•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت557
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
از ماشین پیاده شد وبه سمتم اومد، احساس میکنم الانه که از حال برم. دست هام رو زیر چادر قایم کردم تا لرزشش رو نبینه، قلبم به شدت میکوبه، حس میکنم تو دهنم میزنه!
دستپاچه شدم سربه زیر انداختم و همون تسبیح دلربایی که بهش دادم دستش داشت. یه لحطه حس کردم خون به مغزم نمیرسه و یخ کردم، با لرزشی که تو صداش بود آروم سلامی داد و به سختی جوابش رو دادم
- س...س...سلام
با صدای گرفته گفت
- خوبین؟
سرمو بالا آوردم یه لحظه توچشماش نگاه کردم گریه کرده بودبا التماس نگاهم کرد.
انگار زبونم قفل شده، نمیتونم جوابش رو بدم
باورم نمیشه این همون پسره شوخ طبعه
که اینجوری مقابلم وایساده چقدر شکسته شده
- اینه رسم دوست داشتن؟ بذارین و برین! فکر دل بیچاره ی منو نکردین؟
اشکم ناخواسته روی گونه م ریخت
- برا چی اومدین؟
- من بدون شما نمیتونم زهراخانم!!
لطفا یه فرصت بدین تا این عشقمو بهتون ثابت کنم. باور کنین قبل از آشنایی با شما زندگیم بی رنگ و بی روح بودعشق به شما زندگی منو یه رنگ دیگه کرده
قلبم کم مونده از جا کنده بشه!
- خواهش میکنم اینجوری عذابم ندید شما بهترین موقعیت رو دارین ، دست روی هرکی بذارین نه نمیگن ،برین سراغ کسی که ...
نذاشت ادامه بدم با عجز نگام کرد وبا بغض ادامه داد
- شنیدین میگن، بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است ، زهراخانم عشق چیزی نیس که بشه به راحتی عوضش کرد من دارم داغون میشم شب و روز ندارم فقط یه فرصت بهم بدین تا بهتون ثابت کنم. خدا شاهده از وقتی شما رفتین یه لحظه خواب راحت به چشمم نیومده.
- من یه بار تو قضیه ی سعید شکستم و یه بارم شما...
دستپاچه گفت
- بگم غلط کردم خوبه؟
خودمم دوستش دارم اما یاد حرفش که افتادم گفتم
- مگه نمیگفتین اشتباه کردین؟ لیاقت شما یکی بهتر از منه!
- نه من نمیتونم، من فقط شما رو میخوام وبه عنوان همسر زندگیم انتخاب کردم، شما برام بهترینین. زهراخانم من تا شما رو مال خودم نکنم دست بردار نیستم. صد هزار بار هم که من رو پس بزنین بازم میام!
با التماس گفتم
- علی آقا
- بگین هرچی دلتون میخواد بگین، خودتون رو خالی کنین. اصلا میخواین یکی بزنین تو گوشم ولی ازم نخواین فراموشتون کنم. چون مساویه با مردنم....
چونه م لرزید و زیر لب خدا نکنه ای گفتم
- میدونین اون لحظه که تصادف کردین مردم و زنده شدم؟ خدا شما رو دوباره بهم داد. من دست بردار نیستم زهراخانم هرکاری که بگین میکنم تا دلتون راضی بشه!
نمیدونم باید چیکار کنم شاید بهتره یه فرصت بهش بدم نمیخوام غرورش شکسته بشه چون ته دلم طاقت دیدن این حالش رو ندارم.
حس میکنم قلبم به قفسه ی سینه م چنگ میزنه تا شاید خودشو نجات بده. تمام وجودم میگه یه فرصت بهش بدم. نفس عمیقی کشیدم شاید راه نفسم باز بشه، به چشم هاش نگاه کردم میلرزیدو با التماس نگاهم میکرد. انگار خدا آرامش من رو تو این چشم ها گذاشته، تو دلم گفتم خدایا یه نشونه بده که بدونم تو هم راضی هستی و علی همون نیمه ی گمشده ی منه!
