eitaa logo
استکبار ستیزان
208 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
15 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹بهش گفتیم نمیخوای کنی؟💍 خیلی راحت گفت چرا نمیخوام؟ 🔸فکر نمیکردیم اینقدر جواب بدهد 🔹مادرش گفت ننه کیو میخوای؟بگو تا برات بگیرم گفت من یه زن میخوام که بتونه با من زندگی کنه 🔸مادرش گفت این دیگه چه صیغه ایه؟ گفت یعنی من جلو اونم بشینه عقب، یعنی این 🔹مادرش گفت اخه کدوم دختری اینو میکنه ابراهیم گفت اگه میخواید من ازدواج کنم اینه 🔸اول فک کردیم چون ندارد این حرف را میزند برایش خانه ساختیم و گفتیم تو همین شهر برات زن میگیرم اینم خونه زندگیت توهم راحت بکارت برس، 🔹گفت من زنی میخوام که باشه هرجا میرم اونم بیاد بعد از مدتی از برگشت گفت کسی رو که میخواستم پیدا کردم ❤️ 🔸به او گفتیم به همین قبول کرد؟ گفت نه همچین ساده هم نبود، بیچارم کرد تا بله را گفت. 🔹دختر مورد علاقه او از بود که برای به مردم در مناطق ، شهر و دیار خود را رها کرده بود و رفته بود 🔸حاجی چندبار از او کرده بود ولی جواب رد داده بود در اخر او چهل روز دعای توسل و روزه میکند که پس از چهل روز حاجی مجددا از او خواستگاری میکند و جواب مثبت میگیرد. ✍راوی: پدر شهید همت 📚منبع: کتاب برای خدا مخلص بود 🌷نثار روح پاکش صلوات🌷 🍃🌹🍃🌹
هدایت شده از عجیب و پر ابهام🥶
💠زمان طاغوت یک شب آقا سیدمهدی قوام خطیب معروف تهران بعد از منبر و در مسیر منزل، را می‌بیند، که وضعیت نامناسبی دارد و معلوم بوده اهل است! آقا سیدمهدی به پیر مردی می‌گوید: برو آن زن را صدا کن بیاید آن مرد تعلل می‌کند و می‌گوید: وضعیت آن زن و مناسب نیست او را صدا بزنم. خلاصه با اصرار سید و با کراهت می‌رود و او را صدا می‌زند! زن می‌آید، آقا سیدمهدی از آن زن می‌پرسد: این موقع شب اینجا چه می‌کنی؟! زن می‌گوید: احتیاج دارم، ! سید پاکت پولی را به او می‌دهد و می‌گوید: این پول، مال علیه‌السلام است، من هم نمی‌دانم چقدر است؛ تا این پول را داری، از بیرون نیا! مدتی گذشت سید به مشرف شد. روزی در سید‌الشهدا علیه‌السلام زنی را می‌بیند با شوهرش ایستاده‌اند. شوهر می‌آید جلو و دست را می‌بوسد و می‌گوید: می‌خواهد سلامی به شما عرض کند! مرد دورتر می‌ایستد، زن که و با نقاب بود نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد تا سید صدایش را بهتر بشنود و با بغض و می‌گوید: آقا سید! من را نشناختید؟ سید می‌گوید: نه! بجا نمی‌آورم! زن می‌گوید: من همان خانمی هستم که چند مدت پیش مرا در خیابان لاله‌زار دیدید! یادتان می‌آید که پول را به من دادید و گفتید مال امام حسین است؟ بعد از رفتن شما خیلی حالم شد تا چند دقیقه کردم به امام حسین گفتم: آقا با من چکار داری آخه من ... همان جا بود که قسم خوردم دیگر این رو انجام ندهم و کردم... آقا سید! شما یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید. همان پاکت کار خودش را کرد… من دیگر… خوب شده‌ام! 😍 👈 در کانال 📚داستانڪ📚 هر روز با بهترین و همراه ما باشید↙ http://eitaa.com/joinchat/2574188547C196ea40fc2
💢این اخلاق ، جزء دین است ✅یکی از همسایگان حضرت محمد (ص) مردی یهودی بود که هنگام عبور رسول‌الله، به بهانه ریختن خاکروبه‌ها در ، خاکستر بر سر و صورت حضرت محمد می‌ریخت. این برنامه هر روز ادامه داشت تا اینکه روزی رسول‌الله از آن کوچه گذشتند ولی خبری از مرد یهودی نبود. وقتی علت را جویا شدند اصحاب پاسخ دادند: «خدا را شکر آن مرد مریض شده و در بستر بیماری است!» حضرت محمد به طرف منزل یهودی رفتند. همسر یهودی در را باز کرد. حضرت محمد فرمودند: «به عیادت آمده ام!» حضرت محمد وارد شدند و کنار بستر آن مرد نشستند و با او احوالپرسی کردند و هیچگونه کنایه ای به آن مرد نزدند. مرد یهودی که از پیامبر تعجب کرده بود پرسید: «این برخورد شما ، جزء دین اسلام است یا از اخلاق شخصی شما است؟» حضرت پاسخ دادند: «جزء دین اسلام است!» آن مرد همانجا و در رسول الله، مسلمان شد. 📚امثال القرآن(مکارم) جلد ۱ – صفحه ۲۰۲ استکبار ستیزان
🔴فرقي نميكند كجا هستی فرقی نميكند نژادت چيست يا چند داری... اگر براي شده باشی خواهی ديد كه بالهايت هركجای اين كره ی كه هستی تورا به ميرساند... 🔴راهِ شهــادت باز است.... چه در ســوريه باشی چه در پشت و يا حتی در خودت اگر گرفتارِ يار شده باشی شايد منتهی به ات مقصدت باشد... كسي چه ميداند كجا تورا در ميكشد... 🔴برای رسيدن به مقصد در طی مسير باش... برای مقصدت بجنگ... 🌷 🌷 استکبار ستیزان
بنده خدایی برای خود خانه ‌ای ساخت و ازخانه قول گرفت تا وقتی زنده است به او باشد وبر سرش خراب نشود و قبل از هـر اتفاقی وی را آگاه کند مدتی از ساخت خانه گذشت یک ترک در دیوار ایجاد شد . مرد فوراً با گچ ترک را پوشاند. بعد ازمدتی جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد و باز هم مـرد با گچ ترک را پوشاند این اتفاق چندین باربرای خانه مرد تکرار شد. روزی ناگهان فروریخت. مرد با سرزنش قولی که گرفته بود رابه خانه یادآوری کرد خـانه گـفت هر بار خواستم هشدار بدهم و تو را آگاه کنم دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقـبت نشنیدن هشدارها هر کدام از ما شاهد مرگ خیلی‌ها بودیم، از آشنایان گرفته تا غـریبه ، گاهی تابوت اونها رو هم تا خانه ابدی حمل کرده ایم، گاهی در این مراسم ها تصمیم می‌گیریم آدم خوبی باشیم ، حق این و آن را ضایع نکنیم، به کسی تهمت نزنیم ، مال و منال و پست و و مدیریت رو برا همین دنیا بگذاریم و با یک لباس ساده به خاک بریم ... عمرمون داره میره رفیقم 📚 نکته های ناب کـوتاه استکبار ستیزان