eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.7هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
66 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانواده بزرگ ما😍
خداروشکر میکنم که اندازه پر کاهی تونستم براتون مفید باشم خیر بچه هاتونو ببینید ان شاالله 😍 😊دوستاتون رو به کانال خانواده بزرگ ما دعوت کنید🌱🦋 به خانواده‌ی بزرگ ما بپیوندید☺️👇 http://eitaa.com/bano_sadeghy در روبیکا هم همراهمون باشید💞👇 https://rubika.ir/banosadeghy (از اینکه مطالب را با ذکر منبع نشر میفرمایید متشکریم🌹)
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
✅ فرصت ما برای فرار از تله جمعیتی بسیار محدود است و بر این اساس لازم است تا سال ۱۴۰۵، بالای ده میلیون تولد داشته باشیم. نرخ زاد و ولد به ازای هر مادر در حال حاضر ۱/۶ درصد و همین نرخ نیز در حال کاهش است در حالی که نرخ جایگزینی جمعیت جوان کشور، حداقل ۲/۱ است. مسلم وافی عضو شورای راهبری جمعیت و خانواده حوزه های علمیه: 🔸طبق یکی از سناریوهای سازمان ملل،در سال ۱۴۸۰، جمعیت کشور به ۳۱ میلیون نفر کاهش خواهد یافت! 🔹در زمینه جمعیت ما با چهار بحران تجرد، پیشگیری، ناباروری و سقط مواجه هستیم که اگر فقط مشکل عدم تمایل به فرزند بیش تر را حل کنیم، از خطر تله جمعیت عبور خواهیم کرد. 🔸بالای ده میلیون زوج داریم که با اینکه نابارور نیستند،حاضر به فرزندآوری نیستند؛ اگر این تعداد خانواده در فرصت باقیمانده تا سال ۱۴۰۵ هرکدام فقط یک فرزند به خانواده خود بیافزایند، خطر پیری جمعیت از کشور دفع خواهد شد و لذا شعار ما اینست که، با گلی دیگر، ایران گلستان می شود! 🔸در یک سال گذشته، بصورت متوسط روزانه هزار اسقاط جنین داشته ایم که متاسفانه طبق اخبار موثق روزانه فقط ده مورد از این تعداد دارای مجوز قانونی بوده است! مشروح گفت‌وگو: v-o-h.ir/?p=36422 .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگه عقل نداریم،توی این شرایط بچه بیاریم؟!😳😳😳 😊دوستاتون رو به کانال خانواده بزرگ ما دعوت کنید🌱🦋 به خانواده‌ی بزرگ ما بپیوندید☺️👇 http://eitaa.com/bano_sadeghy در روبیکا هم همراهمون باشید💞👇 https://rubika.ir/banosadeghy (از اینکه مطالب را با ذکر منبع نشر میفرمایید متشکریم🌹)
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال ۸۵ ۲۴ بهمن سلام خسته نباشید ببخشید این چکاب برابارداری هس دکترفعلانیست نشونش بدم لطفااگه کسی م
جواب سوال ۸۵ سلام وقتتون بخیر در مورد خانمی که آزمایش فرستادن و به دکتر دسترسی ندارن. آزمایششون تقریبا مشکلی نداره. قند خون ناشتاشون یکم بالاس و باید کنترلش کنن. تیروئیدشونم توی محدوده‌ی نرماله ولی میگن عددش ۴ باشه برا بارداری بهتره. عدد ایشون ۳ هست. در این مورد با متخصص غدد مشورت کنن که آیا نیاز به دارو دارن یا نه. توی نمونه ادرار هم کمی باکتری و سلولای بافت مجاری ادراری هست. احتمالا یه عفونت کوچیکه و جای نگرانی نیست و با آنتی‌بیوتیک مناسب حل میشه. چون کشت باکتریشون منفی شده. مگه این که سابقه‌ی سنگ کلیه داشته باشن که در این صورت باید پیگیری کنن‌. سایر موارد اوکی هستن پیرو پیام دیروز شما ،از قول من به خانوما بگید وقتی خیلی عصبی هستن اول راهکارهای اروم کردن بکار ببرن صلوات بفرستن اب بخورن محلو ترک کنن ،اگه همه اینارو انجام دادن بازم خواستن بچه رو بزنن ،توصیه میکنم محکم به یه چیزی مثل کیسه بوکس یا متکا عصبانیتشونو خالی کنن ،یا اینکه اصلا خودشونو بزنن بهتر از اینه که بچه رو به باد کتک بگیرن ،یک عمر بچه رو بدبخت کنن (پیام از طرف یک بچه قدیمی کتک خورده بدبخت😔) ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
