هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۴۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#عقیم_سازی
من نوزده ساله ام بود و همسرم نزدیک بیست سال که عقد کردیم و هفت ماه بعد با یه مجلس ساده رفتیم خونه خودمون و البته دور از خانواده هامون و تو یه شهر دیگه
من و همسرم عاشق بچه بودیمو از همون ابتدای عروسی تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم که بعد از شش ماه متوجه شدم باردارم خیلی خوشحال بودیم و به خانواده هامون گفتیم و البته از طرف مادرم خیلی استفبال نشد، چون نگران دوری و کم سن و سالی و شرایط سخت مالی مون بود ولی همین که من و همسرم خوشحال بودیم انرژی میداد.
ویارای خیلی سختی داشتم و شرایط سخت مالی هم از طرف دیگه، شرایط رو سختتر میکرد ولی الحمدالله بازم خوشحال بودیم
تابستون به شهرستان رفتیم و نمیخواستم بیشتر کنایه و .... رو بشنوم از مشکلات نمیگفتم و خودمو مقاوم نشون میدادم البته خانواده همسرم خیلی خوشحال بودن.
فرزند اولم پسر بود خداروشکر در صحت و سلامتی کامل و بدور از هیچ مشکلی بدنیا اومد اما چون نچرخیده بود مجبور شدم سزارین کنم و این گذشت و وقتی نزدیک سه سالگی پسرم فرزند دوم رو هم باردارشدم و البته با ترس و لرز به خانواده اطلاع دادم که باز از سمت مادرم بخاطر نگرانیها با استقبال خوبی مواجه نشدم ولی خداروشکر دخترم در صحت و سلامتی کامل بدنیا اومد.
وقتی نزدیک سه سالگی دخترم بود، فرزند سومم رو هم باردار شدم و این دفعه چهار ماهه بودم که به مادرم گفتم و ازشون خواستم که به کسی نگن، چون دیگه تحمل نیش و کنایه نداشتم.
چون سرزارین سومم بود خیلی از دکترا منو ترسوندن و اصلا قبول به عمل نمی کردن و با رفتار بدی با من برخورد میکردن. در حالی که الان می بینم خیلی از خانم ها چهارپنج بار هم سزارین شدن.
تنها حامی من همسرم عزیزم بود که قوت قلبی بود برام و مخصوصا سر فرزند سومم سنگ تموم برام گذاشته بود.
خلاصه نزدیک زایمان و ترسوندنها از خطرات سزارین و مرگ مادر و چسبندگی و ..... تو سن ۲۹ سالگی با پافشاری اطرافیان و چند جلسه مشاوره با چند دکتر زنان که من و همسرم باهم رفتیم، به این نتیجه رسیدیم برا بستن لوله ها سر زایمان و نامه گرفتیم و روز زایمان فرزند سومم، این عمل انجام شد ولی به امید اینکه بعد از چند سال بگذره و طبق گفته ی خود دکترا که میتونی دوباره باردار بشی و فلان و بهمان تن به این کار دادیم که الان خیلی پشیمونیم.
خدا بهم سه فرزند سالم و خوب داده بود و انصافا علیرغم گلایه خیلی از مادرا من براحتی سه فرزندمو بزرگ کردم و سر هر فرزند برکات خدا تو زندگیمون بیشتر و بیشتر میشد.
بعد از گذشت چند سال من و همسرم تصمیم گرفتیم برای بچه دار شدن و پیشنهاد ای وی اف دادن و داریم مراحل اولیه شو انجام میدیم که امیدوارم خدا لطفی کنه و بدون دردسر سپری شه، گرچه که اونم عوارض خودشو داره و ....
و اینو بگم الان که داریم کارهامو انجام میدم به هیچکس نگفتیم که دوباره سرزنش نشیم.
خواستم به تمام زنان سرزمینم بگم تحت هیچ شرایطی این عمل رو انجام ندید، که حتما حتما پشیمون میشین.
و اینکه خدا نگذره از کسانی که به زوجین فشار میارن و مجبور میکنند به کارهایی که تهش فقط ندامت و افسوس هست.
