هدایت شده از عجیب و پر ابهام🥶
#حتما_بخونید_و_از_دستش_ندید
#خیلی_خیلی_زیباست
شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، مےخواهم در قبر در پایم باشد.!
وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد، ولی عالِم ممانعت کرد و گفت:
طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را به جای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به مناقشه انجامید....
در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
«پسرم! مےبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم، یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد، پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد←《همان اعمالت است.》
👈 در کانال 📚داستانڪ📚
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙
http://eitaa.com/joinchat/2574188547C196ea40fc2
هدایت شده از عجیب و پر ابهام🥶
#حتما_بخونید_و_از_دستش_ندید
#همیشه_راه_توبه_و_اصلاح_باز_است
💠زمان طاغوت یک شب آقا سیدمهدی قوام خطیب معروف تهران بعد از منبر و در مسیر منزل، #زنی را میبیند، که وضعیت نامناسبی دارد و معلوم بوده اهل #فحشا است!
آقا سیدمهدی به پیر مردی میگوید: برو آن زن را صدا کن بیاید آن مرد تعلل میکند و میگوید: وضعیت آن زن و #حجابش مناسب نیست او را صدا بزنم.
خلاصه با اصرار سید و با کراهت میرود و او را صدا میزند! زن میآید، آقا سیدمهدی از آن زن میپرسد: این موقع شب اینجا چه میکنی؟!
زن میگوید: احتیاج دارم، #مجبورم!
سید پاکت پولی را به او میدهد و میگوید: این پول، مال #امام_حسین علیهالسلام است، من هم نمیدانم چقدر است؛ تا این پول را داری، از #خانه بیرون نیا!
مدتی گذشت سید به #کربلا مشرف شد. روزی در #حرم سیدالشهدا علیهالسلام زنی را میبیند با شوهرش ایستادهاند. شوهر میآید جلو و دست #سید را میبوسد و میگوید: #زنم میخواهد سلامی به شما عرض کند! مرد دورتر میایستد، زن که #محجبه و با نقاب بود نزدیک میآید و کمی نقاب از صورتش بر میگیرد تا سید صدایش را بهتر بشنود و با بغض و #گریه میگوید: آقا سید! من را نشناختید؟ سید میگوید: نه! بجا نمیآورم!
زن میگوید: من همان خانمی هستم که چند مدت پیش مرا در خیابان لالهزار دیدید! یادتان میآید که #پاکت پول را به من دادید و گفتید مال امام حسین است؟ بعد از رفتن شما خیلی حالم #دگرگون شد تا چند دقیقه #گریه کردم به امام حسین گفتم: آقا با من چکار داری آخه من #فاسدم... همان جا بود که قسم خوردم دیگر این #گناه رو انجام ندهم و #توبه کردم... آقا سید! شما یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید. همان پاکت کار خودش را کرد… من دیگر… خوب شدهام!
#با_فروارد_کردن_پستها
#ما_را_حمایت_کنید😍
👈 در کانال 📚داستانڪ📚
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙
http://eitaa.com/joinchat/2574188547C196ea40fc2