eitaa logo
امام حسین ع
17هزار دنبال‌کننده
389 عکس
1.9هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ امام بود، ولی پیکرش به مسلخ بود سر بریدۀ او در میان مطبخ بود چگونه بود که باید امامِ قرآنی تنور را کند از روی خویش نوررانی! چگونه بود که کوفه امام را نشناخت و یا شناخت ولی دینِ خود بدنیا باخت! سَری که زینت اسلام و جان زینب بود چه شد که داخل خورجین خولی آنشب بود تنورِ گرم، سرِ خسته، هیزمش بِستر محاسنِ پرِ خون بود، غرقِ خاکستر تلاوت پسر فاطمه چنان پیچید که سوز نغمۀ قرآن به آسمان پیچید پیمبر و علی و مجتبی و زهرا را نه، بلکه جذب خودش کرد اهل بالا را ز انبیاءِ ٱولوالعزم، بسته صف اینجا و تا فحولِ ملائک به گِرد خون خدا به سر زنان، همه اهل جنان عزادارند زمین و اهل همه آسمان عزادارند رسید در وسط آنهمه نوا و خروش أنابنُ فاطمه از آن سرِ بریده بگوش أنالحسین، أنابنُ نبی، أناالعطشان أناالغریب، أنابنُ علی، أناالعریان صدای نالۀ زهرا بلندتر شده بود شبی به گریه گذشت و دگر سحر شده بود و جای زینب کبری در این سحر خالی نبود تا که ببیند چه حال و احوالی اگر چه دیدنِ رأس الحسین قسمت شد هِلال یک شبِ زینب به نیزه رؤیت شد ⏹
همه رفتند و من جا ماندم ای دوست ز بخت بد بدنیا ماندم ای دوست چرا رفتی مرا باخود نبردی ببین بعد تو تنها ماندم ای دوست مرا کابوس شمشیر و تنِ تو تماشای به غارت بردن تو تو را سرنیزه ها بردند و مانده برای من فقط پیراهن تو .
فریاد وفغان وشور شین می آید ازمجلس مابوی حسین می آید ای تعزیه داران باادب بنشینید درمجلس ما مادرحسین می آید
. به دلم برات شده بابام میاد بابام میاد بابام میاد امشب مثه یک کبوترم پر می زنم پر می زنم پر می زنم امشب گفته بابام که بهت سر می زنم سر می زنم سر می زنم امشب دیگه از عمه جونم دل می کنم دل می کنم دل می کنم امشب چه خوشه پیش بابام جون کندنم جون کندنم جون کندنم امشب وای دلم وای دلم وای دلم دختر شامی شنو حرفای من حرفای من حرفای من امشب تو بابات قشنگه یا بابای من بابای من بابای من امشب مثه بارون بهار اشکام میاد اشکام میاد اشکام میاد امشب دیگه جون خسته بر لبهام میاد لبهام میاد لبهام میاد امشب دست روی دست نزارید بابام میاد بابام میاد بابام میاد مشب لباس نو بیارید بابام بابام میاد بابام میاد امشب دل و دیوونه کنید بابام میاد ببام میاد بابام میاد امشب موهامو شونه کنید بابام میاد بابام میاد بابام میاد امشب .
⚫چرا اسبها که حیوانات فهمیده و نجیبی هستند، روز عاشورا بر پیکر مطهر امام حسین علیه السلام تاختن؟! 🌺حدود هشتاد سال پیش یکی از علمای اصفهان که از سادات خیلی اصیل هم هستند... ✔آن زمان ايشان جوان بوده و روضه خوان دهه اول محرم بوده، به يكى از روستاهای اطراف منبر می رود. آن روز برف سنگينى مى ‏آمده است. 🔹وقتى روضه اش تمام مى ‏شود بايد به يك روستای ديگر با فاصله مثلاً يك فرسخ برود. 🍂نقل می کند: عباى زمستانيم را به سر كشيدم و سوار بر الاغ شدم و رفتم. برف سنگينى مى‏ آمد. مقدارى كه آمدم احساس کردم، گويا يك سوارِ ديگر از پشت سر من، دارد مى‏ آيد. ☘حدس زدم یه نفر از روستا آخرش آمده مراقب من باشد. 🌺بعد آن آقا كه پشت سر من مى ‏آمد گفت:« آ سيد مصطفى سلامٌ عليكم». 🔹گفتم:« سلام عليكم» . 🌺گفت: «مسئلةٌ»(یعنی سوالی داشتم؟) 🔹گفتم:« بفرماييد». 🌺گفت:« آيا در روز عاشورا دشمن بر جسد حضرت سيدالشهداء اسب تاخت؟ 🔹گفتم:« بله من در تاريخ خوانده‏ ام كه چنین کاری کرده اند. 🌺آن آقا گفتند:« و اسب ها هم بر بدن رفتند؟» 🔹گفتم: «بله در تاريخ هست كه اسب ها هم بر بدن رفتند.» 🔸مدتى گذشت و يك خورده جلوتر آمديم. باز آن آقا گفتند:« آسيد مصطفى! آيا متوكل عباسی خواست قبر حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) را، منهدم كند؟» 🔹گفتم: بله سعى كرد كه از بين ببرد». 🌺گفت:« گاوها را فرستاد كه قبر را شخم بزنند و مساوى كنند؟» 🔹گفتم:من در تاريخ خوانده‏ ام كه فرستادند اما گاوها نرفتند. 🌺گفت« چطور؟ اسب كه حيوان نجيب و خوش فهمى است و در عالم خودش بيش از گاو متوجه می شود، اما بر جسد و بدن مبارك حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) رفت ولى آن گاوها حتى بر قبر مطهر هم نرفتند و قبر را از بين نبرند؟!» ✔آقا سید می گوید: من به فکر رفتم که عجب سوالى شد! اين از محدوده توانائى فکری اين آبادى و اين منطقه بيرون است! داشتم به جوابش هم فكر مى‏ كردم. 🔆گويا حس كردم از همان پشت سر نورى به دلم افتاد و جوابی برای این سوال به نظرم آمد. 🔸گفتم:« البته اين قضيه يك جوابى دارد». 🌺گفتند:« چى هست؟» 