جواب سوال ۸۵ سلام وقتتون بخیر در مورد خانمی که آزمایش فرستادن و به دکتر دسترسی ندارن. آزمایششون تقر
سلام دوستانی که ازمایش میفرستن نظر اعضارو بگیرن به راهنمایی عزیزان کانال اکنفا نکنن از طریق پزشکان پیگیری کنن حتما 🌺
سلام لطفاً این پیام را در گروه قرار دهید. در رابطه با عفونت که بین خانم ها شایع هست می خواستم یه نکته خیلی کاربردی و موثر بگم که جنبه پیشگیری داره یکی از اقوام تعریف می کرد که از عفونت های مکرر و شدید خسته شده بود و هر ماه هم درد زیادی می کشید. تا اینکه بعد از دکترهای زیادی که رفته بود یکی از دکترها گفته بود برای اینکه از عفونت پیشگیری کنی حتما حتما قبل از اینکه بری دستشویی و خودت و بشوری دستان خودت و با آب و صابون بشور تا آلودگی های دستت و وارد بدنت نکنی و همچنین لباس زیر هم نپوش. این بنده خدا هم رعایت کرده بود و خداشکر خوب شده بود الان چند ساله که دیگه نمی دونه عفونت چی هست. خانومی میگفت بچه بودم خیلی کتک خوردم ،تحقیر شدم امروز که مادری ۴۶ ساله هستم هنوز درگیر همان تحقیرها و کتک ها هستم ،ذره ای اعتماد به نفس ندارم مدام مضطربم😔 الان میفهمم که تحقیر در کودکی تا اخر عمر گریبان ادمو میگیره اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
سلااااام (یاداون خانوم افتادم که گفته بودن ۹تا بچه بودن وشیر به شیرتوی دوستاشون پز شو میدن ماهم الان هنوز پز شو میدیم که وقتی دور همیم چقدر خوش میگذره😂😆)راستی همین اول بگم که قصه ی مامان من مثل یه رمان میمونه ببخشید اگه طولانی میشه😊من وخانواده همسرم کلا جمعیتمون زیاده وروستایی هستیم من از دختر، ته تغارری خونواده ام مامانم تقریباسن ۱۵ سالگی داداش دومیمو حامله بوده حالا حساب کنین خواهر اولمو کی حامله بوده خلاصه داداشمم شیربه شیرهستش تو حاملگی سوم مامانم همین داداش اولیم بدوبدو میاد رومادرم وبچه سقط میشه بعدی روکه میاره دختره وبعد ۲سال تقریبا چهارمین بچه به دنیا میاد ولی اونم ۲سالش میشه وفوت میشه (تا اینجا ۳تاسالم ))سومین بچه سقط هم سه ماهه سقط میشه خلاصه تااینجا مامانم بازم دست ازتلاش نمیکشه خلاصه خواهر چهارمی وپنجمی وششمی که بدنیا میاره مامای اون زمان بهشون میگه دیگه نباید بچه بیاری وممکنه خودت ازدست بری (چون مادرمن با اون همه مشغله روستایی و۶تابچه گاو داری وگوسفند داری هم میکردن وکلی کارای پرزحمت دیگه که خودش میدونه وخدای خودش) رگ واریس داشت ومتاسفانه پاره شده بود از شدت کار(تا اینجا قصه اش غمناک بود ) ازاون به بعد بازم بچه ششمی وهفتمی بماند که بعضی اطرافیان میگفتن مادرم بخاطر پسر اینهمه بچه آورده 😔و....طولی نمیکشه برای خواهر اولی خواستگار میاد وعروس میشه بعداز مدتی میره خونه بخت وخواهر دومی بترتیب عروس میشن توی همین روال بچه هفتم یعنی داداشم به دنیا میاد ودوباره کلی دعوای ماما که میگه باید به فکر سلامتیت باشی ومامان بابام تصمیم میگیرن دیگه بچه دار نشن😊😉ولی خواست خدا بعداز سه سال با قرص ضدبارداری میفهمه که حامله هست هم زمان با خواهر بزرگم 😁خواهرم بهش میگه بیابریم ببرمت پیش دکتر تا برات سونوگرافی بنویسه باهم بریم هم من بفهمم جنسیت بچه چیه وهم شما بفهمی بچه است یانه آخه شک داشتن بچه باشه😊😁 ادامه دارد ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۲۵ #فرزنداوری #بحران_جمعیتی #تله_جمعیتی سلااااام (یاداون خانوم افتادم که گفته بودن
