برای "چادر"
باید به آسمان نگاه کرد
به کنایه ی اطرافیانت نگاه نکن
آسمانی شدن بهاء دارد
#بهشت را به بهاء میدهند نه به #بهانه
✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨
@Emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃🎉 🍃🎉 🎉 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_ششم ✍ - و انتظار دزدیده شدن حسام،یعنی من رو هم داشتیم
💐🍃🌤
🍃🌤
🌤
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_شصت_و_هفتم
✍با همان متانت برایم آرزوی سلامتی کرد و قول داد تا هر چه زودتر دانیال را ببینم و صدای مهربان یان را بشنوم.
- دیگه با خیال راحت زندگی کنید.همه چیز تموم شد.
بی خبر از اینکه جنگ جهانی احساسم تازه در حال وقوع بود.
و من پیچیده شد در روسری به احترامش سرکرده،فقط تماشایش نشستم.
چند روز دیگر از عمرم باقی بود؟؟؟
دو روز؟؟
دو ماه؟؟
همه اش را نذر دوباره دیدنش میکردم.
رفت و بغض گلویم را فشرد،
من در این شهر جز خدایی که تازه شناخته بودم،دیگر کسی را نداشتم.
حتی مادر، و حتی این حسامِ امیر مهدی نام را.
کاش میشد که صدایش کنم که باز هم به ملاقاتم بیا،
اما…
و او رفت.
همانطور نرم وصبور.
فردای آن روز،پروین آمد همراه با زنی که خوب میشناختمش.
خودش بود مادر #محجبه و پوشیده در چادرِ حسام.
به در چشم دوختم.
نبود.نمی آید.
گوشهایم،صوت قرآنش را طلب میکردند...
اما دریغ...
پروین و مادری که فاطمه خانم صدایش میکرد،با لبخند کنار تختم ایستادند و در آغوشم گرفتند.
فاطمه خانم پیشانی ام را بوسید
- قربون چشمای آبی رنگت برم.
امیرمهدی گفت که فارسی متوجه میشی،گفت که بیایم بهت سر بزنیم.
منو پروین خانمم اومدیم یه کم از این حال و هوا درت بیاریم.
خیالت بابت مادرتم راحت باشه.
این پروین خانم عین خواهرش ازش مراقب میکنه نگران هیچی نباش.😊
فقط به خدا توکل کن و به فکر خوب شدن باش.
پروین با معصومیتی خاص در حالیکه کمپوت را روی میز میگذاشت،اشک چشمانش را پاک کرد و مدام قربان صدقه ام میرفت.
فاطمه خانم از کیفش شیشه ی کوچکی درآورد.
- مادر، یه کم تربت کربلا رو ریختم تو آب زمزم،نیت کردم که بخوری و امام حسین(ع)خودش شفات بده
و پروین مدام زیر لب آمین میگفت.
در دل به چهره ی سرخ شده از فرط کینه ی پدر،پوزخند زدم.
پدری که یک عمر از #شیعه و مقدساتشان بد میگفت،
و حالا همین شیعه تمام زندگیم را لذت وارد تسخیر کرده بود.
حسینی❤️ که مریدش میتوانست حسام باشد،
فاتحه ی دوست نداشتنش خوانده بود.
فاطمه خانم با #صلوات های مکرر شیشه کوچک را به دهانم نزدیک و محتویش را به بافت بافت وجودم تزریق کرد.
این شهد،طعم #بهشت می داد.💖
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💓💓💓 💓💓 💓 #رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم 📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
💓💓💓
💓💓
💓
#رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم
📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
#قسمت_بیست_و_چهارم
* نماز اول وقت *
✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸محور همه فعاليت هايش #نماز بود. ابراهيم در سخت ترين شرايط نمازش را اول وقت ميخواند. بيشتر هم به #جماعت و در مسجد. ديگران را هم به نماز جماعت دعوت ميکرد.
مصداق اين #حديث بود كه اميرالمؤمنين ميفرمايند: هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زير بهره ميگيرد: «برادري که در راه خدا با او رفاقت کند، علمي تازه، رحمتي که در انتظارش بوده، پندي که از هلاکت نجاتش دهد، سخني که موجب هدايتش شود و ترک #گناه. »
🔸ابراهيم حتي قبل از انقلاب، نمازهاي صبح را در #مسجد و به جماعت ميخواند.
رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجائي مي انداخت؛ «به نماز نگوئيد کار دارم ، به کار بگوئيد وقت #نماز است. »
بهترين مثال آن، نمازجماعت در گود #زورخانه بود. وقتي كار #ورزش به اذان ميرسيد، ورزش را قطع ميکرد و نماز جماعت را بر پا مينمود.
🔸بارها در مسير سفر، يا در #جبهه، وقتي موقع اذان ميشد، ابراهيم اذان ميگفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت ميکرد. صداي رساي ابراهيم و اذان زيباي او همه را مجذوب خود ميکرد.
او مصداق اين کلام نوراني #پيامبر اعظم بود که ميفرمايند: «خداوند وعده فرموده؛ مؤذن و فردي که وضو ميگيرد و در نماز جماعت مسجد شرکت ميکند، بدون حساب به #بهشت ببرد. »
🔸ابراهيم در همان دوران با بيشتر بچه هاي مساجد محل رفيق شده بود.
او از دوران جواني يک عبا براي خودش تهيه کرده بود و بيشتر اوقات با #عبا نماز ميخواند.
٭٭٭
🔸سال 1359 بود. برنامه #بسيج تا نيمه شب ادامه يافت. دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد.
ابراهيم بچه ها را جمع کرد. از خاطرات كردستان تعريف ميکرد. خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار.
🔸بچه ها را تا اذان بيدار نگه داشت. بچه ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه هايشان رفتند. #ابراهيم به مسئول بسيج گفت: اگر اين بچه ها، همان ساعت ميرفتند معلوم نبود براي نماز بيدار ميشدند يا نه، شما يا کار بسيج را زود تمام کنيد يا بچه ها را تا اذان صبح نگهداريد كه نمازشان قضا نشود.
٭٭٭
🔸ابراهيم روزها بسيار انسان #شوخ و بذله گويي بود. خيلي هم عوامانه صحبت ميکرد.
اما شبها معمولاً قبل از سحر بيدار بود و مشغول نماز شب ميشد. تلاش هم ميکرد اين کار مخفيانه صورت بگيرد. ابراهيم هر چه به اين اواخر نزديک ميشد بيداري سحرهايش طولانيتر بود. گويي ميدانست در احاديث نشانه #شيعه بودن را بيداري سحر و نماز شب معرفي کرده اند.او به خواندن دعاهاي كميل و ندبه و توسل مقيد بود. دعاها و زيارتهاي هر روز را بعد از نماز صبح ميخواند. هر روز يا زيارت #عاشورا يا سلام آخر آن را ميخواند.
هميشه آيه وجعلنا را زمزمه ميكرد. يكبار گفتم: آقا ابرام اين آيه براي محافظت در مقابل دشمن است، اينجا كه دشمن نيست!
ابراهيم نگاه معني داري كرد وگفت: دشمني بزرگتر از شيطان هم وجود دارد!؟
٭٭٭
🔸يكبار حرف از نوجوانها و اهميت به نماز بود. ابراهيم گفت: زماني كه پدرم از دنيا رفت خيلي ناراحت بودم. شب اول، بعد از رفتن مهمانان به حالت قهر از خدا نماز نخواندم و خوابيدم. به محض اينكه خوابم بُرد، در عالم رويا پدرم را ديدم! درب خانه را باز كرد. مستقيم و با عصبانيت به سمت اتاق آمد. روبروي من ايستاد. براي لحظاتي درست به چهره من خيره شد. همان لحظه از خواب پريدم. نگاه پدرم حرفهاي زيادي داشت! هنوز نماز قضا نشده بود. بلند شدم، وضو گرفتم ونمازم را خواندم.
٭٭٭
🔸از ديگر مسائلي که او بسيار اهميت ميداد نماز جمعه بود. هر چند از زماني که نماز جمعه شکل گرفت ابراهيم در کردستان و يا در جبهه ها بود.
ابراهيم هر زمان که در تهران حضور داشت در نماز جمعه شركت ميكرد.
ميگفت: شما نميدانيد نماز جمعه چقدر #ثواب و برکات دارد.
امام صادق (ع)ميفرمايند: «قدمي نيست که به سوي نمازجمعه برداشته شود، مگر اينکه خدا آتش را بر او حرام ميکند. »
#ادامه_دارد...