🔸گفتم:« روز عاشورا حضرت سيد الشهداء (عليه ‏السلام) خواسته بودند كه هر چه دارند را براى خدا بدهند حتى اين يك مشت استخوان را گذاشتند وسط و خودشان اجازه دادند و خودشان خواسته بودند كه اسب بر بدن مبارکشان برود. خود حضرت خواستند هر چه داشتند را در راه خدا داده باشند. 🔥اما در جريان متوكل، اينها مى‏ خواستند آثار حضرت را از بين ببرند. 🌸نظر امام حسین (علیه السلام) بر از بين رفتن آثارشان نبود، از اول خود حضرت مى‏ خواستند، آثارشان محفوظ بماند تا مردم به اين وسيله بهره ببرند و مقرّب به خدا شوند». ⚘آن آقا كه پشت سر بود، فرمود:« درست است.» 🔹آقا سید مصطفی می گوید: بعد پشت سرم را نگاه كردم ديدم هيچ كسى نيست حتى جاى پائى غير از همين مسيرى كه من آمده‏ ام، نيست...(فهمیدم آقا امام زمان عج بوده اند) ‌ ‌ 🥀🍁🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀 📚دفتر نشر بیانات حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری
امام حسین(ع)-مناجات اول مجلس ای مسیح خانه طه حسین یابن حیدر یابن زهرا یا حسین دست من کوتاه مانده از ضریح تو بگیر این‌دستهایم را حسین خیر دنیا با تو‌ مستی کردن است تو‌ نباشی مرگ بر دنیا حسین! در تمام‌ روزهای زندگیم‌ از همه خسته شدم الا حسین از مدینه میروم تا کربلا یا حسن گفتم رسیدم تا حسین غرق بودم‌ در لجن زار گناه هیچکس کاری نکرد اما حسین.. روی من آغوش خود را باز کرد! ای کس و کار من تنها حسین.. من از الان باز دل تنگ توام.. باز دعوت کن مرا اینجا حسین.. یک غریب و سی هزار اهل زنا.. نیزه ها کند است! واویلا حسین. سید پوریا هاشمی اجرا؛ حاج اسماعیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و (بند اول)🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام ای پناه عالم سلام ای قرار دل ها کجایی عزیز حیدر کجایی عزیزالزهرا(۲) ـ موعود خدا مرد خطر میخواهد آری سفر عشق جگر میخواهد ای جمعیت میلیونی عصر ظهور او ۳۱۳نفر میخواهد دریاب،دریاب منو دریاب،که بی تو میمیرم دریاب ،منو دریاب که از دنیا سیرم العجل صاحب الزمان العجل صاحب الزمان... (بند دوم)🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تموم میشه این تاریکی چقدر روشنه دلهامون علی یااهل العالم میاد آقامون ــ عمریست که از حضور او جاماندیم در غربت سرد خویش تنها ماندیم اومنتظر است که ما برگردیم ماییم که در غیبت کبری ماندیم ــ ای کاش ببینم تو،رکابش سربازم پشت سر آقا میخونم نمازم العجل صاحب الزمان العجل صاحب الزمان... (بندسوم)🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 بیا ای بهار دنیا،بهار من سرگردون به دنیای بچگی هام،منو برگردون ــ دارد زمان آمدنت دیر میشود دارد جوان سینه زنت پیر میشود شب گر رخ مهتاب نبیند سخت است لب تشنه اگر آب نبیند سخت است ما نوکر اربابیم،نوکر رخ ارباب نبیند سخت است آقا کجایی ای نفس های دنیا صاحب عزای روضه های عاشورا العجل صاحب الزمان العجل صاحب الزمان... 🔷
✨بانوای: حاج سید مهدی میرداماد •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• سَلامٌ عَلى قَلبِ زَینَبَ الصَّبور وَ لِسانَها الشَّكور   جمع صفات پنج تن یکجاست زینب   تنها اسمی که یه ذره میتونه آرومت کنه همینِ، گرچه امشب، شب طوفان و هیجان و ناله و ضجه است. اما یه ذره باید آروم شی بعد دوباره گُر بگیری، دوباره فریاد بزنی. حالمون امشب حال عمه ی ساداته. امشب بی بی زینب هم گُر می گرفت،داد میزد،ابا عبدالله آرومش می کرد،دو ساعت آروم بود دوباره گریه می کرد...*   جمع صفات پنج تن یکجاست زینب اثبات ذات مادرش زهراست زینب  نور حقیقت در شب ظلمت فقط اوست "اِنا هَدیناهُ السَبیلِ" ماست زینب  اورا صداکردم" وَ ما ادراک" گفتند از بس مقام و رتبه اش بالاست زینب  کیه این خانم؟  زنجیره ی وصل امامت بر امامت در امتدادِ روز عاشوراست زینب دارد گره وا میکند از کار عالم وقت نماز شب اگر تنهاست زینب   اصلاً امشب شبِ ساکت بودن نیست، فردا شب مثل این ساعت همه چی تمومِ. سادات ببخشن، فردا شب مثل امشب،ابی عبدالله لباسشم بُردن، عمامه شو بُردن، کفشاشو بردن، چی بگم دیگه؟ انگشترشو بردن....*   وقتی حسین انا الیه راجعون گفت مرگ خودش را از خدا مى خواست زینب   از کنار خیمه رد شد دید داداشش داره نجوا می کنه. " یَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِیلٍ"  دید صدا، صدای همیشگی نیست. لحن، لحن همیشگی نیست. این ناله ها ناله های همیشگی نیست. فهمید شب آخره. دید داداشش زیر لب داره از مرگ حرف می زنه. رفت تنهایی تو خیمه. مقتل میگه نشست هی زد تو صورت خودش. هنوز هیچ خبری نشده، عاشورا نیومده، آنقدر خودشو زد بیهوش شد. الله اکبر. چندین بار ابا عبدالله اومد خواهر رو به هوش آورد. صدا زد: خواهر دیگه از فردا قافله سالار تویی...