eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
15.3هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
39 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ آهی کشیدم و خودم رو با تماشای طبیعت اطرافم مشغول کردم. گاهی وقتا عقل و دل با هم به جنگ میفتن دقیقا حال الان منه! با اینکه میگم فراموشش کنم اما دلم قبول نمیکنه! حمید تلفنش رو قطع کرد و به سمتمون اومد. بی توجه بهشون کنار یه درختی نشستم ، بعداز تصادف خیلی زود خسته میشم. سحر و حمید باهم صحبت میکردن و یه لحظه دیدم چشمهای سحر برقی زد، احتمالا مربوط به تماسیه که به حمید شده! سرم رو پایین انداختم و باسنگریزه های زیر پام بازی کردم. دلم میخواد گریه کنم خیلی بی تاب شدم ، به طبیعت زیبایی که خدا خلق کرده نگاه کردن، انگار چیزی به ذهنم رسید، کمی فکر کردم، خدا تمام این زیباییها رو برای من خلق کرد و گفت " ای فرزند آدم همه چیز را برای تو آفریدم و تو را برای خودم " گفته تو را برای خودم خلق کردم. شاید اشتباه من این بود اونقدر به علی فکر میکردم و عاشقش شده بودم که خدا رو فراموش کردم مگه دل فقط جای خدا نیست ، مگه میشه تو یه دل دو تا عشق باشه. چرا به جای اینکه عاشق علی بشم عاشق خدای علی نمیشم. به حال خودم گریه م گرفت خیلی از ماها ادعای عاشقی خدا رو داریم اما وقتی پای عشق زمینی وسط میاد خدارو فراموش میکنیم، حتی گاهی وقتا شروع به گله کردن از خدا میکنیم. این رسم عاشقی نیست، کسی که واقعا خدا رو دوست داره مگه میشه هی ازش گله و شکایت کنه. یاد یکی از دخترای فامیل افتادم، عاشق یه پسر بود اما وقتی نرسید شروع به کفر گفتن کرد. خدایا منو ببخش، ببخش که ادعای عاشقی تو رو کردم و به خاطر علی ازت گله و شکایت کردم. عاشق واقعی، اهل بیت هستن مثل امام حسین علیه السلام که تمام دارو ندارش رو به پای عشقش ریخت، حتی نوزاد شیرخواره رو!! مگه امام حسین زن و فرزندش رو دوست نداشت؟؟ اما از همشون گذشت و در راه عشقش به خدا و برای پایداری دین خدا داد. خدایا عشق واقعی تو هستی، تویی که روزانه پنج نوبت بنده هات رو صدا میکنی تا باهات حرف بزنن، تو عاشق بنده هاتی ولی ماها عاشقی بلد نیستیم. همش ادعا میکنیم. کاش یکم از اهل بیت یاد می گرفتیم. خدایا میخوام عاشقی کنم، دلم رو از عشقت پر کن و هر چی که مانع بشه بهت برسم رو ازم دور کن. اگه محبت و علاقه ی به علی مانع از رسیدنم به تو میشه محبتش رو از دلم بیرون کن. نفسم رو سنگین بیرون دادم. سحر صدام کرد وگفت - بابا این همه فکر نکن فیلسوف میشیا!! لبخند غمگینی زدم، حس میکنم دلم آرومتر شد. دستش رو به طرفم دراز کرد - پاشو کم کم برگردیم - مگه تازه نیومدیم؟ - چرا ولی بمونه بعدا میایم. آقا حمید کار داره دستش رو گرفتم و به سمت خونه قدم برداشتیم. نزدیکی خونه که رسیدیم ماشین پرشیای سفید رنگی پارک شده بود با دیدنش پاهام انگار توانشون رو برای ایستادن از دست دادن. قلبم به تپش افتاد خدایا خودت کمکم کن. - زهرا بیا دیگه آروم قدم برداشتم، و به نزدیکی ماشین که رسیدم سعی کردم نگاهش نکنم. سحر و حمید تنهام گذاشتن و به داخل خونه رفتن. علی آقا از ماشین پیاده شد و به سمتم اومد. ✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل 🔹فصل اول 866پارته، فصل دوم 700پارت ✅❤️به همراه اموزش 😊 🔴اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 50 هزار عضو‌ vip شو😍😍 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ شرمنده نگاهم کرد - مامان خبر نداره اومدم اینجا، میخواستم با زهرا تنها حرف بزنم زینب که از این حرف سهیلا خوشش نیومد گفت - اگه من مزاحمم میرم تو اتاق که راحتتر حرفتو‌بزنی - نه نه منظورم این نبود. تو هم بشین. چشمم به دستاش افتاد که محکم بند کیفش رو تو مشتش گرفته بود و فشار میداد - حالا اول چاییتو بخور سرد میشه، وقت برا صحبت زیاده انگار از خدا میخواست یه فرصتی داشته باشه تا حرفاش رو تو ذهنش جمع و جور کنه، باشه ای گفت و مشغول خوردن چاییش شد. چاییش که تموم شد نگاهی به زینب کرد و رو بهم گفت - خیلی وقت بود میخواستم بیام اینجا و ازت حلالیت بگیرم. هر چند که سهیلا کاری نکرده و بیشتر نیش و کنایه هارو مادرش گفت، اما سهیلا هم خیلی وقتا کارای مادرش رو تأیید می کرد. چشمم به لبهاش بود که ادامه داد - بار اخری که اومدیم خونه ی دایی و اون اتفاق برا بچه ت افتاده بود، مامان خیلی تند رفت، اما نمیدونست هر حرفی که میزنه تیشه به ریشه ی زندگی من میزنه. شاید فکر کنین عقلمو از دست دادم ولی میخوام بگم مادر من با طعنه هایی که به تو زد و دلتو شکست خبر نداشت دودش تو زندگی دختر خودش میره و زندگیش داغون میشه. میخوام ازت یه سوال کنم زهرا تو منو نفرین کردی! ملتمسانه نگاهم میکرد - نه من برا چی باید نفرین کنم! هر چند که حرفای مادرت خیلی برام سنگین بود و واقعا دلم شکست اما من هیچ وقت کسی رو نفرین نمیکنم. اشک تو چشماش حلقه زد - درسته،تو این قدر مهربونی که اصلا اهل نفرین کردن نیستی، من چه احمقم که این سؤالو ازت میپرسم. ولی زهرا خدا جای حق نشسته و معلومه خیلی دوستت داره ، انتقام تموم اون حرفای مادرمو از زندگی من گرفت زینب ناراحت شد و خواست حرفی بزنه که ازش خواستم اجازه بده خودم جوابشو بدم. کاملا از قیافه ی زینب مشخصه که خون خونش رو میخوره و از حرفای سهیلا عصبانیه. نفسم رو با ارامش بیرون دادم و گفتم - نباید بلاهایی که به سرمون میاد رو گردن خدا بندازیم. خدا قدرت انتخاب و اختیار بهمون داده من نمیدونم علت گفتن این حرفات چیه و شرایط زندگی الانت چجوریه، ولی یادمه که خونه ی مادر که بودیم خودت بهم گفتی همسرت عاشقته و همیشه ارزوی همچین زندگی داشتی. تو خودت شوهرت رو انتخاب کردی و نباید گردن خدا بندازی. اشکش روی صورتش ریخت - نمیدونم، اما اینو خوب میدونم که من تقاص حرفای مادرمو دارم پس میدم. میثم ماههای اول نامزدی دیوانه وار دوستم داشت طوری که اصلا یه لحظه بدون من نمیتونست دووم بیاره. برا هیچ کارم نه نمی‌آورد هرچند که قبل از نامزدی باهم دوست بودیم‌. اوایل ازدواج هر جا دلم میخواست اجازه میداد برم، میگفت نیازی نیس از من اجازه بگیری برو هر جا دوست داری خوش باش، منم که خوشحال از این حرفاش، هر جا دلم میخواست میرفتم و هر جور دلم میخواست زندگی میکردم‌. اما سه ماه بعداز ازدواج یهو اخلاقش عوض شد بعضی وقتا شبا دیر میومد و هر چی بهش میگفتم کجا بودی میگفت مگه من از تو میپرسم کجا رفتی و با کیا بودی! دستمالی به سمتش گرفتم تا اشکاشو پاک کنه ادامه داد چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