اداااامه باکلی خجالت مامانم راهی شهر میشه تابفهمه چه خبره وقتی به مرکز سونوگرافی مراجعه میکنن خانومه اول میخنده بعدش درعین ناباوری میگه شمادوقلو بارداری😳مامانم که میادخونه همه تعجب میکنن باوجود همه سختی های زندگی روستا وحرفای اطرافیان مادرم من وداداش دوقلومو به طور طبیعی (به خواست واراده خداوند)به دنیا میاره ومادرم میگه دیه بسه وآخریه من داداشم باکلی زحمت که حتی یه ماشین لباسشویی یا شیر داخل خونه نبوده برای لباسها وهمه ی لباسها توی رودخونه شسته میشده بزرگ میشیم ناگفته نماند که ما توی خونمون باپدر بزرگ ومادربزرگ زندگی کردیم وبا قصه هاوبازی هایی که بهمون یاد میدادن کیف میکردی وکلی شیرینی دیگه گذشت تاوقت مدرسه رسید من وداداشم همه چیزمونو باهم قسمت میکردیم مداد پاک کن مدادرنگی و...بجز کیف کتاب !وتوی دوازده سالگی یه روز صبح بیدار شدیم باهم رفتیم مدرسه یهو دوستام ریختن سرم یکی میگفت اسمش چیه یکی میگفت دختره یا پسر منم از همه جا بیخبر وقتی رفتم خونه تازه دوهزاریم افتاد که بعله خدا بعد دوازده سال که مادرم بعدش میگفت دیگه امکان بارداری وجود نداشته داداش ته تغاریمون به دنیا میاد منم کا تو آسمونا بودم دیگه صبح شب مینشستم پای بچه 😆کلی ذوق داشتیم تازه ماتوی حیاط بزرگ پدری برادمم زندگی میکردن که اولین بچه اشون فاصله سنش بامن کم بود وماصبح تاشب باهم توحیاط بازیهای مختلف میکردیم 🤣😍الان که فکر میکنم بچه های الان معنی لذت بچگی رویانمیدونن یا توی قصه هاو گوشی وتلوزیون پیدا میکنن وچقدر حیف که مانعمت فرزند زیادوشیررینی هاش رو ازخودمون وبچه هامون دریغ میکنیم درسته که با این شرایط گرونی خیلی سخته ولی همین ۲۰سال پیش ۱/دهم امکانات الان وجود نداشت برای ما که توی روستا بودیم ولی هم قانع بودیم هم خدا برکتش رومیداد🙄 من وهمسر جان تصمیم گرفتیم ۱۰تا نشد لااقل نصف کنیم وبیاریم همسرم میگه مامانم نه تابچه داره مامان تو ده تا ماباید یاده تاش کنیم یایازده تااآاا باتوکل به خدا راستی یادم باشه خاطرات دوران بارداری مادرشوهرمو هم بگم براتون درپناه خدا وظهور هرچه زود تر امام زمان😘 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سلام به شما مدیر وهمه اعضای گروه منم میخواستم یکمی از خودم براتون بگم 29سالمه و7تا خواهر برادریم ومن فرزند پنجم خانوادم دوم راهنمایی بودم که مامانم اخرین فرزند خونواده یعنی داداشمو باردار بود مامانم چون تو خونواده شلوغ بود وسختی زیاد کشیده بود راضی به اوردن فرزند زیاد نبود ولی ناشکری هم نمیکرد ولی بابام چون فقط یه خواهر داشت بچه زیاد دوست داره خلاصه وقتی مامانم تو سن 37سالگی باردار میشه میره مرکز بهداشت سرش داد میزنن که چه خبره چرا بازم حامله ای تا اینکه مامانم ناراحت میشه میاد خونه بابام موضوعو میفهمه همون لحظه با آژانس میره مرکز بهداشت سرشون داد میزنه که چرا این حرفو زدین مگه خرج بچه منو شما میدین خلاصه حقشونو کف دستشون میذاره داداشم بدنیا اومد منم چون عاشق بچه بودمو هستم مامانم همه رو طبیعی زایمان کرده بود ولی اخری وناچار شد سزارین کنه که خیلی اذیت شد واسه همین تو بچه داری خیلی به