*   محکم گره زد معجر خود را از امشب یعنی علمدار حرم فرداست زینب   من میخوام آروم امشب برات روضه بخونم اما شبِ عاشورا، شبِ آرامش نیست،شبِ اشکِ. سعی کنید امشب اشک داشته باشید. ضجه و ناله همش سر جاش، اما امشب چشم پر اشک بخواهید... امشب شب قدره، شب احیاست. امشب رو ابی عبدالله وقت گرفت بیشتر گریه کنه. امشبُ ابی عبدالله تا صبح تو خیمه ها سجده کرد و دعا کرد.*   عاشقا چشم به هم زدیم شب دهم بازم رسید مضطرب فردائیم و غصه به دل شرر کشید سهم همه اشک و غمِ، سهم همه تاب و تبِ هر نوکری خون به دل و هر عاشقی جون به لبِ  چرا؟...  این آخرین شبیِ که حسین کنار زینبِ  امشب چشا بارونی و تموم دلها مُضطَرِّ مصیبتا منتظرِ این خواهر و برادرِ  عمه سادات امشبُ سایه روی سر داره نمی تونه که از حسین دمی نگاشو برداره   صدا زد: داداش! جایی نرو بشین تو خیمه تا من تا صبح تورو نگاه کنم. "وای یاد مدینه افتادم" یه روزی امیرالمومنین صدا زد پیغمبر رو، یا رسول الله! زهرا نگرانه. پیغمبر وارد خانه شد. دخترم نبینم نگرانی، بی بی فرمود: یا رسول الله !یه صحنه ای دیدم از صبح حالم منقلبِ. پیامبر فرمود: چه صحنه ای فاطمه جان؟ بی بی فرمود: بیا بابا خودت از روزنه ی در نگاه کن. پیغمبر نگاه کرد دید حسین یه طرف، زینب یه طرف، هر دو کوچکند، خواهر و برادر دو زانو روبروی هم نشستن فقط تو چشمای هم خیره خیره نگاه می کنند. هیچ کاری نمی کنند. فقط نگاه می کنند. پیغمبر فرمود: دخترم! خُب خواهر و برادرن به هم علاقه دارن این صحنه تو رو چرا اذیت می کنه؟ صدا زد: بابا! این کار هر روز این خواهر و برادرِ. ساعتها می شینن به هم خیره خیره نگاه می کنند. کافیِ حسینم از در بِره بیرون، پشت در منتظرش می مونه زینب. بابا غصه ام مال الان نیست. برا اون روزی نگرانم كه حسینم رو میخوان ازش جدا کنن.حسین...."نگه ندار این صدارو تو سینه ات،صدای سالم نبری خونه امشب.." *   امشب باید شب تا سحر بشینه و دعا کنه توی قنوت عاشقی همش خدا خدا کنه فردا باید که مقتل رو از روی تل نگاه کنه  چی می بینه؟  چجوری من از اونا که با نیزه اومدن بگم؟ چجوری من از قتلگاه از دست و پا زدن بگم؟  او می دوید و "چیزی نمونده چند ساعت دیگه... "من می دویدم،او می نشستُ.... سخته برای روضه خون که روضه رو شروع کنه چه محشری به پا میشه این صبح اگه طلوع کنه  چه خبر میشه فردا؟*  سهم همه اهل حرم میشه فغان و اشک و آه یه مادری با قد خم میرسه بین قتلگاه  فردا چی می بینه؟  می بینه نور عینشُ به روی خاکا بی پناه  می بینه با سنگ می زنن به سر شاه بی کفن می بینه خنجر رو روی حنجر شاه بی کفن  او می بریدُ... حسین... ای تشنه لب... حسین،حسین،حسین...عشقِ زینب،حسین.... ای بی کفن،حسین،... عریان بدن، حسین،...ببرمت روضه ی وداع، امشب حرف از گودال نزنم....*  •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• 🇮🇷
⬅️ ادامه ✨بانوای: حاج سید مهدی میرداماد •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• كجا داری میری؟ انگار می خوای راس راسی از خواهر جدا بشی كجا داری میری؟ بدون خواهرت می خوای بری فدا بشی كجا داری میری؟ تنهام بذاری و عزیزِ نیزه ها بشی پشت سرت برادر،از نفس افتاد خواهر وایسا می خوام ببوسم،گلوتُ جای مادر آروم آروم برو بذار تنت كنم داداش دستباف مادرم بذار بفهمم كه قرارِ چی بیاد سرم  داداش! برا چی محكم میزنی گره به معجرم؟ تو شاهد ِ اشكمی،باخبر از دردمی دعا بكن خواهرُ نبینه نامحرمی دیگه کم کم لحن زینب داره عوض میشه   اگه میشه نرو،دلم نمیخواد جلو چشای مادرت اگه میشه نرو، دلم نمی خواد دربیاد صدای حنجرت الهی هیچ پنجه ای، سراغ گیسو نیاد.. الهی هیچ نیزه ای، سراغ پهلو نیاد  با خواهر وداع کرد. چندین بار وداع کرد. از هفت تا وداع تا ده تا وداع... با اهل حرم یه جور وداع کرد، با زنها یه جور وداع کرد، تو خیمه دارالحرب با شهدا یه جور وداع کرد، با کشته ها یه جور وداع کرد، با زینبش یه جور خاص وداع کرد، با زین العابدین یه جوری وداع کرد جیگر رو کباب می کنه. اومد تو خیمه ی امام سجاد تنهایی با پسرش نشست. امام سجاد دید از حلقه های زره داره خون میاد. باباشو تا حالا تو این وضع ندیده بود. صدا زد: بابا! این چه حالیِ؟ مگه داداش اکبرم نیست؟ ابی عبدالله گفت: داداشت رفت. مگه داداشای عمو عباس نیستن؟ اونا هم رفتن. زهیر رفت، بُریر رفت، همه همه رفتن. گفت: علی جان! خیالتو راحت کنم، عباسم رفت. داداش اصغرتم رفت. غیر منو تو مَردی تو خیمه ها نمونده. امام سجاد تکیه داد به ستون خیمه، گفت: بابا! من هستم. گفت: بشین عزیزم. تو امام بعد از منی. با زین العابدین وداع کرد حرفای آخر رو زد. اما من روضه ی امشبم یه وداع دیگه است. همه وداع هارو انجام داد، سوار ذوالجناح شد، "روضه ام عاطفیِ. دیگه حرف از نیزه و خنجر نمی زنم... اونایی که عاطفی بلدن گریه کنن" یهو دید ذوالجناح حرکت نمی کنه. نگاه کرد دید سکینه دستای اسبو بغل کرده. بیا پایین بابا. بیا باهات کار دارم. با همه وداع کردی با دخترت وداع نکردی...* اگر نازی کند دختر، خریدارش پدر باشد بزرگی کن ببوس این دختر کوچکتر خود را بابا رو از اسب آورد پایین. نشست تو بغلش... بابا یادته؟ "دختر داری یا نه؟ دیدی وقتی زبون وا می کنه شیرین زبونی می کنه دلتو می بره؟ خبر داشت چه خبر شده" بابا یادته تو راه که میومدیم خبر شهادت مسلمو دادن، دخترشُ رو پات نشوندی؟ "از اون موقع این دختر یادش بود، تو ذهنش بود." بابا نوازشش کردی بغلش کردی گفتی من دایی تَم من سایه سرتَم. من کنارتم من همه جا باهاتم غصه نخوری تنها نیستی. زینب هست من هستم...بابا داری میری مارو به کی می سپُری؟ یه جوری داری میری می دونم دیگه برنمی گردی بابا! "یه حرفی زد صدای گریه ی حسین رو بلند کرد. یکی از اون جاهایی که نوشتن بلند گریه کرد "وَ غُشِیَ عَلَیهِم"اینجاست که انقدر گریه کرد که از حال رفت" صدا زد" بابا! ز دورادور می دیدم... بابا یه صحنه ای دیدم سوال دارم. من تا حالا بدرقه زیاد دیدم. آدم کسی رو می خواد بدرقه کنه پیشونیش رو می بوسه، صورتش رو می بوسه، چونه شو می بوسه، بابا اولین بارمه می بینم زیر گلوی کسی رو میخواد ببوسن. عمه م چرا زیر گلوتو بوسید؟ ابی عبدالله بغلش کرد. "لاتحرقی قلبی بدمئک حسرتا" ایقدر منو آتیش نزن دخترم بذار برم. با هم گریه کردن. بغلش کرد نوازشش کرد آرومش کرد. "آماده ای یا نه؟ یه ناله عاشورایی... قول دادم خیلی اذیتت نکنم" اینجا بابا دختر رو بغل کرد. هر دیدی یه بازدیدی داره. هر رفتی یه آمدی داره. ساعتی بعد همین دختر اومد تو گودال قتلگاه. دید عمه اش یه بدن پاره پاره رو بغل کرده. این بدنِ کیه؟ فرمود دخترم این بدن بابات حسینِ. خودشو انداخت رو بدن. ای حسین... لااله الا الله. یه دختر روی بدن باباش بیفته، بهانه بگیره و گریه کنه چه می کنن؟ شما چه می کنید؟ چجوری بغلش می کنید؟ میان نوازشش میدن، میان بغلش می کنن، بوسش می کنن... من نمیگم عبارت مقتله. نمی دونم جرأت دارم معنا کنم؟ شب عاشوراست. سکینه بابارو بغل کرد."فَجتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأعراب" عرب های نامحرم دورش حلقه زدن. "فجروها عن جسد ابیها ..." یکی معجر رو میکشه. یکی لباساشو میکشه. یکی موهارو میکشه. یکی تازیانه می زنه. دستاشو گذاشت رو سرش. بابا پاشو ببین. پاشو عمه مو کشتن. زینب اومد جلو گفت: نزنیدش این امانت حسینِ... نانجیبا با سیلی تو صورت زینب زدن. ای حسین... •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈•
سخنرانی های : حاج آقا دانشمند, متن سخنرانی : ◆ حاج آقا دانشمند ◆  تـوبه مصطفـی دیوونه  تو تهران شخصی به نام «مصطفی دیوونه» بود، در زمان خودش تو چاقو کشی نمونه نداشت، جگر شیر داشت، میگفتند بابا این دیوونه است! رفته تو دل ۱۰۰نفر که می خواهند او را بزنند، این قدر شجاع بود ،تهِ ته دلش حسین علیه السلام را هم دوست داشت. یه صفت تو وجودش بود محرم که می شد دست از همه بدی ها بر می داشت، ادب می کرد. همین دستش را گرفت (شما یک ذره خوبی داشته باشی همون یه ذره خوبی نقطه عطف است برای وصل به ابی عبدلله ) یکسال یهو تصمیم گرفت دهه ی اول محرم رو روضه بخواند، نوچه هاشو جمع کرد گفت: می خوام دهه ی اول محرم رو روضه بخوانم، گفتن آقا دهه ی اول؟ گفت آره اشکال نداره(کی جرئت داشت بگه نه) گفت: بهترین منبری تهران کیه؟ گفتن آقا شیخ احمد صاحب نفس است. گفت: برید به آقا شیخ احمد صاحب نفس بگید دهه ی اول محرم باید بیای خونه ما منبر بروی. آمدن پیش آشیخ احمد، آشیخ احمد یک خنده ای کرد گفت: سلام مارو به آقا مصطفی برسونید بگویید خوشحال شدیم که تو هم بانی روضه امام حسین شده ای، اما آقا مصطفی آخر ذی الحجه است، ده روز دیگه محرم شروع می شود بابا من قول دادم، گفتندگ آقای آشیخ احمد مصطفی دیوونه است، با او کسی جرئت ندارد در بیفتد، گفت آقا مصطفی جرئت داره با امام حسین در بیفتد؟ رفتن به او گفتند، مصطفی خودش آمد گفت: آشیخ من میخوام روضه بخوانم دلمم میخواد تو بیای چه کنیم؟گفت زوری نمیشه که روضه بخوانی من بانی هام این ها هستند، برو به بانی های من بگو اگر آنها راضی باشند من یکی از وقت هارو که میخوای اونجا نمیرم میام اینجا برا من فرقی نداره، آدرس رو گرفت رفت سراغ بانی ها، همه مردم ازش می ترسیدن اون موقع کلانتری و ژاندارمری هم ازش میترسیدن، بانی دید مصطفی دیوانه با خدم و حشمش آمده، گفت: بفرما! ( بیچاره مثل بید میلرزید) گفت چه خبره آقا؟ گفت: ما آشیخ احمد و میخوایم. گفت: همش مال شما (ما غلط بکنیم بگیم نه.) آمد گفت آقا راضی شدن گفت خب باشه میام. آشیخ احمد رفت منبر و از ترسش فقط به پاهاش نگاه میکرد و حرف میزد، اینا هم گوش می کردن روضه هم می خوند، اینا خیلی آقای می کردن سرشو نو می نداختن پایین. شب اول گذشت تا…..شب آخر شد. مصطفی وقتی آشیخ اومد گفت آشیخ بنشین این گوشه یه چای بخور، نٌه شب خونه ما رفتی منبر، هنوز بلد نشدی حرف بزنی! بابا اینا لاتن زبون خودشونو میخوان زبون آخوندی که فایده نداره آشیخ گفت: من بلد نیستم. مصطفی گفت: من ده دقیقه قبل از شما میخواهم برم منبر فقط دعا کن حضرت زهرا تاثیر بگذارد گفت یاعلی… گفت مصطفی آمد نشست رو پله اول منبر و(حالا همه زیر مجموعه اینن تمام لات هاب تهران میگن گنده ما مصطفی است) مصطفی گفت: همه مودب دو زانو بشینید، همه مودب نشستن گفت: اگر من یک روز از همه بیشتر زندان رفتم قبول دارید؟ همه گفتن بله. گفت اگه یک دعوا بیشتر از همه کردم قبول دارید، همه گفتن بله. اگه یک چاقو زده باشم بیشتر از همتون، گفتن بله. اگه یه چهار لیتری بیشتر عرق خوردم باشم، گفتن بله. اگه یه رختخواب گناه بیشتر پهن کرده باشم، گفتن بله. (همه ی اینا بله شما تاج سر مایی)گفت: پس من از همه ی شما گناه کار تر و خفن ترم از همتون سابقه دار ترم، گفتن بله. گفت پس سرتون رو بندازین پایین امشب شب ختم مجلس ماست من از آخوندا شنیدم امشب مادر حسین تو مجلس میاد، امشب زهرا تو خونه ی منه، سرها پایین ناموس علی آمده، همه سرا رو انداختن پایین، گفت: آی رفقا من میخوام محضر فاطمه زهرا یه اقرار کنم فقط گوش کنید، سرهاتون رو پایین بندازین همه سرها پایین، گفت رفقا به سید الشهدا قسم به زهرا مرضیه مهمان امشب خانه من، جلو مادرش زهرا میگم من تو عمرم آقا تر از حسین ندیدم، حسین خیلی آقاست خیلی با معرفته، آی رفقا شما مهربان تر از امام حسین نمی بینی، نمیدانی حسین کیه… من امشب میخوام جلوی مادرش زهرا بگم زهراجان من دیگه دست به گناه نمیزنم. حالا که لیاقت نوکری بهم دادین دیگه نمیرم، همه زدن زیر گریه. گفت آی رفقا اونای که اومدن کربلا حسین رو کشتن لات نبودن. برای اینکه ما لاتا سیلی به دختر بچه نمیزنیم، کسانی که دستشان به خون امام حسین علیه السلام آغشته شده بود؛ لات نبودند. چون لات ها با زن جماعت کاری ندارند. لات نبودند چون اگه ما با کسی دشمنی داشته باشیم یا به خون او تشنه باشیم ؛ اگر با زن و بچه ببینیمش کاری با او نداریم، و آخرین حرف مصطفی؛ این بودکه : اگر ما نمک کسی را بخوریمـ نمکدانش را نمی شکنیم. آخه نامردها! امام حسین علیه السلام رو زدید ؛ دیگه چه دلیلی داشت که لباس هایش را دربیاورید؟ مصطفی دیوانه؛ دونوع بود (۱-قبل از روضه ؛که دیوانه ی گناه ودعوا بود). (۲بعد از روضه ؛دیوانه ی امام حسین علیه الاسلام بود). اگر می خواهید دیوانه بشید ؛ دیوانه ی امام حسین علیه السلام بشید .
فلک! در کربلا، آل علی را میهمان کردی مهیّا آب و نان بایست، شمشیر و سنان کردی حریم مصطفی را از حرم، در کربلا خواندی هلاک از تشنه‌کامی بر لب آب روان کردی غزالان حرم را تاختی از یثرب و بطحا گرفتارِ درنده گرگ‌های کوفیان کردی فلک! بی‌خانمان گردی! که اولاد پیمبر را نمودی از وطن آواره و بی‌خانمان کردی گهرهای یتیمِ درجِ عصمت را به هم بستی به بزم زادۀ مرجانه بُردی، ارمغان کردی عیال مصطفی وآن ‌گه اسیری؟ خاک بر فرقم! مگر از زنگبار و روم، ایشان ‌را گمان کردی؟ سر فرزند زهرا را بریدی از قفا وآن ‌گه ببُردی در تنور خولی کافر، نهان کردی تن نوباوۀ زهرا که از گل بود نازک‌تر به‌هم بشْکسته از سمّ‌ستورش،استخوان کردی سر ببْریده را از لب شنیدی، آیت قرآن عجب دارم که تفسیرش به چوب خیزران کردی برای نزهت و گل‌گشتِ اولاد ابی‌سفیان ز خون آل پیغمبر، زمین را گلِستان کردی خود این خون را ندانم،صاحب اسلام چون شوید مگر خون‌ها بریزد،شاید این خون را به ‌خون شوید «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دانشنامه شعر عاشورایی .
چون بی‌کسان آل نبی در به در شدند در شهر کوفه، ناله کنان نوحه‌گر شدند سرهای سروران، همه بر نیزه و سِنان در پیش روی اهل حرم جلوه‌گر شدند از ناله‌های پردگیان، ساکنان شهر جمع از پی نظاره به هر رهگذر شدند ز اندیشۀ نظارۀ بیگانه، پرده‌پوش از پاره معجری به سر یکدگر شدند بی شرم امّتی که نترسیده از خدا بر عترت پیمبر خود، پرده در شدند دست از جفا نداشته، بر زخم اهل بیت هر دم نمک‌فشان به جفای دگر شدند خود بانی مخالفت و، آل مصطفی در پیش تیر طعنۀ ایشان سپر شدند «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» .
نمیخوام به نوکریت فقط عادت بکنم دوست دارم هرجا میرم از تو صحبت بکنم  شیعَتی مهما شَربتُمْ  ماءٍ عَذْب فَاذکُرونی تا قیامت بخدا تو  قلب مونی اَوْ سَمِعتُمْ بغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبونی الهی فدای آون پیکر  خونی غم یه دنیا تو چشمای ترت بود آبی که بستن روت مهر مادرت بود ..................................... خاکه کربلا حسین خونه آخرته روضه ی باز واسه ما گریه ی مادرته وَ اَنَا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ قَتَلونی آره این شده جوابه مهربونی وَ بجُرْدِ الْخَیْلِ بَعْدَ الْقَتْلِ عَمْداً سَحِقونی چه خوبه وقتی خودت روضه میخونی درست همونجا که صحبت سرت بود آقا فقط فکرت پیش خواهرت بود ..................................... الهی عطش بیاد که بمیره نوکرت سر سوزنی عطش نرسه به اصغرت لَیْتکُمْ فی یَوْمِ عاشورا جَمیعاً تَنْظُرونی شنیدم میخواستی که آب برسونی کَیْفَ اَسْتَسْقی لِطِفلی فَأبوا اَنْ یَرْحَمونی هر کاری کردی که شرمنده نمونی   همش توی گوشم ناله ی ربابه میونه این شبها حال من خرابه 📢 حاج مهدی رسولی 🔶 نمیخوام به نوکریت فقط عادت بکنم... شب دهم محرم ۱۴۴۱ ۹۸
الصلاه الصلاه، عجلوا بالصلاه شد نماز آخر حسین اقتدا کنید بر حسین آی، ملائکه خدا، تمام انبیا بیایید تا، بخوانید با امام کربلا، امام اولیا، سیدالشهدا با لب غرق به خون داد صلا (الله اکبر) شد قیامش تا قیامت این ندا(الله اکبر) شد رکوعش خم‌شدن از زخم تیر(الله اکبر) سجده‌گاهش خاک گرم کربلا(الله اکبر) چه نمازی چه امامی چه لبیکِ قیامی عجب شور سجودی عجب شوق سلامی لبیک یاحسین .................................... الصلاه الصلاه، عجلوا بالصلاه این نمازِ ظهر ماتم است بهترین نماز عالم است در دلت شور خدا برپا کن(الله اکبر) اقتدا بر پسر مولا کن(الله اکبر) پسر فاطمه یاور طلبد(الله اکبر) یاریِ سیدِ عاشورا کن(الله اکبر) چه سپاهی چه امیری، عجب ماه منیری چه اصحاب بزرگی، چه یاران دلیری لبیک یاحسین شاعر: حمید رمی 📢 حاج مهدی رسولی 🔶 الصلاه الصلاه ... شب دهم محرم ۱۴۴۱ ۹۸
🍃🏴 نذر عشق دو عالم حضرتِ 🍃🏴 مانده ام تنها تر از تنها، نگاهم کن حسین(ع) خسته ام! خسته از این دنیا، نگاهم کن حسین(ع) دستهایم نذر چشمانت سخاوتمند بود کو؟ کجا رفت آن دل دریا؟! نگاهم کن حسین(ع) با خجالت گوشۂ هیئت نشستم غرق اشک روسیاهم! آمدم آقا، نگاهم کن حسین(ع) نفْس طغیان کرد و از من حالِ خوبم را گرفت با خود آوردم گناهم را، نگاهم کن حسین(ع) خوب میدانم بدم امّا بزرگی کن بیا... در میام روضه این شب ها، نگاهم کن حسین(ع) با دل و جان مادرت را دوست دارم مثل حُر پس به جان مادرت زهرا(س)نگاهم کن حسین(ع) کنج کشتیِ نجاتت کاش جایی داشتم کاش جایی داشتم آنجا، نگاهم کن حسین(ع) در دو دنیا مطمئنّم که به دردم میخوری من به دردت میخورم آیا؟! نگاهم کن حسین(ع) ع
نه خانواده من تابحال رفته اسارت نه گوشواره اى از بچه هام رفته به غارت هنوز چادر طفل مرا كسى نكشيده ست كسى به اهل و عيالم نكرده است جسارت كسى حوالى ما -شك ندارم اينكه- ندارد براى قطع سرى از قفا هنوز، مهارت حسين جان چه بگويم كه روسياه ترينم كه من نرفته ام و زينب تو رفته اسارت كه كودكان تو با پاى سنگ خورده ى عريان ز خارهاى بيابان كشيده اند مرارت كه بعد روضه همه زود مى روند به خانه رقيه هم به خرابه، يزيد هم به عمارت نخوانده بودم اگر من، نبود عين خيالم ولى كنون چه كنم آه با همين دو عبارت سرت به نيزه، تنت روى خاك آه بميرم كه كهنه پيرهنت هم نيامده ست به كارت
😔💔 حالا كه باز روضۀ هر شب شروع شد آوارگیِ موكبِ زینب شروع شد می گفت مادرش كه بمیرم برای او تازه بكاء و نالۀ هر شب شروع شد سوزی كه از مقطع الاعضا گرفته بود صوت الحزین شد و چو ، نِی از لب شروع شد بعد از جدا شدن ز تن پاره پاره دید درد و بلا و غصه لبالب شروع شد وقتی زمان قافله سالاری اش رسید زخم زبان و كینه مرتب شروع شد گاهی تنور ، طور تجلای نور بود گاهی ز دِیر نالۀ یا رب شروع شد سرها به نیزه رفت و بدن ها به نیزه خفت یعنی كه اصل صحبت و مطلب شروع شد خورشیدها به نیزه ، همه در تلاوتند هشتاد و چند ضجّۀ كوكب شروع شد زینب نظاره می كند و خطبه می كند یعنی پیام تازۀ مكتب شروع شد تفسیر كرد از نوك نیزه برادرش آن آیه را كه از لب زینب شروع شد از قتلگاه تا دل كوفه و بلكه شام اصلاح دین و مكتب و مذهب شروع شد از اختران پاك و نجیبه مگو مگو! توهین به دختران معذّب شروع شد .