از خدای مهربونم میخوام مثل همیشه پشت و پناهم باشه و لیاقت مادری رو دوباره نصیبم کنه.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#استاد_قرائتی
در رحم مادر، خداوند بچه را در آبی بسیار شور قرار داده تا جسمش تمیز بماند و مادر سنگینی بچه را کمتر احساس کند، و خداوند روزی جنین را از طریق بند ناف که به مادر وصل است به او میرساند...
پس اگر مادر در غذا خوردن کوتاهی کند، از غذای جنین چیزی کم نمیشود، به خاطر وجود غدههایی که با گرفتن مواد لازم از دندانها و استخوان مادر غذای جنین را تأمین میکند. اگر آدمها بدانند که مادرشان به خاطر آنها استخوانش آب میشده در این میمانند که چگونه قدردانی بکنند..
✨پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله:
«هنگامى كه زن باردار مى شود ، همانند روزه دارِ شب زنده دار و مجاهدى است كه با جان و مالش در راه خدا جهاد مى كند و هنگامى كه فارغ شود ، پاداشى دارد كه نمى دانى عظمت آن چه قدر است و هنگامى كه شیر بدهد ، در هر بار مكیدن ، پاداش آزاد كردن یكى از فرزندان اسماعیل (علیه السلام ) براى اوست و آن گاه كه شیردادن تمام شود ، فرشته اى بر پهلوى او مى زند و مى گوید : عمل را از نو آغاز كن كه بى تردید ، آمرزیده شدى.»
📚بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۱۰۷
#مادری
#فرزندآوری
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۴۵
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#عقیم_سازی
منو همسرم سال ۸۵ عقد کردیم، هر دو دانشجو بودیم، همسرم یه کار پاره وقت داشت، و حقوقش کم بود. از هم دور بودیم، حدود ۱۰۰۰ کيلومتر...
سه سال عقد بودیم خیلی دوران سختی بود، سال ۸۸ عروسی گرفتیم و به شهر محل سکونت همسرم رفتیم.
خیلی زندگی سختی داشتیم، به هزارتومان محتاج بودیم، طبقه بالای خونه پدرهمسرم زندگی میکردیم. کم وبیش کمک میکردن اما با منت زیاد، چقدر اشک میریختم.
سال ۸۹ خدا پسری زیبا به ما داد، همسرم هم سرکار میرفت،حقوقش خوب بود، محتاج کسی نبودیم. پدرشوهرم گفت دیگه بچه نیارین، همین یکی بسه، از سرتونم زیاده، اما من عاشق بچه بودم و هستم،
پسرم دوسال ونیم داشت، من دوباره باردار شدم ولی این بار زخم زبون هم از طرف خانواده خودم، هم پدرشوهرم ولی گوش من پر بود از این زخم زبونا...
پسر دومم زیباتر از اولی با چشمهای آبی متولد شد. من اسم زیبای علی را براش انتخاب کردم. دوتا بچه کوچک ولی خانواده همسرم کمک حالم نبودن. فقط تکه و طعنه میزدن، بارها قلبم شکست ولی گله نکردم،
پسر دومم یکسال و سه ماه داشت که من خداخواسته باردار شدم. ازهمه مخفی کردم تا ماه پنجم. وقتی خانواده همسرم فهمیدن همگی باهام قهرکردن، خانواده خودمم همش سرزنشم میکردن، من چندبا خواستم سقط کنم اما هرکار کردم نشد، با داروهای گیاهی،
خدا را هزاران مرتبه شکر که به من رحم کرد و بچه مشکلی براش پیش نیومد، دیگه واضح بهم فحش میدادن، اما من بازم تحمل می کردم.
خدا را شکر پسر سومم هم صحیح و سلامت بدنیا اومد اما خانواده همسرم کلی به من گفتن برو عمل نازایی انجام بده، گفتم من این کارو نمیکنم، سه بار سزارین شدم دیگه عمل نازایی هیچوقت انجام نمیدم. از خدا میترسیدم.
دور از چشم من، همسرم را بردن بیمارستان عمل وازکتومی انجام داد، وقتی فهمیدم آنقدر ناراحت شدم، هیچوقت نمی بخشمشون.
