلی داد زدم صدام زخمی شده
نمیشه برات بابا بابا کنم
حق بده آخه لبام زخمی شده
بدتر از حال همه حال منه
قاتلت با نیزه دنبال منه
دختری که میکشه پیرهنمو
چادر روی سرش مال منه
چشم زمزمو دیگه میخوام چیکار
موی درهمو دیگه میخوام چیکار
وقتی دستم به سرت نمیرسه
این قد خمو دیگه میخوام چیکار
دختر معصومتو که حد زدن
بعد اون حرفای خیلی بد زدن
گریه مسیحیا هم دراومد
به تنم تبرکا لگد زدن
نمیدونی که چیا دیدم بابا
داد زدن بدجوری ترسیدم بابا
خودشون کباب بره خوردنو
من شبا گرسنه خوابیدم بابا
به دلم هی داره درد و غم میاد
با عذاب پلکای من رو هم میاد
بالا پایین کردنش کشته منو
دیگه اصلا از شتر بدم میاد
دختر تورو با دعوا میبرن
دیگه جون نداره اما میبرن
نکنه کنیزامون خبر بشن
مارو بازار کنیزا میبرن
یزیدو وقتی دیدم آماده بود
باغرور جلوی ما لم داده بود
نمیگم هیچی فقط اینو بدون
دلقکش خنده کنان وایساده بود
نه مسلمون بود و نه نماز میخوند
با چوبش روضه رو باز باز میخوند
آدمی که مسته بی حیا میشه
وقت قرآن خوندنت آواز میخوند
یکی روی ماذنه اذون میداد
عمه داشت از ی قضیه جون میداد
بشکنه دستش دیگه بلند نشه
نانجیب سکینه رو نشون میداد❣
#سیدپوریاهاشمی
@emame3vom
😭😭😭😭😭
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
#زمزمه
#شور
#میثم_مؤمنی_نژاد
از ناقه افتادم زمین کجا بودی بابا
شد دخترت ویران نشین .....
کبودی رومو ببین ......
حسین من حسین من بابا حسین حسین
از خیمهها کردیم فرار کجا بودی بابا
شد دخترت شتر سوار .....
خندید به اشکم نیزه دار .....
دست منو بستن به زور کجا بودی بابا
گفتند که رفتی راه دور .....
سرت میده بوی تنور .....
ویرانه شد بیت الحزن منو ببر بابا
وا کن طناب از دست من .....
خیلی منو کتک زدن ....
چقدر تو این شام بلا ما رو زدن بابا به هر بهونه هر کجا .....
محلهی یهودیا ......
بابا به من بگو کجاست عموی مهربان
بگو خبر دارد که جا ماندم ز کاروان
بگو که من میترسم از خولی و ساربون
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#حضرت_رقیه_سلاماللهعلیها
#زمزمه
#واحد
ببارد ز غم چشم بارانیام
فدای سرت این پریشانیام
رسیده پدر بی تو جان بر لبم
شده تازیانه غذای شبم
حسین یا حسین یا حسین یا حسین
نمانده به جا از تن خستهام
جز این استخوانهای بشکستهام
بیا کز فراقت خمیدم پدر
که من بی تو جز غم ندیدم پدر
حسین یا حسین یا حسین یا حسین
پدر بی تو آشفته گیسوی من
فدای تو چشمان بیسوی من
دگر تا شناشد تو را دخترت
کشد دست بیجان به روی سرت
حسین یا حسین یا حسین یا حسین
گذارم سرت بر سر دامنم
به لبهای تو تا که بوسه زنم
به پای سر تو چکیدم پدر
که من بیتو جز غم ندیدم پدر
حسین یا حسین یا حسین یا حسین
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»