•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_میم
#قسمت210
مشغول صحبت با محمد بودم، زهرا خانم کنار زینب نشست، به درخواست محمد، به اتاق رفتم تا برنامه سفرمون رو بیارم
برگه های روی میز که مربوط به سفرمون بود برداشتم.
پام رو از در اتاق بیرون نذاشته بودم که با دیدن زهرا خانم جلوی آینه سر جام خشکم زد، با صدای خیلی ارومی گفت
- خوشگل کی بودی تو
اصلا حواسش به من نبود، خودمم خنده م گرفت،مشخصه خیلی دختر شلوغیه، اما خیلی خوشم میاد جلوی نامحرم کاملا جدیه، این باعث شده بیشتر بهش علاقه مند شم.
بنده خدا اگه بفهمه من دیدم مطمئنن خجالت میکشه دوباره به اتاق برگشتم و پشت دیوار وایستادم،خدایا خودت کمک کن بتونم خیلی زودتر خواستگاری رو مطرح کنم.
دقایقی گذشت، حتما تا الان رفته.
از اتاق بیرون اومدم، وقتی برگشت و من رو دید، طوری هین کشید که خودمم جاخوردم.
نگاهی به صورت رنگ پریده ش کردم،
نگران شدم نکنه دوباره مشکلی برای قلبش پیش اومده. با نگرانی پرسیدم
- زهرا خانم حالتون خوبه؟
- بله چطور؟
رنگ پریدگیش رو بهش گفتم درباره داروها هم ازش پرسیدم و گفت که خوردم.
دوباره ازش پرسیدم ولی با بیرون اومدن زنداداشش ازم خواست برم پیش بقیه.
موندن رو جایز ندونستم اما خیلی نگرانشم، نمیدونم چرا نمیخواد مشکلش رو کسی بفهمه.
برگه هارو به محمد دادم و براش توضیح دادم.
با محمد و حمید صحبت کردم، اما تمام حواسم پیش زهراخانمه. وقتی برگشتن،
باهم مشغول صحبت بودن، چندباری سرش رو بالا آورد و متوجه نگاهم شد، کاش محرمش بودم تا باهاش صحبت می کردم باید بیشتر مراقب خودش باشه.
کمی که گذشت از حرکاتش مشخصه حالش خوب نیس، بلند شد و به طرف سرویس رفت.
دودلم بین رفتن و نرفتن، اگه برم شاید فکر کنه فضولی تو کارش میکنم، الانم که به حمید نمیتونم بگم چون اگر صلاح میدونست خودش مطرح می کرد و به برادرش میگفت.
کلافه شدم،دلم میگه یکم صبر کنم، اما نگرانم نکنه حالش بدتر بشه!
بالاخره دل رو به دریا زدم خدایا توکل به خودت، برم یه سری بزنم اگر دیدم حالش خیلی بده هرطور شده باید به حمید بگم تا حواسشون باشه.
ببخشیدی گفتم و بلند شدم به طرف سرویس رفتم.
اونجا نبود به اتاق رفتم تا بیرون اومد ازش دوباره بپرسم.
بعداز بیرون اومدنش، صداش کردم برگشت به طرفم، چندقدمی نزدیکتر شدم.
ازش پرسیدم درد داره یانه، اما مثل دفعه قبل خواست ازسرش باز کنه.
من قول دادم مواظبش باشم،روبهش گفتم
- من به استادم قول دادم مراقبتون باشم، الانم از ظاهرتون میتونم بفهمم چتونه!
خیلی جدی و آروم باهمون حجب و حیایی که داشت گفت
- اگه به خاطر قولتون به آقای دکتره، درباره مشهد بهشون قول دادین، البته من به زینب گفتم بهتون بگه خودم میتونم مراقب خودم باشم، نمیخوام کسی به خاطر من، خودش رو به دردسر بندازه. در ضمن یادم رفته بود، اونروز که برام غذا گرفتین، هزینش رو حتما میدم خدمتتون
از این حرفش خیلی ناراحت شدم، یعنی هنوز متوجه علاقه ی من نسبت به خودش نیست، دلم میخواد بهش بگم به غیر از اینکه به خاطر حرف استادمه، بلکه دلیل اصلیش دل خودمه. بیشتر از اینا درباره پول غذا ناراحت شدم باید بهش بگم که حمید هم حق زیادی به گردنم داره.
- نه فقط به خاطر استادم...بلکه...به خاطر...
