eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.6هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ به ساعت روی مچم نگاه کردم تقریبا پنج و نیمه. دیشب رو کلا توبیمارستان نخوابیدم، دوسه تا مریض بدحال داشتیم، یکیشون متاسفانه چون سنش بالا بود نتونستیم کاری براش بکنیم و فوت شد. دیدن خانواده ی داغدارش حالم رو بیشتر خراب میکرد، از عصر پریروز هم که با زهرا بحثمون شد نتونستم آروم و قرار داشته باشم. بی حوصله به سمت اتاقم رفتم، سرم رو روی میز گذاشتم باید امروز برم ازش عذرخواهی کنم، قبل از اینکه عصبی بشم باید میفهمیدم کی اون پیام هارو برام میفرستاده، اصلا باید از زهرا می پرسیدم برا چی رفته پارک! چشم هام رو بستم، حس میکنم فضای اتاق برام خفه کننده س! سرم رو بلند کردم و دکمه ی بالای بلوزم رو باز کردم شاید حالم جا بیاد. چند تقه به در خورد و بفرماییدی گفتم و محسن وارد اتاق شد، از چشم های قرمزش مشخصه خیلی خسته ست. - نبینم خسته باشی؟ روی مبل نشست و گفتم - وقتی میبینم یکی از دنیا میره و خانواده ش عزادار میشن بدجور ناراحت میشم، هرچند عمر دست خداست و مافقط وسیله ایم اگه خدا اذن بده عمر داشته باشه زنده میمونه ولی اگه وقتش تموم شده باشه هرچی تلاش بکنیم فایده نداره. - اره دقیقا همینه، ما فقط وسیله ایم، همه چی دست خداست. ولی علی جان این چند روز چرا حوصله نداری؟ من گفتم از مشهد برگردی با روحیه ی مضاعف میای اما الان میبینم بدتر از قبلی چیزی شده؟ - نه چیزی نیست، فقط دعا کن - اگه کمکی از دستم برمیاد بگو! از دیروز خیلی گرفته ای، پس رفیق به چه دردی میخوره داداش. رو من حساب کن! پوفی کردم و به صندلی تکیه دادم - نمیدونم شاید به وقتش بهت گفتم، اول باید از یه چیزایی مطمئن بشم. - برو خونه استراحت کن، من اینجا هستم الان دکتر مظفری هم میاد، حالت اصلا خوب نیست خمیازه ای کشیدم، تو این دوروز نتونستم راحت چشم روهم بذارم، با حرف محسن موافقت کردم و بعداز عوض کردن لباس هام از بیمارستان زدم بیرون. به سمت پارکینگ رفتم و سوار ماشین شدم، به قدری فکرم خرابه، دلم میخواد همون سیدی که تو مشهد دیدمش اینجا بود تا میتونستم برم باهاش حرف بزنم. خدایا چیکار کنم نه میتونم به حمید بگم شاید زهرا نخواد خانواده ش بدونه نه میتونم با خانواده ی خودم درمیون بذارم. مامان برای عید فطر برنامه ریخته، کلافه ماشین رو کنار جدول نگه داشتم. سرم رو روی فرمون گذاشتم، خدایا کمکم کن...غیر تو کسی رو ندارم. کمک کن بتونم از دلش دربیارم. راه رو نشونم بده! سر از فرمون برداشتم، هرطور شده باید امروز ببینمش و باهاش حرف بزنم، از دیروز که جوابم رو دیگه نداد مثل دیوونه ها شدم. دوباره استارت زدم و به سمت خونه حرکت کردم، ساعت تقریبا شش رو گذشته، وارد کوچه که شدم سمند سفید رنگی به سمتم اومد، کشیدم کنار تا بتونه رد بشه، اما با دیدن آقا مرتضی، دایی زهرا شیشه رو پایین کشیدم و سلام دادم. به گرمی جوابم رو داد و گفت که خانم جون رو شمال میبرن، نگاهم به سرنشینای پشت ماشین افتاد، کمی دقیق شدم و با دیدن زهرا حس کردم توان از پاهام رفت. اصلا نگاهم نکرد و سرش رو پایین انداخت، این بدتر از مرگه برام...نکنه...نکنه زهرا هم باهاشون میره! ✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل 🔹فصل اول 866پارته که زندگی مجردی و نامزدی زهراست 🔸فصل دوم 700پارته که زندگی متاهلی زهراست. ✅❤️به همراه اموزش 😊 🔴اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینفوگرافی های جزء های قرانی، با هدف آشنایی اجمالی با وضعیت سوره های هر جزء، تعداد آیات، زمان و فضای نزول و معرفی رویکرد مفهومی هر سوره، و آشنایی با برخی آیات توحیدی و انسان شناختی و سبک زندگی و اخلاق کاربردی و ....
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️وقتی طرف حساب، کریم است... " کریم بن کریم" به مناسبت سالروز میلاد با سعادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام.💐 علیه‌السلام
✨ شده‌ست مستِ حَسن، هر دلی که آگاه است فدای ماه جمالی که بهتر از ماه است... به عشق دیدن رویش بخوان دعای فرج تمام حُسن حَسَن در بقیة‌الله است... ❤️ مهدی جان! دیر نیست آن روزی که دستانمان در دستان تو، به مشبک ضریح کریم اهلبیت علیهم‌السلام گره بخورد. اما کاش فکر دلتنگی خورشید هم باشی در آن روز که دیگر دستش کوتاه می‌شود از آن تربت آسمانی!
