eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ مامان ادامه داد - زهرا میدونم خودت تو این مدت خیلی چیزا رو فهمیدی و برای زندگی مشترک اماده ای اما اینو بدون زندگی مشترک پستی و بلندی زیاد داره! یه زن قوی زنیه که تو مشکلات کم نیاره، شاید یه وقتی باشه مجبور شی فقط نون و پنیر بخوری! این یه مثاله که برات میزنم. خداروشکر علی اقا دستش به دهنش میرسه ولی هیچ وقت نمیشه آینده رو پیش بینی کرد. اگه یه روز دیدی شرایط مالی علی خوب نیست، حواست باشه بهش فشار نیاری! - چشم، تموم سعیمو میکنم. مگه فراموش کردین من دختر شمام و دست پرورده ی خودتونم! لبخند پهنی زد و گفت - میدونم به خاطر همین خیالم از بابتت راحته! ما خودمون وقتی ازدواج کردیم، بعضی وقتا اوضاعمون بهم میریخت، شاید دوسه روز فقط با نیمرو و نون و پنیر میگذروندیم اما اصلا یه بارم بهش نگفتم چرا هیچی نداریم. و از همه مهمتر هیچ وقتم نذاشتم خانم جون و اقاجون بفهمن! چون نمیخواستم خدایی نکرده غرور بابات بشکنه. با دقت به حرفاش گوش میکردم و همه رو اویزه ی گوشم کردم. با بسته شدن در حیاط بلند شدم و سفره رو پهن کردم، سه تا چایی ریختم و به همراه و شکر و پنیر داخل سفره گذاشتم. نگاهی به اتاق خانم جون کردم - خانم جون رو بیدارش کنم؟ - نه مادر، دیشب از سردرد نتونسته بخوابه، بذار استراحت کنه باشه ای گفتم و بابا یکی از سنگک هارو به سمتم گرفت و گفت - اینم بذار کنار حمید بیدار شد بده بهشون! باشه ای گفتم و همین که خواستیم صبحانه رو بخوریم در باز شد و خانم جون هم پیشمون اومد. نگاهی به چشمای قزمزش کردم - حالتون خوبه خانم جون؟ - یکم بهترم. دیشب فشارم بالا رفته بود بیچاره معصومه رو هم نذاشتم بخوابه! مامان تیکه ای از سنگک رو به سمتش گرفت - خانم جون وقت قرصاته، صبحانه ت رو کامل بخور. سعیدم بعدازظهر میاد دنبالت ببره دکتر قرصای خانم جون رو کنارش گذاشتم و بعد از خوردن صبحانه کل خونه رو جارو کردم و‌ مبل هارو دستمال کشیدم. تقریبا نزدیک ساعت هفت درباز شد و حمید داخل اومد، سلام و صبح بخیری گفتم و سنگک رو بهش دادم تا برای صبحانه شون ببره بالا! تشکری کرد و قبل از اینکه بره گفت - زهرا، من و بابا امروز نهار نمیایم، رفتنی حتما به سحرم بگین بیاد، تنها نمونه تو‌خونه. باشه ای گفتم و بعد از رفتنش آبی به دست و صورتم زدم و کنار خانم جون نشستم. ساعت روی دیوار یه ربع به ده رو نشون میداد، تو کوشی گروهارو چک میکردم که پیامی از طرف علی اومد. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ سریع بازش کردم، نوشته بود اماده شیم تا سر راه که میره، مارو هم برسونه. به مامان و خانم جون گفتم تا اماده شن، قبل از اینکه آماده شم به طبقه ی بالا رفتم‌تا به سحر بگم اماده شه. چند تقه به در زدم و منتظر موندم تا بیاد، خبری نشد این بار محکمتر زدم، بالاخره صدای ضعیفش از داخل خونه اومد. -اومدم درروباز کرد، با دیدن چشمای قرمز رنگ پریده ش با نگرانی نزدیکش شدم - چی شده سحر خوبی؟ با سر تایید کرد و گفت - فکر کنم مسموم شدم، دل و روده م بهم ریخته. - کاری از دست من برمیاد؟ میخوای بریم دکتر؟ - نه بابا، الان یکم بالا آوردم راحت شدم. کاری داشی؟ تازه یادم افتاد برا چی اومدم - علی زنگ زد گفت داره میاد دنبالمون، داداش گفت نهار نمیخواد بیاد، تو رو هم ببریم. ولی با این حالت بهتره تو رو ببریم خونه مامانت خودمون بریم - نه امروز مامان خونه نیست، همراهتون میام‌ نهایتش اونجا دراز میکشم باشه ای گفتم و کمکش کردم تا لباساشو بپوشه - تا تو میای، منم برم اماده شم. با سر تایید کرد. از پله ها پایین اومدم و سریع وارد اتاقم شدم و لباسامو پوشیدم، یه دست لباس هم برای کار برداشتم و داخل نایلون گذاشتم. با تک زنگ علی بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم. خانم جون جلو نشست و به همراه مامان و سحر روی صندلی پشت نشستیم، سحر به خاطر بیحالیش سرش رو به شیشه تکیه داد و چشمهاش رو بست. - سحرجان میخوای به داداش زنگ بزنم؟ اروم چشماشو باز کرد - نه اون بیچاره هم نگران میشه، یکم بگذره خوب میشم. نگاه از سحر برداشتم و به علی که از اینه حواسش بهم بود نگاهم کردم. با اشاره پرسید چی شده، گفتم چیز خاصی نیست. ماشین به داخل کوچه پیچید و نگه داشت. همه پیاده شدیم، با دیدن خونه همشون با خوشحالی تبریک گفتن و وارد که شدیم، علی گفت - زهرا جان، وسایلارو گذاشتم رو کابینت، من بیرون کار دارم. چیزی لازم داشتین زنگ بزنین باشه ای گفتم و تا دم در بدرقه ش کردم، وقتی برگشتم مامان لباساشو عوض کرده بود و استینهاش رو بالا داده بود تا اشپزخونه رو تمیز کنه! لباسایی که برای کار اورده بودم، پوشیدم و مشغول به کار شدم. تا مامان کاشی هارو با وایتکس و تاید بشوره، داخل کابینت هارو با دستمال گرد و خاکشو‌گرفتم و بعد چند باری دستمال خیس روش کشیدم. مامان از بالا تا پایین اشپزخونه رو شست و و گذاشتیم تا خشک بشه. نگاهی به ساعت کردم، به قدری مشغول کار شدیم اصلا متوجه نشدم کی ساعت یک شد. روی زیر انداز کنار سحر نشستم چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