❖✵✼✰◈•◎﷽◎•◈✰✼✵❖ ↯‌ داســــتــان مـعـنـــوی ↯ ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ در نزدیکی‌های تهران حوالی دولت آباد و میدان خراسان، یک گاریچی بود بنام قاسم، که کارش فروش جگر بود و به همین دلیل معروف شده بود به قاسم جیگرکی قاسم جیگرکی شرور بود، اهل دعوا و چاقو کشی و گاهی اوقات هم پیک مشروبی می‌زد اما هر سال چند روز قبل از محرم که می‌شد، دست و دهانش رو آب می‌کشید و تو مجلس امام حسین علیه‌السلام خدمت می‌کرد اوایل جمعیت زیادی در این هیئت حضور داشتند، کم کم از تعداد سینه‌زن ها کاسته شد تا اینکه مسئولین هیئت متوجه شدند که مطلبی باید رخ داده باشه که این مقدار کاهش سینه‌زن رخ داده است. پیگیری‌های مسئولین نشان داد که حضور آدم شروری مثل قاسم جیگرکی آن هم بعنوان جلودار و عَلَم کش باعث شده تا مردم میل و رغبتشان را به این هیئت از دست بدهند. بنابراین قرار گذاشتند که به قاسم اعلام کنند که امسال به هیئت نیاید. بزرگ هیئت که پیرمرد با صفایی بود با شش نفر از هیئتی‌ها رفتند منزل قاسم جیگرکی آن پیرمرد شروع به سخن کرد که قاسم، آیا امام حسین علیه‌السلام را دوست داری؟ قاسم زد زیر گریه و گفت بعد یه عمر نوکری، امام حسین علیه‌السلام رو دوست دارم!!؟ خودم و زن و بچه‌هام به فدایش مجدداً سوال کردند که قاسم هر کاری از دستت بر بیاید برای امام حسین علیه‌السلام انجام می‌دهی؟ گفت بله، هر کاری که رو زمین مونده باشه را از شعف دل انجام می‌دهم. از توالت شستن تا پرچم زدن و حتی چون بدن قوی داشت علم مسجد را او بدوش می‌کشید. هر کاری که بتونم انجام می‌دهم و به آن هم افتخار می‌کنم گفتند قاسم دوست داری هیئت اربابت کوچیک باشه یا بزرگ؟ گفت بزرگ... امام حسین علیه‌السلام عظمت دارد، هیئت او هم باید عظمت داشته باشد سؤال کردند که قاسم اگر کسی باعث بشود که هیئت امام حسین علیه‌السلام کوچک بشود وظیفه‌اش چیست؟ قاسم شک کرد و پرسید یعنی چه؟ گفتند یعنی مردم به هیئت نیایند به خاطر یک نفر قاسم گفت خُب آن یک نفر نیاید تا مردم بیایند. گفتند راستش ما آمده‌ایم که بگوئیم امسال شما به حسینیه نیایی! قاسم گفت باشه من نمیام و شما هم سلام من را به مردم برسانید و بگوئید قاسم نمیاد تا شما تشریف بیاورید شب اول محرم همسر و فرزندانش گفتند بابا نمیای هیئت!؟ قاسم گفت چرا شما بروید من هم خواهم آمد اجازه نداد خانواده متوجه بشوند رفت چند تکه پارچه مشکی پیدا کرد و رفت زیرزمین خانه را مشکی زد گفت یا امام حسین من را از حسینیه بیرون کردند، به من گفتند که دیگر نیا، من هم یه حسینیه برای خودم درست کردم اینجا کسی نیست که من را بیرون کنه زنجبرهایش را برداشت، هر چه شعر بلد بود می‌خواند و عزاداری می‌کرد این ادامه یافت تا صبح روز پنجم صبح روز پنجم یکی از اون هفت نفر با چشم گریان به درب خانه دوستش رفت و متوجه شد که او هم گریان است جویا شد دید دقیقاً همان خوابی که او دیده، دوستش هم دیده است درب منزل سوم و چهارم و ... هفتم همه در آن شب یک خواب را دیده بودند! هر هفت نفر را امام حسین علیه‌السلام توبیخ کرده بودند که شما چکاره بودید که به کسی بگوئید بیا و به دیگری بگوئید نیاید؟ من که فقط امام بنده‌های خوب نیستم، امام گنهکاران هم هستم بروید از او عذرخواهی کنید چرا دل قاسم را شکستید؟ چرا در پیشگاه همسر و فرزندانش کوچکش کردید؟ همگی با هم به در خانه قاسم آمدند و دیدند که درب باز است درب زدند، یکی از فرزندان قاسم آمد دیدند در حال گریه است گفتند چرا گریه می‌کنی گفت بیائید پدرم داره خودش را می‌زنه، پدر داره گریه می‌کنه دویدند، دیدند قاسم آنقدر این سر را به دیوار زده که این سر خون آلود شده گفتند چه شده، گفت من هم خواب امام حسین علیه‌السلام را دیدم آقا فرمود بخاطر من ببخش اینها را ولی قاسم تو که ما را دوست داری تو که دو ماه عزاداری می‌کنی چرا شرارت می‌کنی؟ چرا شراب‌خواری می‌کنی؟ چرا آبروی من را می‌بری؟ قاسم می‌گوید به آقا گفتم: من نمی‌دانستم که آبروریز شما هستم ... حالا که اینطور شد میخوام روز عاشورا بمیرم برات ظهر عاشورا نشده بود دیدن بچه‌های قاسم دارن فریاد میزنن آی مردم ما یتیم شدیم مردم اومدن جنازه قاسم رو گلبارون کردن تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که دوست خود روش بنده پروری داند
. شعر نوحه مشترک و کاربردی کوفه یا شام -(اهل کوفه/مردمِ شام این امام عالمین است) * اهل کوفه/مردمِ شام این امام عالمین است نور سرمد سبط احمد این حسین است وامصیبت ‌وامصیبت وامصیبت... این سَرِ بر روی نیزه شاه دین است نور چشمانِ امیرُالمؤمنین است وامصیبت‌ وامصیبت وامصیبت... لُطفتان بود شامِلَش ای قوم کافر سنگ کینه شد پذیرایی از این سر وامصیبت ‌وامصیبت وامصیبت... نانَجیبانِ همه عالَم شمایید خنده کم بر گریه عترت نمایید وامصیبت ‌وامصیبت وامصیبت... زین مصائب شد روان اشک از دو دیده رقص و آواز پای سرهای بریده وامصیبت ‌وامصیبت وامصیبت... دستِ ما را ای حرامی ها نَبَندید مادرش اینجا بُوَد کمتر بخندید وامصیبت ‌وامصیبت وامصیبت... * شاعر: امیر عباسی سوی میدان خسروِ لب تشنگان رفت
بجز نگاه تو بر زخم سينه مرهم نيست اسير عشق تو را كار با دو عالم نيست ببين كه غرقه ی درياى اشك شد دل من به بيقرارى چشمم فرات و زمزم نيست تو اى مسافر صحراى ناکجا برگرد كه قرن‎ها غم و دلواپسى ما كم نيست اگر که حال من خسته را سوال کنی به غیر دوری دیدار روی تو غم نیست عنایتی که تحمل کنیم هجران را مقدمات وصالت اگر فراهم نیست براى منتظران ظهور تو مولا جگر گدازتر از روضه ی محرم نيست کمیل کاشانی
نذرت قبول ما صدقه خور که نیستیم در کوفه سفره دارتر از ما کسی نبود ام حبیبه زینب اسیر حسین شد با عزت و وقارتر از ما کسی نبود ****** من با حسین آمده ام نیزه را ببین تا با سر برادرم ایمان بیاوری کی تا به حال آل علی خارجی شدند معجر اضافه هست برامان بیاوری ****** ام حبیبه جان تو یک صبح تا غروب در کربلا بلای دو صد نوح دیده ام الشِمرُ جالِسُ که رسیدم به قتلگاه من از حسین فاطمه مذبوح دیده ام. .
