•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت479
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
زینب رو پیاده کردم
- نمیای تو؟
- نه میرم جایی کار دارم
- میخوای باهات بیام؟
- نه، به مامان بگو شاید دیر بیام، خداحافظ
منتظر جواب زینب نشدم، با سرعت حرکت کردم، نگاهم به در خونشون که افتاد حس کردم نفس کشیدن برام سخت شده.
انگار با رفتنش هوارو هم با خودش برده، یه مداحی از حسین پویانفر روشن کردم تا بخونه
میشه ازم راضی باشی دردت به جونم
تا زنده باشم از تو و روضه ت بخونم
یارو دلم عزیزم حسین
تویی کس و کار دلم عزیزم حسین
فقط تو رو داره دلم عزیزم حسین
همزمان با مداحی خودمم خوندم، اشکی از گوشه ی چشمم پایین ریخت، یکی از استادامون میگفت وقتی دلتون گرفت سعی کنین برای امام حسین گریه کنین.
یا امام حسین امسال خادمیم رو امضا کردی! با خودم می گفتم دست زهرا رو هم میگیرم باهم میایم برای اربعینت، اما نمیدونستم این جدایی بینمون اتفاق میفته!
آقاجان شما زهرام رو به من برگردون نذر میکنم برای اربعینت که اومدم هرکاری از دستم بربیاد بکنم. هرکاری، قول میدم تا در توانم باشه برا زائرینت کار کنم و درمونشون کنم. حاضرم بیام پاهاشون رو ماساژ بدم.
نفهمیدم کی صورتم خیس اشک شده بود.
تقریبا یه ساعتی میشه بی هدف تو خیابونا میچرخم، به سرم زد به سمت کوه خضر برم.
ماشین رو دور زدم و به سمت کوه خضر رفتم، به محض رسیدنم ماشین رو قفل کردم و مداحی رو تو گوشیم زدم تا بخونه، کسی نیست یکی یکی پله هارو بالا رفتم.
روی همون پله ای که زهرا افتاد و مچش شکست ایستادم.
همه جا از تو برام خاطره داره ، چطور دلت اومد بهم بگی فراموشت کنم، مگه میشه؟
همونجا نشستم و به اطرافم نگاه کردم.
- زهرا منو ببخش، تو پاک بودی و یه سری آدم کثیف قصد جدا کردن من و تو رو داشتن، میدونی با دلم چیکار کردی؟ کاش زمان به عقب برمیگشت و میتونستم خودم رو کنترل کنم. او لحظه خون جلوی چشمم رو گرفته بود همه چی بر علیه تو بود!
سرم رو بالا آوردم و به آسمون صاف نگاه کردم، لب هام خشک شده. خدایا حالا میفهمم خیلی باید روی خودم کار کنم، چقدر راحت قضاوت کردم. حتی اجازه ندادم حرفاش رو بزنه!
کاش وقتی که خواست توضیح بده بهش فرصت میدادم.
خیلی وقتا اون چیزی که ما فکر میکنیم نیست، حق الناس چیزیه که زندگی آدم رو نابود میکنه، من مدیون دل زهرا شدم چون بی دلیل شکستمش!
یاد حرفهای سحر خانم افتادم، زهرا هیچ حسی به مهدی و سعید نداشته فقط منو دوست داشته اما حالا من خیلی راحت دل عزیزم رو شکستم و کاری کردم که حاضر بشه از اینجا بره.
دوباره متن استوری واتساپش یادم افتاد کلافه و عصبی شدم. دلم میخواد داد بزنم، بلند شدم و بالای کوه رفتم، صدای سوزناکی میومد، مداحی رو قطع کردم و تا نزدیکی صدا رفتم.
جوانی تقریبا بیست ساله داخل محراب نشسته بود و با سوز دل غم هجران صاحب الزمان رو میخوند.
کنار دیوار نشستم و باهاش زمزمه کردم، آقا جان دستم از همه جا کوتاهه، قربونت بشم میدونم توهم غریبی، درحقم مثل همیشه پدری کن و زهرا رو راضی کن تا عروسم بشه!
قول میدم دیگه نذارم غمی به دلش بشینه و آب تو دلش تکون بخوره.