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴
🆔 @EmamZaman
💓
💓💓
💓💓💓
#زندگی_نامه 📝
#حضرت_خدیجه (س) 💖
#قسمت_دوم
وصیت حضرت خدیجه (س): 💔
حضرت خدیجه (س) سه سال قبل از هجرت بیمار شد.
چون بیماری خدیجه شدت یافت،به پیامبر عرض کرد:
یا رسول الله! چند #وصیت دارم:
1⃣- من در حق تو کوتاهی کردم، مرا عفو کن.
پیامبر (ص) فرمود:
هرگز از تو تقصیری ندیدم و تو نهایت تلاش خود را به کار بردی. در خانه ام بسیار خسته شدی و اموالت را در راه خدا مصرف کردی.
عرض کرد:
2⃣- یا رسول الله! وصیت دوم من این است که مواظب این #دختر باشید؛
و به #فاطمه_زهرا (س) اشاره کرد.
- چون او بعد ازمن یتیم و غریب خواهد شد. پس مبادا کسی از زنان #قریش به او آزار برساند.
مبادا کسی به صورتش سیلی بزند. مبادا کسی بر اوفریاد بکشد. مبادا کسی با او برخورد غیر ملایم و زننده ای داشته باشد.😞
اما وصیت سوم را شرم می کنم برایت بگویم.
آن را به فاطمه عرض می کنم تا او برایت بازگو کند.
3⃣ سپس فاطمه را فراخواند و به ایشان فرمود:
نور چشمم! ❤️
به پدرت رسول الله بگو:
مادرم می گوید:
من از «قبر در هراسم؛ از تو می خواهم مرا درلباسی که هنگام نزول وحی به تن داشتی، کفن کنی.😞
فاطمه زهرا (س) از اتاق بیرون آمد و مطلب را به پیامبر (ص) عرض کرد. پیامبر اکرم (ص) آن پیراهن را برای خدیجه فرستاد.
ایشان بسیار خوشحال شدند.
هنگام وفات حضرت خدیجه، پیامبر اکرم (ص) غسل و کفن وی را به عهده گرفت.
که جبرئیل در حالیکه کفن از #بهشت همراه داشت، نازل شد و عرض کرد:
- یا رسول الله، خداوند به تو سلام می رساند و می فرماید:
❤️- ایشان اموالش را در راه ما صرف کرد و ما سزاوارتریم که کفنش را به عهده بگیریم.😊
#وفات حضرت خدیجه (س): 😔
حضرت خدیجه (س) در سن ۶۵ سالگی در ماه رمضان سال ۱۰ بعثت در خارج از #شعب_ابی_طالب جان به جان آفرین تسلیم کرد.
پیغمبر خدا (ص) شخصا خدیجه را غسل داد، حنوط کرد و با همان پارچه ای که #جبرئیل از طرف خداوند برای خدیجه آورده بود، کفن کرد.
رسول خدا (ص) شخصا درون قبر رفت، سپس خدیجه را در خاک نهاد و آنگاه سنگ لحد را در جای خویش استوار ساخت. او بر خدیجه اشک می ریخت، دعا می کرد و برایش آمرزش می طلبید.
آرامگاه خدیجه درگورستان مکه در «حجون » واقع است...
وفات امّ المؤمنین، حضرت خدیجه(س) تسلیت باد.🏴
🏴 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج 🏴
@emamzaman
#چله_ترک_گناه
#بیست_و_هفت_روز_تا_ماه_محرم⏰
#خدا_یعنی_هیچوقت_تنها_نیستی 🍃
جالبه حتما بخونین ‼️
✍🏻فردی نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت:
من گناه می کنم و از #بهشت و #جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم❗️
✍🏻 #امام_حسین علیه السلام فرمودند:
برو جایی #گناه کن که خدا تو را نبیند، او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است)💯
✍🏻 امام حسین(ع) فرمودند:
جایی گناه کن که ملک خدا نباشد. مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است)👌
✍🏻 امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی #روزی خدا را نخور، گفت:نمی توانم چیزی نخورم . . .
✍🏻امام فرمودند: پس وقتی #فرشته_مرگ" عزرائیل" آمد و تو را خواست ببرد تو نرو.⛔️
مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند. .❓
امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن، مرد فکری کرد و گفت: نمی شود.
✍🏻 امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است❓
او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست.🙏🏻
📚( بحار الانوار جلد 78 صفحه 126)
🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌼
🍃 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
⛅️🍃⛅️ 🍃⛅️ ⛅️ 💕 #اخلاق_مهدوی 😊 #ترک_غیبت ✨مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهجت در باره غیبت کردن می فرمو
⛅️🍃⛅️
🍃⛅️
⛅️
💕 #اخلاق_مهدوی 😊
#صبر
🌷مقام صبر و رضا انسان را بهشتی میکند
🌱✨امام صادق(ع) فرمود: خداوند به حضرت داوود(ع) وحی کرد: نزد «خلاده» دختر «اوس» برو و او را به بهشت مژده بده، و به او اعلام کن که او همنشین تو در #بهشت خواهد شد.
حضرت داوود(ع) به در خانه خلاده آمد، و حلقه در را زد، خلاده پشت در آمد و در را گشود، ناگاه چشمش به چهره داوود(ع) افتاد، عرض کرد: آیا درباره من چیزی از طرف خدا نازل شده که به اینجا آمدهای؟ داوود(ع) فرمود: آری.
خلاده گفت: آن چیست؟ داود گفت: خداوند به من وحی کرد که تو اهل بهشت هستی و به من فرمود تا تو را به بهشت مژده دهم و به تو اعلام کنم که همنشین من در بهشت هستی.
خلاده که چنین چیزی را عجیب میدانست و خود را لایق همنشینی با داود(ع) در بهشت نمیدانست عرض کرد: گویا اشتباهی شده.
داوود گفت: نه، آن زن تو هستی.مقداری از حالت باطنی خودت را برای من شرح بده. خلاده در ضمن گفتارش گفت: از صفات من این است که هرگز دردی- هرگونه باشد- به من نرسیده، و نیز هرگز ناراحتی و نیاز و گرسنگی- هرگونه که باشد- به من نرسیده مگر این که در برابر آن #صبر و #تحمل نموده و به مقدرات الهی خشنود میشدم، و صبر میکنم، و به گونهای در مقام صبر و رضا هستم که از درگاه خدا تقاضای رفع آن را نمیکنم، و از خدا تشکر مینمایم.»
داوود(ع) گفت: تو به خاطر همین حالت و خصلت به این مقام (همنشینی با من در بهشت) نایل شدهای .»
آنگاه امام صادق(ع) فرمود: «این همان دینی است که خداوند آن را برای صالحان پسندیده است.»
🌹امام علی(ع) فرمودند: ای مردم! بر شما باد صبر و مقاومت، چون کسی که صبر نداشته باشد، (در واقع) دین هم نخواهد داشت.
📗 بحارالانوار ج۷۱ص۸۹ / بحارالانوار ج۶۸ ص۹۲ / روزنامه کیهان
🍃💐همانا برترین کارها، کار برای امام زمان است💐🍃
🆔 @EmamZaman
بهشت حقیقی.mp3
5.27M
#تلنگری
بهشت، مالِ بدن شماست!
قیمتِ شما؛ اصلاً #بهشت نیست❗️
#استاد_شجاعی 🎤
🍃💐همانا برترین کارها،کار برای امام زمان است💐🍃
🆔 @EmamZaman
🕊🥀🕊
🥀🕊
🕊
#شهیدان
چه آرزوهای قشنگی می کردند
و چقدر زیبا اجابت می شد...🎐
#حاج_احمد آرزو کرده بود:
"بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی #اسرائیل_ها کشته بشم"
و حالا دست اونهاست...
🥀🕊
.#حاج_همت از خدا خواسته بود:
"مثل مولایم بدون سر وارد #بهشت بشم"
ترکش خمپاره سرش رو برد...
🥀🕊
.#شهید_برونسی همیشه می گفت:
"دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم"
سالها پیکرش #مفقود بود...
🥀🕊
#آقا_مهدی_باکری می گفت از خدا خواستم:
"بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه"
آب دجله او رو برای همیشه با خودش برد...
🥀🕊
.حاج_آقا_ابوترابی در مسیر پیاده روی مشهد می گفت آرزو دارم:
"در جاده #عشق (مشهد) از دنیا برم"
تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار امام رضا دفن شد...
🥀🕊
حاج حسین یکتا:
میخواستن؛ میشد...
میخوایم! نمیشه..
چه کار کردیم با این دل ها..
🌤✨همانابرترین کارها،کاربرای امام زمان است✨🌤
🆔 @EmamZaman
🕊
🥀🕊
🕊🥀🕊
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_چهاردهم 💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احس
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_پانزدهم
💠 فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام #امام_حسن (علیهالسلام) میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.
💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک میپاشید.
نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم #داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیهالسلام) هستیم.
💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم صاحبی جز #صاحب_الزمان (روحیفداه) نداریم.
شیخ مصطفی با همان عمامهای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به #امام_حسین (علیهالسلام) میگفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما #دفاع میکردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با #اهل_بیت (علیهمالسلام) هستیم و از #حرم شون دفاع میکنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهمالسلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»
💠 گریه جمعیت بهوضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان #عاشقانه میسرود :«جایی از اینجا به #بهشت نزدیکتر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهمالسلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیهالسلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میکنیم!»
شور و حال #شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد #عراق شد، با خیانت همین خائنین #موصل و #تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف #آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»
💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میکرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیهالسلام) بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل #سیدالشهدا (علیهالسلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا #شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدساتمون رو تخریب میکنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین #مقاومت و #ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»
و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد #هیهات_من_الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق #شهادت بود که از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.
💠 شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید که بعد از اشغال عراق، #آمریکاییها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»
مردم با هر وسیلهای اعلام آمادگی میکردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید #مدافعان شهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش دهها کیلومتر دورتر جا مانده بود.
💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی کنیم تا بتونیم در شرایط #محاصره دووم بیاریم.» صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
عدنان بود که با شمارهای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که #خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب #عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی #غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃💐همانا برترین کارها،
کار برای امام زمان است💐🍃
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هفتم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هشتم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💠 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @EmamZaman
🌾🍃🌾
🍃🌾
🌾
#بدون_شرح
چه آرزوهای قشنگی می کردند
و چقدر زیبا اجابت می شد...💌
#حاج_احمد آرزو کرده بود:
"بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی #اسرائیل_ها کشته بشم"
و حالا دست اونهاست...
.#حاج_همت از خدا خواسته بود:
"مثل مولایم بدون سر وارد #بهشت بشم"
ترکش خمپاره سرش رو برد...
.#شهید_برونسی همیشه می گفت:
"دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم"
سالها پیکرش #مفقود بود...
#آقا_مهدی_باکری می گفت از خدا خواستم:
"بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه"
آب دجله او رو برای همیشه با خودش برد...
.حاج_آقا_ابوترابی در مسیر پیاده روی مشهد می گفت آرزو دارم:
"در جاده #عشق (مشهد) از دنیا برم"
تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار امام رضا دفن شد...
حاج حسین یکتا:
میخواستن؛ میشد...
میخوایم! نمیشه..
چه کار کردیم با این دل ها..
🍃🌹@EmamZaman
❀
#چله_ترک_گناه 😊
#روز_دهم 🌸
#خدا_یعنی_هیچوقت_تنها_نیستی 🍃
جالبه حتما بخونین ‼️
✍🏻فردی نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت:
من گناه می کنم و از #بهشت و #جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم❗️
✍🏻 #امام_حسین علیه السلام فرمودند:
برو جایی #گناه کن که خدا تو را نبیند، او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است)💯
✍🏻 امام حسین(ع) فرمودند:
جایی گناه کن که ملک خدا نباشد. مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است)👌
✍🏻 امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی #روزی خدا را نخور، گفت:نمی توانم چیزی نخورم . . .
✍🏻امام فرمودند: پس وقتی #فرشته_مرگ" عزرائیل" آمد و تو را خواست ببرد تو نرو.⛔️
مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند. .❓
امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن، مرد فکری کرد و گفت: نمی شود.
