eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.5هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ سریع بازش کردم، نوشته بود اماده شیم تا سر راه که میره، مارو هم برسونه. به مامان و خانم جون گفتم تا اماده شن، قبل از اینکه آماده شم به طبقه ی بالا رفتم‌تا به سحر بگم اماده شه. چند تقه به در زدم و منتظر موندم تا بیاد، خبری نشد این بار محکمتر زدم، بالاخره صدای ضعیفش از داخل خونه اومد. -اومدم درروباز کرد، با دیدن چشمای قرمز رنگ پریده ش با نگرانی نزدیکش شدم - چی شده سحر خوبی؟ با سر تایید کرد و گفت - فکر کنم مسموم شدم، دل و روده م بهم ریخته. - کاری از دست من برمیاد؟ میخوای بریم دکتر؟ - نه بابا، الان یکم بالا آوردم راحت شدم. کاری داشی؟ تازه یادم افتاد برا چی اومدم - علی زنگ زد گفت داره میاد دنبالمون، داداش گفت نهار نمیخواد بیاد، تو رو هم ببریم. ولی با این حالت بهتره تو رو ببریم خونه مامانت خودمون بریم - نه امروز مامان خونه نیست، همراهتون میام‌ نهایتش اونجا دراز میکشم باشه ای گفتم و کمکش کردم تا لباساشو بپوشه - تا تو میای، منم برم اماده شم. با سر تایید کرد. از پله ها پایین اومدم و سریع وارد اتاقم شدم و لباسامو پوشیدم، یه دست لباس هم برای کار برداشتم و داخل نایلون گذاشتم. با تک زنگ علی بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم. خانم جون جلو نشست و به همراه مامان و سحر روی صندلی پشت نشستیم، سحر به خاطر بیحالیش سرش رو به شیشه تکیه داد و چشمهاش رو بست. - سحرجان میخوای به داداش زنگ بزنم؟ اروم چشماشو باز کرد - نه اون بیچاره هم نگران میشه، یکم بگذره خوب میشم. نگاه از سحر برداشتم و به علی که از اینه حواسش بهم بود نگاهم کردم. با اشاره پرسید چی شده، گفتم چیز خاصی نیست. ماشین به داخل کوچه پیچید و نگه داشت. همه پیاده شدیم، با دیدن خونه همشون با خوشحالی تبریک گفتن و وارد که شدیم، علی گفت - زهرا جان، وسایلارو گذاشتم رو کابینت، من بیرون کار دارم. چیزی لازم داشتین زنگ بزنین باشه ای گفتم و تا دم در بدرقه ش کردم، وقتی برگشتم مامان لباساشو عوض کرده بود و استینهاش رو بالا داده بود تا اشپزخونه رو تمیز کنه! لباسایی که برای کار اورده بودم، پوشیدم و مشغول به کار شدم. تا مامان کاشی هارو با وایتکس و تاید بشوره، داخل کابینت هارو با دستمال گرد و خاکشو‌گرفتم و بعد چند باری دستمال خیس روش کشیدم. مامان از بالا تا پایین اشپزخونه رو شست و و گذاشتیم تا خشک بشه. نگاهی به ساعت کردم، به قدری مشغول کار شدیم اصلا متوجه نشدم کی ساعت یک شد. روی زیر انداز کنار سحر نشستم چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سلام‌کیا برا جشنواره خودشونو اماده کردن😍👇 بهم یه 🌹 بفرس تا ببینم چند نفر منتظرین و چقدر تخفیف بذارم😁 @paarvaz راسی دوتا هدیه باارزشمونم که میخوایم قرعه کشی کنیم امروز رسید😍😍 .
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
مزون حجابمون قراره جشنواره برگزار کنیم😍👇 https://eitaa.com/joinchat/3933667419C1c59f5952b کانال دو
. مهاجری هستم مدیر کانال☺️ اینجا برا خودتون و گل دختراتون مقنعه های فوق العاده زیبایی میدوزیم😍👆 .