تقریبا یک ساعتی اونجا موندم و بعد از خوندن دو رکعت نماز برای سلامتی امام زمان درمونده از پله ها پایین اومدم.
حال کسی رو دارم که همه چیزشو از دست داده، زهرا دیگه تو این شهر نیست، هربار که از درشون رد می شدم لحظه شماری میکردم که تا روز خواستگاری برسه اما یه سری آدم از خدا بی خبر نذاشتن.
یاد حدیث افتادم، دست هام رومشت کردم، حالت رو میگیرم باید بفهمم کار کی بوده.
✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل
🔹فصل اول 866پارته که زندگی مجردی و نامزدی زهراست
🔸فصل دوم 700پارته که زندگی متاهلی زهراست.
✅❤️به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت479
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
تو حال خودم بودم که دستی روی شونه م نشست، برگشتم و با دیدن خانم رثایی با صدای گرفته ای پرسیدم
- جانم چیزی شده؟
با لبخندی گفت:
- نه عزیزم اول اینکه منم دعا کن دوم ما میریم تو رواق بشینیم زیارت کردی بیا اونجا
چشمی گفتم و چند دقیقه ای کنار ضریح موندم و به سختی دل کندم تا پیش بقیه برم.
با قدم های اروم از ضریح دور شدم و داخل رواق رو نگاه کردم، با دیدن دختر خانم رثایی که دعا میخوند پاکج کردم و به سمتشون رفتم.
خانم رثایی به ستون تکیه داده بود و زیارتنامه رو میخوند ، یه کتاب زیارت برداشتم و کنارش نشستم. مشغول خوندن زیارتنامه شدمچون طولانی بود نیم ساعتی طول کشید تا تموم کنم.
اطرافم رو نگاه کردم خانمی تقریبا چهل ساله بچه ای بغلش گرفته بود و شیر میداد از نوع پوششی که داشت مشخص بود ایرانی نیست.
یاد خانمی افتادم که پارسال موقع اربعین که جمعیت زیادی تو حرم بود و زیارت کردن خیلی راحت نبود، بچه ای بغلش گرفته بود و سنش تقریبا چهل و پنج به نظر میومد، با این حال حامله هم بود، وقتی ازش پرسیدیم چند تا بچه داری گفت هشت تا بچه دارم یکیشم باردارم!
هممون تعجب کردیم، اصلا بهش نمیومد نه تا بچه داشته باشه، اما با حرفی که زد واقعا به حالش غبطه خوردیم.
گفت باید شیعیان امام زمان زیاد بشن، من همه ی این بچه ها رو برای سربازی اقا دارم تربیت میکنم.
تلنگر بزرگی به هممون زد، بعد از چند دقیقه ای که حرف زدیم خواست بره زیارت، ما که نگرانش بودیم تو این شلوغی اطراف ضریح اتفاقی براش نیفته مانع رفتنش شدیم اما اصلا گوش نکرد و جلوی چشممون زیارت رفت و بدون هیچ مشکلی برگشت.
واقعا کارش و تفکراتش تحسین برانگیز بود، همون موقع عهد کردم منم بهترین سربازان رو تربیت کنم.
چشم از اون خانم که روبرو بود برداشتم و سرم رو به ستون تکیه دادم، یا امیرالمؤمنین منم تلاشمو کردم، صاحب پسر شدم، حتی اسمشو همنام مولامون گذاشتم اما....
بغض به گلوم چنگ زد، اما نموند قسمتم نبود.
اگه صلاح خدا براین اتفاق بود راضیم به رضاش!
اقاجان از وقتی قدم تو اینجا گذاشتم احساس غریبی نمیکنم، خودتون فرمودید پدر شیعیان هستید شما پدر من هستید پس درحقم دعا کنید لیاقت اینو داشته باشم که برای فرزندت سرباز تربیت کنم.
صدای مداحی از گوشیِ دختری که کنارم نشسته بود اومد،خوب که گوش کردم یه مناجات از امام زمان بود، دلمگرفت.
حس میکنم خود حضرت هم اینجا تشریف دارن، اشکم از روی گونه م سُر خورد، خودت دعا کن اقا، من کاری از دستم برنمیاد.
میدونم که نمیذاری دست خالی برگردم، میخوام تمام اونایی که التماس دعا کردن حاجت رواشون کنی!
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