✍🏻 امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است❓
او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست.🙏🏻
📚( بحار الانوار جلد 78 صفحه 126)
🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌼
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
°• 🍃🦋 •°
💠بهشت چند در دارد؟
🦋در های بهشت عبارتند از:
① باب المجاهدین
② باب المصلین (در نماز گزاران)
③ باب الصائمین (روزه داران)
④ باب الصابرین (صبر کنندگان)
⑤ باب الشاکرین (شکر گزاران)
⑥ باب الذاکرین (یاد آوران خدا)
⑦ باب الحاجین (حج کنندگان)
⑧ باب اهل المعروف، که امام صادق (ع) در این مورد میفرماید: «در کارهای نیک با برادرانتان رقابت کنید و از اهل معروف باشید، زیرا برای بهـشت دری است که به آن در معروف میگویند و داخل آن نمیروند و مگر کسی که در دنیا کارهای نیک انجام داده است.
#ماه_رجب
#این_رجبیون
#بهشت
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
[•🌵
💠آيتاللهبهاءالدينىمىفرمودند:
اگرزنانچادرى
مىخواستندنشانشانمىدادم
عرقىكهدرفصلگرمابهخاطر
حفظحجابمى ريزنددانه
دانهاشخورشيداست
شماخورشيدخداهستيد🌱•]
[•🍃
واگرزنانبىحجاباز
منمىخواستندهمينالان
نشانشانمىدادمکهاينموىسرکهبهنامحرمنشان
مىدهندآتشاست🥀•]
خدایا گناهانمان را برای بی حجابی ببخش😔💔
#حجاب••🧕🏻
#چـــادرانهـ
#بهشـت
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🦋قصص الانبیا🦋 #تمنا #قسمت_دوم آدم علیه السلام به خاک افتاد و عرض کرد: پروردگارا! فضل و كرم تو زیاد
🦋قصص الانبیا🦋
#قصه_سوم
#بهشت
✍خداوند آدم و حوا علیهماالسلام را در بهشت سکنا داد. بهشتی بر روی همین کره ی خاکی، جایی که آن را بین النهرین مینامند. جایی که امروز دو شهر در آن واقع شده، کوفه و کربلا.1
آدم و در خانه ی جدید خود ساکن شدند و در رفاه کامل زندگی میکردند. خوراک و پوشاکشان آماده بود، بدون اینکه کوچک ترین زحمتی برای بدست آوردنش کشیده باشند.
اما این زندگی سرشار از خوشبختی و آرامش چقدر ادامه داشت؟! طبق برخی روایات تنها هفت ساعت!2
🍃خداوند به آدم(ع) فرمود:
ای آدم تو و همسرت در این بهشت ساکن شوید و از هر جای آن که خواستید فراوان و گوارا بخورید و به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود.3
آدم و حوا از نزدیک شدن به یکی از درخت های بهشت نهی شده بودند و این دقیقا همان چیزی بود که دشمن قسم خورده ی آن دو،ابلیس، به آن نیاز داشت.
این بهترین فرصت بود تا آدم را از جایگاه رفیعش به زیر کشد.
ابلیس فرصت را غنیمت شمارد. به آن دو نزدیک شد و سرصحبت را باز کرد:
ای آدم میخواهی تو را به درخت ابدیت و ملک جاودان راهنمایی کنم؟1
آگاه باشید که خدایتان شما را از این درخت نهی نکرد جز برای اینکه مبادا دو فرشته شوید یا عمر جاودان یابید.2
شما هم مثل همین بهشت زمینی و همه ی نعمت هایش فانی هستید. اما اگر از میوه آن درخت بخورید تبدیل به دو ملک شده و جاودان خواهید شد.3
آن دو که ابلیس را میشناختند سعی کردند به او بی توجه باشند.
چرا از من رو بر میگردانید؟! قسم میخورم که خیر شما را میخواهم.اصلا چه کسی گفته که این درخت هنوز بر شما حرام است؟!اگر اینگونه است پس چرا هرموجودی به آن نزدیک میشود ملائکه دورش میکنند،اما با شما دو نفر کاری ندارند؟!4
به من اعتماد کنید. جاودانگی و سعادت ابدی در یک قدمی شما است.
📚منابع:
1)آیه120،سوره طه
2)آیه20،سوره اعراف
3)نور الثقلین،جلد 2،ص11
4)مجلسی،بحار الأنوار،ج11،ص161
#ادامهدارد...
【@emamzaman】