eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
من باید به درد امام زمان بخورم.mp3
6.14M
"من باید به درد امام زمانم بخورم" ‼️پیشنهاد ویژه دانلود‼️ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
(ع) اعتماد کردن به دشمن،عامل فریب خوردن [از او] است. غررالحکم: ح۴۷۷۵ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
❀ ‌Γ💔🌿↯ خیلی خوب گفت،اونی کھ گفت: ؛ امام جمعه نیست که فقط ها به یادشی .. یاد بگیریم بودن رو .. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🔸السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ 🔸السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 🔸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🔸و عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🔸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🔸يا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَيُّهَا الْقاَّئِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ يا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ يا سَيِّدَنا وَمَوْلينا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا يا وَجيهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ 🔸اى جانشين حسن، اى يادگار شايسته، اى پايدار مورد اميد، اى مهدی اى فرزند فرستاده خدا، اى حجّت خدا بر بندگان، اى آقا و مولاى ما، به تو روى آورديم و تو را واسطه قرار داديم و به سوى خدا به تو توسّل جستيم، و تو را پيش روى حاجاتمان نهاديم، اى آبرومند نزد خدا، براى ما نزد خدا شفاعت كن. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🔴 استوری اینستاگرام فاطمه سلیمانی فرزند شهید حاج قاسم سلیمانی کوچیک که بودم وابستگیم به بابا انقدر زیاد بود که بعضی روزها اگر تهران بود ، می‌رفتن دفتر کارشون من رو با خودشون می‌بردن توی اون دفتر یه اتاق کوچیک بود با یه جا رختی و سجاده و یخچال خیلی کوچک جلسه‌های بابا (حاج قاسم) که طولانی می‌شد به من می‌گفت برو تو اون اتاق و استراحت کن ، توی یخچال آب و آبمیوه و شکلات تافی بود از همون تافی‌ها که پوستشون رنگی رنگی بود و وسطشون شکلات ، ساعت‌ها توی همون اتاق می‌نشستم تا جلسه بابا تموم بشه و برم پیشش از توی یخچال چنتا تافی می‌خوردم و آبمیوه و آب ، وقتی جلسه بابا تموم می‌شد سریع با کاغذ و خودکار میومد تو اتاق می‌پریدم بغلش منو می‌شوند روی پاهاش ، می‌گفت : بابا چیا خوردی ؟ هرچی خوردی بگو تا بنویسم :) دونه به دونه بهش می‌گفتم حتی آب معدنی و شکلات ، موقع رفتن دستمو که می‌گرفت تو راه کاغذ رو به یه نفر می‌داد و می‌گفت : بده به حسابداری ، دختر من این چیزا رو استفاده کرد ، بگو پولشو حساب کنن یا از حقوقم کم کنن. اونوقت چه جوری ما ۸/۵ میلیارد پول مردم با این کشور که بابام جونشو براشون داد می‌تونیم از سفره مردم برداریم ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
1_661489013.mp3
7.17M
.ای بی‌نشانِ‌مَحض، .نشان‌از‌که‌جویمَت؟ :'( این‌صاحبنا ؟!🌱 عصرجمعه‌رو‌به‌یاد‌‌‌تنهایی‌آقامون‌باشیم😞💔 بسیـار‌شنیدنی👌🌱 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