بین عقل ودلم گیر کردم،عقلم میگه نگم بهتره...چون با گفتن این حرفم دیگه اجازه نمیده مشهد کمکش کنم، مجبورم فعلا تا پایان مسافرتمون صبر کنم، ادامه دادم
- بلکه... وظیفه یک دکتره که مراقب مریضش باشه، شما بیشتر باید مراقب خودتون باشید، در ضمن دیگه نشنوم بگین پول غذارو میدم. حمید به گردن من بیشتر از اینا حق داره
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت210
همزمان با استاد، دعای فرج رو زمزمه کردیم و قبل از اینکه سخنرانی شروع بشه، همونجا کنار در نشستم و گوشی رو از دسترس خارج کردم تا زنگ نزنه و بتونم صحبت های استاد رو ضبط کنم
- سلام عرض میکنم به ساحت مقدس حضرت بقیة الله الاعظم و همه ی شما مهمانان ارجمند، و همچنین تبریک و تهنیت عرض میکنم این روز عزیز رو خدمت همه ی شما بزرگواران، که تشریف اوردید و باشد که بتونیم تو این روز عزیز و پر فضیلت توشه ی خوبی رو برای اخرتمون ذخیره کنیم ان شاءالله.
اما میرسیم به شب پر خیر و برکتی که گذشت...شب نیمه شعبان شبی هست که امید همه ی عالم متولد شد... شب ِخیلی مهمیه، شبی که تمام ذرات عالم شادن... همون شبی که خیلیا تلاش کردن حضرت به دنیا نیاد اما نتونستن موفق بشن و اراده ی الهی همه ی نقشه هاشون رو نقشه برآب کرد.
شب نیمه شعبان، شبی هست که امیرالمؤمنین، حضرت زهرا سلام الله علیها و همه ی اهل بیت شاد شدن، شب ولادت کسی هست که با ظهورشون قراره دل همه ی انسان ها شاد بشه.
شبی که از اسمان، لطف بیکران خدا به خاطر گل روی امام زمان علیه السلام به همه سرازیر میشه!
استاد تک سرفه ای کرد تا ادامه ی صحبتش رو بگه...یاد زینب افتادم چرا اینهمه دیر کرده، وقتی زنگ زدم تو راه بود. با شنیدن صدای استاد از فکر بیرون اومدم تا بقیه مطالب رو با دقت گوش کنم.
- یکی از اعمالی که شب نیمه شعبان اومده و خیلی جالب و عجیبه اینه که توصیه به زیارت امام حسین علیه السلام شده...در این شب همه یانبیا، ارواح پیامبران و فرشتگان به زیارت سیدالشهدا میان و هر کسی هم که بخواد با اینها مصافحه کنه، دیدار کنه میتونه وارد جمعشون بشه.
خدمتتون عرض کنم تو این شب و روز عزیز، زیارت سیدالشهدا رو برامون خیلی اسون کردن به سه تا سلام... السلام علیک یا اباعبدلله، شاید خیلیاتون حواستون نبود و دیشب رو از دست دادید ولی فرصت روز نیمه شعبان رو ازدست ندین و غنیمت بدونین.
اما یه سؤال اینجا مطرح میشه شاید با خودتون بگین چرا زیارت امام حسین علیه السلام توصیه شده؟ اصلا شب نیمه ی شعبان چه ربطی به امام حسین علیه السلام داره!!
با دقت منتظر ادامه ی صحبت استاد شدم
- حالا اینو من خودم عرض میکنم ببینید وقتی ادم بیشتر مشتاق میشه به این که حضرت کی میاد و کی ظهور میکنه...اینورم باید ببینه که کیا منتظرشن، چه کسانی جگرشون پاره پاره شد چه کسانی مورد ظلم واقع شدن، چه کسانی به کنیزی برده شدن...چه بانویی بود دختر حضرت زهرا سلام الله علیها...چقدر صبوری کرد و به انتظار امدن تنها منجی عالمه!
چرا که انتقام خون هایی که مظلومانه تو کربلا ریخته شد به دست حضرت حجت قراره گرفته بشه...وقتی ادم به این توجه کنه...اونوقت یه جور دیگه برای امام زمانش دعا میکنه!
به درخواست استاد همه صلوات فرستادن و دوباره سکوت برقرار شد تا ادامه ی صحبت استاد رو بشنویم.
♥️قسمتاولرماننذرعشق(فصلدوم)
#نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/54106
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