ایام شهادت ابی عبدالله و شهدای کربلا ، روضه،روضه ی عمه ی سادات حضرت زینب یااباعبدالله؛ وارد کوفه شدن کنیز ام حبیبه اومد گفت خانم یه مشته زن و بچه اومدن،لباسا همه پاره،پای برهنه،خیلی گرسنه اند، ام حبیبه یه زنبیل پر از نان و خرما کرد گفت ببر،کنیزه اومد تو کاروان خرماها رو دادن،بچه ها همه گرسنه" خانم کلثوم اومد نون و خرماها رو از دست بچه ها گرفت انداخت تو زنبیل گفت صدقه بر ما حرامه ...." برگشت، (قدیمیا وقتی کارد به استخوانشون میرسید به دو نفر توسل میکردن بعد از عاشورا،یکی حضرت صغری،یکی هم روضه ام حبیبه)گفت نون و خرماها رو برگردون،ام حبیبه تعجب کرد گفت مکه تو نگفتی اینا گرسنه ان،چند روزه غذا نخوردن؟گفت خانوم،تا نون و خرماها رو دادم دست بچه ها یه خانمی اومد گرفت انداخت تو زنبیل گفت صدقه بر ما حرامه" بلند شد از جا گفت صدقه فقط به یه خانواده حرامه"اونم بنی هاشمیان ...." اومد خود ام حبیبه با گریه زنبیلای نان و خرما رو آوردن از بچه ها سوال کرد بزرگ شما کیه؟همه یه خانم قد خمیده رو نشدن دادن؛همه زینب و نشون دادن ..." اومد ام حبیبه،گفت چرا این نان و خرماها رو نزاشتید بچه ها بخورن؟گفت صدقه بر ما حرامه" گفت خانم جان صدقه نیست نذره ...."گفت ام حبیبه نذرت چیه؟گفت نذر من اینه هر کاروانی اومد تو این شهر نان و خرما نذر می کنم،نذرم اینه یه دفعه دیگه خانمم زینبو ببینم ..." یه موقع زینب صدا زد ام حبیبه" نذرت قبول شد ... من زینبم ...." گفت اگه تو زینبی چرا قدت خمیده؟چرا موهات سپید شده؟باورم نمیشه تو زینبی ،اون زینبی که من میشناسم"هیچ موقع از حسین جدا نمیشد ..." یه موقع عقیله ی بنی هاشم حضرت زینب صدا زد ام حبیبه اون سری که بالا نیزه ست سر حسینه ...." لذا چند روز اهل بیت ابی عبدالله راتو یه خرابه ای نگه داشتن،نه بامی نه در " ده هزار نفر نوشته مرحوم اشتهاردی شهر رو محاصره کرده بودن گفتن الان جیگر بچه های حسین رو میسوزونیم"چی کار کردن؟شروع کردن غذا پختن ...." بچه ها زینب و میگرفتن،عمه ما گرسنمونه ...." زخانه ها بوی طعام می آید ..... اینم برا شهدا،شهدای مدافع حرم زینبی؛ دارن حرکت می کنن،یه موقع زینب دید شمر و زجر ابن قیس و سنان و دیگر نانجیبا دارن به رباب میخندن ...." آخ آخ ..... یه نگاهی کرد حضرت زینب دید رباب دستاشو داره تکون میده ،اما خوابه ...."گفت خانم جان،رباب،همسر برادر بیدار شو ببین این نانجیبا دارن بهت میخندن ....." گفت خانم جان خوابم برد ؛ خواب علی اصغر و دیدم..... خواب دیدم علی اصغر تو بغلمه،دارم براش لالایی می گم ..... دستمو تکون میدادم ........." غم عشقت بیابون پرورم کرد                                هوای وصل بی بال و پرم کرد به ماگفتی صبوری کن صبوری                            صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد
درباره ورود وارثان و شاهدان بزرگوار کربلا به کوفه و داستان " ام حبیبه" موارد ذیل تبیین می گردد: ۱. این قضیه در هیچ یک از منابع کهن و معتبر مثبوت نیست . ۲.برخی داستان سازی کرده اند که ام حبیبه گفته است : حضرت زینب سلام الله هیچگاه بدون امام حسین علیه السلام سفر نمی کرد!!! این مطلب نیز مجعول است و هیچ گونه سندیت ندارد . این که برخی می گویند : حضرت زینب سلام الله با جناب عبدلله بن جعفر طیار ؛ شرط ضمن عقد نمود :  به هر کجا امام حسین علیه السلام سفر کردند ؛  ایشان هم باید همراه امام باشند؛ این یک ماجرای ساختگی است و نه تنها در متون معتبر و متقدم ثبت نشده ، حتی در منابع قرن سیزدهم و متون ضعیف هم  هیچ سند و شاهدی ندارد. فقط صاحب ریاحین الشریعه؛ این ادعا را دارد و البته چند صفحه بعد با بیان اذن سفر از عبدالله بن جعفر ؛ ادعای قبل را نقض می نماید . 👈ضمن این که از جهت فقهی بسیاری از فقهاء عظام این گونه شروط را جایز نمی دانند و از موارد شرط فاسد است  ؛ زیرا شرط نباید در تعارض با مقتضای عقود و ... باشد فتامل !!! ۳. مرحوم مجلسی و ...  در نقل بلا سند خود ؛  مساله تقسیم نان ، خرما و گردو را به یکی از زنان کوفه و اعلام حرمت صدقه بر سادات را به حضرت ام کلثوم سلام الله منسوب می دانند ؛ صرف نظر از تعارض و عدم وجود مرجح در "اذا تعارضا " باید عرض شود : مرحوم مجلسی رضوان الله تعالی سندی برای این نقل بیان نمی فرماید و در هیچ یک از متون متقدم و معتبر چنین مطلبی مثبوت نیست .  ۴. مورخین متقدم و ... از تقسیم پارچه در بین وارثان کربلا سخن گفته اند و هیچ سخنی از تقسیم نان و خرما و گردو نیست . ۵. اين كلام "ان الصدقه علينا حرام " جمله ای است كه در منابع معتبر وكهن  نيامده و از نظر فقهی دریافت این گونه صدقات مستحبی برای سادات مانعی ندارد. مرحوم شیخ انصاری در کتاب الزکاة و دیگر فقهاء به تفصیل این موضوع را بحث و اثبات نموده اند . ۶. پخش نمودن نان و خرما و گردو ؛ هیچ نشانه ای از صدقه بودن نداشته است تا ضرورت چنین فتوایی لازم آید. ۷. همه همراهان کاروان کربلا از بنی هاشم نبودند ؛ تا اعلام شود صدقه بر ما حرام است . ۸. در نقل است که نان و ... را از دهان اطفال بیرون کشیدند و بر زمین انداختند که واضح است قطعا آن حضرت چنین حرکتی با نان و ... نمی کنند " صارت تأخذ ذلک من أیدی الاطفال و أفواههم و ترمی به الی الارض ..."  بنابراین لازم است ؛ از بیان این گونه مطالب بلا سند که با روح و اصول و اساس مکتب در تعارض است، خودداری و مطالب معتبری که مثبوت در کتب قابل اعتماد است ؛ بیان شود . والله المستعان سید حسین خادمیان ۱۳۹۶/۰۷/۱۶