مامانم کمک کردم واین شد یه تجربه بچه داری واسه من گذشت وگذشت تو سن 21سالگی ازدواج کردم و6ماه بعدش رفتیم سر خونه زندگیمون چون شوهرم توی استان دیگه بود منم ناچار شدم که از خونوادم دور بشم وتو یه شهر غریب زندگی کنم با شوهرم تصمیم گرفتیم که دوسال بچه دار نشیم لذت باهم بودنو بیشتر بچشیم دوسال گذشت وشوهرم چون تو شرکت به موقع حقوق نمیدادن وچند مشکل دیگه از اون کار اومد بیرون وما دوباره به خاطر کار بچه اوردنو به تاخیر انداختیم تا اینکه شوهرم کار پیدا کرد وحالا قصد بارداری داشتیم اقدام میکردیم نمیشد تا اینکه رفتم دکتر وبهم گفت تنبلی تخمدان داری وباعث کیست خفیف شد بعد از چند ماه مصرف دارو خدا لطفشو شامل حالمون کرد وباردار شدم🤲 بارداریه سختی داشتم هم از نظر جسمی وسختی بیشترش به خاطر مشکل روحی بود که برام پیش اومده بود به طوری که ساعت 12شب یهو گریه میکردم شوهرم بنده خدا ناچار میشد شبونه منو ببره استان خودمون پیش خونوادم یه ماه اونجا میموندم اونجا حالم بهتر میشد ولی میومدم دوباره تنهایی حالمو خراب میکرد دوباره میرفتم😂 دخترم به دنیا اومد بازم اون عوارض روحی تو وجودم بود هم اینکه دخترم خیلی اذیت میکرد شیر خوردناش گریه کردناش وهمچنین صبر کم من😔 که شرایطو بدتر میکرد ادامه دارد.. ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۲۶ #فرزنداوری #بحران_جمعیتی #تله_جمعیتی سلام به شما مدیر وهمه اعضای گروه منم میخو
ما تصمیم گرفته بودیم فرزند دومو به فاصله دوسال به دنیا بیاریم بازم متوجه نشده بودیم که واسه خدا نباید زمان در نظر گرفت خواست خدا باید باشه نه ما اذیت کردنای دخترم به حدی باعث ازارم شده بود که ناخواسته ناشکری میکردم😭 دخترم 4ساله شده الان یکساله دوباره اقدام کردیم بازم نشده اونم با مصرف دارو خدا برام نخواسته به خاطر ناشکریم به خاطر زمان گذاشتن واسه خدا😭 ماه پیش دکتر رفتم فولیکولام رشد خوبی نداشتن دکتر برام 4تا امپول که هر کدوم یه میلیون پولشه واسه ماه بعدش نوشت که اونا باید تزریق میکردم تو این یه ماه گریه وزاری کردم توبه کردم خدا رو هر روز صدا زدم اهل بیت و صداکردم شفاعتم وکنن😭که همین ماهش خدا لطفشو دوباره شامل حالم کنه که اگه بخواد تو همین ماه میتونه بهم بده چه امپول بزنم ونزنم باید خدا بخواد پس لطف کنه وقبل از امپول بهم بده الان که اینو مینویسم سه روز از زمان پریودم گذشته وهر روزو با استرس وتوکل به خدا میگذرونم فردا اولین پنجشنبه ماه رجبه امیدوارم خدا لطفشو شامل همه عزیزانی که بچه دارنمیشن کنه وهمچنین من دوباره قلبم نشکنه اینو نوشتم بدونین زمان تعیین نکنید هیچی دست ما نیست برام دعا کنید خدا تو تربیت بچم کمک کنه وهر بچه ای که بهم میده سرباز امام زمان باشن ایشاالله خدا همتونو حاجت روا کنه🤲 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
بدو بدوووو رسید👏👏😍 فانتزی ترین و خاص ترین کارها رو فقط از ماهان کیدز بخوایین 😍😍 https://eitaa.com/joinchat/3637838033C691a6797cb
سلام وخسته نباشید خدمت شما دوستان عزیز، من یه خانم ۲۸ساله هستم دارای دو فرزند پسر 👦👦۸سال پیش بارداری اولم بود🤰 یادمه دکترا می گفتن یک هفته از موقع دنیا آمدن بچه گذشت و من هیچ دردی رو احساس نمیکردم جز دردهای با فاصله های کم، ودکترا گفتن که باید بستری بشم وبه وسیله آمپول فشار به دنیا بیاد تقریبا ساعت ۱ظهر بستری شدم و وقتی رفتم داخل زایشگاه وای نگو که چه چیزای که تا الان ندیده بودم، من وشوهرم سه سال نامزد بودیم یه شماره تلفن داشت که قشنگ همیشه تو ذهنم بود چون گوشی ازم گرفته بودن پرستارا یه چیزای ازم خاستن که گفتن باید به همرات بگی و برات بیاره البته مادر شوهرم هم باهامون بود ولی گوشی نداشت، پرستار گفت شماره تلفن شوهرت بده وهر کاری میکردم شماره تلفن شوهرم یادم نمیومد. چون بقیه خانمهای که زایمان میکردن اینقد که جیغ میزدن منم واقعا ترسیده بودم که قراره چی به سرم بیاد. تا ساعت ۹شب هیچ چیزی نمیخوردم باوجود اینکه خیلی درد کمی داشتم منم با بقیه خانما جیغ میزدم و گریه می کردم 😂😂😂ویکی از پرستارا امدو ومن رو معاینه میکرد ومیگفت شما که درد نداری چرا الکی دادو هوار را میندازی 😂😂 منم بهش میگفتم پس این دردش چه جوری چرا بچه دنیا نمیاد دیگه 😄😄واز بیرون شوهرم خیلی نگرانم بود یه سری ابمیوه وموز گرفته بود و به یکی از پرستارا که خیلی مهربون بود سپرده بود که خودت به زور بزار دهنش تا بخوره وقتی پرستار امد یه موز باز کرده بود وبه زور میگفت باید بخوری چون شوهرت اصرار کرد که حتما بخوری نکته جالبش اینجا بود که شوهرم با اینکه میدونست من شمارشو همیشه حفظ بودم شماره تلفن خودشو داخل یه برگه کچلو نوشته بود وداخل میوه ها گذاشته بود.وبعد از زایمان که بهش فکر میکردیم خیلی برامون جالب بود وبلاخره دردای که من نمیدونستم چطوری کم کم امد سراغم و ساعت ۲۳و۲۳ دقیقه شب خدا یه هدیه زیبا به نام محمد طاها👦 بهمون داد ومحمد طاها اولین نوه پسری پدر شوهرم واولین نوه پدرومادرم بود که همگی خوشحال و خندان دور محمد طاها رو گرفتن که بیشتر شبیه کیه واز این حرفا....... الانم اگه خدا سلامتی بده تا یکی دوماه دیگه اقدام میکنیم برا بچه سوم چون شوهرم خیلی بچه دوس داره، درضمن اگه خوشتون امد بگین تا خاطرات بارداری دومم رو هم براتون بگم، ببخشید طولانی شد🙏🙏 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد نیم ساعت گریه میگه دمت گرم درد نداشت😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
خاطره بگم از زایمان هایی که داشتم سلام ستایش بانو از اول همه بگم که کانالتون خیلی دوست دارم برام مفیده و ممنون که خانمها تجربیات زندگیشون میزارن👌وشما با مدیریت خوبتون به ما انتقال میدین هجده سالگی ازدواج کردم و بعددوران عقد عروسی گرفتیم سه ما بعدش باردار شدم کلی ذوق 😍 هر روز که ماه بارداریم تمکم میشد میرفتم جلوی اینه تا ببینم شکمم فرقی کرده و از اینکه لباس بارداری میپوشیدم گل از گلم میشکفت 😍😍😍 ماه هفتم مامانم بابام سیمسمونی اماده کردن ما پایین خونه بابام ساکن بودیم یکی اتاق بیشتر نداشتیم همونو اماده کردیم برای مهمونی که تو راه داشتیم😍 خواهرام کمک کردن تا همه کارها انجام شد روز بروز به تاریخ زایمانم نزدیکتر روز بیست و هفتم ماه رجب بودیم برادرم گفت چرا زایمان نمیکنی دختر عمو زایمان کرد گفتم وا خب به من چه😁من دکترم گفته فردا برم تا تاریخ قطعی نامه بهم بده فرداش برادرم گفت خودم میبرمت چون شوهر جان سرکار بود نمیشد بیاد بامن با مامان برادرم رفتیم دکتر منشی دکتر منو اماده کرد تا صدای قلب جنین و وضعیت جنین چک بشه هر چی دستگاه چرخوند بغیر از صدای خش خش صدای قلب نیومد گفت سونو برو اورژانسی رفتم سونو بارداری اولم بود بدون استرس رفتم سونو گفتم فوقش میگه الان برو برای زایمان رفتم داخل موقع سونو دیدم دکتر سونو به دستیارش میگه بندیس جنین فاقد ضربان قلب هست و فوت شده😳 یک نگاهی به چپ و راستم انداخت چی دلشت میگفت خدا اینایی که میگه برای منه بچم😳پریدم از جام بلند شدم شکمم خیلی بزرگ شده بود خودم چاق نبودم لاغر هم نبودم دکتر گفت کجا بخواب گفت نه بگو ببینم منو که نمیگی این جواب سونو من که نیست دکار هیچی نگفت شوک بهم وارد شده بود بدو بدو بدون اهمیت دادن به اینکه تصتدف میکنم از خیابون رد شدم مامانم هر چی صدام میکرد جواب ندادم تا رسیدم به مطب نزدیک بود ن بهم شتابان در اتاق دکتر باز کروم گفتم بهم بگو بچم زندس حالش خوبه بهم بگو برم بیمارستان بچمو نجات بده اشک میرختم مثل بارون ولی دکتر با ارامش بدون هیچ دلداری گفت بچتون فوت شده بی وجدان منو یک هفته دور خودش چرخوند تا اینکه یک دکتر بامعرفتی منو پذیرش کرد و زایمان سختی داشتم گفت اگر سزارین بشی برای تویی که انتظار بچه کشیدی بارداری دوم زمان بیشتری باید صبر کنی و بهتره زایمان طبیعی داشته باشی چون با سزارین چسبندگی احتمالی هست در روز ششم ماه شعبان زایمان انجام شد و پسرم از من وجودم بدون اینکه دنیای ماروببینه رفت تو اسمون😔😔😔 بعد از شش ماه مجدد باردار شدم و خدا پسرم سید علی بهم هدیه داد 😍 هفت سال بعدش به اصراررررمکرررر خودم شوهرم نه تا خواهر برادر دارن و میگفتن فقط یک فرزند کافیه هر چی محبت هست برای همین یکی خرج میکنم بارداری سوم تجربه کردم خدا بهم فاطمه سادات داد چقدرم باباش خوشحال خندان بود میگفتم خوبه والا من اصرار کردم دعاشو بجون من بکن😅😍 بار چهارم سیکلم نامنظم بود دکترم رفتم گفت کیست داری دارو قرص امپول داد ولی بازم خوب تشدم یک پنجشنبه درد ناگهانی اومد بسراغم به سرعت رفتیم طرف بیمارستان اونجا بعد سونو و ازامیشات بستریم کردن گفتن خارج از رحم حامله شدی روز دوم بستری درد وحشتناکی اومد سراغم خیلی سریع بردنم اتاق عمل بعد گفتن لوله بخاطر رشد جنین پاره شده 😔دکتربه شوهرم گفته بود یک لوله که پاره شد اون لوله رضایت بدن تا بسته بشه چون چسبندگی هات زیاد هست و مجدد این اتفاق امکان داره بیوفته با رضایت شوهرتون بسته شده😔 کلا چون خونریزی زیاد داشتم بعلت پارگی لوله فقط گوشهام صداهای بم متوجه میشدم ولی نمیتونستم لب بزنم حرف بزنم فقط میفهمیدم میگفتن زود بیهوشش کنید در حال شوک هست و به همین علت نمیشد از خودم رضایت بگیرن در سن بیست و نه سالگی دیگه برام امکان بارداری وجود نداشت شوهرم که مشکلی نداشتن با این موضوع ولی خودم چهارتا بچه میخواستم که نشد😔 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
وقتی که اول دبیرستان بودم، با یکی از آشناهامون ازدواج کردم. قصه انتخاب شدن من به عنوان عروس خانواده از اونجایی شروع شد که قرار بود ما برای تفریح به مکانی بریم که مادرشوهر بنده نسبتا به اونجا آشنایی کامل داشتند. همونجا مادرشوهرم یک دل نه صد دل عاشق من شدند😅😉😃 و تصمیم گرفتن بقیه مسیر زندگیه منو همسرم با هم باشه. اینطور شد که منو همسرم در اواخر فروردین ۹۴، من در سن ۱۵ سالگی و همسرم در سن ۲۳ سالگی عقد کردیم و زندگی دونفرمان شروع شد. اوایل ازدواجمون پستی و بلندی هایی داشتیم که با صبر و تحمل حل کردیم. بعد از گذشت دوسال، تصمیم گرفتیم که عروسی بگیریم🎊🎉. خونه هم نداشتیم و من زیر یک سقف بودن رو در منزل پدرشوهرم آغاز کردم و همچنان هم دارم با خانواده همسرم زندگی میکنم😊 موقعی که عروسی گرفتیم من سال آخر دبیرستان بودم و قرار بود ۷ ماه بعدش کنکور بدم. همسرم از همون اوایل اصرار بر این داشتند که زود صاحب فرزند بشیم ولی من متاسفانه به خاطر کنکور این لذت بزرگ و شیرین زندگی رو به تعویق انداختم😔😞. بالاخره روز کنکور فرا رسید و من در یک دانشگاه دولتی و خوب قبول شدم🤲😃. و وارد دانشگاه شدم🎓 در همین زمان بود که نیاز به مادرشدن رو در خودم حس کردم و تصمیم به فرزندار شدن گرفتم. اما متأسّفانه جواب آزمایش منفی می شد😞. من از همون ابتدا ناامید و ناراحت شدم ولی همسرم منو دلگرم و امیدوار به آینده می کردند. تا پایان سال ۹۷ به همین منوال پیش رفت. سال ۹۸ پیش متخصص رفتیم با کلی آزمایش که من و همسرم انجام دادیم، و هیچ مشکلی نداشتیم. و من علت دیر مادرشدنمو رو بهونه هایی می دونستم که الان زوده، مردم در مورد زود بچه دارشدنمون چی میگن و هزار بهونه الکی دیگه... و خدا هم سخت منو مورد امتحان خودش قرار داد😥 اینو هم بگم که تمام کسایی که از من دیرتر عروسی گرفته بودن یا بچه هاشون به دنیا اومده بود یا در دوران بارداری بودند😥😔. و من بودم و با کلی ناراحتی و حرف و کنایه از دیگران که شاید از روی دلسوزی بود یا از روی زخم زبان زدن😔 بالاخره سال ۹۸ هم تمام شد و من بودم کلی غم و غصه و ناراحتی و البته پشیمونی به خاطر تصمیم اشتباهی که گرفته بودم😞 تو این سالا هر نذر و نیاز و دعایی که میتونستم انجام بدم کم نذاشتم و تا جایی که میتونستم انجام میدادم. از اعمال اول ماه محرم گرفته تا مراسمات مذهبی، روضه، نذری دادن و... تو سال ۹۸ من دوباره آزمایش بارداری انجام دادم ولی منفی بود😣😞 و من باز هم ناراحت و گریان و از خداوند گله مند شدم که چرا آخه من مادر نمیشم😭 و با بغض آزمایشگاه رو ترک کردم. تو راه بازگشت بغضم ترکید و من تو خیابون آرام گریه میکردم😭. حالا در این موقع نیاز به مادرشدن در من اوج گرفته بود و من بسیار بسیار بسیار نیازمند به فرزند بودم طوری که وقتی در خیابان کودک یا نوزادی میدیدم، بغض میکردم😭. سال ۹۹ به اصرار یکی از آشناها، پزشک متخصصم رو عوض کردم. نظر پزشک این بود که همسرم باید جراحی بشن ولی همسرم پیشنهاد کردن که این آزمایشو به پزشک ديگه‌ای هم نشون بدیم و من هم پذیرفتم و به مطب پزشک دیگری برای نشون دادن آزمایشات رفتیم. پزشکی ماهر و تواتمند بودن که با دیدن آزمایشات، گفتن همسرم نیاز به جراحی ندارند و مشکل خاصی در آزمایش دیده نمیشه. اول محرم سال ۹۹، روزه و اعمال این روز رو خالصانه انجام دادیم. تا اینکه شهریور ۹۹ رفتم آزمایش و با کلی نذر و نیاز منتظر جواب موندم🤲. دل تو دلم نبود. نشانه هایی از بارداری رو حس میکردم ولی میگفتم شاید مثله دفعه‌های قبل، چیزی نیست😅😂. رفتم جواب آزمایشو گرفتم. اصلا باورم نمیشد که دارم مامان میشم😭😍🥳🤩. پله های آزمایشگاهو با اشک شوق پایین اومدم😭 وقتی همسرم منو با گریان دیدن با خودش گفت حتما این دفعه هم نشد که داره گریه میکنه درحالی که این اشک، اشک شوق من بود😅. وقتی سوار ماشین شدم و همسرم جواب آزمایشو پرسیدن، گفتم که خانوادمون داره سه نفر میشه و ما داریم طعم مادر و پدرشدن رو میچشیم🤲🤩. اولین کاری که بعد از رسیدن به خونه انجام دادم، این بود که رفتم وضو گرفتم و سجده شکر به جا آوردم. در آخر اینکه، هیچ گاه از خداوند ناامید نشید و به خاطر هرچیز و ناچیزی این امر مهم رو به تأخیر نندارید و اینکه نمازهاتونو سبک نشمارید و سعی کنید همیشه نمازاتونو سر وقت بخونید. آیت الله بهجت میگن هر وقت بنده‌ای نمازهاشو به تأخیر بیندازه، درکارهای دیگرش هم تأخیر ایجاد میشه. ان شاء الله خداوند به منتظران فرزندان سالم و صالح عطا کنه🤲 برای من حقیر هم دعا کنید تا فرزندانمو سالم و صالح تربیت کنم. و از اینجا میخوام که از خانواده ام تشکر کنم مخصوصاً از همسر عزیزم و خواهرای مهربانم😊🥰 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
پدربزرگ من دوازده تا بچه داشتند از همان زمان قدیم من عاشق این بودم که برویم خانه پدربزرگ چون بازی کردن با بچه های عمو ها و عمه ها خیلی خوب بود نوه های پسری همیشه با عموهای جوان تر دو تا تیم فوتبال تشکیل می دادن و می‌رفتند فوتبال😂 ما که دختر بودیم وسطی و چهارخانه و .... بازی می کردیم. عروس ها و دخترهای خانواده کنار هم صحبت و تعریف میکردند و غذا درست می‌کردند البته اصلا اذیت نمی شدند چون جمعیت زیاد بود همه کمک می کردند(چون جمعیت زیاد بود و از یک شهر دیگه میرفتیم خانه پدربزرگ همیشه برای ما گوسفند می‌کشتند 😁😋) خلاصه کلی لذت داشت تا اینکه برای عمه کوچيک خواستگار آمد بعد از اینکه عروس و داماد هم دیگر را پسندیدند قرار شد خانواده های دو طرف هم دیگر را ببینند و برای مهریه و شروط ضمن عقد و ... تصمیم گیری شود. برای مراسم قرار شد بچه ها و نوه ها در خانه بمانند تا مراسم حالت رسمی تری داشته باشد ( فقط من و چهار تا دیگه از نوه ها برای پذیرایی حضور داشتیم😁 برای همین هم بزرگترها راحت می‌توانستند صحبت کنند و دغدغه پذیرایی نداشته‌ باشند) این را هم بگم همه منزل فرزند ارشد خانواده جمع شدند تا منزل بزرگ باشد و همه بتوانند راحت بنشینند ( اون زمان بدون احتساب نوه ها تعداد اعضای خانواده با ما که پذیرایی می کردیم ۲۸ نفر می شد😂 ماشاءالله) خانواده داماد وارد شدند و دیدند کلی آدم هست ناراحت شدند که شما مهمان دعوت کردید و قرار نبود( آخه آن ها کلا ۶ نفر بودند داماد و برادر و خواهر و شوهر خواهر و پدر و مادرشان 😢) بعد پدربزرگ توضیح دادند که گفته اند اکثر بچه هایشان در شهرهای دیگر زندگی می کنند حالا برای مراسم خواهر کوچکشان همه آمده اند😁 و البته تصمیم گیری ها همه به نفع خانواده ما شد چون عمو بزرگ یک شرط میگذاشتند بقیه عموها و شوهر عمه ها سریع تایید می کردند و آقا داماد و خانواده اش خجالت می کشیدند موضوع را قبول نکنند😂 برای عروسی هم چون دوست نداشتند مراسم خیلی شلوغ شود قرار شد فقط اقوام درجه یک دو طرف دعوت شوند بنابراین بیشتر افراد مجلس مهمان های عروس بودند😂 که از مزایای خانواده پرجمعیت بود😌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال ۹۰ ۲۶ بهمن سلام وقت بخیر.ان شاالله حال همگی خوب یاخیلی خوب باشه وحاجت روا.ستایش خانم گل .من سوال دارم اینکه براپسریکساله براتربیتش ونکاتی که درمقابل رفتاراش باید انجام بدم ودقت کنم چه کتابی اعضامحترم پیشنهادمیدن ازاستادعباسی کلی کتاب بود باشماره های مختلف کدومه مناسبه نمیدونم؟لطفاکمکم کنید ممنونم 💐 منم در تایید فرامایشتون درباره کتک و تنبیه بدنی بچه بگم بنده هم مادری با سه بچه هستم،و قربانی تنبیه بدنی خانواده .. با اینکه خیلی موارد استعداد دارم اما ذره ای اعتماد به نفس ندارم ،با این سن خیلی خجالتی و کم رو هستم ،استرسم بالاست ،لطفا لطفا بچه رو نزنید اینده ش خراب میشه ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2