eitaa logo
تجربیات ،زندگی بانوی بهشتی
15.2هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
4.7هزار ویدیو
68 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @Khandehpak @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @farzandbano @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @sotikodak @didanii تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۷۱۸ الان که فرزند آخرم شش ساله هست به خواست خداوند متعال فرزند پنجمم رو چهار ماهه باردار هستم و از همه عزیزانی که داستان من رو میخونن میخوام که برام دعا کنند تا این دوران رو به راحتی پشت سر بگذارم. به گذشته که نگاه می کنم از اینکه فرزندانم پشت سر هم هستن و از لحظات زندگیشون و با هم بودنشون لذت می برن خیلی راضی ام و شاید اگر سرزنش دیگران در این راه نبود من اصلا هیچ وقت جلوگیری نمی کردم و شاید الان شش فرزند می داشتم. بچه هام با تقسیم کارهای خونه، کمک حال من هستن و کار اصلی من پخت غذاست و بچه ها در تمیزی و نظافت خونه و کارهای شخصی خودشون کاملا مستقل هستن. تازه در زمان کرونا خونه ما اینقدر از هیاهوی بچه ها پر بود که ما کمترین احساس تنهایی رو داشتیم و زمان بچه ها با بازی کردن با هم پر می شد. من در طول این سالها نه تنها کارِ خونه انجام دادم بلکه دوره های رانندگی‌، خیاطی و آرایشگری رو گذروندم و در حد خانواده خودکفا شدم. هیچ وقت از لطف و یاری خدا ناامید نشید و از سرزنش های اطرافیان ترس به دلتون راه ندید، خصوصا الان که رهبر عزیزمون فرمان جهاد دادن. انشاءالله خدا این توفیق رو به همه مون بده که حرف رهبر عزیزمون رو زمین نذاریم. فرزندآوری رو به خودتون سخت نگیرید و به مشکلاتش با خوش بینی نگاه کنید. چون هرکاری که سختی بیشتری براش بکشید براتون لذت بخش تر میشه. و مشکلات بچه داری به لذت داشتن خواهر و برادر و حتی تنها نبودن پدر و مادر در آینده بسیار بسیار می ارزه. برای زایمان از انتخاب دکتر خوب غافل نشید چون سلامتی مادر خونه از همه چی واجب تر هست. و مخصوصا در زایمان سزارین مکرر، که پوست چندین بار باز میشه و دوخته میشه اگر دکتر خوبی نداشته باشید ممکنه خیلی به دردسر بیفتید. برای یادگیری شغل و درس و هنر هیچ وقت و هیچ سنی دیر نیست ولی برای فرزندآوری خیلی زود دیر میشود. همونطور که سعی می کنید در فرزندآوری خودتون رو قانع کنید اطرافیانتون رو نیز توجیه کنید و هیچ وقت از اینکه دوباره باردارید و یا به خاطر چندفرزندی از یکسری لذت ها چشم پوشی کردید احساس ضعف نداشته باشید که همین حس برتری و قدرت باعث میشه دیگران کمتر سرزنش تون کنند و یا سرزنش هاشون کمتر روی شما تاثیر بگذاره. شاید من اگر همین حس قدرت و انگیزه قوی که الان دارم رو سر فرزند چهارم می داشتم اینقدر سرزنش نمی شدم. به طوری که الان اگر کسی کمترین حرفی در این راستا بزنه اینقدر دلیل و برهان میارم که از حرفش پشیمون میشه.😂 امیدوارم همه‌تون در این عرصه موفق باشید😊 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
زمان: حجم: 1.49M
