eitaa logo
تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
16.9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
۷۱۸ الان که فرزند آخرم شش ساله هست به خواست خداوند متعال فرزند پنجمم رو چهار ماهه باردار هستم و از همه عزیزانی که داستان من رو میخونن میخوام که برام دعا کنند تا این دوران رو به راحتی پشت سر بگذارم. به گذشته که نگاه می کنم از اینکه فرزندانم پشت سر هم هستن و از لحظات زندگیشون و با هم بودنشون لذت می برن خیلی راضی ام و شاید اگر سرزنش دیگران در این راه نبود من اصلا هیچ وقت جلوگیری نمی کردم و شاید الان شش فرزند می داشتم. بچه هام با تقسیم کارهای خونه، کمک حال من هستن و کار اصلی من پخت غذاست و بچه ها در تمیزی و نظافت خونه و کارهای شخصی خودشون کاملا مستقل هستن. تازه در زمان کرونا خونه ما اینقدر از هیاهوی بچه ها پر بود که ما کمترین احساس تنهایی رو داشتیم و زمان بچه ها با بازی کردن با هم پر می شد. من در طول این سالها نه تنها کارِ خونه انجام دادم بلکه دوره های رانندگی‌، خیاطی و آرایشگری رو گذروندم و در حد خانواده خودکفا شدم. هیچ وقت از لطف و یاری خدا ناامید نشید و از سرزنش های اطرافیان ترس به دلتون راه ندید، خصوصا الان که رهبر عزیزمون فرمان جهاد دادن. انشاءالله خدا این توفیق رو به همه مون بده که حرف رهبر عزیزمون رو زمین نذاریم. فرزندآوری رو به خودتون سخت نگیرید و به مشکلاتش با خوش بینی نگاه کنید. چون هرکاری که سختی بیشتری براش بکشید براتون لذت بخش تر میشه. و مشکلات بچه داری به لذت داشتن خواهر و برادر و حتی تنها نبودن پدر و مادر در آینده بسیار بسیار می ارزه. برای زایمان از انتخاب دکتر خوب غافل نشید چون سلامتی مادر خونه از همه چی واجب تر هست. و مخصوصا در زایمان سزارین مکرر، که پوست چندین بار باز میشه و دوخته میشه اگر دکتر خوبی نداشته باشید ممکنه خیلی به دردسر بیفتید. برای یادگیری شغل و درس و هنر هیچ وقت و هیچ سنی دیر نیست ولی برای فرزندآوری خیلی زود دیر میشود. همونطور که سعی می کنید در فرزندآوری خودتون رو قانع کنید اطرافیانتون رو نیز توجیه کنید و هیچ وقت از اینکه دوباره باردارید و یا به خاطر چندفرزندی از یکسری لذت ها چشم پوشی کردید احساس ضعف نداشته باشید که همین حس برتری و قدرت باعث میشه دیگران کمتر سرزنش تون کنند و یا سرزنش هاشون کمتر روی شما تاثیر بگذاره. شاید من اگر همین حس قدرت و انگیزه قوی که الان دارم رو سر فرزند چهارم می داشتم اینقدر سرزنش نمی شدم. به طوری که الان اگر کسی کمترین حرفی در این راستا بزنه اینقدر دلیل و برهان میارم که از حرفش پشیمون میشه.😂 امیدوارم همه‌تون در این عرصه موفق باشید😊 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۶۲ بنده متولد ۶۲ هستم. مادرم در حالی که ۴۶ سال سن داشتند، در ازدواج دوم شون منو باردار میشن و من با خواهر خودم ۱۲ سال اختلاف سنی دارم و تمام کودکی و نوجوانی رو به تنهایی و سختی گذراندم. سال دوم تربیت معلم بودم که پدرم بیمار شدن و به رحمت خدا رفتند و من موندم با کلی بدهی و مادر بیمار و فوق العاده سخت گیر و حساس. کارم رو که با معلمی شروع کردم همزمان تدریس خصوصی می گرفتم