💖 🌄 🌹بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🍃 ﺳَﻼﻡٌ ﻋَﻠﻰ ﺁﻝِ ﻳﺲ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﺩﺍﻋِﻲَ ﺍﻟﻠﻪِ ﻭَﺭَﺑّﺎﻧِﻲَ ﺁﻳﺎﺗِﻪِ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﺑﺎﺏَ ﺍﻟﻠﻪِ ﻭَﺩَﻳّﺎﻥَ ﺩﻳﻨِﻪِ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﺧَﻠﻴﻔَﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ ﻭَﻧﺎﺻِﺮَ ﺣَﻘِّﻪِ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﺣُﺠَّﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ ﻭَﺩَﻟﻴﻞَ ﺍِﺭﺍﺩَﺗِﻪِ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﺗﺎﻟِﻲَ ﻛِﺘﺎﺏِ ﺍﻟﻠﻪِ ﻭَﺗَﺮْﺟُﻤﺎﻧَﻪُ ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻓﻲ ﺁﻧﺎﺀِ ﻟَﻴْﻠِﻚَ ﻭَﺍَﻃْﺮﺍﻑِ ﻧَﻬﺎﺭِﻙَ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﺑَﻘِﻴَّﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓﻲ ﺍَﺭْﺿِﻪِ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﻣﻴﺜﺎﻕَ ﺍﻟﻠﻪِ ﺍﻟَّﺬﻱ ﺍَﺧَﺬَﻩُ ﻭَﻭَﻛَّﺪَﻩُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳﺎ ﻭَﻋْﺪَ ﺍﻟﻠﻪِ ﺍﻟَّﺬﻱ ﺿَﻤِﻨَﻪُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺍَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻌَﻠَﻢُ ﺍﻟْﻤَﻨْﺼُﻮﺏُ ﻭَﺍﻟْﻌِﻠْﻢُ ﺍﻟْﻤَﺼْﺒُﻮﺏُ ﻭَﺍﻟْﻐَﻮْﺙُ ﻭَﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﺔُ ﺍﻟْﻮﺍﺳِﻌَﺔُ، ﻭَﻋْﺪﺍً ﻏَﻴْﺮَ ﻣَﻜْﺬﻭُﺏ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗَﻘﻮُﻡُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗَﻘْﻌُﺪُ، اَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗَﻘْﺮَﺃُ ﻭَﺗُﺒَﻴِّﻦُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗُﺼَﻠّﻲ ﻭَﺗَﻘْﻨُﺖُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗَﺮْﻛَﻊُ ﻭَﺗَﺴْﺠُﺪُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗُﻬَﻠِّﻞُ ﻭَﺗُﻜَﺒِّﺮُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗَﺤْﻤَﺪُ ﻭَﺗَﺴْﺘَﻐْﻔِﺮُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺣﻴﻦَ ﺗُﺼْﺒِﺢُ ﻭَﺗُﻤْﺴﻲ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻓِﻲ ﺍﻟﻠَّﻴْﻞِ ﺍِﺫﺍ ﻳَﻐْﺸﻰ ﻭَﺍﻟﻨَّﻬﺎﺭِ ﺍِﺫﺍ ﺗَﺠَﻠّﻰ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺍَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻻِْﻣﺎﻡُ ﺍﻟْﻤَﺄﻣُﻮﻥِ ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺍَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻤُﻘَﺪَّﻡُ ﺍﻟْﻤَﺄﻣُﻮﻝُ، ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺑِﺠَﻮﺍﻣِﻊِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡ ﺍُﺷْﻬِﺪُﻙَ ﻳﺎ ﻣَﻮْﻻﻯَ ﺍَﻧّﻰ ﺍَﺷْﻬَﺪُ ﺍَﻥْ ﻻ ﺍِﻟـﻪَ ﺍِﻻ ﺍﻟﻠﻪُ ﻭَﺣْﺪَﻩُ ﻻ ﺷَﺮﻳﻚَ ﻟَﻪُ، ﻭَﺍَﻥَّ ﻣُﺤَﻤَّﺪﺍً ﻋَﺒْﺪُﻩُ ﻭَﺭَﺳﻮُﻟُﻪُ ﻻ ﺣَﺒﻴﺐَ ﺍِﻻ ﻫُﻮَ ﻭَﺍَﻫْﻠُﻪُ، ﻭَﺍُﺷْﻬِﺪُﻙَ ﻳﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﺍَﻥَّ ﻋَﻠِﻴّﺎً ﺍَﻣﻴﺮَ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ ﻭَﺍﻟْﺤَﺴَﻦَ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ ﻭَﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦَ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ ﻭَﻋَﻠِﻲَّ ﺑْﻦَ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ ﻭَﻣُﺤَﻤَّﺪَ ﺑْﻦَ ﻋَﻠِﻲٍّ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ، ﻭَﺟَﻌْﻔَﺮَ ﺑْﻦَ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍّ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ، ﻭَﻣﻮُﺳَﻰ ﺑْﻦَ ﺟَﻌْﻔَﺮ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ، ﻭَﻋَﻠِﻲَّ ﺑْﻦَ ﻣﻮُﺳﻰ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ، ﻭَﻣُﺤَﻤَّﺪَ ﺑْﻦَ ﻋَﻠِﻲٍّ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ، ﻭَﻋَﻠِﻲَّ ﺑْﻦَ ﻣُﺤَﻤَّﺪ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ، ﻭَﺍﻟْﺤَﺴَﻦَ ﺑْﻦَ ﻋَﻠِﻲٍّ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ، ﻭَﺍَﺷْﻬَﺪُ ﺍَﻧَّﻚَ ﺣُﺠَّﺔُ ﺍﻟﻠﻪِ، ﺍَﻧْﺘُﻢُ ﺍﻻَْﻭَّﻝُ ﻭَﺍﻻْﺧِﺮُ ﻭَ ﺍَﻥَّ ﺭَﺟْﻌَﺘَﻜُﻢْ ﺣَﻖٌّ ﻻ ﺭَﻳْﺐَ ﻓﻴﻬﺎ ﻳَﻮْﻡَ ﻻ ﻳَﻨْﻔَﻊُ ﻧَﻔْﺴﺎً ﺍﻳﻤﺎﻧُﻬﺎ ﻟَﻢْ ﺗَﻜُﻦْ ﺁﻣَﻨَﺖْ ﻣِﻦْ ﻗَﺒْﻞُ ﺍَﻭْ ﻛَﺴَﺒَﺖْ ﻓﻲ ﺍﻳﻤﺎﻧِﻬﺎ ﺧَﻴْﺮﺍً، ﻭَﺍَﻥَّ ﺍﻟْﻤَﻮْﺕَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍَﻥَّ ﻧﺎﻛِﺮﺍً ﻭَﻧَﻜﻴﺮﺍً ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍَﺷْﻬَﺪُ ﺍَﻥَّ ﺍﻟﻨَّﺸْﺮَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍﻟْﺒَﻌَﺚَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍَﻥَّ ﺍﻟﺼِّﺮﺍﻁَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍﻟْﻤِﺮْﺻﺎﺩَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍﻟْﻤﻴﺰﺍﻥَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍﻟْﺤَﺸْﺮَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍﻟْﺤِﺴﺎﺏَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍﻟْﺠَﻨَّﺔَ ﻭَﺍﻟﻨّﺎﺭَ ﺣَﻖٌّ، ﻭَﺍﻟْﻮَﻋْﺪَ ﻭَﺍﻟْﻮَﻋﻴﺪَ ﺑِﻬِﻤﺎ ﺣَّﻖ، ﻳﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﺷَﻘِﻲَ ﻣَﻦْ ﺧﺎﻟَﻔَﻜُﻢْ ﻭَﺳَﻌِﺪَ ﻣَﻦْ ﺍَﻃﺎﻋَﻜُﻢْ، ﻓَﺎَﺷْﻬَﺪْ ﻋَﻠﻰ ﻣﺎ ﺍَﺷْﻬَﺪْﺗُﻚَ ﻋَﻠَﻴْﻪِ، ﻭَﺍَﻧَﺎ ﻭَﻟِﻲٌّ ﻟَﻚَ ﺑَﺮﻱٌ ﻣِﻦْ ﻋَﺪُﻭِّﻙَ، ﻓَﺎﻟْﺤَﻖُّ ﻣﺎ ﺭَﺿﻴﺘُﻤُﻮﻩُ، ﻭَﺍﻟْﺒﺎﻃِﻞُ ﻣﺎ ﺍَﺳْﺨَﻄْﺘُﻤُﻮﻩُ، ﻭَﺍﻟْﻤَﻌْﺮُﻭﻑُ ﻣﺎ ﺍَﻣَﺮْﺗُﻢْ ﺑِﻪِ، ﻭَﺍﻟْﻤُﻨْﻜَﺮُ ﻣﺎ ﻧَﻬَﻴْﺘُﻢْ ﻋَﻨْﻪُ، ﻓَﻨَﻔْﺴﻲ ﻣُﺆْﻣِﻨَﺔٌ ﺑِﺎﻟﻠﻪِ ﻭَﺣْﺪَﻩُ ﻻ ﺷَﺮﻳﻚَ ﻟَﻪُ ﻭَﺑِﺮَﺳُﻮﻟِﻪِ ﻭَﺑِﺎَﻣﻴﺮِ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺑِﻜُﻢْ ﻳﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﺍَﻭَّﻟِﻜُﻢْ ﻭَﺁﺧِﺮِﻛُﻢْ، ﻭَﻧُﺼْﺮَﺗﻲ ﻣُﻌَﺪَّﺓٌ ﻟَﻜُﻢْ ﻭَﻣَﻮَﺩَّﺗﻰ ﺧﺎﻟِﺼَﺔٌ ﻟَﻜُﻢْ ﺁﻣﻴﻦَ ﺁمینَ✨ برگرد مولا😞😞😞😞 این جمعه هم گذشتو... نیـــامــدی💔😞 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️راز جهش و مبدأ تحوّل و نقطه عطف در زندگی شیخ رجبعلی خیاط، ماجرایی بسیار تکان دهنده، عبرت انگیز و آموزنده است که ریشه در عفاف دارد. فرزند آیة اللَّه میلانی، این واقعه را از زبان شیخ، چنین نقل می‌کند: 🔸در ایام جوانی، دختری از بستگان، دلباخته‌ی من شد و سرانجام در خانه ای خلوت، مرا به دام