. ✅ یه تجربه ی صوتی بشنویم؟! 👈 هر ۵ تا سزارین شون رو خانم دکتر مژگان شهاب الدینی در بیمارستان شهید چمران در تهران به دنیا آوردند. برای سزارین ششم هم قصد دارند به ایشون مراجعه کنند. ۱۱۱۵ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
به لطف خدا چند روزی هست که گل پسرم آقا محمد جمع خانوادمون شیرین‌تر کرده😍😍 سزارین چهارم سن ۳۸ سالگی زایمان سومم بسیار سخت بود ولی سزارین چهارم به فضل خدا عالی 👌 از روز سوم سر درس و مشقای بچه ها بودم. من واقعا لطف خدا رو توی این زایمان دیدم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۶۹ من متولد ۶۸ هستم. سال ۸۷ با همسرم که متولد ۶۰ بود، ازدواج کردم. عقد ما نسبتا کوتاه بود. بخاطر همین اقوام گفتن حتما بارداره😂 حرف مردم برام خیلی مهم نبود. ۶ ماه بعد ازدواج مون اقدام کردیم و اولین پسرم اسفند ۸۸ بدنیا آمد. سه سال بعد وقتی کامل از پوشک گرفتمش، برای آوردن بچه بعدی تصمیم گرفتیم و دختر قشنگم مرداد ۹۳ بدنیا آمد. من عاشق بچه بودم و هستم واقعا ۳ _ ۴ سال که می گذره، دلم نی نی میخواد. سال ۹۷ که پسر دومم بدنیا آمد. دکترم گفت دیگه بسه چون سه تا رو سزارین کردی. ولی من سیر نمیشم از بچه، خدا لطف کرد سال ۱۴۰۲ یه دختر ناز دیگه بهمون هدیه کرد. شوهرم خیلی بچه دوسته ولی باورم نمیشد که زیر بار ۴ تا بچه بره. حالا بعد از چهارمی میگه چجوری ما بدون اون زندگی می‌کردیم؟ اگه میدونستم همچین فرشته ای رو میاری بیشتر بهت می‌رسیدم.😊 خلاصه که خدا خیلی منت گذاشت و ۴ تا بچه سالم بهمون داد که برای عاقبت بخیری شون خیلی دعا کنید. فامیل و دوستان گفتن که الحمدلله که جفتتونم جوره و دیگه نمیارید و تمام. ولی از اونجایی که هر چی خدا بخواد همون میشه الان با پنجمین سزارینمو در پیش دارم. برای سلامتی خودم و بچم خیلی دعا کنید. این سری خیلی دکتر و آزمایش و سونو هم نرفتم، خودم دیگه بلده راه بودم.😂 ولی باز یکم استرس دارم. یکی از فامیلای نزدیکم بهم گفت دیگه بسه تو دینت به این نظام و انقلاب رو ادا کردی، من شهادت میدم😂 منم گفتم تا انقلاب مهدی نهضت ادامه داره😍😂 تورو خدا برام دعا کنید. منم برای همه تون، به خصوص کسایی که بچه ندارند، دعا می کنم. تو این روزای خوب و ایام تولد امام رضای مهربون که همه زندگیمون مدیونشونیم، برای هم دعا کنیم. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
. برخی معتقدند، مادرانی که سزارین شدند، بیش از دوبار نمی توانند باردار شوند، آیا شما این نظر را قبول دارید؟! چنین چیزی نیست. من خودم بارها و بارها، برای مراجعینم، سزارین بار چهارم و حتی بار پنجم داشته ام. و هیچ مشکلی هم نبوده است. اگر در سزارینی چسبندگی به وجود بیاید، ممکن است سزارین بعدی مشکل تر باشد، اما این مشکل به معنای ممنوع بودن سزارین های بعدی نیست. اگر مادری فکر می کند برای زایمان های بیشتر، محدودیت هایی در سزارین وجود دارد، به او می گویم چنین محدودیتی به وجود نخواهد آمد. شما تا پنج بچه هم می توانی داشته باشی و مشکلی ندارد. این هم درست نیست که میان دو سزارین باید چند سال فاصله گذاری شود. چیزی که موجب نگرانی برخی از خانم ها می شود، باز شدن بخیه های قبلی است، اما این نگرانی هم جایی ندارد. 📚ایران، جوان بمان، فصل آخر کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۸۴ متولد۱۳۶۴ هستم، مادر ۴ فرزند، ۲ فرزند دختر و ۲ فرزند پسر. دوتا بچه اولم ۴سال تفاوت سنی دارن ولی دوتای بعدی ۷سال😕 وقتی دوتا بچه اولم که یه پسر و یه دختر بودن رو داشتم، به هیچ عنوان تصمیم نداشتم که مجدداً صاحب فرزند بشم،تا اینکه وقتی بچه دومم ۶سالش بود، همون موقع ها که بحث فرزندآوری داغ هم شده بود،با خودم گفتم ظاهراً دیگه فرزندِ زیاد بی کلاسی نیست😅 بنابراین با درخواست همسرم برای بچه دار شدن موافقت کردم و صاحب فرزند سوم شدیم ولی واقعاً دیگه بچه نمیخواستم چون ویارهای خیلی وحشتناکی دارم طوریکه دیگه واقعاً از دنیا سیر میشم درضمن هر ۳تا بچمو سزارین هم شدم که مزید بر علت شد تا عزمم جزم بشه برای این‌که دیگه صاحبِ فرزند نشم. ولی وقتی که فرزند سومم ۶سالش بود، تحت تأثیر محتوای یه کلیپ قرار گرفتم و احساس کردم یه وظیفه ای روی دوشم اومده که باید انجامش بدم، اینکه در طول تاریخ هیچ وقت اینجوری امر به فرزندآوری نشده و اینکه اسلام و تشیع با چه سختی به دست ما رسیده، خیلی شرمنده شدم که چرا نمیتونم کاری انجام بدم.😭 یه چند وقت با خدا رازونیاز کردم. بالأخره تصمیم رو گرفتم و یه نوبت دکتر زنان گرفتم تا آزمایشهای لازمِ قبل از بارداری رو برام بنویسه،وقتی رفتم‌ پیش دکتر،خیلی منو ترسوند گفتش اولاً من سزارین میشم و بیشتر از ۳تا سزارین خطرناکه دوماً گفت به احتمالِ زیاد چسبندگی رحم هم دارم که همین کارو مشکل‌تر می‌کنه، بهم گفت ۳تا بچه داری همینا رو بزرگشون کن و خدا رو شکر کن که همین سه تا رو داری، مگه از جونت سیر شدی یا میخوای بچه هات بی مادر،بزرگ بشن! وقتی برگشتم خونه کُلّی گریه کردم بعد از یه هفته درماندگی تصمیم گرفتم پیشِ یه دکترِ دیگه برم اما متأسفانه اون دکتر هم،همون حرفا رو تکرار کرد و منو کاملاً ناامید کرد. به دکتری که منو در مشهد سزارین کرده بود هم پیام دادم ولی ایشون هم منو به شدت از بارداری چهارم منع کرد یه شب با دلی شکسته،وقتی که پاسی از شب گذشته بود به نماز وایسادم و عاجزانه به درگاه خدا تضرّع کردم. اینجور وقتا من همیشه یه تفأل به قرآن می‌زنم تا قرآن چراغِ راهم بشه،وقتی قرآن رو باز کردم یادم نیست چه سوره ای بود ولی آیه ای با این مضمون اومد: در راهِ مقابله با کُفّار مجهز شوید و با جان و مالتان در راه خدا جهاد کنید و از کمیِ تعداد نترسید که هر ۲۰۰نفرِ شما با دوهزار نفر برابری میکند وقتی این آیه اومد در اون لحظه خدا رو با همه‌ وجودم صدا زدم،گریه امونم نمی‌داد، خدای متعال کاملاً واضح به من گفت که باید با جان و مالم‌ جهاد کنم. دیگه با خودم‌گفتم‌ حجّت بر من تمام شده و من باید صاحبِ فرزند بشم،همسرم کمی دلهره داشت ولی من خیالشو راحت کردم و گفتم‌ مطمئنم خدا مراقبمه و نباید نگرانِ چیزی باشه یه روز پدرِ همسرم بهم‌ گفت:دخترم چرا میخوای با جونت بازی کنی،این آیه ای که ازش حرف می‌زنی،گفته با جان و مالت جهاد کن پس شاید منظورش این بوده که تو باید با مالت جهاد کنی! کمی به فکر فرو رفتم و گفتم یعنی واقعاً اینطوره؟! همون شب خیلی مستأصل شدم هرچند که در تصمیمم تردیدی به وجود نیومد ولی دوس داشتم باور کنم که خودِ خدا مشوّقم بوده برای فرزندآوری،گوشیمو برداشتم و توی کانالهای ایتا بی هدف می‌چرخیدم که یهو چشمم به یه تصویر افتاد:نقاشی یه زنِ باردار بود که زیرِ تصویرش نوشته بود، رسول خدا میفرمایند: زن از زمانی که باردار می‌شود مانند کسی است که در راه خدا با جان و مالش جهاد کرده باشد😊 یهو گل از گلم شکفت و خیلی خوشحال شدم از اینکه خدا چقدر قشنگ داره، راه رو بهم نشون میده.تصمیم به فرزنددار شدنم مصادف شد با شروعِ ماهِ مبارکِ رمضان،من و همسرم ماه مبارک رو به عبادت و بندگی و نماز شب گذروندیم تا بعد از یه ماه بندگی از خدا فرزند بخوایم،یه ماه گذشت و ما اقدام به فرزندآوری کردیم و بحمدالله باردار هم شدم‌ و الان فرزند چهارمم یه سال و نیمِشه خیلی دوس دارم بازم صاحب فرزند بشم،دلم‌ میسوزه از اينکه چرا فاصله سنی بچه هام زیاده و ای کاش بچه های بیشتری داشتم و رنج می‌کشم وقتی میبینم رهبری اینقدر روی مسأله‌ی فرزندآوری تأکید میکنن ولی خیلی از ما مذهبیها خوابیم و هرکدوممون یه بهونه میاریم، یکی بهونه اقتصاد،یکی ویار و... من با اینکه،زمانی برای فرزند چهارمم اقدام کردم که هنوز مستأجر بودم ولی به خدا توکل کردم و به خاطرِ مشکلاتِ مالی شونه خالی نکردم چون مطمئن بودم خدا از جائیکه فکرشو نمی‌کنم برامون می‌سازه و البته همینطورم شد، در اواخر بارداریم،هم صاحبخونه شدم و هم در آزمون آموزش و پرورش قبول شدم دوستان خدا خیلی‌ بزرگه و این ما هستیم که غافلیم،لطفاً نترسید و به خدا توکل کنید چون ان الله‌ معی ربی سیهدین 👈 تجربه ۱۰۱۸ نیز برای ایشان هست. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist
۲۲۲۰ من متولد ۱۳۶۱ و همسرم متولد ۱۳۵۲ بودند. ما به طور سنتی باهم آشنا شدیم و در سال ۷۹ ازدواج کردیم. همسرم خیلی مهربون و خوش قلب و دل نازک بودند و خیلی بچه دوست داشت. قرار شد زود بچه دار بشیم ولی خداوند چیز دیگه ای برام رمق زده بود. من تا چهارسال باردار نشدم و مدتی بود که خیلی حالم بد بود، با اصرار مادرم دکتر رفتم. برام آزمایش بارداری نوشتن، منم مقاومت می کردم، می گفتم من باردار نمیشم. به دکتر می گفتم برام آزمایش هپاتیت ب بنویس. با اصرار دکتر آزمایش دادم. وقتی جواب آزمایش رو پیش دکتر بردم، دکتر گفت خانم شما بارداری. منم گفتم خانم دکتر اشتباه شده من اصلا باردار نمیشم. دکتر گفت مگه تو زینب نیستی؟ گفتم بله گفت خانم شما بارداری. مادر پیش دکتر ذوق کرد و به گریه افتاد. منم با کمال ناباوری، قدم های سنگین برمی داشتم. مادرم گفت بریم شیرینی بگیریم و من چشمم به بازار بود که شوهرم رو ببینم و بهش مژده بارداریم رو بدم. شوهرم روی ماشین تانکر شهرداری کار می کرد و به بلوار و سبزه ها آب می داد. شوهرم رو دیدم و رفتم نزدیک تانکر آب، اشاره کردم، پیاده شد. اومد سلام کرد. منم بهش گفتم پدر شدی لبخندی زد و رفت. اما یکی دو دقیقه بعد ماشین ایستاد و شوهرم با دو اومد گفت چی گفتی؟ گفتم هیچی گفت تورو خدا بگو چی گفتی... مادرم گفت خانمت بارداره و شوهرم اشک تو چشماش جمع شد و گفت زینب جدی می گی؟ برگه آزمایش و شیرینی ها رو نشونش دادم. با خوشحالی و گریه خداحافظی کرد و برگشت سر کارش، سر ظهر نشده اومد خونه. شیرینی هم گرفته بود. محمدحسین آذرماه سال ۸۳ با سزارین به دنیا اومد و همه فامیل، به خوصوص من و همسرم خیلی خوشحال بودیم. پسر یک سال و ۸ ماه بود که یه روز مادرم اومدخونه و گفت شوهرت تصادف کرده، پاش شکسته. من با مادرم خودمونو به بیمارستان رسونیدم و همکاران همسرم رو دیدم که گریه می کردند و متوجه شدم همسرم فوت شده😭 دنیا رو سرم خراب شد با بچه کوچیک و بابایی، خلاصه با سختی فراوان پسرم رو به تنهایی و به یاد بابای مهربونش بزرگ کردم. بعد از فوت همسرم، خیلی خواستگار داشتم ولی با اصرار خانواده قبول کردم ازدواج کنم و بعد از ۹ سال با یه آقایی که ۲۰ سال ازم بزرگتر و اهل دیانت بود ازدواج کردم. البته ایشون ازدواج کرده بود و سه تا دختر داشت و توی جلسه خواستگاری گفت که خانمم دچار بیماری شده و درجا افتاده و دخترام ازش پرستاری می کنند. مجدد ازدواج کردم و خیلی زود باردار شدم. دخترم رقیه سال ۹۲ بدنیا اومد و بعد از دو سال محمداسماعیل بدنیا اومد و بعد دوسال محمداسحاق به دنیا اومد. همسرم خیلی خوشحال از اینکه خداوند بعد از سی و چند سال بچه های سالم و الحمدلله صالح داده. دخترم کلاس ششم میره امسال و الحمدلله چادری و اهل نماز هستش و پسرام، پسرم اولیم الان ۲۰ سالشه و دیپلم گرفته و جلوبندی هم کار می کنه الحمدلله. بازم همسر می گفت بچه بیاریم و منم اقدام کردم و هفت سال نتیجه ندیدم و دیگه ناامید از بچه دار شدن ولی خیلی دوست داشتم سرباز برای آقا بیارم و من امسال ماه محرم خیلی مراسمات سنگینی داشتم. هجده روز غذا درست می کردم و سیزده روز روضه و چند سفره حضرت علی اصغر و رقیه و چند سفره دیگه انداختم و در مزار شهدا هم سفره حضرت رقیه سلام علیها انداختم و دختر دعا کرد که من باردار بشم ولی من می گفتم که دیگه سنم ۴۲ساله و باردار نمیشم. تا چند روز پیش که حالم بد می شد ولی بی خیال بودم و می گفتم مال خستگی ماه محرم هست و من دوره ام عقب افتاده بود و حواسم نبود. خونه پدرم بودم، می گفتم کمردرد دارم. همسر داداشم گفتند حتما بارداری گفتم نه بابا چند روزه درد دارم الان باید... ولی بعد فکر کردم متوجه شدم تاریخ دوره ام گذشته، رفتم آزمایش دادم الحمدلله مثبت بود. به شوهرم و بچه ها گفتم خیلی خوشحال شدند الان هم الحمدلله توی ۸ هفته هستم. برای سلامتی جنینم دعا کنید خواهرا من الان سزارین پنجمم هستم وخیلی دوست دارم خداوند بازم بهم توفیق مادر شدن دوباره رو بدهد. از قدم همه بچه هام برکات زیادی توی زندگی مون به وجود آمد الحمدلله حتی همسر شوهرمم هم خوب شدند😄 ان شالله بتوانیم بچه های خوبی برای سربازی آقا امام زمان عج الله وتعالی فرجه الشریف تربیت کنیم صلوات "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075