الان خوشحالم سه تا پسرسالم ، شاد، درسخون دارم، هرسه تا مدرسه میرن. هر روز از اینکه برا سه تا بچه شیعه غذا درست میکنم ، خدمت بهشون میکنم، تو درس کمکشون میکنم، خوشحالم درسته مستاجرم اما خدا بزرگه و روزی رسان. روزی بچه های منم، هم مادی هم معنوی میرسونه.
انشالله بچه هام، سرباز امام زمان و تربیت راه مهدی فاطمه س باشن
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#امام_خمینی
✅ نصیحتی پدرانه...
یک نصیحت مخلصانه و پدرانه به بانوانی که جوانند و همسرانشان به لقاءالله پیوسته اند می نمایم که از ازدواج، این سنت ارزندۀ الهی سرباز نزنند و با ازدواج خود یادگارهایی چون خود، مقاوم و ارزنده به جای گذارند،و به وسوسۀ بعضی اشخاصِ بی توجه به صلاحها و فسادها گوش فرا ندهند.
📚ایثار و شهادت در مکتب امام خمینی
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۴۷
#فرزندآوری
#ورشکستگی_مالی
#مادری
#رزاقیت_خداوند
من سال ۹۰ ازدواج کردم و سال ۹۲ بچه اولم رو در سن ۲۳ سالگی به دنیا آوردم. درست شش ماه بعد از به دنیا اومدن پسرم همسرم به خاطر ضمانت مالی یکی از دوستانش دچار ورشکستگی مالی شد و در سال ۹۲ یک میلیارد و دویست میلیون بدهکار شد.
روزای خیلی بد و خیلی سختی بود، هرقدر از سختیش بگم کم گفتم. فقط یکیش اینکه همسر من با داشتن مدرک دکتری در آستانه هیئت علمی شدن و راهیابی به مراحل علمی بالاتر، افتاد زندان و تقریبا همه چیز رو از دست داد.
همیشه توکلمون به خدا بود و فقط درِ خونه ی خودش رفتیم.
حالا در هر صورت اون روزها سپری میشدن
پسرم تو این روزها داشت بزرگ میشد و من تمام تلاشم این بود که این شرایط مالی روی فرزندم تاثیر نذاره و همینطور همسرم
و واقعا محیط خونه رو انقدر مراقبت میکردیم، انگار نه انگار که همچین چالش بزرگی رو داریم
.
خلاصه سرتونو درد نیارم، من خیلی دوست داشتم که زود دوباره بچه دارشم اما همسرم مدام مخالف بود به خاطر شرایط مالی
چون همسرم کلا بیکار شده بود و کوچکترین درآمدی نداشت و یه دنیا بدهی و ما حتی یارانه هم نمی گرفتیم چون خودمون انصراف داده بودیم چون قبل از این ماجرا اوضاع مالیمون خیلی خوب بود.
هر قدر به همسرم میگفتم بچه بیاریم میگفت نه... تا اینکه پسرم هشت ساله شد و همیشه از نداشتن خواهر و برادر در رنج بود و بچه های عمو و خاله و دایی و عمه رو میدید که حداقل دو تا هستن اما خودش تنهاست.
مخصوصا به بچه های عموش خیلی حسادت میکرد چون اونا چهارتا بودن، دو دختر دو پسر...
یه شب که شام خونه برادرشوهرم دعوت بودیم موقع خداحافظی پسرم به دختر عموش حرفی زد که من به شدت ناراحت شدم، گفت نرگس خوش به حالتون شما زیادید اما من تنهام.
من اون لحظه بغضم گرفت، بعد از اون تلاشمو برای راضی کردن همسرم به کار گرفتم همه راهها رو امتحان کردم تا بلاخره همسرم راضی شدن و بچه دوم رو آوردیم.
یه دختر ناز، البته بعد از یه سقط که هرچی تلاش کردیم بمونه نموند. به پسرم نگفته بودم باردارم و رفتیم مطب برای سونوگرافی وقتی منشی دکتر گفت خانم بارداری، پسرم چشماش چنان برقی زد که تا به حال ندیده بودم.
