eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
15.3هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
39 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ نزدیک باغ که رسیدیم برادر زینب زودتر پیاده شد و کنار درختی سنگ کوچیکی رو بلند کرد و از زیرش کلید رو برداشت. نگاه کلی به باغ انداختم، یه در بزرگ سفید رنگ و با سقف شیروانی که اطرافش گلهای شب بو پیچ خورده بود. سحر با خنده گفت - بیرونش که اینجوری خوشگل باشه ببین داخلش چیه - اره واقعا، من که عاشق باغم. دوست دارم باغ داشته باشم توش انواع گل و درخت بکارم و هر از گاهی که دلم جای خلوت و دنج خواست،بیام اینجا و از شهر و شلوغیش دور شم. پشت سر بقیه وارد باغ شدیم. درختهای سیب، گلابی و گردو خودنمایی میکردن. ماشین هارو نزدیک خونه کوچیکی که ساخته شده بود نگه داشتیم. همراه بقیه پیاده شدم و به خاطر مچم فقط نظاره گر بودم علی اقا در ورودی خونه رو باز کرد و تعارف کرد داخل بریم. بعد از بزرگترها، همراه زینب و سحر داخل رفتیم. داخل تقریبا پنجاه متر بود، یه اتاق خواب کوچیک و یه آشپزخونه نقلی هم ساخته بودن. کیف و بقیه وسایلهارو تو اتاق خواب گذاشتم و روبه سحر گفتم - چه جای دنجیه، نظرت چیه بریم تو باغ قدم بزنیم؟ - باشه، فقط بذار اول بپرسیم اگه کاری هست انجام بدیم بعد موافقت کردم و به هال رفتیم روبه مامان و پروانه خانم که مشغول بیرون آوردن وسایل داخل سبد ها بودن، گفتم - مامان! کمک میخواین ؟ - نه مادر خونه شون که تمیزه کاری نیست، فقط اینارو میذاریم بیرون که دَم دست باشه. تو هم که با اون دستت، نمیخواد کاری کنی. به دستت فشار نیار تا زود خوب شه.زینب جانم دستش درد نکنه ظرفهای صبحانه رو شست - پس ما بریم تو باغ دوری بزنیم - باشه عزیزم.برین خوش باشین از زینب که دستهاش رو با چادرش خشک میکرد، تشکر کردیم و سه نفری به باغ رفتیم. حمید و علی آقا روی منقل ذغال ریخته بودن و مشغول روشن کردن آتش بودن، با دیدن ما حمید پرسید - خانوما به سلامتی کجا میرین؟ سحر جواب داد - زهرا گفت بریم یه دوری تو باغ بزنیم تا نهار آماده شه حمید با محبت نگاهی به سحر کرد، علی آقا رو به زینب گفت - زینب جان، محمد گفت اگه چیزی دلشون خواست بچینن، بذار راحت باشن. اگه دوست داشتین برین قسمت ته باغ، اونجا هم درختهای گیلاس و هلو و هرچی دلتون بخواد هست هم یه جوی آبه که خیلی خنکه از اینکه این همه به فکر خواهرشه و محبت میکنه بهش، خوشم اومد. زینب باشه ای گفت وبیشتر از همه از شنیدن جوی آب خوشحال و ذوق زده شدم موقع رفتن حمید گفت - زهرا جان، من میدونم آب رو ببینی دلت طاقت نمیاره، ولی لطفا دستت رو تو آب سرد زیاد نگه ندار. - وااا...داداش من که بچه نیستم آب بازی کنم - بله از برق چشم هات مشخصه. من تو رو نشناسم باید اسمم رو بذاری چغندر همه بلند خندیدن وعلی آقا همونطور لبخند به لب داشت، با تایید حرف حمید گفت - زهرا خانم، حمید راست میگه. بهتره زیاد تو آب نگه ندارید. به خاطر سلامتی خودتونه. خجالت زده لب زدم - بله، چشم لب هام رو فشار دادم و به حمید که با شیطنت نگاهم میکرد، چشم غره رفتم. این حرکتم، از چشم علی اقا دور نموند، سرش رو پایین انداخت و لبخند کمرنگی روی لبهاش نشست دست سحر رو گرفتم تا بیشتر از این خرابکاری نکنم رو به هر دو گفتم - بریم بچه ها؟ حرفم رو تایید کردن و به سمتی که برادر زینب گفت رفتیم 🔴کل رمان تو وی ای پی با 1566پارت آماده ست، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی با پرداخت 35هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. 🔹کپی پیگرد قانونی و الهی داره، رمان رو برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ چون تعادل نداشتم و بدون امادگی قبلی با سر یهو افتادم، اب تو دهنم رفت و راه نفس کشیدنم بسته شد. چندباری دست و پا زدم و سریع به کمک علی بالا اومدم، سرفه های پی در پیم باعث شد مامان و خانم جون بیرون بیان، مامان با دیدنمون نگران به سمتمون اومد - ای وای خدا مرگم بده چی شده! همونطور که سرفه میکردم با دست اشاره کردم که حالم خوبه! حالم که جا اومد، نگاهم به علی که بهم زل زده بود و کلافه نگاهم میکرد افتاد. قیافه ش خیلی دیدنی شده بود، موهای پر پشتش روی پیشونیش چسبیده و آب ازشون میچکید، حال چند لحظه ی پیشم رو فراموش کردم و بلند زدم زیر خنده! علی هم خنده ش گرفت و اروم گفت - دیوونه ! ببین چی به سر خودت اوردی؟ اداش رو دراوردم و با خنده گفت - خدا جای حق نشسته،تا تو باشی فکر شیطنت به سرت نزنه. هر دو خندیدیم، علی بهشون گفت که همش زیر سر من بود و موقعی که میخواستم تو اب بندازم، پای خودمم پیچ خورد و تو آب افتادم. خانم جون با خنده نگاهمون میکردمامان کلافه گفت - از دست تو دختر، نمیدونم‌کی میخوای دست از شیطنتات برداری! به کمکش از آب بیرون اومدم و با دیدن لباسهای خیسم که آب ازشون می چکید به جای ناراحتی فقط خندیدم و به مامان گفتم - عه....! اصلا یادم نبود مامان لباس ندارم حالا چیکار کنم علی همونطور که میخندید بیرون اومد - خود کرده را تدبیر نیست. خب زهرا خانم حالا تکلیف لباسهای خیس منم معلوم کن دیگه، الان با این لباسا چیکار کنم حرفی برا گفتن نداشتم فقط میخندیدم. خانم جون گفت - علی اقا بیا من بهت لباس میدم، مرتضی اینجا چند دست لباس گذاشته وقتی میاد میپوشه علی چشمکی زد و گفت - بفرما ما که تکلیفمون مشخص شد ، حالا تو بمون و لباسای خیست! رو به خانم جون گفتم - خانم جون پس من چی؟ با این لباسا که نمیتونم بمونم با خنده گفت - بیا از لباسای خودم بهت میدم. باز هر چی باشه بهتر از این لباسای خیسه! آب موهام رو با کف دستم محکم فشار دادم و پشت سر مامان و علی وارد خونه شدم.خانم جون یه تیشرت و شلوار خونگی به علی داد و یه دونه از پیرهن و شلوارش سمتم گرفت - بیا برو اتاق من اینارو بپوش نگاه مأیوسانه ای به لباسا کردم‌ با این هیکل لاغرم تو این لباسا گم میشم! - بگیر دیگه، برو اتاق سریع لباساتو بذار تو این لگن، بده بندازم لباسشویی! به ناچار ازش گرفتم و به سمت اتاقش پا کج کردم. با اینکه خیس شدم ولی این شوخی و خنده، ناراحتی‌های یه ساعت پیش رو جبران کرد. سریع لباسهارو عوض کردم و لباسهای خیس رو داخل لگن کوچک ابی رنگ گذاشتم. جلوی اینه نگاهی به خودم کردم، لباسهای خانم جون دو سایزی برام بزرگ بود از تیپم خنده م گرفت، حالا علی ببینه کلی سر به سرم میذاره! سشوار رو برداشتم و همونطور که موهام رو خشک میکردم، در باز شد و علی داخل اومد، با دیدنم تو اون لباسا زد زیر خنده و نزدیکم شد ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