انداخت. با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند. بیا یک بار تو خدا را امتحان کن و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرفِ نظر کن.» سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم. تو هم مرا برای خودت تربیت کن.» ☑️ او دلیرانه، همچون یوسف (ع) در برابر گناه مقاومت می کند و از آلوده شدنِ دامن به گناه اجتناب می‌ورزد و به سرعت از دام خطر می‌گریزد. این کفّ نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او می گردد. 📗 كيمياى محبّت، صفحه ۸۱ و ۲۰۸ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝صهیونیست دارن امام زمانو دجال معرفی میکنن ، توی شیعه چی کار میکنی؟ 🔺کار برای امام زمان (عج) ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_بیست_و_دوم نگاه آرومش رو دوخت به چشمهام دیگه نمی خواستم نگاه ب
دستهای خیس و یخ زده ام رو گرفتم روی بخاری. عمه خیره به پوست قرمز شده دست هام گفت: _ بهت گفتم ظرفها رو با آب سرد آبکشی نکن دختر،الان زمستونه! لبخند بچگونه ای زدم: _آب سرد بیشتر دوست دارم کیف میده. عمو احمد به طرز صحبت کردن و جمله بندیم خندید و عمه سرش رو تکون داد: _امان ازدست شمادخترها،اون یکی هم لنگه خودته. لبخند دندون نمایی زدم که عطیه هم سریع وارد هال شدو دستهاش رو کنار من گرفت روی بخاری و گفت: _ یخ زدم.! زیر لب و از بین دندون هام گفتم: _ بهتر نوش جونت! اخم مصنوعی کرد و آروم گفت: _ تو که کینه ای نبودی بی معرفت! مثل قبل گفتم: _آبروم و بردی دختره دیوونه صبر کن تا تلافی کنم کارت رو. لبخند مسخره وریزی نشست روی صورتش: _جون تو اصلا قصد ازدواج ندارم می دونی که امسال دوباره می خوام بشینم برای کنکور بخونم. لبهام رو متفکر جمع کردم و از بحث دلخوریم بیرون اومدم: _دیوونگی کردی امسال انتخاب رشته نکردی بیکاری یک سال دیگه بخونی؟ دستهاش رو پشت و رو کرد تا پوست قرمزش گرم بشه; _ رتبه ام خوب نبود. _خب انتخاب رشته می کردی سال دیگه هم کنکور می دادی! دستهاش رو به هم کشید: _ خب حالا ته دلم و خالی نکن عوض این حرفها بگو ایشاالله رشته خوبی قبول بشی من چشمهام درآد! خنده ام گرفت: _خیلی بی ادبی عطیه. _دخترای بابا چی به هم میگین بیاین چایی یخ کرد! نگاهی به سینی پر از چایی و صورت مهربون عمو احمد انداختم رسم این خونه عوض شدنی نبود، بعد نهار حتما باید چایی می خوردن به خصوص عمو احمد، عطیه زودتر از من کنار عمو نشست و لیوان چاییش رو برداشت و گفت: _ سهم چایی محیاهم مال من،این دردونه که چایی نمی خوره بابا جون تعارفش می کنین. _واقعا چایی نمیخوری؟؟؟ همه نگاه ها چرخید روی امیر علی و عطیه باشیطنت گفت: _ یعنی بعد یک ماه که خانومته و یک عمر که دختر داییته و از قضا خیلی هم خونه ما بوده نمیدونی چایی نمی خوره؟؟ همه به عطیه خندیدیم و امیر علی چشم غره ریزی به عطیه رفت.. عمو احمد کوچیکترین لیوان چایی رو برداشت: _حالا بیا این یکی رو بخور،چایی دارچین های عمه خانومتون خوردن داره. با تشکر لیوان رو از عمو گرفتم و پهلوی امیر علی روی زمین نشستم همون طور که نگاه ماتم به رو به رو بود آروم گفتم: _ زیاد چایی دوست ندارم مگر چی بشه یک فنجون اونم صبح می خورم! سرش چرخید و توی چشمهاش هزار تا حرف بود وبا صدای آرومی گفت: _دیشب فکر کردم چون خونه عمو اکبره اینجوری گفتی، یعنی میدونی... پریدم وسط حرفش حالا خوب می فهمیدم علت نگاه زیر چشمی دیشبش رو! دلخور گفتم: _ امیرعلی فکرت اشتباه بوده من اگه قرار بود مثل فکر تو دیشب رفتار می کردم پس نه باید شیرینی می خوردم و نه میوه.من فقط چایی نخوردم،فکرت اشتباه بوده مثل چند دقیقه پیش توی اتاق، راجع به من چی فکر می کنی ؟ چرا زود قضاوتم می کنی؟ سرش رو پایین انداخت و انگشتش رو دایره وار لبه لیوان بخار گرفته از چایی می کشید: _درست میگی،ببخشید! ادامه دارد.. ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #رمان #عشق_با_طعم_سادگی #پارت_بیست_و_سوم دستهای خیس و یخ زده ام رو گرفتم روی بخاری. عمه خیر
لبخند گرمی همه صورتم رو پر کرد و باتخسی گفتم: _باشه بخشیدم، آقای همیشه اخموی من! بازم لبهاش خندید،امروز چه روز خوبی شده بود، پراز خنده بدون اخمهای امیرعلی! _حالا میشه بهم قند بدی چایم رو بخورم،از چایی تعارفی عمو احمد نمیشه گذشت. بدون اینکه به من نگاه کنه از قندون دوتا نبات باطعم هل برداشت و و گذاشت کف دست درازشده من. خواستم اعتراض کنم! نبات دوست نداشتم ولی یک خاطره باز توی ذهنم تداعی شد مثل همه وقتهایی که کنارقند توی قندونها نبات میدیدم اونم باعطر هل! بازم بچه بودیم، اومده بودم دیدن عطیه ولی رفته بود بیرون با عمو،عمه برام چایی ریخته بود وبازم قرار بود به خاطر اصرارش بخورم،کسی توی هال نبود و من با غر غر قندون پر از نبات رو زیرورو می کردم: _دنبال چی میگردی تو قندون! قیافه ناراحتم رو به سمت امیر علی گرفتم و لبهام رو جمع کردم: _قند می خوام نبات دوست ندارم. نزدیکم اومد و یک نبات از قندون برداشت: _ولی با نبات هم چایی خوشمزه است. شونه هام رو بالا انداختم که نبات دستش رو گرفت نزدیک دهنم و بادستهای خودش نبات رو به خوردم داد، منتظر شد تانظرم رو بدونه و من گفتم: _ طعمش خوبه ولی وقتی قند باشه، قند بهتره لبخندی به صورتم پاشیده بود که همه وجودم هنوز گرم میشد وقتی این خاطره یادم می اومد! به نباتهای کف دستم نگاه کردم و بهشون لبخند زدم،این دومین دفعه ای بود که از امیرعلی نبات می گرفتم برای خوردن چایی. پس مطمئنا چایی بیشتر مزه میداد با این نبات ها به جای قند! چه جمعه قشنگی بود برام،شب با خاطرات پر از حضور امیرعلی خوابم برد.پر از خاطره های خوب، در کنار بعضی فکرها که آزارم می دادو حاصل حرفهای عطیه بود! امشب نوبت مامان بود دامادش رو پاگشا کنه دوشبی بود امیرعلی رو ندیده بودم و تلفن هامون هم توی یک احوالپری ساده خلاصه میشد به خواسته ی امیرعلی که زود خداحافظی میکرد! انگار وقتی امیرعلی من رو نمیدید خیلی ازش دور میشدم و مثل یک غریبه! باشونه موهام رو به داخل حالت دادم و با یک تل عروسکی روی سرم جمعشون کردم.موی کوتاه به صورت گردم بیشتر میومد هرچند خیلی وقتها دوست داشتم و اراده می کردم بلندشون کنم ولی آخر به یک نتیجه میرسیدم چون حوصله ندارم به موی بلند برسم موی کوتاه بیشتر بهم میاد.. چند دونه ریز زیر ابروهام در اومده بود هنوز هم صورتم به موچین های تیز عادت نکرده بود...همه وجودم پر از خنده شد. روز اول که ابروهای دخترونه ام پهن ومرتب شده بود نزدیک نیم ساعت فقط به خودم توی آینه خیره شده بودم و چه لذتی برام داشت حالا که کسی شریک زندگیم میشد و صاحب زیبایی های صورتم. از حالت دخترانه دراومده ام و چهره ام خانومی شده بود!.حالا که می دونستم هر نگاه هرزی نمیتونه روی صورتم بشینه و این قشنگ شدنم فقط میشه برای امیرعلی! باصدای زنگ در دویدم از اتاق بیرون... ادامه دارد... ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
. 🍁 🕘 🍂بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🍂 ❀اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ ❀وَ بَرِحَ الْخَفآءُ ❀وَ انْکَشَفَ الْغِطآء ❀وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ ❀وَ ضاقَتِ الاَْرْض ❀وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ ❀وَ اَنْتَ الْمُسْتَعان ❀وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی ❀وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِران یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ ✿ฺالْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ✿ฺاَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی ✿ฺالسّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ✿ฺالْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ✿یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ ✿ฺبِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین ◎◎ یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّت قَلْبِی عَلَى دِینِک | ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج | ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
مےرسـد از راه باید را دریـا ڪنـم در دلم♥️ باید برایـش اے بر پا ڪنم سخت بگو مـاه دل آرایـم ڪجاسـت⁉️ باید آخر گمگشتـہ را پیدا ڪنم...😔 اللهـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَج ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌸♡ بسم رب المهدی (عج) ♡🌸
1_324271782.mp3
1.78M
🌸امام خمینی (ره): اگر هرروز (بعد از نماز صبح) خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
خورشید مـن ٺویے و بے حضور ٺو صبحم بخیر نمےشود اے آفٺاب مـن گر چهره را برون نڪنے از نقاب خود صبحے دمیده نگردد بہ خواب مـن (س)😊🌹🌱 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #تشرفات #عنایات_امام_زمان_و_رسوایی_دشمن (قسمت دوم) تا اینکه تصمیم گرفتند گروهی را برای یافتن پ
(قسمت سوم، پایان) و آن کلمات را که دیدی روی انار نقش برجسته بود، داخل هردو قسمت قالب حک نمود. آنگاه آن را به اناری که هنوز کوچک بود محکم بست. وقتی انار بزرگ و رسیده شد همانطور که دیدی آن کلمات بر روی آن بطور برجسته نقش بسته بود. فردا وقتی به نزد والی رفتید به او بگو جواب را یافته ام اما آن را در خانه وزیر بیان خواهم نمود. وقتی به خانه وزیر رفتی سمت راست حیاط اتاقی را میبینی به والی بگو جواب در ان اتاق است، آنگاه وزیر دستپاچه شده و سعی خواهد نمود که از ورود شما به اتاق جلوگیری کند، اما تو اصرار کن و مواظب هم باش که او را رها ننمایی تا جلوتر از تو وارد اتاق شود. وقتی وارد اتاق شدی طاقچه ای را میبینی که کیسه سفیدی روی آن نهاده شده است، آن را بردار و باز کن خواهی دید که قالبی که او به وسیله آن، این حیله را اجرا نموده است در ان است. آن را مقابل والی بگذار. و آن انار را داخل آن قرار بده(اناری که وزیر ناصبی خودش درست کرده بود منظور آن است) خواهی دید که کاملا منطبق اند. بدین ترتیب موضوع روشن خواهد شد. ای محمدبن عیسی به والی بگو «که ما معجزه دیگری نیز داریم و آن اینکه ، این انار طبیعی نیست . داخل آن انباشته از دود و خاکستر است. اگر میخواهی صحت ادعای من ثابت شود، به وزیر امر کن که آن را بشکند وقتی وزیر انار را بشکند دود و خاکستر آن به هوا برخاسته و بر چهره و ریشش خواهد نشست.» وقتی محمدبن عیسی این سخن را از حضرت شنید بسیار مسرور گشت و در مقابل امام زمان(عج) بخاک افتاده زمین ادب را بوسید و از محضر حضرت امام زمان(عج)مرخص شده و به سرعت به نزد یاران خود بازمیگردد، و مژده احسان مولا را به شیعیان بحرین ابلاغ مینماید. صبح هنگام، همه به اتفاق نزد والی رفته و محمدبن عیسی مو به مو تمام آنچه را که امام فرموده بود اجرا کرد، و همه شاهد اثبات درستی دعوای او و عنایت و تفضل امام(ع) شدند. در این حال، والی رو به محمد بن عیسی نموده و گفت: چه کسی تورا مطلع کرد؟ گفت:امام زمان(عج) والی پرسید: امام زمان(عج) کیست؟ محمدبن عیسی گفت: دوازدهمین امام، حضرت مهدی. آنگاه یک یک امامان را تا امام زمان نام برد. والی که از دیدن این نشانه اشکار منقلب شده بود به محمدبن عیسی گفت: دستت را بمن بده من میگویم;( اشهدان لااله الاالله و اشهد ان محمدعبده و رسوله و ان الخلیفه بعده بلافصل امیرالمومنین علی(ع)) آنگاه به امامت اهلبیت(ع)تا امام زمان اقرار و اعتراف نمود و به مذهب شیعه اثنی و عشری مشرف و به راه راست هدایت گشت. سپس دستور داد تا وزیر را به قتل برسانند، و رسما از مردم بحرین عذرخواهی نمود و از آن هنگام با آنها به نیکی رفتار میکرد. راوی گوید; این قصه در بحرین مشهور است و قبر محمدبن عیسی زیارتگاه شیفتگان اهلبیت(ع) میباشد. بحارالانوارعلامه مجلسی امالی شیخ صدوق اصول کافی ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
نمیگم‌احساس‌خوشبختی‌نکنا نمیگم‌بدبختیا ولی‌اینو‌بهت‌میگم‌که: چجوری‌میخندی‌درحالی‌که‌واسه‌خاطرِ گناه‌هات،‌یکی‌اشک‌میریزه... چجوری‌خوش‌میگذرونی، درحالی‌که‌یه‌نفر‌با‌دل‌شکسته‌نگات‌میکنه... چجوری‌آخه‌بیخیالی‌! درحالی‌که‌یه‌نفر، تمام‌فکر‌وخیالش‌تویی‌.. ؟! یه‌نفردلش‌میخواد‌بیاد، اما ... اوشون‌که‌بهشون‌میگیم‌دلبر‌غائب[عج] منظورمه(: ♥️🌺🌱 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
‹🧡✨› میگفت‌يہ‌چيزباحال‌يادت‌بدم؟🙃 يِہ‌آيہ‌هست‌توقرآن کہ‌خداتوش‌ميگہ‌روزےمیرسہ‌ کہ‌مردم‌ميگن‌"ياليتنی‌كنتُ‌تُرابا...♡" اےكاش‌خاک‌بودم . . . پيغمبرهم‌ميگہ اناوعليٌ‌ابوابهذالامة" مڹ‌وعلي‌باباےايڹ‌امتيم... لقبِ‌علي‌:ابوترابِ يعنى پدرِ يعنی‌اون‌دنياهمہ‌ميگن‌اےكاش :) اينہ‌کہ‌میگن‌سعی‌كن‌عـٰاشقِ‌علي‌بشي... اگہ‌نشي‌نفهميدےعلی‌كيہ،رازِجَهانم‌ نفهميدي...🌱🙂 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