بعد از اون، تو نه ماهگی دخترم، خدا یه دختر دیگه بهم هدیه داد، بله من طی یک و نیم سال سه حاملگی رو تجربه کردم. سختیای زیادی داشتم و دارم. ولی پشیمون نیستم الحمدلله
الان سه تا بچه داریم، ۹ ساله، ۲ ساله و ۶ ماهه
الحمدلله روزیشونم خدا داده و حقیقتا خیلی اوضاع مالیمون بهتر شده
حالا همسرم پشیمونه میگه کاش زودتر بچه می آوردیم تا پسرمم یه همبازی داشت و انقدر تنها نمیشد. چون دخترام خیلی همبازی خوبی برای هم میشن
روی صحبتم با خانواده هایی هست که تک فرزندی رو انتخاب میکنن، تک فرزندی ظلم به بچه هاست اینکارو نکنین، بچه داری سخته اما شیرینه
من همسرم شنبه تا چهارشنبه یه شهر دیگه هستن، مادرمم پیشم نیستن، همیشه دست تنهام اما باور کنین دست خدا رو و ائمه رو توی زندگی برای نگهداری این بچه ها میبینم.
کافیه ازشون کمک بخوایم حالا فعلا خونمون خیلی کوچیکه انشالله جابه جا که بشیم تو فکر چهارمی و پنجمی هم هستم.
من خودمم تحصیلکرده هستم ولی اول به خاطر پسرم با وجود شرایط مالی سختی که گفتم و حالا هم به خاطر دخترام قید کار رو زدم با اینکه تهران یه مدت شاغل بودم چون مادری برام اولویته
با اینکه تو فامیل هم مدام همه می پرسیدن خب اینهمه درس خوندی، آخرش چی شد
منم میگفتم مگه میخواست چی بشه
علاقه داشتم خوندم، همین... الان دیگه نمیگن
اما الانم بیکار نیستم در حال حفظ قرآن هستم
و برای اینکه مجبور به ترک خونه و بچه ها نشم کلاسهای اینترنتی و تلفنی حفظ دارم
که خیلی هم خوبه یعنی نهایت آرامش.
میخوام انشالله حافظ کل بشم که همیشه آرزوم بوده بعدم میتونم لیسانس علوم قرآنی بگیرم و بعدم میخوام انشالله ارشد علوم قرآنی شرکت کنم.
آخه از وقتی قرآن حفظ میکنم، احساس میکنم خیلی در زمینه علوم قرآنی استعداد دارم و میتونم موفق تر بشم.
کاش همون دوران کنکور میرفتم سراغ حفظ قرآن و سختی اون همه درس و خوابگاه و غربت رو نمی کشیدم. بازم خداروشکر... اینو گفتم برای خانومایی که دغدغه رشد شخصی هم دارن
التماس دعا از همه اعضای کانال دارم، همه برای بچه های هم دعا کنیم که زیر سایه امام زمان عاقبت به خیر شن...
تنها چیزی که منو اذیت میکنه اینه که گاهی خسته میشم و عصبانی میشم که ترکشهای عصبانیتم معمولا گل پسر مظلوممو میگیره، خدا منو ببخشه و امام زمان دستمو بگیره انشالله که بتونم بیشتر خودمو کنترل کنم
من دغدغه م شیعه امام زمانیه
انشالله خودشون بچه هامو هدایت کنن
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داللی این دوتا جوجه 😂
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄
@khandehpak
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ نوبت جهاد ماست...
ما سال ۹۱ ازدواج کردیم، در ۲۰ سالگی...
ساده و بدون خرید و عروسی و حتی سفر.
ولیمه در حد پدر و مادرا و برادرا، حدود ۱۵ نفر.
از اول قرارمون بود که ۸ تا سرباز امام زمانی بیاریم. از روز اول نوردیده میخواستیم ...
که خدا سخت امتحانمون کرد با ندادن فرزند برای ۱۰ سال....
زندگی مون خیلی بالا و پایین شد. خیلی دوا و درمون کردیم، طب جدید و سنتی و اسلامی...
آنچه از دعا و نذر و نیاز و....
حتی همسرم که حاضر نبود سربازی بره، رفت سربازی که بتونیم اربعین بریم کربلا زیر قبه دعا کنیم و نشد. ۴ سال زیر قبه هم خواستیم و نشد....
دیگه هزینه درمان هم نداشتیم و ناامید از همه جا. چندتا از دوستانجمع شدن و با نذر کمک صدقه به ما هزینه ای وی اف رو دادند.
