•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت92
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
چند نفری از جوونا مشغول جمع کردن میز و صندلی های حیاط بودن. بابا وآقاسید کنار درخت زردآلو باهم صحبت میکردن، بادیدن ما نزدیکمون شدن. آقا سید از هممون تشکری کرد
- خب به سلامتی بچه ها هم عقد کردن. دستتون درد نکنه خیلی زحمت کشیدین.
زهرا خانم، ان شاالله به زودی قسمت خودت بشه دخترم
خجالت زده لب گزیدم و سر به زیر باصدای آرومی تشکر کردم.
حمید و پروانه خانم هم اومدن.
حمید به آقا سید گفت
- شرمنده آقاسید الان دیره بمونم کمک کنم، فردا صبح اول وقت میام میز و صندلی ها رو میبرم تحویل میدم، ریسه هارم خودم میام باز میکنم، شما دست به چیزی نزنین
آقا سید با دست به پشت حمید زد و با لبخند و شوخی گفت
- خدا خیرت بده پسرم، من که پسری ندارم ، از این بعد زحمت هام با توهستش.
- خواهش میکنم وظیفه س.
بعداز خداحافظی سوار ماشین شدیم و به خونه برگشتیم.
اینقدر خسته بودم، تا سرم رو روی بالش گذاشتم نفهمیدم کی خوابم برده. باصدای خانم جون که برای نماز بیدارم می کرد چشم هام رو باز کردم. کش و قوسی به بدنم دادم و به سرویس رفتم.
بعداز تموم شدن نمازم، دوباره خوبیدم.
صبح با نور آفتاب که به چشمم میخورد بیدار شدم، خانم جون تو اتاق نبود.
موهام رو بستم و از اتاق بیرون رفتم
سفره رو زمین باز بود، سلامی کردم و همه جواب دادن.
بقیه استکانها رو هم گرفتم چایی ریختم و نزدیک حمید نشستم.
مامان با بابا صحبت میکرد
- اقا رضا خانواده سحر رو کی دعوت کنیم؟
- هرموقع خودت صلاح میدونی خانم جان. اینا کارهای خانوم هاست، کافیه بگی چی لازم داری، بدم حمید بیاره.
مامان از اینکه بابا این همه به نظراتش اهمیت میده لبخندی زد
- والا نظر من و خانم جون اینه که همین امشب دعوتشون کنیم.
- چه بهتر! مهمون حبیب خداست، پس میخوای آقا مرتضی وخانومش روهم بگو بیان، دیشب هرچی اصرار کردم گفتن خونه مادر رویا خانم میرن، منتظرشون بودن. دیگه گفتم هرچی خودتون صلاح میدونین. ولی برای امشب دعوتشون کن.
- چشم ولی اگه اجازه بدین عمه خانم و مریمینارم بگم همه دور هم باشیم.
- شما هرکسی رو میخواین دعوت کن. فقط به لیست به من بده که از مغازه زود بفرستم، کارتون لنگ نمونه.
به نظرم نوع رفتار پدر ومادر باهم، خیلی تأثیر تو رفتار بچه ها داره، اینکه بابا ومامان همیشه هرجایی مشورت میکنن و به نظرات هم احترام میذارن، باعث شده من و حمید هم همین اخلاقیات رو داشته باشیم.
خداروشکر زیاد اهل تجملات نیستیم به خاطر همین با مشورت خانم جون، مامان برای شام خورشت کرفس از صبح بار گذاشت .
به سفارش من چند تا ژله حلال هم گرفتیم. سریع شروع به درست کردن ژله، بستنی کردم و به شکل گل رز درست کردم و یخچال گذاشتم.
نگاهی به ساعت کردم وقت زیادی نمونده سالاد هم اماده شد و روش رو تزیین کردم. نزدیک ظهر بود به خاطر زیاد بودن کار، برای نهار مامان املت درست کرد و دورهم خوردیم.
بعداز ظهر نزدیک ساعت چهار بود که دایی مرتضی و زندایی اومدن.
به درخواست مامان، حمید زودتر دنبال سحر رفت وبعداز اومدنشون، مامان سر سحر شکلات و نقل ریخت و خوش آمد گفت.
تاعصر به کمک سحر و زندایی کارهارو انجام دادیم و باشوخی های دایی و حمید نفهمیدیم کی کارا تموم شد.
