eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.7هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ سربع شماره ی زینب رو گرفتم، بهش گفته بودم این آخرین باره که دارم میرم و از خدا خواستم تکلیفم رو روشن کنه! بعداز خوردن بوق سوم صدای نگرانش تو گوشم پیچید - الو داداش، سلام چی شد؟ حرف زدی؟ هنوز دارم گریه میکنم، هم از خوشحالی هم از اینکه حضرت در حقم پدری کرد و کمکم کرد. باصدای گرفته گفتم - سلام زینب همه چی تموم شد! صداش کمی بالا رفت - الهی قربونت بشم داداش، خودت رو ناراحت نکن بذار خودم با زهرا حرف میزنم و راضیش میکنم. باشه دورت بگردم !! گریه و خنده قاطی شده، وقتی گفتم تموم شد زینب فکر میکنه زهرا جواب رد داد، دلم میخواد سر به سرش بذارم اما میدونم اونم تو خونه نگرانه و خوب نیست بیشتر از این اذیت بشه. - زینب جان! - جانم داداش - زنگ بزن به زنداداشت تبریک بگو صدای جیغ زینب رو که شنیدم خنده م گرفت، صدای مامان رو شنیدم که گفت - چه خبره زینب، چی شده چرا داد میزنی؟ حرف هاشون رو از از پشت گوشی شنیدم که زینب گفت - مامان بالاخره زهرا جواب مثبت داد - واااا زینب جان حالت خوبه، زهرا که تو مشهد جواب مثبت داده بود سریع به زینب گفتم - زینب جان مگه فراموش کردی مامان خبر نداره، سوتی نده اروم باشه ای گفت و برا اینکه خرابکاریش رو درست کنه رو به مامان گفت - اصلا حواسم نبود، آخه داداش یه بار دیگه گفت ذوق زده شدم، شما برین به کارتون برسین منم الان میام مامان درجواب گفت - من که از کار شما دوتا سر درنمیارم خنده م گرفت.زینب گفت - الو داداش بگو ببینم چی شد که قبول کرد تمام اتفافات رو بهش توضیح دادم و در آخر گفتم - گفت از خدا یه نشونه خواسته بودم که فرستاد، البته منم هنوز نفهمیدم ولی بعدا ازش میپرسم - حالا کی برمیگردین برای عقد؟ - فعلا که خانم جون باید اینجا بمونه، با آقا رضا حرف میزنم ببینم چی میگه! - کی برمیگردی؟ - امروز خسته ی راهم فردا صبح احتمالا برگردم. از زینب خداحافظی کردم، دلم دوباره بی قرار زهرا شد، خدایا صد هزار مرتبه شکر! اما کاش یه جوری بشه که زودتر عقد بکنیم و بتونم تمام حرفایی که تو دلم مونده بهش بگم. یاد امانتی که حاج خانم همسر آقا سید تو مشهد بهم داده بود افتادم، بهتره انگشتر رو به زهرا بدم، چون این هدیه مال اونه! سریع به سمت ماشین رفتم و انگشتر رو برداشتم، چون از کربلا اومده بوسیدمش رو روی چشمم گذاشتم. به سمت در رفتم یا اللهی گفتم، با صدای حمید وارد حیاط شدم، هرسه منتظرم بودن‌، نزدیکتر رفتم و رو به زهرا خانم گفتم - این انگشتر رو یه حاج خانمی تو مشهد بهم داد و گفت بدم به شما! وظیفه م بود امانتی رو دست صاحبش برسونم. زهرا با دیدن انگشتر چشمهاش برقی زد و گفت - خیلی قشنگه، دستتون درد نکنه! ولی من رو از کجا میشناختن؟ من ایشون رو میشناسم؟ لبخندی پر از محبت زدم - ان شاالله بعد از عقد به زودی میشناسینشون! ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بانوی ایران.mp3
6.86M
ای همه اعتبار این دنیا انتهای تمام خوبی‌ها شده جارو‌کشی صحن تو آبروی ما 🎤 🌹 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸ای میوه‌ی شاخسار توحید همشیره‌ی ماه و دُخت خورشید صد سلسله دل مقیم کویت در پرده‌ی نورِ غیب، رویت برتر زِ زمین و آسمانی چون عمه‌ی صاحب الزمانی 💐سالروز ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها بر ساحت مقدس مولا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و تمام شیعیان مبارک باد. 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
▫️زیباترین فراز زیارتنامه حضرت معصومه سلام الله علیها! 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ زهرا با خوشحالی به انگشتر خیره شد، نگاهم به دستهای زخمی زهرا که حالا باندپیچیش باز شده بود افتاد، نفسم رو سنگین بیرون دادم اگه فردا بخوام برگردم دوری زهرا برام سخت میشه، چون محرم هم نیستیم نمیتونم بهش زنگ بزنم یا پیام بدم. روبه حمید گفتم - حمید جان یه لحظه میای؟ حمید چیزی به سحر خانم گفت و همراهم اومد، زهرا و سحر خانم به سمت خونه رفتن. وقتی دور شدن روبه حمید گفتم - حمید جان احتمالا من فردا برگردم، راستش نمیدونم چجوری بگم. زهرا خانم هم که قراره یکی دوماه بمونه منم که خب درست نیست بهش زنگ یا پیام بزنم.... گفتنش برام سخت بود، حمید دست روی شونه م گذاشت و با خنده گفت - خودم میدونم چی میخوای بگی، نگران نباش من به بابا میگم اگه زهرا هم موافق باشه یه صیغه ی محرمیت موقت بخونه که تو این مدت راحت باشین حمید با این حرفش کارم رو راحت کرد، شرمنده لبخندی زدم و دست به پشت گردنم کشیدم - کارم رو راحت کردی، ببینم اگه جور بشه به مامان و بابا بگم چند روزی بیایم اینجا. یه زنگی هم بزنم به مامان و بابا اطلاع بدم که بینمون صیغه ی محرمیت قراره خونده بشه! - باشه داداش، حالا بیا بریم تو یه چایی بخور، خستگیت در بره باورم نمیشه همه چی درست شد. خدایا شکرت. حمید گفت - احتمالا ما هم فردا برگردیم، چون مغازه همونجوری مونده، فقط حسین شاگردمون اونجاست. با صدای معصومه خانم که نزدیکمون شد نگاه از حمید برداشتم - سلام علی آقا حالتون خوبه؟ خوش اومدین سلام و احوالپرسی کردم بعد رو به حمید گفت - پسرم چرا سرپا نگهشون داشتی تعارفشون میکردی بیان داخل حمید نگاهی بهم کرد و جواب داد - ‌چشم مامان الان میایم. معصومه خانم رفت و همراه حمید از پله ها بالا رفتم با خانم جون و آقا رضا سلام و احوالپرسی کردم و تو ایوان نشستم. فضای سرسبز اطرافم رو نگاه کردم. حمید با گوشیش مشغول کار شد، یادم افتاد زهرا گوشی نداره، بهتره همون گوشی قبلی رو دوباره بهش پس بدم تا بتونم از طریق واتساپ تصویری باهاش حرف بزنم. فقط خدا خدا میکنم زهرا قبول کنه، اگه محرمم بشه دیگه بدون هیچ گناهی میتونم باهاش حرف بزنم. طولی نکشید که سکینه خانم با یه سینی چایی اومد و حمید بادیدنش سریع بلند شد و از دستش گرفت. به احترامش بلند شدم و سلامی دادم و به گرمی جوابم رو داد. زهرا چادر مشکیش رو با چادر خونگی قشنگی عوض کرده بود. باورم نمیشه چطورتو این چند روز دوریش رو تونستم تحمل کنم، خیلی سخته دوباره ازش دل بکنم و برگردم قم. کاش میتونستم با خودم ببرمش اما فعلا مجبورم این شرایط رو تحمل کنم. زهرا کنار سحر خانم و دوستش گلرخ خانم نشست، حمید سینی چایی که با عطر گلاب هل دم کرده بودن به سمتم گرفت. یاد چایی های حاج خانم افتاد، حتما در اولین فرصت خدمتشون میرسم. چایی رو که خوردم، حمید کنار گوش خانم جون یه چیزی گفت، خانم جون هم با آقا رضا صحبت کرد. ببخشیدی گفتم و از کنارشون بلند شدم تا با مامان و بابا محرمیت رو در میون بذارم. زنگ زدم و خدارو شکر مشکلی نداشتن و گفتن هر کار صلاحه بکنیم. ♥️قسمت‌اول‌رمان‌‌درحال‌تایپ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/22659 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹☘ 🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند: ✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه 💠فراز 16 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿 16- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ عَيَّرْتُ بِهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ أَوْ قَبَّحْتُهُ مِنْ فِعْلِ أَحَدٍ مِنْ بَرِيَّتِكَ ثُمَّ تَقَحَّمْتُ عَلَيْهِ وَ انْتَهَكْتُهُ جُرْأَةً مِنِّي عَلَى مَعْصِيَتِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند 16: بار خدایا ، از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که کسی از بندگانت را به آن سرزنش کردم؛ یا در فعل کسی از مخلوقاتت آن گناه را تقبیح کردم، اما پس از آن خودم وارد آن گناه شدم و مرتکب گشتم به خاطر جرأتی که از من بر عصیانت سر زد؛ پس بر محمد و آل محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بر بیامرز ای بهترین آمرزندگان! 💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌹 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ خیلی خوشحالم که بالاخره همه چی درست شد، این مدت خیلی فشار روحی داشتم. علی اقا با حمید کار داشت ازشون جدا شدیم و پیش گلرخ که تو آشپزخونه مشغول بود رفتیم. سحر رو به گلرخ گفت - گلرخ بالاخره از دست زهرا هم خلاص شدیم گلرخ دستمال رو داخل کشوی کابینت گذاشت و گفت - چطور؟ سحر تمام اتفاقات رو تعریف کرد، گلرخ چشم هاش از خوشحالی برق زد و محکم بغلم کرد - خداروشکر زهرا جونم، واقعا تبریک میگم. راستش تا حالا بهت نگفته بودم اون روز که علی آقا رو دیدم با خودم گفتم حیف نیست زهرا آقا دکتر به این خوشگلی و آقایی رو از دست بده ولی ترسیدم بگم. حالا که جواب مثبت دادی خیلی خوشحال شدم. حس کردم لپام گل انداخت، با اینکه باگلرخ صمیمیم ولی خجالت کشیدم. - گلرخ جون زهرا که فعلا تو خودش نیست، یه چایی تازه دم آماده کن آقا دامادمون خسته ی راهه. گلرخ دست روی چشمش گذاشت و سریع سماور رو پر کرد و روشن کرد. جعبه ی شیرینی رو از یخچال برداشت و داخل ظرف چید. چادرم رو عوض کردم وصدای احوالپرسی علی اقا که اومد حس کردم قلبم داره از جاش کنده میشه!. چایی که آماده شد گلرخ داخل استکانها ریخت و سکینه خانم وارد آشپزخونه شد. - شما چرا سه تاتونم اینجا ایستادین؟ گلرخ جان چایی رو بده ببرم شما هم اینجا واینستین بیاین اونجا. چشمی گفتیم و پشت سر سکینه خانم به ایوان رفتیم. قلبم به شدت میکوبه، حس میکنم الانه که همه صداش رو بشنون. پیش گلرخ و سحر نشستم، سربه زیر کنار حمید نشسته بود. حمید چیزی به خانم جون گفت و خانم جون با سر تأیید کرد و با بابا و مامان مشغول صحبت شدن، دوست دارم بدونم چی شده؟ بابا نگاهی به من کرد و گفت - زهراجان بابا، شما فعلا میخوای پیش خانم جون بمونی؟ - بله باباجون، چطور؟ - ببین دخترم قرار بود وقتی عید فطر شد، خانواده ی علی آقا تشریف بیارن و برای عقدتون صحبت بشه، حالا با این اتفاقاتی که افتاد جور نشد. هیجان زده منتظر بقیه ی صحبتای بابا بودم که ادامه داد - الان چون قراره یکی دوماه هم اینجا بمونی و کار خیر هم نباید زیاد عقب بیفته، اگه تو راضی باشی یه محرمیت دوماهه بینتون خونده بشه که حداقل بتونین باهم راحت در ارتباط باشید، تا به امید خدا برگردین و عقد دائمتون جاری بشه! حس کردم الانه که بیهوش شم، از خجالت لپام گل انداخت، حتی جرئت نگاه کردن به علی اقا رو ندارم. ولی اگه خودش موافق نباشه چی، ترس به دلم افتاد که بابا با حرف بعدیش خیالم رو راحت کرد. - البته این خواسته خود علی آقا هم هست که اینجوری بتونین باهم صحبت کنین. لب هام رو تر کردم و رو به بابا گفتم - هرچی شما بگین، من حرفی ندارم حس میکنم بدنم خیس عرق شد، هیجان درونیم خیلی بالاست، میترسم با این وضعیتم همه متوجه حال درونم بشن. زیر چشمی به علی نگاه کردم حال اونم کمی از من نداره، چون دانه های ریز عرق رو روی پیشونیش دیدم که با دست پاکش کرد . ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ بابا رو به علی آقا گفت - خب پسرم مهریه چی قرار بدیم؟ علی آقا با محبت نگاهم کرد و جواب داد - هر چی زهرا خانم بگه به دیده ی منت میذارم بابا رو بهم گفت - زهرا جان نظرت چیه دخترم؟ کمی فکر کردم، دلم میخواد هر چه زودتر برم مشهد و اون حاج خانمی که انگشتر رو بهم داده رو ببینم. این بهترین هدیه برای منه که برای تشکر خدمت امام رضا علیه السلام هم برسیم. بدون اینکه تردیدی توی تصمیمم داشته باشم جواب دادم - اگه شما هم قبول میکنین یه سفر زیارتی مشهد!!! با این حرفم علی لبخندی زد و خانم جون با محبت نگاهم کرد. خدا رو شکر همه موافقت کردن و بابا بهم گفت - پاشو برو پیش علی آقا بشین صیغه ی محرمیت رو بخونم حس کردم تنم یخ کرد، استرس به جونم افتاد، چند باری نفس عمیق کشیدم، سحر اروم به پهلوم زد و گفت - پاشو برو دیگه حالا ناز میکنه برا من!!میخوای بگیم علی آقا بیاد پیشت!! به حرف سحر خنده م گرفت، به سختی بلند شدم و با قدم های لرزون پیش علی اقا رفتم و کنارش نشستم. از خجالت نمیتونم سرم رو بالا بیارم و بقیه رو نگاه کنم. بوی عطرش که اومد نفس عمیقی کشیدم و به ریه هام فرستادم. حس میکنم صدای قلبم گوش فلک رو کر کرده! بابا صیغه رو خوند و بعد از قبول کردن هر دومون، سحر گفت - زهرا جان اون انگشتر کجا گذاشتی؟ فعلا همونو دستت کن نگاهی به سحر کردم که با اشاره گفت بدم به علی آقا. خانم جون و مامان که با خوشحالی نگاهم میکردن و حرف سحر رو تأیید کردن. با دست های لرزون انگشتر رو به علی دادم. از دستم گرفت و قبل از اینکه بندازه تو انگشتم رو به بابا گفت - آقا رضا اجازه هست بابا با محبت نگاهمون کرد و گفت اشکال نداره علی دستم رو تو دستش گرفت، حس کردم برق صد ولت بهم وصل کردن، تا حالا اجازه نداده بودم دست نامحرمی به دستم بخوره ولی الان دیگه علی محرممه! دستم رو تو دست مردونه ش گرفت و انگشتر رو داخل انگشتم کرد. بعد از خوندن صیغه محرمیت آرامش خاصی پیدا کردم حالا دیگه محرمش شدم. نگاهی به انگشتر توی دستم کردم دیگه تموم شد. چشم هام رو بستم و خدارو شکر کردم. همه تبریک گفتن، سکینه خانم شیرینی رو به همه تعارف کرد و گفت - مبارک باشه، ان شاالله خوشبخت بشین. امروز چه روز پر خیر و برکتی شد. تشکری کردم و کسی حواسش به ما نبود علی آقا کنار گوشم گفت - به زندگیم خوش اومدی خانمم، ولی خداییش تا جواب بله بدی جون به لبم کردی!! از حرفش خنده م گرفت و دوباره گفت - باشه بخند ولی دیدی بالاخره مال خودم شدی!! از خجالت سرم رو بالا نمیاوردم، علی هم خودش اینو میدونست به خاطر همین چیزی نگفت. بابا رو به سکینه خانم گفت - سکینه خانم اگه برای مهمونی شب وسایل لازم دارین آماده شین باهم بریم. سکینه خانم تشکری کرد و قرار شد باهم برن بیرون. خانم جون گفت میخواد استراحت کنه. بابا خواست بره ماشین رو روشن کنه که علی از کنارم بلند شد و پیش بابا رفت. نمیدونم چی گفت که بابا دست روی شونه ی علی گذاشت، خندید و چیزی بهش گفت که من متوجه نشدم. نگاهم سمت سحر و گلرخ کشیده شد، پا شدم همراهشون به اتاق رفتم، هنوز تپش های قلبم آروم نشده و تند تند میزنه. ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 سلام عزیزان صبح جمعتون مهدوی ولادت با سعادت حضرت معصومه سلام الله علیها رو به اقاجانمون امام زمان علیه السلام و همه شما عزیزان تبریک میگم عیدتون مباااااارک☺️☺️☺️ یه پارت عیدی هم بهتون فرستادم🌹 ‌🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا