eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
16.7هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
خدا رو شکر.... مدتی بود به علت شرکت در جهاد فرزندآوری و کثرت اولاد و کمبود فضا، دنبال تخت دوطبقه برای چیدمان و جاسازی ۴ فرزند در یک اتاق بودیم. در پرانتز از آنجا که اکثر رفقای بنده از سر طیف پزشکان مرفهند و بودجه و درآمد خانواده از ته طیف پاسداران کمتر مرفه و اینجانب مانند گروه اول به افزایش جمعیت کمک می‌کنم و مانند گروه دوم دخل و خرج می‌رسانم، لذا دست به حساب کتابمان باید اندکی دو دو تا چهار تا گونه باشد.😅البته که خدا رزاق است. جست و جو را از خیابان وصال راسته تخت فروشی ها آغاز کردیم. زیبا بودند و چشم نواز. قیمت ها حدود ۲۵ تومانی میشد. لاجرم سطح توقع را پایین تر کشیده، به سمساری ها و در نهایت سایت دیوار شیراز رسیدیم.😅 در هر گام ۵ تومنی افت قیمت داشتیم تا رسیدیم به دو ملیون و پانصد تومان. حالا خود تعداد گام های رو به عقبمان را حساب کنید. تا اینجا توانسته بودیم یک صفر از رقم ماجرا کم کنیم💪 از قضا این بار در دایره دوار تقدیر باز به وصال رسیدیم. البته نه مغازه های شیک و پیک آن، بلکه خانه ای قدیمی در ته یکی از کوچه هایش که عزم بر فروختن تخت های چوبی عتیقه شان بعد از ۲۵ سال داشتند. بالاخره در زمان خودش لاکچری طوری بوده. خریدیم و در یک اقدام‌ وانت گونه، بار زدیم و راهی خانه شدیم. فروشنده مهربان تعدادی میل بافتنی به ما اشانتیون داد. جفت بودند و زیبا. یکی از آن ها اما تک بود و به کار نیا. حکمتش را نفهمیدیم ولی از آنجا که ما استاد تعمیر هستیم نه تعویض، به امید روزی که جایی بکار رود خوشحال و پلنگک زنان از سود اضافی که کسب کردیم، راهی شدیم و غرق در سرهم بندی تخت ها. مشعوف از این که ۲۰ میلیون نداشته از زندگی جلو افتاده که ناگاه متوجه سکوت مبهمی در خانه شدیم. سرشماري سرانگشتی از بچه ها بحساب آوردیم و دیدیم یکی کم است و سکوت بود و این برای مادران نشانه خوبی نیست🤨 یعنی یا باید صدای جیغشان در گوشت باشد یا جلوی چشمت تا آرامش داشته باشی و چه پارادوکس جذابیست جیغی و فریادی که آرامش بخش است. حداقل خیالت راحت است که سالم اند😁 از پی اش رفتیم. همان میل بافتنی تک بی حکمتِ بکار نیا را در دستانش دیدیم. کم سن بود و بی عقل و در تصوراتش آن را با چوب طبل اشتباهی گرفته بود و گوشی تازه قسط به پایان رسیده مادر را به جای تنبک و آن چنان موسیقی دلنوازی در خلوت برای خود نواخته بود که صفحه ال سی‌دی جیغ بنفشی کشیده بود و به کما فرو رفته بود و اشانتیون ۲۵۰۰ تومنی، دو نیم میلیون خرج روی دستمان گذاشته بود😢 و البته که خدا رزاق است. داشت بادمان پنچر می‌شد که پدر فهیم ماجرا، جوری وارد مدیریت کردن فضا شد در قالب جملاتی از قبیل خداروشکر که به چشمشان نزدند، خدارو شکر به چارشان نزدند و خلاصه داشت میل بافتنی را به اقصی نقاطشان فرو می‌کرد که آنچنان راضی شدیم و گفتیم بس است دیگر مرد. کله بچه را بوسیده و ضمن تشکر از نزدن آسیب بیشتر، همه سجده شکری رفته و شاد و خرم به ادامه ماجرا پرداختیم😁 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۱۱ سال ۸۴ بود، ۱۹ ساله بودم و تازه دانشگاه قبول شده بودم، می دونستم بابام تا درس و دانشگاهم تموم نشه، موافق ازدواجم نیست، به همین خاطر با خیال راحت داشتم درس می خوندم. اون موقع خواهر سومم با ۱۴ سال اختلاف سنی با من دوساله بود و زندگیمون رو از سکوت و یکنواختی در آورده بود، تا اینکه مادر همسرم منو در مسجد دیده بود و فرداش اومدن خواستگاریم و در کمال تعجب و علی رغم سخت گیری هایی که قبلا با دیگر خواستگارام داشت. بابام خیلی راحت گفتن که همسرم به دلش نشسته و پس از تحقیقاتی که انجام دادن، ما به صورت کاملا سنتی ازدواج کردیم. یه چند ماهی که از عقدمون گذشت، متوجه دخالت های خانواده همسرم شدم البته همسرم خیلی سعی می کرد که خاطر من مکدر نشه ولی نمی دونم چرا بی دلیل از هر کاهی، کوه می ساختن و بهانه پشت بهانه، خیلی سخت می گذشت چون واقعا مونده بودم چه طور باهاشون رفتار کنم که سوء تفاهم نشه و ارتباط بهتری داشته باشم ولی بازم برای کوچک ترین حرف و رفتاری، بهانه ها شروع می شد، خیلی سعی می کردم احترامشان رو نگه دارم ولی باز طبق روال قبل، چیزی تغییر نمی کرد. با این حال من درسم رو می خوندم و تنها چیزی که منو به ادامه ی این زندگی راغب می کرد پاکی و صداقت همسرم بود. پدر شوهرم قول های بسیاری برای کمک بهمون داده بودن ولی همگی بعد از عقد به فراموشی سپرده شد. ناگفته نمونه همسرم از وقتی خدمت سربازیش تموم شده بود تا زمان ازدواج، تو مغازه باباش کار می کرده بدون دریافت هیچ حقوق و دستمزدی و به این امید که بعد از ازدواج باباش، برای اداره زندگی بهش کمک کنه که عملی نشد. یک سال از عقدمون گذشت و با اینکه دوران عقد برا بیشتر زوج ها شیرین ترین ایام هست، برای منو و همسرم خیلی سخت می گذشت، نمی دونم چرا، با وجود اینکه خودشون منو پسندیده بودن و حتی از نظر شرایط خونوادگی هر دو خیلی به هم‌ نزدیک بودیم، ولی دلیل این بهانه جوییها مشخص نبود و من سعی می کردم که خانواده ام متوجه این مسائل نشن، چون واقعا همسرم رو دوست می داشتم، دلش پاک و صاف بود و بی ریا و این بود دلیل تحمل تمام سختی ها و اشک ها و غصه ها و سوال های بی جواب. بعد از یک سال، با یک عروسی ساده، زندگیمون رو در یک خانه ای که هنوز کاملا تکمیل نبود ولی چون اجاره ی کمی داشت، شروع کردیم به امید اینکه مستقل میشیم و کم کم اوضاع رو به راه میشه ولی شرایط بهتر نشد که بدتر شد تا اینکه بارها منو همسرم تصمیم گرفتیم توافقی از هم جدا بشیم، همه ی این ها در حالی بود که من تمام تلاشم رو می کردم که خونواده ام متوجه نشن. یک سال گذشت به خاطر شرایطی که داشتیم به بچه فکر نمی کردیم، هر دو افسرده شده بودیم چون دلیل این سنگ اندازی ها رو نمی دونستیم. برای اینکه بتونم زندگیمون رو حفظ کنم مسئله بچه رو با همسرم مطرح کردم ولی زیاد موافق نبود ولی می گفت به خاطر این همه سختی که برا من تحمل کردی، نمی خوام لذت مادر شدن رو ازت بگیرم شاید با اومدن بچه زندگیمون از این بی روحی و افسردگی در بیاد. بعد از گذشت چند ماه که باردار نشدم برای بررسی اولیه رفتم دکتر و اونجا بود که دکتر با دیدن آزمایشی که برا همسرم داده بودن، گفتن که مشکل جدی تو آزمایشات همسرم هست که هیچ راه درمانی نداره و شما هیچ وقت نمی تونید بارداری طبیعی داشته باشید. دنیا رو سرم خراب شد، دیگه هیچ انگیزه ای نداشتم، هر ماه که می گذشت دکتر دیگه ای رو انتخاب می کردم ولی همه حرفشون یکی بود. دیگه به هیچی فکر نمی کردم فقط هدفم بچه بود، با این اوضاع درس می خوندم تا بتونم کار کنم و از عهده ی خرج و مخارج دکتر و هزینه های سنگین ناباروری بر بیام. جالبه و شاید برای بعضیا خنده دار که نشستن تو نوبت های طولانی دکتر برام اصلا خسته کننده نبود، گاهی روزهایی که قرار بود برم با دکتر جدیدی ویزیت بشم اون روز صبح رو سر از پا نمی‌شناختم، تفریحم شده بود که با دکتر جدیدی ویزیت بشم شاید یکی حرف جدیدی بزنه و راه درمانی پیدا بشه ولی هرچه پیش می رفتیم یاس و ناامیدی بیشتری تو حرف های پزشکان دیده می شد. موضوع ناباروری و البته انکار از طرف خانواده همسرم که مشکل پسر ما نیست، هم به حرف های قبلیشون اضافه شده بود و من همچنان این زندگی رو با چنگ و دندون نگه می داشتم. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سنگ کلیه داری ⁉️😰 11 راه درمان خانگی سنگ‌ کلیه که حتما لازمه بدونی 🤔 💠 راه های مهم پیشگیری یا درمان سنگ‌کلیه از نظر طب سنتی 🍃♨️ 👇👇👇🩺⛑ https://eitaa.com/joinchat/2529166307Cd627faff84 🚨اطلاعات پزشکیتو ببر بالا عضو شو🧠
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
🚫 احتمال خطر سکته قلبی و مغزی یا حتی فلج شدن 😱😰 فقط تنها با رعایت نکردن و ترکیب این چند خوراکی . . . ❌🤯😳 https://eitaa.com/joinchat/2529166307Cd627faff84 اطلاعات مهم‌ طبی 🍃👆 🚨پیشگیری بهتر از درمان 🚨
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۱۱ البته خیلی کمک پدر مادرم و خواهرام، به من کمک کرد تا بتونم این سختی ها را پشت سر بذارم... بعد از چند سال زمینی که خریده بودیم که بتونیم خونه بسازیم رو به خاطر هزینه های درمان فروختیم و با بخشی از اون پول یه خونه ی کوچیک نیمه ساز و البته پایین شهر خریدیم و با کمک پدر و مادرم و فروش طلاهام و وام تونستیم به ماشین بخریم که بتونیم راحت تر روند درمان رو ادامه بدیم. آخه ما دکتر های مختلف تو شهرهای قم و تهران هم می رفتیم ولی با اینکه حرف همه یکی بود و سال های سال می گذشت ولی نمی تونستیم قبول کنیم که بچه دار نخواهیم شد. ۴ بار ای وی اف ناموفق منو از پا نمی نداخت و من خسته اما با کور سویی از امید ادامه می دادم، تا اینکه بعد از گذشت ۱۶ سال و تو ای وی اف پنجم در سن ۳۷ سالگی باردار شدم. وقتی نتیجه ی آزمایشم رو گرفتم، همه گریه می کردیم، تو مدت ۱۵ روز از زمان ای وی اف تا گرفتن نتیجه ی آزمایش به دو تا شهید متوسل شده بودم. وقتی به همسرم زنگ زدم و نتیجه آزمایش رو گفتم، شوکه شده بود، اصلا نمی تونست حرف بزنه و هنوز که هنوز میگه باورم نمیشه... مادر شوهر و پدر شوهرم دارن لحظه شماری می کنن برای دیدن کوچولوی ما، اینقدر خوشحال هستن که بچه ی من دختره چون ۵ تا نوه ی پسر دارن، میگن زنی که بچه اولش دختر باشه، قدمش پربرکته. فرشته کوچولوی من اومده تا همه ی سختی ها و رنج هایی که کشیدیم رو از زندگیمون پاک کنه، الان که دارم این پیام رو میدم به فضل و لطف خدا به زودی فرشته ی کوچولو و ثمره ی عشقمون یا به قول آقام معجزه ی زندگیمون به دنیا میاد. از همه اعضای کانال و مامانای عزیز می خوام برام دعا کنن که کوچولوی من سالم به دنیا بیاد و یه خواسته ی دیگه ای که داشتم اینه که برام دعا کنند تا بتونم دوباره فرزند دیگه ای داشته باشم با اینکه ای وی اف و درمان ناباروری پروسه ی سخت، وقت گیر، پر استرس ، پر هزینه هست و از الان دارم دوباره رو آقام کار می کنم که برای دومی هم باهام همکاری کنه 😊 و در پایان برای تمام چشم انتظار ها دعا کنید که طمع شیرین و وصف نشدنی مادر شدن رو بچشند. دلیل اینهمه پر حرفی این بود که بگم موضوع ناباروری مشکلی بزرگ البته اغلب قابل درمان هست اما وقت گیر، با هزینه های سرسام آور و مهم تر این که اکثرا زوج های نابارور درک نمی شوند و باید به تنهایی این مسئله سخت رو پیش ببرند. امید که به این مسئله جدی تر توجه شود. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۱۲ من در سال ۸۴ با همسرم به طور کاملا سنتی عقد کردم و دوران سخت و طاقت فرسای ١/۵ ساله را شاید به تلخی، به امید زندگی زیر یک سقف مشترک سپری کردیم. عقد بسیار ساده و مقارن با نیمه شعبان بود، گرچه با تاخیر یک‌ماهه میتونستیم عید فطر پیش رهبری عقد بشیم، ولی از ترس از دست دادن همدیگه طی این مدت، ترجیح دادیم زودتر عقد بشیم. مادرم از اول مخالف ازدواج ما بود و تمام این تلخی های عقد هم مربوط به رفتار نسنجیده ایشون بود، که خاطرات تلخش را تا ابد برای ما باقی گذاشت. ولی در این دوران واقعا همدل بودیم و سعی کردیم تا از این فرصت برای رفع نواقصمون کمک بگیریم و رشد کنیم تا بعد راحت تر کنار هم باشیم، با گفتگو و نوشتن، نامه نگاری هایی که گاه حامل آنها خودمون بودیم و هرجا سختمون بود، صحبت کنیم، می نوشتیم. بالاخره فروردین ۸۶ با سفر به مشهد و بعد هم یک ولیمه مختصر مستقل شدیم در شهری دور از خانواده ها... ۲ سال در غربت زندگی کردیم که سرشار از خوشی بود و تنها لحظات تلخ آن را مادرم رقم می‌زد. مادر من معلم بودن و بصورت کاملا افراطی درگیر کارشون بودن و به همین جهت من از کار بیرون منزل متنفر شده بودم، علیرغم درس خوبم که در مدارس تیزهوشان بودم. یک تجربه ی تلخ، سقط در یک سال و نیم بعد از ازدواجم در غربت داشتم که خیلی از نظر روحی برای من سخت بود و زمینه ای شد تا به فکر انتقال به شهر خود شویم و در کمال ناباوری این اتفاق افتاد و در سال ۸۸ بازگشتیم. در سال ۸۹ خدا پسرم را به ما عطا کرد، من با فکر فرزندان زیاد و یک خانم خانه دار به تمام معنا به جنگ با عرف خانواده و بویژه مادرم رفته بودم. ۲ سال و ۳ ماه بعد دختر اولم را باردار شدم، کاملا به اختیار، تا سه ماه مادرم را مطلع نکردم تا آرامش بیشتری داشته باشم و این اتفاق در بارداری های بعدی هم افتاد. بارداری فوق العاده سختی داشتم و در ماه آخر استراحت مطلق کامل، به اجبار ماه آخر را به مادرم که به اصرار من بازنشسته شده بود، زحمت دادم. که قدر دان زحمات شون هستم. دختر اولم بعد از فراز و نشیب سخت بارداری خیلی راحت در فروردین ۹۲ به دنیا آمد و یک موجود بی دردسر و کاملا مستقل، طوری که این بار با فاصله ی کمتر، تصمیم به بارداری مجدد گرفتم. قصه ی زایمان زودرس و استراحت مطلقی که به دلیل نداشتن کمک، رعایت نکردم. دو روز قبل از مراسم ازدواج تنها برادرم با ۴۲ روز تفاوت پزشکی دختر دومم را به دنیا آوردم، خدارا شکر سالم و به شکل طبیعی... دو و نیم سال از تولد فرزند سوم گذشته بود که تصمیم به داشتن فرزند بعدی گرفتیم و در این زمان مقام معظم رهبری هم تاکید به فرزند آوری بیشتر داشتن و ما مصمم‌تر ازقبل و حق به جانب تر، برای مواجهه با افرادی که دائم ما را سرزنش می‌کردند به راهمون ادامه دادیم. و خداوند لطفش را شامل حالمون کرد و در سال ۹۷ دختر سومم را به ما عطا کرد. در ضمن ما با اقتصاد مقاومتی و با یک حقوق زندگی را به خوبی مدیریت می‌کردیم و خیلی از موارد مصرفی اعم از خوراکی و پوشاکی را در خانه تولید می‌کردیم. می‌تونم به جرات بگم لباس کل اعضای خانواده دوخت خودم بود، بخاطر علاقه ی زیادم به خیاطی، همسرم هم خیلی همراهی می‌کردن در خرید پارچه های متنوع و با وجود تعداد زیاد مون، همیشه در فامیل هم خوش پوش بودیم و هم نوپوش با هزینه ای گاها یک چهارم بقیه.... با تولد هر فرزند رزق مادی و معنویمون بیشتر شد، باتولد پسرم ماشین نو خریدیم، با تولد دختر اول یک زمین با فروش طلاهای پس اندازم و با مساعدت خانواده ام و لطف خدا سال ۹۴ خونه ای بزرگ ولی قدیمی و تقریبا دور از مرکز شهر خریدیم. با تولد دختر سوم گرچه تصادف سختی کردیم و ماشین مون تقریلا کامل از بین رفت ولی جز شکستگی پای پسرم و شانه ی دختر اول و مقداری جراحات دیگر خدا را صد هزار مرتبه شکر همه زنده ماندیم و بعد از مدت کوتاهی هم در سلامت کامل بودیم و هم یک ماشین بهتر و بزرگتر از قبل خریدیم. بعد از گذشت دو سال و نیم از تولد فرزند چهارم تصمیم به بارداری مجدد گرفتیم که بخاطر فوت غافلگیرانه ی مادر شوهرم و شرایط روحی همسرم و بعد هم خواست خدا، یکسال و نیم این تصمیم به تعویق افتاد، تا اینکه به لطف خدا دوماه هست که باردار و طبق معمول مادرم بی اطلاع! من نوه ی اول خانواده مادریم هستم، لذا در این سبک زندگی و فرزندآوری پیشگام بودم و تقریبا رسم غلط و منحوس دوتا بچه کافیه را که به شکل جدی در نسل مادران ما رسوخ کرده و ادامه داشت را برچیدم و این نهضت با تلاش بقیه نیز ادامه پیدا کرده الحمدلله. از خدا میخواهم که به همه ی زنان سرزمینم که آرزوی مادر شدن دارند، توفیق مادری با فرزندانی صالح و سالم عطا کند، و مرا هم در این راه کمک نماید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
🌟✨ به دنیای شگفت‌انگیز استعدادها خوش آمدید! ✨🌟 آیا می‌دانید که هر کودک یک ستاره درخشان است؟ 🌈 در کانال ما، با روش‌های جذاب و سرگرم‌کننده، استعدادهای پنهان کودکان را کشف می‌کنیم! 🎨🎶 به ما بپیوندید و با فعالیت‌های خلاقانه، بازی‌های آموزشی و نکات مفید، به رشد و شکوفایی فرزندانتان کمک کنید! 💪👶 همین حالا عضو شوید و سفر شگفت‌انگیز استعدادها را آغاز کنید! 🚀💖 https://eitaa.com/joinchat/2504852446C5b3b89d0ef
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۱۳ من در حال حاضر یک خانم ۴۵ ساله ام.😊 در سن ۳۵ سالگی ازدواج کردم🌺🌺. تحصیلات دانشگاهی دارم و همچنین حوزوی. از ۱۸ سالگی هم کار بیرون از منزل رو تجربه کردم. اینا رو میگم که بدونین از لحاظ اقتصادی و وجهه اجتماعی مشکلی نداشتم. خواستگار زیاد داشتم.🙇‍♀ عده زیادی که اصلا با معیارهام جور نبودن. بقیه هم وقتی می فهمیدن یک مشکل ظاهری دارم که تو زیبایی تاثیر داره. پا پس می‌کشیدن. البته با داشتن حجاب مشکل من معلوم نبود. اینم بگم من اونها رو زیر سوال نمی‌برم. من دیگه کلا بی خیال ازدواج شده بودم. هر کسیم می‌گفت. سریع رد می کردم. من با همسر فعلیم همکار بودیم. ضمنا من معتقد و مذهبی بودم. همسرم سال ۹۰ خواستگاری کردن از من به واسطه ی مدیریت محل کار مون. من فقط یک شوخی فرض کردم.چون ایشون چند سالی از من کوچیکتر بود. اما مذهبی و معتقد و کاری و کوشا بودن. یعنی با خصوصیات اخلاقی و ظاهری که داشتن، هر دختر عاقلی ایشون رو انتخاب می‌کرد. اما از لحاظ اقتصادی صفر بودن. چون مادیات براشون اهمیتی نداشت هر چی کار کرده بودن در اختیار خانواده گذاشته بودن. خلاصه ایشون بدجور پیگیر بودن. از من انکار و از ایشون اصرار😇. خلاصه با هم صحبت کردیم، وقتی باهاشون حرف زدم، دیدم خیلی به معیارام نزدیکن. اما چیزی نگفتم و بازم رد کردم. دوباره واسطه فرستادن و موضوع رو با خانوادشون مطرح کردن. خانواده عجیب باهاشون مخالفت کردن. اما ایشون چون محبوب خانواده بودن، توجه ها رو جلب کردن البته به سختیییی😢. مادرشون اومد. خواهرشون اومد. پدرشون اومد.....اما میگفتن که پسرمون اصرار داره اما ما مخالفیم. خلاصه اینکه ایشون چندین جلسه مشاوره مذهبی ازدواج رفتن. بعد هم با هم رفتیم. کم کم بهشون علاقه مند شدم. اما باید رضایت خانواده خصوصا مادر رو به دست میاوردن. این شرط من بود. منم مشغول رضایت گرفتن از خونوادم بودم. خلاصه حربه آخر من برای منصرف کردن ایشون مطرح کردن مشکلم بود و ایشون گفتن مشکلی ندارن و این قضیه فقط مربوط به خودمون دوتاس نه کس دیگری. ایشون اردیبهشت ۹۱ خواستگاری اومدن. تیر ۹۱ عقد کردیم. بهمن ۹۱ عروسی. مراسم ها به درخواست خودمون ساده برگزار شد. بعد از عروسی، همسرم اجازه ندادن برم سرکار. صرفا بخاطر اینکه دیگه برام کافیه و باید برای خودم وقت بذارم. دی ماه ۹۲ دخترم بدنیا اومد و دی ماه ۹۵ دختر دومم. بارداری هام خوب بود. هر دو دخترم توسط پزشک مذهبی و حافظ قرآن بدنیا اومدن با زایمان طبیعی. تمام مسایل بعد زایمان و بچه داری فقط خودم بودم و همسرم که البته صبح تا شب سرکار بودن. اما کمکم و یاورم بودن. خدایی رزق و روزی بچه هام خوب بود. سال ۹۷ یک سقط ۲/۵ماهه داشتم😞.خیلی برام سخت بود. بعد از سقط دچار کم خونی شدم. خیلی دلم میخواد سردار امام زمان عج از جنس پسر هم داشته باشم. دعا کنین.خداوند توفیقش رو بهمون بده. هنوز مستاجریم و از دار دنیا یک پراید داریم. اما زندگیمون مملو از عشق و آرامشه و همه اینها رو مدیون الطاف اهل بیت و هم عقیده بودنمون میدونم. تجربه به من ثابت کرد اگر همدل و هم عقیده باشی و البته عشق و دوستی بین زن و شوهر باشه، میشه بهترینها رو به دست بیاری و رو به کمال باشی. همکاری و همیاری حرف اول رو میزنه. از خداوند می‌خوام بهترین زندگی‌ها نصیب بهترین و برترین زوجهای جهان اسلام بشه و نسل شیعه جهان بشریت رو فرا بگیره🤲 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
❌️با این اوضاع گرونی حتما تا الان به فکر کار خونگی افتادی؟؟😔 من یه خانوم خانه دارم که توی خونه با ساخت "جعبه های مخملی" به درآمد میلیونی رسیدم💵 👈اگه توام میخوای تو خونه کار کنی و پول در بیاری بسم الله💪 با این مهارتی که یاد میگیری ماهانه ده تومن درآمد تضمینیه اونم‌توی‌خونه😉 👈 درآمد خانومای خانه دار رو با سند و مدرک تو کانال ببین حتما😎👉 برای همیشه یه مهارت پولساز یاد بگیر و کمک خرج خانوادت باش🙅‍♀️💰👇 https://eitaa.com/joinchat/3224633576C4227db1f13 اموزش های رایگان رو نبینی ضرر کردی❌️👆