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت92
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
ان شاءاللهی گفت و استاد صدامون کرد تا بریم و چایی بخوریم.
با شنیدن صدای خنده ی آقایون دکتر والی گفت
- ماشاءالله آقایون دور هم جمع شدنی، اینقدر بهشون خوش میگذره که دلشون نمیاد از هم جدا بشن!
استاد گفت
- والا اسم خانما بد در رفته، اون قدر که اقایون جدیدا گرم صحبت میشن که دست خانمارم از پشت بستن!
حاج خانم گفت
- خداروشکر، ان شاءالله که همیشه دلشون شاد باشه و خنده ی حلال روی لبشون باشه.
تقریبا نیم ساعتی از شام گذشته بود، که چند تقه به در خورد، خدا روشکر درِ اتاق جایی بود که هیچ دیدی به داخل نبود! استاد چادرش رو مرتب کرد و به سمت در رفت. طولی نکشید برگشت و گفت
- خانما مثل اینکه احضار شدیم برای جلسه!
چادر و روسریم رو سر کردم، دکتر انصاری و دکتر والی چادر به سر، کامل رو گرفته بودن، منیره هم اومد و پشت سر خانما وارد اتاقی که اقایون بودن شدیم.
اقایون همگی یه قسمت اتاق نشسته بودن، سلام دادیم و تو قسمتی که برای ما بود نشستیم.
استاد فاضل با بسم اللهی شروع به صحبت کرد و بعد از خوش امدگویی درباره برنامه های جدید خیریه یه سری نکاتی رو گفت. از جمله اینکه به غیر از خرید پوشاک و خوراک برای خانواده های نیازمند، درباره تعمیر خونه های روستایی که قبلا شناسایی کردن حرف زد و قرار شد یه گروه با نام منتظران گل نرگس بعد از عید فعالیتشون رو شروع کنن!
همینطور درباره اینکه قرار شده یکی از اتاقهای خیریه رو برای طبابت علی اماده کنن و با یه سری از ارگانها هم صحبت کنن تا برای این خانواده ها تخفیفات لازم رو ارایه بدن.
صحبتش که تموم شد، دوسه نفری از اقایون هم درباره فعالیت هایی که این مدت داشتن حرف زدن، علی بعد از تموم شدن صحبت همه گفت
- به لطف حضرت، یه بنده خدایی مقداری پول قرار شده بده به صندوق خیریه! اگر شما هم صلاح میدونین نظر من اینه که این مبلغ رو برای چند تا خانواده که صابخونه هاشون جوابشون کرده و شرایط اجاره ی مسکن رو ندارن بدیم.
همه تایید کردن و استاد گفت
- این خیلی خوبه علی جان، زحمت شناسایی این خانواده ها با خودت! فقط این مدت که شهرستان بودیم با چند نفر از رفقام جلسه ای داشتم و قرار شد ماهیانه مبلغی رو به حساب خیریه واریز کنن تا اعضای بیشتری رو بتونیم حمایت کنیم.
با دقت به حرفاشون گوش میکردم، از خانما هم نظراتشون رو گفتن و دکتر انصاری گفت
- بنده هم مقداری از هزینه ها رو متقبل میشم، ان شاءالله که حضرت ازمون راضی باشن.
دکتر والی هم در ادامه ی صحبت خانم انصاری گفت
- بنده و چند تا از همکارامون، تصمیم گرفتیم هر هفته مبلغی رو به حساب خیریه واریز بزنیم، هر جا که صلاح میدونید خرج کنید
با دقت به حرفاشون گوش کردم،
حاج اقا گفت
- چه خوبه که دغدغه ی هممون این باشه که زیر پروبال افراد نیازمند رو بگیریم، درسته شاید زیاد درتوان بعضی از دوستان نباشه، ولی با توکل به خدا و لطف حضرت هر کسی هر چقدر براش مقدوره کمک کنه، ان شاءالله که مورد رضایت حضرت هم باشه. علی جان حالا که دور همیم حیفه جلسه مون بدون ذکر نام اهل بیت باشه! بی زحمت یه زیارت ال یاسین بخون و جلسه مون متبرک به نام اهل بیت باشه
علی چشمی گفت و بعد از خوندن زیارت و چند دقیقه ای ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام، چایی خوردیم و اماده شدم تا برگردیم
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