اولین بار ای وی اف از فضل خدا و لطف امام حسین جان، با انتقال سه تا جنین، یکیش گرفت و الان نوردیده ما یک سال نیمشه...
از یک سالگی برای وامش اقدام کردیم و به سختی گرفتیم و همه رو هزینه درمان برای فرزندآوری مجدد کردیم. این بار هم ۳ تا جنین انتقال دادیم که چند روزه جواب منفی آزمایش اومده و قلبمون از غصه مچاله شده...
حرف اصلیم با دوستان این کانال اینه...
چندین ساله حضرت آقا میگن فرزندآوری و بحران جمعیت...
حالا خیلی ها تی تیش مامانی بازی درمیارن و نمیارن...
بنظرم هیچ دلیلی تو این برهه خاص و حساس منطقی نمیتونه باشه...
پول و بی پولی، بیکاری، کم جایی، حرف دیگران و ...
فقط و فقط توجیهه....
میتونید یه لحظه خودتون رو بذارید جای ما؟
این همه درد و درمان و هزینه؟
مسلمونا حتی صدقه رو قبول کردیم که بتونیم به سهم خودمون کمکی کنیم. غرور و شخصیتمون که یه روزی وضعمون خوب بود و حالا.... گذاشتیم زیر پا.
بعد چون مثلا مادرشوهرتون میگه بالا چشمتون ابرو، نمیارید بعدی رو؟؟؟!!
به خداوندی خدا من به سهم خودم نمیگذرم از هرکسی که داره این روزا کوتاهی میکنه...
بهونه ها، تیروئید دارم ، بچم کوچیکه، چاقم ، لاغرم، درس دارم، کار دارم ، تفریحام موندن.....
حال این روزای جامعه خودمون و دنیا رو میبینید؟ ما تو دنیا اقلیت ایم! تعارف نداریم!
چیزی از اسلام و مسلمونی باقی نمونده...
این هم برخورد با چادری و مذهبی و طلبه ها....
هی نشینیم بگیم این روزا کسایی که سکوت کردن تو اغتشاش مقصرن، یا اونایی که تو این آتیش دمیدن تو خون شهدای شاهچراغ و این چهل روز شریک هستن...
من و شمام اگه با این جهاد و فرزندآوری که میتونیم ایرانمون رو قوی کنیم، زمینه ظهور آقامون رو بسازیم و سربازاشون رو بیاریم، نمیکنیم و نمیاریم و هی امروز و فردا میکنیم ، کمتر از اونا مقصر نیستیم....
در آخر اگر دوست داشتین برا من بیچاره که هیچ راهی برای بچه دار شدن جز ای وی اف ندارم و هزینه اون رو هم ندارم، دعا کنید خدا از دریچه فضلش برامون برسونه و برای همه ی آرزودارها...
#بحران_جمعیت
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#جمعیت_مولفه_قدرت
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
⁉️ چقدر به فکر عاقبت به خیری، فرزندان مون هستیم؟!
موقع ازدواج، آقای نبی لو ۲۳ سال داشت، من ۱۹ سال. همیشه می گفت، ما دیر ازدواج کردیم. خانم حیف نبود؟ این زندگی، به این خوبی رو، ما چهار سال زودتر می تونستیم شروع کنیم. چرا دیر ازدواج کردیم؟!
همیشه می گفتن وقتی انسان می تونه زندگی خوبی داشته باشه، چرا دیر؟!
بعد شاید باورتون نشه، دخترم مون که ۱۴ سالش بود، خود آقای نبی لو واسطه ازدواج دامادم با دخترم شدن ...
اصغر آقا یه طلبه ساده، از روستا های استان همدان بودن و پسر دایی بنده، که در قم در حال تحصیل بودن، یه روز در حرم، همسرم به ایشون گفته بودن، چرا شما ازدواج نمی کنی؟!
گفته بود، من شرایط ازدواج ندارم...
گفته بودن، حالا اگر من یه خانواده ای رو پیدا کنم که حاضر باشن با شرایطی که داری به شما دختر بدن، شما چکار می کنی؟!
ایشون گفته بود، اصلا محاله یه همچین چیزی... من یه طلبه ساده ام... هیچی ندارم... پدرم خوب یه کشاورزه... محاله کسی به من دختر بده...