. دوست عزیزی که صبح وی ای پی واریز کردی و هنوز فیش نفرستادی تا لینک بدم 😁 زودتر فیش رو بفرس و لینک‌بگیر❌❌😂 .
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ آقا مرتضی خداحافظی کرد و رفت، همونجا موندم و بعداز رفتنشون پیاده شدم و همون جا وایستادم، یه لحظه حس کردم زهرا برگشت و نگاهم کرد. سریع گوشی رو در اوردم و شماره ش رو گرفتم - دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد... دوباره و سه باره شماره ش رو گرفتم، ماشین از کوچه پیچید و دیگه ندیدمش، با پا محکم به لاستیک ماشین کوبیدم - لعنت به من....لعنت. باورم نمیشه زهرا نمیتونه بره، قرار بود عید فطر بریم خواستگاری، غیر ممکنه! من نمیتونم.... کوچه خلوته، دستهام رو روی سقف ماشین گذاشتم، چشم هام روبستم و چندباری نفس عمیق کشیدم. نباید بذارم بره نباید..... سریع سوار شدم و دنبالشون رفتم. همه جا رو نگاه کردن انگار آب شدن رفتن زیر زمین، سرعتم خیلی بالا رفته، فقط به خودم بدو بیراه میگم. به خاطر سرعت بالام یکی دونفر عصبی شدن، انگار هیچی برام مهم نیست، فقط میخوام پیداش کنم. یک ساعتی همه راه هایی که به خروجی شهر میرفت رو رفتم، نا امید از پیدا کردنش فکری به سرم زد. زینب میتونه کمکم کنه سریع دور زدم و به سمت خونه برگشتم. امیدوارم مامان بابا خواب باشن و این حالم رو نبینن، آروم در ورودی رو باز کردم، قبل ازاینکه به هال برسم توهمون راهرو جلوی اینه موهای نامرتبم رو مرتب کردم و به سمت هال رفتم. خداروشکر خوابن، آروم در زدم و زینب رو صداش کردم - زینب جان بیداری؟ صدایی نیومد، دوباره در زدم ، بالاخره صدای خواب آلود زینب رو شنیدم - بیا تو داداش وارد اتاقش شدم، نمیدونم تو قیافه م چی دید که مثل برق گرفته ها از جا پرید - چی شده داداش؟ نکنه تصادف کردی؟ یا امام حسین... کلافه گفتم - زینب جان، نترس چیزی نشده. اجازه بده بذار حرف بزنم سکوت کرد و منتظر شد - ببینم زینب تو دیروز به سحر خانم زنگ زدی چی گفت؟ - والا چیز خاصی نگفت، خبر نداشت گفت قراره عصری بریم خونشون، عصر هم زنگ زدم جواب نداد. گوشی زهرا هم زنگ زدم خاموش بود با دو دستم موهام رو چنگ زدم و همونجا روی زمین افتادم. زینب دستپاچه گفت - داداش توچت شده‌؟ خب بگو ببینم چی شده، جون به لبم کردی اول صبحی - فکر کنم زهرا رفت! - یعنی چی رفت؟ اصلا کجا ؟ مگه قرار بود جایی بره - دکتر علوی گفته بود خانم جون باید به خاطر قلبش یه مدت ازشهر دور باشه، الان دیدم زهرا هم باهاش رفت زینب کنارم نشست - مطمئنی؟ غیر ممکنه زهرا هم بخواد بره. مگه قرار نبود عید فطر بریم خونشون کلافه و عصبی گفتم - نمیدونم...نمیدونم - دادش اصل قضیه چیه؟ بهم بگو بین تو و زهرا چه اتفاقی افتاده بذار ببینم چیکار کنیم - شماره سحر خانم رو بگیر اون مطمئنن خبر داره زینب سرش رو تکون داد - عزیز من تازه ساعت هفت و نیمه، الان خوابه زنگ بزنم چی بگم بهش اخه، صبر کن حداقل ساعت نه شه - باشه، من میرم تو اتاقم یکم استراحت کنم، ✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل 🔹فصل اول 866پارته که زندگی مجردی و نامزدی زهراست 🔸فصل دوم 700پارته که زندگی متاهلی زهراست. ✅❤️به همراه اموزش 😊 🔴اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 40هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستانمون یکی یکی دارن رمانو تموم میکنن تو وی ای پی☺️ پارتهای اینده رمان مطالب پرباری داره😍😉
کی پارت عیدی میخووووواد؟؟؟😁 حواستون نبودا امروز عید بود عیدی ندادم😂 @Ad_nazreshg
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
کی پارت عیدی میخووووواد؟؟؟😁 حواستون نبودا امروز عید بود عیدی ندادم😂 @Ad_nazreshg
. مثل اینکه بعضی دوستان خیلی حواسشون جمعههههه😍😍 هر کی پارت عیدی میخواد این ذکر رو بفرسته👇
اللهم عجل لولیک الفرج
بزن روش کپی شه😊 @Ad_nazreshg