✅رمان نذرعشق 1566 پارت هست در دو فصل
🔹فصل اول 866پارته، فصل دوم 700پارت
✅❤️به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴اگه میخوای زودتر از بقیه بخونی و تموم کنی، با پرداخت 50 هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت557
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
منتظر ادامه ی حرفاش شدم، دیگه از قیافه ی عصبی زینب خبری نبود و نگاهش بیشتر رنگدلسوزی داشت
- تا اینکه دوماه پیش فهمیدم باردارم ، از خوشحالی روی پا بند نبودم گفتم حتما بهش بگم اونم خوشحال میشه اما برخلاف من عصبی شد و بعداز داد و بیداد بهم گفت برا چی حامله شدی من اصلا ازت بچه نمیخواستم. بهش گفتم پس چرا باهام ازدواج کردی، راست مقابلم وایساد و تو چشمام نگاه کرد و گفت من از اولم تو رو نمیخواستم این تو بودی اویزونم بودی، من فقط برا اینکه پدر و مادرم دست از سرم بردارن و کاری به کارم نداشته باشم و از طرفی هم دل تو رو نشکونم باهات ازدواج کردم و گفتم بهترین موقعیته هم تو به ارزوت میرسی هم من یه چند روزی باهات خوش میگذرونم.
زهرا باور کن این حرفارو که زد قلبم داشت تو دهنم میومد بعدشم یه دعوای اساسی کرد و از خونه زد بیرون.
فکر میکردم با میثم خوشبخت میشم، اما حالا میفهمم اشتباه کردم اون اصلا اهل زندگی نبود. علی یکی دوبار به مامانم تذکر داد اما مامانم و من گوش نکردیم و بهش گفتم تو میخوای به خاطر کینه ای که ازمون داری زندگیمو نابود کنی. اما کاش گوش کرده بودم
هق هق گریه ش بالا رفت، حسین با تعجب نگاهش میکرد و یه پرتقال بهش دادم بازی کنه اروم روبه زینب گفتم
- زینب جان، حسین رو ببر با اسباب بازیا بازی کنه، بهتره بچه ها گریه ی بزرگترا رو نبینن
به ناچار به اتاق فاطمه برد و وقتی خیالش از بابتش راحت شد پیشمون برگشت و سهیلا گفت
- میثم با چند تا خانم دیگه هم دوست بوده و این مدت باهاشون حرف میزده، هفته ی گذشته، پیش دکتر مامایی رفتم تا از وضعیت بچه م خبردار بشم موقع برگشتن دیدم با یه خانمی تو ماشینه و داره خوش و بش میکنه.
پاهام سست شد و کم مونده بودم همونجا کف خیابون بیفتم تا قبل از دیدنشون فکر میکردم اون شب عصبی بوده یه چیزی گفته تا خودشو خالی کنه. اما با اون اتفاق فهمیدم حرفاش راست بوده اون یه خوشگذرون هوس بازه که فقط میخواد با بی بند و باری روزگارشو بگذرونه.
سرم رو پایین انداختم، کاش همون موقع حتی اگه دعوا میکردن علی مانع این ازدواج میشد ولی حیف که عمه با خودخواهیاش دخترشو بدبخت کرد.
- حالا میخوای چیکار کنی؟
- میخوام این بچه روسقط کنم و ازش جدا بشم اما نمیدونمچجوری با شرایط جسمی مامان باهاش مطرح کنم
از این حرفش مو به تنم سیخ شد.
- اون بچه چه گناهی کرده، تو حق انجام این کارو نداری! یه اشتباهتو با اشتباهات دیگه تکمیل نکن سهیلا، خودتم میدونی سقط کردن بچه پیش خدا گناه کبیره ست.
مثل اینه که یه انسان رو میکشی، اونمانسانی که از وجود خودته!!!
زینب هم حرفای منو تایید کرد و در ادامه ی صحبتم گفت
- سهیلا جان درسته که ادامه ی زندگی با این شرایط واقعا سخته ولی این دلیل نمیشه بخوای جون این بچه ی بی گناه رو بگیری، یکم بیشتر فکر کن. کاری نکن که تو اینده پشیمون بشی
از حرفای ما تو فکر رفت.
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