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - خوبی؟ - اره خداروشکر، بهتر شدم. ببخش زهرا مثلا میخواستم بیام کمکت کنم، همه ی کارا رو خودتون انجام دادین - نگران نباش، حیاط رو برای تو میذارم بمونه! حالت خوب شد تو جارو بکش خانم جون رو به مامان گفت - معصومه بسه دیگه، خسته شدی! بیا چایی بریزم یکم خستگیت در بره! مامان همونطور که دیوار و سقف رو گردگیری می کرد جواب داد - شما چایی رو بریز منم این اتاق رو تمیز کنم میام خانم جون به تعدادمون، داخل استکانها از فلاکس اب جوش ریخت. چای نپتون رو برداشتم داخل همشون زدم تا رنگ بگیره! سحر کیفش رو باز کرد و چند تا ساقه طلایی بیرون اورد و باز کرد. با دیدنشون یاد بچگیامون افتادم که موقع مدرسه رفتن از مش قنبر میگرفتیم یکیش رو هم خودم باز کردم و رو به سحر گفتم - یاد خاطرات بچگیمون افتادم، خیلی وقته ساقه طلایی نخوردم خنده ای کرد و گفت - دیروز به اقا حمید گفتم از فروشگاه اورد. قسمت بود باهم بخوریم مامان یکی از خوابها رو کامل گردگیری کرد و کنارمون نشست - شرمنده مامان خسته شدی! خصوصا آشپزخونه خیلی تمیز شد دستت درد نکنه. من فکر میکردم تنهایی میتونم تمیزش کنم میخواستم به شما نگم! مامان به آشپزخونه که حالا به خاطر تمیزی برق میزد، نگاهی انداخت و گفت - نه پاک کردن اینجا کار تو نبود، بالای کابینتا خیلی روغن گرفته بود. نمیدونم‌مستاجر قبلی انگار بدون اینکه تمیز کنه از اینجا رفته، والا ما خودمون هر جا مستاجر میشدیم قبل از اینکه بریم یه جای دیگه، کامل همه جا رو تمیز میکردیم و تحویل میدادیم. خانم جون گفت - بیا چاییتو بخور سرد شد. شروع به خوردن چایی کردم، سحر تیکه ای از بیسکوییت رو داخل دهنش بود همینکه خواست بخوره دوباره عق زد و به سمت دستشویی با عجله رفت. پشت سرش با نگرانی رفتم و پشت در وایسادم - سحر خوبی؟ در رو باز کرد و گفت - وای زهرا هیچی نمیتونم بخورم، دل پیچه شدید دارم - صبر کن زنگ بزنم حمید بیاد دنبالت - نه نمیخواد، امروز سرشون شلوغه. بابا هم دست تنهاست، فعلا چیزی نخورم تا عصر ببینم حالم چطور میشه، اگه خوب نشدم میرم دکتر! باشه ای گفتم و باهم وارد هال شدیم چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸مهدی جان! من همه عُمر به یلدای فراقت بودم...💔
6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃 🍃 🔺 دغدغه ی شب یلدا.... 🎙 با لهجه شیرین یزدی... 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا این پست رو تا میتونید با لینک نشر دهید تا افراد زیادی با حضرت اشنا شن http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1 🌿🌿🌸
🌹☘ 🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند: ✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه 💠فراز 65 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿 65- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَحِقَنِي بِسَبَبِ عُتْبَي عَلَيْكَ فِي احْتِبَاسِ الرِّزْقِ عَنِّي وَ إِعْرَاضِي عَنْكَ وَ مَيْلِي إِلَى عِبَادِكَ بِالِاسْتِكَانَةِ لَهُمْ وَ التَّضَرُّعِ إِلَيْهِمْ وَ قَدْ أَسْمَعْتَنِي قَوْلَكَ فِي مُحْكَمِ كِتَابِكَ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند 65: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا به خاطر پرخاش و ناشکری و روگردانی از تو و رفتن در خانه ی بندگانت با خواری و ذلت در هنگام حبس رزق و بسته شدن در روزی در برگرفته، آن گاه که با زاری به سراغ بندگانت رفتم در حالی که کلامت را در کتاب محکمت به گوشم رسانده بودی که "آنان برای پروردگارشان اظهار خضوع و تضرّع نکردند." ؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! 💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا