🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت60
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
بعد از خوندن نماز ظهر دور کعتی هم نماز سلامتی حضرت رو خوندم. تموم که شد، سریع آماده شدم و بعد از خداحافظی از مامان به سمت محلی که قرار بود امتحان بدم رفتیم.
علی ماشین رو نگه داشت و گفت
- زهرا جان من همینجا منتظرت میمونم، در اومدی بیا اینجا
- خب اینجوری که خسته میشی، دیشبم بیمارستان بودی! برو خونه استراحت کن بعد بیا
نوچی کرد و کش و قوسی به بدنش داد
- نه اینجا باشم خیالم راحتتره، نهایتش تو ماشین یه چرتی میزنم. برو به سلامت. منم برات دعا میکنم
- ممنونم، برم دیگه دیر شد
در ماشین رو بستم و به همراه بقیه وارد سالن امتحان شدم، با دیدن یکی دو نفر از دوستام خوشحال شدم، تقریبا صندلیهامون نزدیک به هم بود. بالاخره برگه ها رو برداشتیم و شروع به نوشتن کردم، اکثر جواب ها رو بلد بودم و درست نوشتم. وقت ازمون که تموم شد، برگه رو دادم. از دوستام خداحافظی کردم و با دیدن ماشین علی به سرعت قدم هام اضافه کردم، خوشحال از اینکه بیشتر جوابها رو درست نوشتم خداروشکر کردم.
با دیدن علی که سرش رو به صندلی تکیه داده و به خواب رفته بود دلم نیومد بیدارش کنم.
اروم در رو باز کردم و نشستم، زل زدم به قیافه ی مهربون و خسته ش، الهی دورش بگردم از ظهر به خاطر من اینجا مونده.
تقریبا یه ربعی بود بهش نگاه میکردم که صدای پیامک گوشیش بلند شد. با صداش از خواب پرید و با دیدن من نگاهی به ساعت کرد
- عه....تو کی اومدی؟ اصلا نفهمیدم
- اوووووم یه ربعی میشه
خمیازه ای کشید
- چرا بیدارم نکردی؟ ازمون چطور بود
- دلمنیومد، اخه خیلی ناز خوابیده بودی، ازمونم به لطف خدا خوب بود.
لبخندی زد و خداروشکری گفت. پیامی که به گوشیش اومده بود رو باز کرد و بعد از خوندنش، چهره ش درهم شد
- چیزی شده؟
- باید برم یه جایی، وقت داری همراهم بیای
- اره، ولی چی شده نگران شدم
- مادر دوستم حالش بد شده باز، مثل اینکه داروهاشم تموم شده، بریم از داروخانه براش داروهارو بگیرم سریع بریم
- باشه خونشون کجاست؟ چرا دوستت خودش نمیره؟
- بریم اونجا خودت میفهمی خانم، خونشون تو یکی از روستاهاست ماشین نداره که بیاد.
دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد و علی بعد از گرفتن داروها و یه سری میوه و وسایل به سمت روستا حرکت کرد. به مامان زنگ زدم و اطلاع دادم که دیر میریم و گفتم که شام سهم علی رو هم بذاره!
تقریبا نیم ساعتی تو راه بودیم، وارد روستای کوچیکی شدیم و از کوچه پس کوچه که رد میشدیم اطرافم رو با دقت نگاه کردم.
تا حالا اینجا نیومده بودم، بالاخره ماشین رو جلوی درِ چوبی نگه داشت.
سریع پیاده شدیم و در ماشین رو قفل کرد.
با دست چند ضربه ی محکم به در زد، در باز شد و پسر بچه ی کوچکی با دیدن علی چشم هاش برقی زد و سلام داد. جوابش رو دادیم و پشت سرش وارد شدیم
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت61
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
همونطور که کیف پزشکی علی رو تو دستم داشتم، پشت سرشون وارد شدم. با تصور اینکه اینجاهم مثل خونه ی آقا سید اخرش به حیاط بزرگی میرسه، پشت سر علی آروم قدم برمی داشتم.
اما با دیدن حیاط کوچکی که در حد بیست متر بود تمام معادلاتم بهم ریخت.
نگاه کلی به حیاط کردم، از دیوارهای کاه گلیش مشخصه نیاز به یه تعمیر اساسی داره، تمام حس خوشحالی امتحان با دیدن اینجا جای خودش رو به غم بزرگی داد که هر لحظه با دیدن شرایط این خانواده بیشتر میشد.
حس میکنم یکی قلبم رو تو مشتش گرفته و با تمام قدرتی که داره فشار میده!
سعی کردم جلوی خودمو بگیرم تا مبادا قطره اشکی که گوشه ی چشمم خونه کرده روی صورتم بریزه!
با صدای علی از فکر بیرون اومدم
- زهرا جان حالت خوبه؟
- اره خوبم، پس دوستت کو؟
- الان میاد
طولی نکشید همون پسر بچه، با هل دادن ویلچر مردی، از اتاق بیرون اومد، با شباهتی که به هم دارن حدس میزنم پدر و پسرن! هر دو سلام دادیم. بعد از دادن جواب با شرمندگی گفت
- علی جان، شرمنده به زحمت انداختمت
- این چه حرفیه! حاج خانم کجاست؟ حالش چطوره؟
- الان یکم بهتره، مثل اینکه از دیروز صبح داروهاش تموم شده، دیشب یهو حالش بد شد فشار و قندش همزمان بالا رفته بود.
- نگران نباش، خیره ان شاءالله
به سمتم برگشت و گفت
- زهرا کیف رو بده من
کیف رو دستش دادم و دوستش گفت
- شرمنده خواهر اصلا حواسم نشد بهتون خوش امد بگم، خیلی خوش اومدین
سر به زیر تشکری کردم که به پسرش گفت
-امیر جان، بابا! برو مادرت رو صدا کن بیاد، بگو مهمون داریم.
امیر چشمی گفت و به دنبال مادرش رفت،
بعد رو به من گفت
- بفرمایین اون اتاق، الان مهری میاد!
علی به همراه دوستش وارد اتاق کوچکی شدن که از بیرون دید کافی به داخلش نبود.
روی پله نشستم، بهتره بیرون منتظر بمونم تا خانمش بیاد. با دیدن اوضاع اینجا به فکر رفتم
تا زمانی که ماها این زندگیها رو نبینیم قدر نعمتهایی رو که خدا بهمون داده نمیفهمیم. خدایا منو ببخش چقدر ناشکری کردم و با این کارام شمارو ناراحت کردم.
باصدای بسته شدن در، از فکر بیرون اومدم، خانمی تقریبا سی ساله با یه دختربچه ای که بغلش داشت، از دالان وارد حیاط شد.
به احترامش بلند شدم و باخوشرویی سلام دادم و جوابم رو داد
امیر خواهرش رو بغلش گرفت و برد کنار مرغ و خروس هایی که داخل قفس بودتا تماشا کنه!
- خیلی خوش اومدین! خدا منو مرگ بده چرا اینجا نشستین اخه!
- خدا نکنه، خدا ان شاءالله سلامتی بهتون بده. گفتم منتظر بمونم تا شما بیاین
- ای وای، ببخش تو رو خدا. بفرمایین، خیلی خوش اومدین
در رو باز کرد وپرده اتاق رو کنار زد، کفش هام رو درآوردم و وارد اتاق کوچکی شدم که سقفش چوبی بود و وسط اتاق چراغ علاءالدین کوچیکی برای گرم کردن خونه گذاشته بودن!
با دیدن بالش های کوچکی که دور تا دور اتاق چیده شده و گلیم های قرمز رنگ قدیمیِ روی زمینش، منو یاد دوران بچگی انداخت که خونه مادربزرگم میرفتیم و حالا سالهاست با فوتش دیگه اون خونه رو ندیدم و فقط خاطراتش به یادم مونده!
آهی از ته دل کشیدم و روی یکی از فرشها نشستم و به دیوار تکیه دادم. چشمم به عکسهای بچگی امیر کنار عکس پیرمردی که چهره ی مهربونی داشت افتاد، حس میکنم ارامش خاصی تو نگاهشه!
✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت62
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
- خانم جان، منکه اسمتو نمیدونم بیا این بالش رو پشتت بذارم که گچ دیوار چادرت رو کثیف نکنه!
تشکری کردم و بعد از گفتن اسمم، کنارم نشست و با محبت گفت
- اصغر وقتی گفت اقای دکتر نامزد شده، خیلی خوشحال شدم! ماشاءالله چه به هم میاین. الهی به پای هم پیر بشین
- ممنونم، شما لطف دارین! راستی این عکس پدر شوهرتونه؟
نگاهی به عکس کرد و اهی از ته دل کشید
- بله خدا بیامرزدش، تا وقتی زنده بود اینقدر تو فشار نبودیم.
- خدا رحمتشون کنه، از چهره شون معلومه خیلی مهربون بودن، درسته؟
- اره عزیزم، حاج اقا خیلی مؤمن و خوش اخلاق بود، بعد از فوتش احساس میکردم دوباره پدرم رو از دست دادم. مثل پدر برام تکیه گاه بود، اخه من پدرومو تو بچگی ازدست دادم، حاج اقا برام جای پدرم رو پر میکرد.
اصغر هم خیلی وابسته ش بود، احساس میکنم بعد فوت پدرش چند سالی پیرتر شد،شاید باورت نشه اگه بگم سی و پنج سالشه، اما مثل یه مرد پنجاه ساله دیده میشه. با فوت پدرش نصف موهای سرش سفید شد
- خدا صبر بده بهتون، ان شاءالله با اهل بیت محشور شه، خدا سایه ی همسرتون رو بالاسرتون حفظ کنه
تشکری کرد و ادامه داد
- خدا اقای دکتر رو هم برات حفظ کنه. خیلی به گردن ما حق داره! تمام زحمتای ما گردن ایشونه!
البته نه فقط ما، چند تا از همسایه هامونم به لطف ایشون خیلی از مشکلاتشون حل شده
من که از حرفاش سر در نمیارم، مگه علی خیلی اینجا میاد و چیکار کرده که اینهمه ازش تعریف میکنه، دلم میخواد بفهمم چی به چیه! ولی بهتره از خودش بپرسم.
- دلت میخواد تا علی اقا کارش تموم شه، از زندگیمون برات تعریف کنم
- اره، حتما!
- راستش اصغر از بچگی دو تا پاهاش و دست راستش مشکل داره و نمیتونه کار کنه، خونه مونم که از شهر خیلی دوره و رفت و امدمون سخته ! هفت سال پیش که ازدواج کردیم پدرشوهرم اون موقع زنده بود و حمایتمون میکرد، با اینکه سنش زیاد بود اما خدابیامرز نمیذاشت کمبودی تو زندگیمون حس کنیم و همونطوری که قول داده بود خرج زندگیمونو میداد!
به اینجای حرفش که رسید خندید و گفت
- شاید تو دلت بگی خب ادم عاقل مگه دیوونه بودی که اومدی با این شرایط ازدواج کردی؟ یا چرا نرفتی با یکی ازدواج کنی که شرایطش بهتر از اصغر باشه! هوم؟
خندیدم و گفت
- اینجوری فایده نداره، بشین من برم یه چایی تازه دم بیارم که اینجوری بیشتر بهمون میچسبه
لبخندی به روش زدم و بعد از رفتنش به فکر رفتم، چرا علی تا حالا ازاین خانواده چیزی بهم نگفته بود! خیلی دوست دارم زود بفهمم قضیه ی این خانواده چیه!
دوباره چشمم به عکس حاج اقا افتاد، واقعا نور ایمان رو میشه تو صورتش دید، چه خوبه که ادم تو زندگیش جوری زندگی کنه که بعد از مرگش همیشه به عنوان یه ادم خوب ازش یاد کنن و حداقل فاتحه ای نثارش کنن، شروع به خوندن حمد و سوره کردم و اول هدیه دادم به امام زمان علیه السلام، چون استادمون میگفت هر کار خیری میخواین برای اموات انجام بدین اول هدیه به اهل بیت بکنین تا ثواب بیشتری بهشون برسه!
خوندن فاتحه که تموم شد، نگاهم به سقف افتاد، از بعضی جاهاش نور خورشید به داخل خونه افتاده، موندن تو این خونه با این شرایط براشون ممکنه خطرناک باشه، باید باعلی صحبت کنم شاید بشه یه کاری براشون کرد.
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت63
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
در باز شد و امیر، خواهرش روداخل اتاق گذاشت و گفت
- میشه یکم حواستون به نازگل باشه؟ میخوامبرم مغازه بیام
- اره حتما!
بلند شدم و نازگل رو که حالا به خاطر رفتن امیر گریه میکرد بغلم گرفتم، پستونکش رو تو دهنش گذاشتم و کمی اروم شد.
پرده روکنار زدم و دیدم که مهری خانم با امیر مشغوله صحبته و هر چی میگه امیر با سر تایید میکنه.
فقط لحظه ی اخری شنیدم که گفت
- به میرزا بگو بنویسه به حسابمون
پرده رو رها کردم و مشغول قدم زدن تو اتاق شدم تا نازگل گریه نکنه، از اینکه نکنه به خاطرما مجبور شده بفرسته مغازه ناراحت شدم.
فکری به سرم زد، مقداری پول تو کیفم داشتم بهتره زیر فرش بذارم تا بعدا برداره، اما ممکنه از این کارم دلخور شه، بهتره صبر کنم کار علی تموم شه تا باهاش مشورت کنم ببینم اون چی صلاح میدونه.
نازگل چادرم رو تو مشتش گرفته بود و میکشید، لپش رو کشیدم و بوس کردم. با دیدن چشمای خمارش که کم کم بسته میشدن، تو بغلم تکون دادم و وقتی خوابید اروم روی بالش کوچکی گذاشتم. انگشتم رو تو مشت کوچکش گرفته بود و خیلی ناز خوابیده بود.
مهری خانم در رو باز کرد و با سینی چایی وارد شد
- ببخش زهرا جان، تنها موندی! دستت درد نکنه نازگل رو خوابوندی؟ تعجب میکنم اخه بغل هیچکس به غیر خودم نمیخوابه!
اروم انگشتم و از مشتش بیرون کشیدم و با محبت نگاهش کردم
- خدا حفظش کنه، چه شیرینه!
- سلامت باشی! ان شاءالله خدا بهتون بچه های سالم و صالح عطا کنه
از خجالت سرم رو پایین انداختم. یه چایی برداشت و به سمتم گرفت
- بفرما
تشکری کردم و ادامه داد
- وقتی نه ساله بودم، بابام رو از دست دادم. برای خرج زندگیمون مامانم فرش میبافت و منم کمکش میکردم، کارای خونه رو میکردم با اینکه نه ساله بودم اما مثل یه زن چهل ساله کار میکردم.
بابای اصغر که وضعیتمونو دید هر بار که شهر میرفت کلی وسایل برامون میگرفت و میاورد خونمون، قبل رفتن به شهر ازم میپرسید چی دلم میخواد و منم به خاطر سفارشای مامان چیزی نمیگفتم.
- شما فامیلین باهم؟
- اره، من و اصغر پسر خاله، دخترخاله ایم. همین خاله که میبینی الان مریض احواله، خیلی به گردنم حق داره. خلاصه تا ظهر فرش میبافتم و بعد نهار تا مامان یکم استراحت کنه میومدم اینجا و به خاله م کمک میکردم تا کاراش رو بکنه! اخه اصغر نمیتونست و یه خواهر و برادرم داره که تو شهرستان زندگی میکنن. به خاطر همین من میومدم و کمکش میکردم. خصوصا وقتایی که حاج اقا میرفت شهر، با هر ترفندی بود میومدم تا ببینم برام چی خریده!
خلاصه سرت رو درد نیارم با این رفت و آمدها کم کم محبت اصغر به دلم افتاد،من عاشق غیرت و مردونگیش شدم، درسته نمیتونه کارای سنگین بکنه ولی خب هر کار دیگه ای از دستش برمیاد برای زندگیمون انجام میده.
مامان که متوجه شد خیلی نذاشت بیام اینجا اما از نگاه های اصغر حس میکردم اونم بهم علاقه داره.
اینجای حرفش که رسید امیر چند تقه به درد زد و مادرش رو صدا زد، مهری خانم ببخشیدی گفت و از اتاق رفت.
✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌹☘
🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند:
✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه
💠فراز 35استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿
35- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ رَهِبْتُ بِهِ سِوَاكَ أَوْ عَادَيْتُ فِيهِ أَوْلِيَاءَكَ أَوْ وَالَيْتُ فِيهِ أَعْدَاءَكَ أَوْ خَذَلْتُ فِيهِ أَحِبَّاءَكَ أَوْ تَعَرَّضْتُ فِيهِ لِشَيْءٍ مِنْ غَضَبِكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند 35: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در آن از غیر تو ترسیدم، یا به وسیله ی آن با اولیایت دشمنی کردم یا با دشمنانت دوستی کردم، یا دوستانت را واگذاشتم، یا با آن خود را در معرض خشم و غضب در آوردم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت64
چند دقیقه ای تنها بودم که با ظرف میوه ای برگشت، امیر بشقابها رو چید و از اتاق رفت. با دیدن میوه دوباره ناراحت شدم، میدونم که پول این میوه رو نداشتن و مجبور شد به خاطر ما بخره! سیب و پرتغال داخل بشقابم گذاشت و ادامه داد
- حالا بقیه ش رو بشنو! تا اینکه گذشت من شدم هفده ساله! از وقتی حاج اقا فهمید چرا مامانم نمیذاره برم خونشون، بعد اون هر چی میخرید میاورد خونمون بهم میداد.
یه روز مامان نون تازه پخته بود و چون میدونست اصغر با حاج اقا رفته شهر، ده تا نون داخل سفره گذاشت و گفت بیارم خونه ی خاله م!
منم که این مدت دلم تنگ شده بودسریع چادرم رو سر کردم و به خونه ی خاله اومدم. هر چی صداش زدم جواب نداد، کل خونه رو گشتم اما خبری ازش نبود، وارد اشپزخونه شدم و نون هارو داخل سفره شون گذاشتم، موقع برگشت به دلم افتاد یه نگاهی هم به اتاق بکنم چون یاداور خاطرات بچگی مون بود.
نمیدونی زهراجان وقتی وارد اتاق شدم دیدم دفترچه کوچک اصغر که دلنوشته هاش رو داخلش مینوشت روی طاقچه ست.
مشتاقانه منتظر بقیه حرفای مهری خانم بودم ادامه داد
- خیلی با خودم کلنجار رفتم که دست بهش نزنم اما اخر سر نتونستمجلوی خودمو بگیرم، میدونستم کار اشتباهیه ولی فضولیم گل کرده بود و میخواستم بدونم چی توش مینویسه.
نگاهم به چشم های مهری خانم افتاد انگار تو عالم خودش سیر میکرد، منتظر حرفاش شدم
- اولین صفحه رو که باز کردم دیدم اسمم رو با خط زیبایی نوشته وکنارش یه قلب بزرگ کشیده، پایینش یه شعری نوشته بود
گاهے دلــم مےخواهد
عاشقانہ ننویــسم
عاشقانہ زندگے نکنم
عاشقانہ راه نـــروم
عاشقانہ فکـر نکنم اما تا یــاد تــو مے افتم
مےبینم ڪہ نمےشود...
مشتاقتر شدم ببینم بقیه ی صفحاتش چیه دیدم همشون شعره یکیش این بود
من اونقدر دیوونه هستم که…وقتی تو خیابون یه سنگ نسبتا درشت میبینم، میندازمش یه گوشه که وقتی خواستی از اونجا رد بشی، پات روش سر نخوره که خدایی نکرده بیفتی زمین!
شعرهای زیادی نوشته بود اما اخرین شعری که باعث شد تمام تلاشم رو بکنم که بقیه راضی به ازدواجمون بشن این نوشته ش بود
«همه جا هستی ،در نوشته هایم، در خیالم
در دنیایم، تنها جایی که باید باشی و ندارمت، کنارم است»
اونجا بود که فهمیدم اونممنو دوست داره، با شنیدن صدای خاله م سریع دفتر رو سرجاش گذاشتم و از اتاق بیرون اومدم، از خاله خداحافظی کردم و فکرم پیش اصغر موند. هر خواستگاری که میومد رد میکردم،
اما مامانم علتشو فهمید و از حاج اقا خواست باهام حرف بزنه تا از خر شیطون بیام پایین و به یکی از این خواستگارا جواب مثبت بدم. اصغر هم وقتی فهمید حالش بد بود،تا اینکه یه روز دیدم اومد خونمون و به مامانم گفت میخواد باهام حرف بزنه، بهم گفت لگد به بختم نزنم و اینده م رو به خاطرش خراب نکنم، گفت خوشبختیم براش از هرچیزی مهمتره، این حرفارو زد رفت. من موندم و دنیایی که با عشق برای خودم ساخته بودم و حالا با حرفای اصغر خراب شده بود. بالاخره مجبور شدم با یکی از همون خواستگارا ازدواج کنم، هر طوری بود خودم رو قانع کردم و کم کم اصغر رو فراموش کردم چون گناه بزرگی بود با یکی ازدواج کنی اما فکرت پیش مرد دیگه ای باشه!
اما روزگار بروفق مرادم نچرخید،مادرش خیلی اذیتم میکرد. یه روز وسایلاشو گشتم و فهمیدم خودشم مواد مصرف میکنه و متاسفانه مشروب میخوره، انگار عقلش زایل شده بود.
یه بار تا حد مرگ کتکم زد، حاج اقا وقتی فهمید اومد و برگردوند به روستا و طلاقم رو ازش گرفت. مامانم که خودشو باعث و بانی این اتفاق میدونست مریض شد و دق کرد. اینبار دیگه نمیتونستم کوتاه بیام هم تنها شده بودم هم میدونستم اصغر هنوزم دوستم داره، اما نمیخواستم حرمتم شکسته شه، حاج اقا وقتی حال دلمو فهمید خودش پا پیش گذاشت و به فامیلها گفت که میخواد ازم خواستگاری کنه برا اصغر، خلاصه خواهر جان با مخالفت و موافقت یه سریا من شدم زن اصغر و الانم خداروشکر صاحب این دوتا بچه شدیم. ولی اینم بگما اصغر از اون مردایی نیست که سر کارنره و بهونه بیاره نه اصلا! تو روستامون همسایه ها وقتی کار سبکی باشه که بتونه انجامش بده میارن و به کمک هم انجام میدیم دستمزد میگیریم و خداروشکر زندگیمون رو میگذرونیم
✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🔸صلوات، حق نماز
🔻امام عسکری علیهالسلام درباره این آیه قرآن که « أَقِيمُوا الصَّلاةَ؛ نماز را به پا دارید» فرمودند:
🔹یعنی نماز را به پا دارید با رکوع و سجود کامل و با مراقبت بر (اول) وقت،
و با به جا آوردن حقهایی که اگر ادا نشود خدا آن نماز را قبول نمیکند.
آیا میدانید آن حقها چیست؟
آن حقها، این است که در تعقیب نماز، بر پیامبر و امیرالمومنین و خاندانشان صلوات فرستاده شود.
با این اعتقاد قلبی که آنها برترین برگزیدگان خدا و برپادارندگان حقوق الهی و یاریکنندگان دین او هستند.
🔸وَ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: أَقِيمُوا الصَّلاةَ فَهُوَ أَقِيمُوا الصَّلَاةَ بِتَمَامِ رُكُوعِهَا وَ سُجُودِهَا- وَ [حِفْظِ] مَوَاقِيتِهَا، وَ أَدَاءِ حُقُوقِهَا- الَّتِي إِذَا لَمْ تُؤَدِّ لَمْ يَتَقَبَّلْهَا رَبُّ الْخَلَائِقِ أَ تَدْرُونَ مَا تِلْكَ الْحُقُوقُ فَهِيَ اتْبَاعُهَا بِالصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ آلِهِمَا ع مُنْطَوِياً عَلَى الِاعْتِقَادِ بِأَنَّهُمْ أَفْضَلُ خِيَرَةِ اللَّهِ، وَ الْقُوَّامُ بِحُقُوقِ اللَّهِ، وَ النُّصَّارُ لِدِينِ اللَّه
📚تفسير العسكري عليهالسلام، ص۳۶۴.
#صلوات
سيد ابن طاووس میفرمايد:
اگر از هر عملی در عصر جمعه غافل شدی از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشو چرا كه در اين دعا سري است كه خدا ما را بر آن آگاه كرده است.
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220506-WA0021.mp3
10.88M
🎧 #صوت
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
🎙#مهدیصدقی
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
46.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یاصاحبالزمان❤️
▫️حال ما در فراق امام غریب خود اینگونه است؟!
🌸🌿