گفته بودن، نه من یه خانواده ای رو می شناسم که شما رو می شناسن، من شما رو بهشون معرفی کردم...
برای من خیلی سخت بود. چون فامیل هم بودیم.. گفتم برای من وجهه خوبی نداره، بری و پیشنهاد بدی... آقای نبی لو می گفتن، نه روی شناختی که من از این جوون دارم، دوست ندارم همچین پسری رو از دست بدیم. بعد من می گفتم، اصلا، مگه دختر ما چقدر سن داره، که ما خودمون بخوایم اقدام کنیم برا ازدواجش؟! خلاصه ایشون تونست منو قانع کنه برای این کار ...
شهید نبی لو به دامادم گفته بود، من با خانواده این دختر صحبت می کنم. اونها هم با دخترشون مطرح کنن، اگر بتونم موافقت همه شون رو بگیرم، حتما میام بهت میگم.
حالا من مونده بودم، چطوری این موضوع رو با دخترم مطرح کنیم. به همسرم گفتم، حالا چطور می خوای به طیبه بگی؟! گفت خانم، اونم راهش رو بلدم. من خودم یه جوری میگم.
ایشون نشستن شروع کردن به صحبت کردن با دخترم، که چقدر ازدواج خوبی داره، و چقدر باعث دوری از گناه میشه و اینکه اگر پسر مومن با تقوایی باشه و ... اینها رو توضیح داد برای دخترم، خیلی با بچه ها راحت بود.
بعد گفت حالا اگر من به عنوان پدرت، یه پسری رو معرفی کنم که تمامی این خصوصیاتی که گفتم، داشته باشه، تو چکار میکنی؟ نظرت چیه؟! دخترم بنده خدا همین جور مونده بود... همسرم به دخترم گفت: نه حالا نمی خوام جواب بدی، خوب فکرات رو بکن، بعد جواب بده...
من به عنوان پدر تو، خوشبختی تو رو می خوام. اگر یه روزی چنین پیشنهادی بدم، نظرم رو می پذیری؟!
بعد از مدتی مجدد موضوع رو با دخترم مطرح کردیم و دخترم هم موافقت کرد.
وقتی مجدد با پسر داییم مطرح کرده بودن، ایشون گفته بودن، من حتما باید این خانواده رو ببینم، پدرش رو ببینم، مادرش رو ببینم، رو چه حسابی با این شرایط من، حاضرن به من دختر بدن؟!
گفته بودن باشه من هماهنگ می کنم، بیا حرم، بگم پدرش هم بیاد، با هم صحبت کنید.
می گفت رفتیم نشستیم، اصغر آقا هم هی نگاه می کرد، با یه حالت نگرانی می گفتن نیومدن، نمی خواید یه تماس بگیرین، ببینید چرا نیومدن؟!
گفته بودن: الان من پدر اون دختر، چی می خوای بهش بگی؟!
خندید گفت: نه حالا بیان، من بهشون میگم.
گفته بودن، اومدن دیگه... من الان پدر اون دختری هستم که گفتم، من طیبه رو برای شما در نظر گرفتم.
دامادم تعریف می کنه که وقتی بابا این حرف رو زد، از یه طرف واقعا تو دلم یه همچین چیزی رو می خواستم و دوست داشتم چنین ازدواجی انجام بشه، همیشه می گفتم، کاش این دختر سه چهار سال بزرگ تر بود، من جراتش رو داشتم، که مطرح کنم. از اون طرف می گفتم، کاش زمین دهن باز می کرد من می رفتم داخلش، چقدر راحت بابا گفت، من پدر اون دخترم...
خلاصه با هم صحبت کرده بودن و آقای نبی لو گفته بودن از نظر من مسئله ای نیست. به لحاظ مالی هم حاضرم از حقوق خودم، یه کمکی به شما بکنم، ولی راستش رو بخواید، نمی خوام پسری مثل شما رو از دست بدم. من با خانواده هم صحبت کردم و هماهنگ هستند.
الحمدالله دختر من ۱۴ سالگی ازدواج کرده... تا به امروز، حتی یکبار هم نگفتم، کاش دوسال دیرتر این ازدواج انجام می شد. الحمدالله هم خودش تونسته عاقلانه با این موضوع برخورد کنه، هم خدا رو شکر، انتخابی که همسرم کرده بود، مناسب و شایسته بود. و تا به امروز هم واقعا خیلی راضی هستیم.
دخترم الان یه وقتایی که در فراق پدرش گریه می کنه، میگه، بابا دستت درد نکنه، واقعا عاقبت به خیری منو می خواستی...
🔹خاطره همسر شهید مدافع حرم #شهید_نبی_لو از واسطه گری برای ازدواج دختر ۱۴ ساله اش در مصاحبه با رادیو معارف
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#خانواده_مستحکم
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ طعم شیرین مادری...
۱۹ سالم بود که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم.
من فکر میکردم همین که تصمیم بگیریم اون ماهش جواب مثبت میشه. ولی خدا میخواست صبرم رو بیشتر کنه.
۷ ماه شد که جواب نگرفتیم، حالم خیلی بد بود، حس کسی رو داشتم که سال هاست بی نصیب مونده. دکتر هم رفته بودیم و مشکلی نبود، گفته بودن باید یک سال صبر کنین تا اون موقع نگرانی نداره.
یهویی قسمت شد بریم کربلا مرداد ماه بود.
وقتی تو بین الحرمین بودم شهید آوردن
شهید مدافع حرم❤️ نیت کردم اگر خدا بهمون پسر بده، اسمشو بذاریم محمد و اگر دختر بود زینب.... من بچه ها رو بزرگ میکنم، ولی بشن مال خانم زینب، فدایی ایشون.
بعدش رفتم حرم حضرت عباس، واقعا حالم خوب نبود، سردرگم بودم که جواب مثبت نمیگیریم. حضرت رو به خانم ام البنین قسم دادم که باردار بشم به زودی...
از کربلا برگشتیم، دیدم دو هفته گذشته از دوره ام و خبری نیست، گفتم شاید باردار باشم، به شوهرم چیزی نگفته بودم، رفتم بی بی چک خریدم، صبح بیدار شدم، دستام داشت می لرزید. چنان شوق و اضطرابی داشتم که نفسم بالا نمیومد، بی بی چک و گذاشتم و دوتا رنگ صورتی پیدا شد، اون دوتا رنگ چقدر خوشرنگ بودن😍
نمیدونستم چی کار کنم، فقط این به ذهنم اومد که وقت شکر گذاریه، عین دیوونه ها داشتم تند تند میگفتم خدایا شکرت، خدایا شکرت...
اما بازم اعتنا نکردم و رفتم آزمایش دادم، متصدی اونجا نمیدونست که چقدر شوق دارم، بهم گفت همیشه هم بی بی چک مثبت، نشان از این نیست که مثبته 😏 و نمیدونتست با این حرفش من چقدر حالم بد میشه.
ولی بعدش رفتم و جواب رو گرفتم و دیدم بله مثبت. خیلی حس خوبی بود.
امیدوارم همه اونایی که منتظر هستن خدا زودی دامنشون رو سبز کنه. اونایی هم که منتظر نیستن، خدا به دلشون بندازه و اقدام کنن... 😅😅
مادری حس بینهایت خوبیه.... 😌😍
#مادری
#فرزندآوری
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#ارسالی_مخاطبین
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر»
#برکت_خانه
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۴۸
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#زایمان_خانگی
#سزارین
#قسمت_اول
هفته ۹ بارداری بود که به واسطه یکی از دوستانم با یک کانال طب سنتی آشنا شدم، اوایل کاملا تفریحی و تفننی در کانال جستجو میکردم به خاطر اینکه مدتی بود با طب سنتی آشنا شده بودم همواره پیگیر مطالب کانال بودم اولین بار وقتی فیلم یکی از سزارین ها را در کانال مشاهده کردم به این نتیجه رسیدم که در اتاق عمل چه بلای بزرگی به سرم می آید و همین قضیه انگیزه ای شد تا در مورد زایمان طبیعی بعد از سزارین تحقیق کنم.
همین طور که پیش می رفتم بیشتر از قبل به مطالب کانال تسلط پیدا میکردم و سعی میکردم و آنها را رعایت کنم. و مهمتر از همه گزارشهای زایمانی که در کانال میخواندم انرژی انگیزه بیشتری به من میداد تا بتوانم به این موضوع فکر کنم.
تمام دوران بارداری با خواندن گزارشهای زایمان به انتها رسید، هر بار که این گزارشها را میخواندم انرژی منفی ای که از طرف اطرافیان به ما وارد میشد، خنثی میشد.
بالاخره انتظار به سر رسید با رعایت دستورالعمل های کانال یک بارداری آرام به هفته ۳۶ رسید.
و من به ادمین کانال برای تدابیر زایمان آسان پیام دادم، دو هفته از انجام تدابیر زایمان آسان گذشته بود که شبها گهگاهی درد به سراغم می آمد.
اوایل با استراحت و گرم نگه داشتن دردها ساکت می شد تا اینکه یک شب که درد داشتم با تصور اینکه این درد ها هم ساکت خواهد شد دردها را تحمل می کردم تا اینکه ساعت ۴ بامداد، سه شنبه کیسه آب پاره شد، وقتی به ادمین کانال طب سنتی پیام دادم، تدابیر جدید رو برام ارسال کردند و تا شب مرتب تحت نظر، تدابیر را انجام میدادم.
اوایل، بعد از پارگی کیسه آب دردها خیلی زیاد نبود تا شب که دردها زیاد شد. با اینکه نفس گیری عمیق و ماساژ داشتم اما فاصله درد ها زود به زود بود، تصور کردم دیگه به مراحل پایانی دردهای زایمانی رسیدم، باز بهشون پیام دادم و ما راهی بیمارستان شدیم.
وقتی گفتم که زایمان های قبلی من سزارین بوده و کیسه آب پاره شده، پرسنل بیمارستان شروع کردند به دعوا کردن که چرا اینقدر دیر آمدی و همین الان باید به اتاق عمل بروی و سزارین کنی.
به من می گفتند کی به تو گفته که میتونی بعد از دوبار سزارین طبیعی زایمان کنی؟ وقتی میگفتم دکتر متخصص زنان گفته می توانم این فرصت را به تو بدهم؛ هیچ کدامشان نمیپذیرفتند. حتی خود متخصص زنان در آن ساعت پاسخ تلفنش را نداد و بعد از مدتی که زنگ زد، وقتی گفتند شما به ایشون گفتید میتونه وی بک بکنه؟ گفت چون نیامده زیر نظر خودم و زیر نظر من ورزش نکرده من نمی پذیرم که ویبک ایشون رو انجام بدم و گفت من اصلا سزارینش هم نمیکنم ...
تمام عوامل اتاق عمل از دکتر بیهوشی، دکتر زنان که بسیار تازه کار بود را خبر کردند ساعت یک نصف شب. همینجور که داشتند از جنین ضربان قلب میگرفتند، گفتند افت ضربان دارد و ضربان از ۱۴۰ به ۹۰ رسیده، طوری پرستار ها نگران و مضطرب بودند که این نگرانی و اضطراب شان من را به این نتیجه رساند که جان فرزندم از سزارین نشدن مهمتر است پس برخلاف میل قلبی، نامه رضایت سزارین را امضا کردم.
آماده عمل شدم و از اینکه تو اون لحظه ها داشتم تمام زحماتم رو بر باد رفته میدیدم بسیار غمگین بودم😢 غم زیادی داشتم اما فقط به امید اینکه دارم جان فرزندم را نجات میدهم، تحمل می کردم و من در آستانه ورود به اتاق عمل بودم اما همچنان مردد☹️
در این لحظات فقط دوست داشتم همسرم کنارم باشد و با او حرف بزنم. در همین حین، همسرم یک بار دیگر گوشی را چک کرد و جواب ادمین را به من نشان داد که: " کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین چیزی طبیعی است."
همین جمله باعث شد که من از همه نگرانی ها رها شوم و از رفتن زیر تیغ جراحی منصرف...
فقط دانستن همین مطلب که کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین در شرایط پارگی کیسه آب یک امر طبیعی است؛ برای اتخاذ یک تصمیم مهم کافی بود. و من همانجا گفتم من نمی خواهم سزارین بشوم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1