تا بتونم هزینه زندگی و بدهی ها رو بپردازم. دوران سختی بود ولی خوشحالم تو همون سختی تونستم مادرم رو حج و کربلا هم بفرستم، چون بیمه زندگی م شد و مدام منو دعا می کنه. سال ۸۶ در حالی که من اصلا تو ازدواج سخت گیر نبودم و سپردم به خدا و همیشه این دعا رو می کردم که اونی که خودت دوسش داری رو نصیبم کن. اون موقع همسرم شغل مناسبی نداشت. ولی اخلاق و ایمان و صبر از سرمایه های مهمش بود. با یه عقد و عروسی ساده سال ۸۷ زندگی مون شروع کردیم. همسرم دوست نداشت ما تا چند سال اول فرزندی داشته باشیم اما من ایشون رو به خاطر مشکلات احتمالی باروری راضی شون کردم، اون سال ها من دانشگاه رشته دوم تحصیلیم حقوق می خوندم. سال ۸۷ دخترم زینب به دنیا اومد و تونستیم اون سال یه وانت بخریم. ما طبقه دوم خونه پدر همسرم که برامون ساخته بود، زندگی می کردیم. همسرم با وانت تو آژانس کار می کردن که یه روز دستگاه کپی جا به جا می کنن وقتی اومدن خونه گفتن چقدر خوبه میشه من تعمیر این دستگاه ها رو یاد بگیرم و این رزق ما بود ما پیگیر آموزش و یادگیری ایشون شدیم و الان تنها مهندس شهرما هستند که تو کارش واقعا مهارت دارن به طوری که حتی از شهرهای دیگه هم مراجعه می کنن و همه اداره ها و مدارس و.. ایشون میشناسن. کلی اعتبار و احترام و عزت دارند و این فقط لطف خدای مهربون چون اون موقع که ما ازدواج کردیم همه اطرافیان می گفتن شما کارمندی چرا با ایشون ازدواج کردید اما من لحظه ای پشیمون نشدم حتی همون موقع که شغلی نداشتند چون به خدا سپردم و ایشون به بهترین شکل درست کرد. فرزند دومم فاطمه سال ۹۱ و محدثه سال ۹۵ به دنیا اومد و همه رو سزارین شدم. سر سومی دکتر گفتند اگه چسبندگی باشه می بندند و من موافقت کردم که خدا رو شکر مشکلی نداشتم. تو این سال ها من یه ارشد فلسفه هم گرفتم. بارداری چهارمم تو ۱۵ هفتگی تو خونه سقط شد که من به خاطر اینکه تونستم بخشی از درد زایمان درک کنم شاکرم. فرزند چهارمم محمد حسین سال ۱۴۰۰ متولد شدن که دکتر به شرط عقیم سازی راضی به سزارین شدن که با به جود امدن مشکلاتی مسیر عوض کردن دکترم پیش اومد و ایشون معتقد به بستن نبودن و خدا رو شکر من درحالی سزارین چهارم شدم که امکان بارداری هنوز داشتم. سال ۱۴۰۱ بود یه روز دوره هم عقب افتاده بود در حالی که از مسیر مدرسم می اومدم احساس تنگی نفس کردم یه لحظه شک کردم چون من سعی می کنم همیشه باشگاه برم و ورزش کنم و تو بارداری ها خیلی تنگی نفس می گیرم و این آغاز بارداری ششم بود. اومدم تو راه بی بی چک گرفتم و وقتی رسیدم خونه زدم و دوتا خط قرمز و اشک شوق من چون خدا مهربون پاداش سالها مجاهدت منو دادند. مجاهدت من راضی کردن همسرم بود. خدا میدونه چقدر زحمت کشیدم چقدر دعا می کردم تا ایشون راضی میشدن اما حالا یه سوپرایز بود. ابتدا مقداری تو شوک بودن اما بعد کنار اومدن. حالا من بودم و سزارین پنجم دکتر قبلی که مدام خودش سرزنش می کرد چرا عقیم نکردم و بعضی دکتر ها هم به خاطر ریسک و شهر کوچک قبول نمی کردن. یه دکتر که رفتم من مشکوک به چسبندگی بودم می گفتن همسرت می خواستند اینقدر بچه داشته باشید، وقتی گفتم اتفاقا ایشون مخالف بودن و من راضیشون می کنم، تعجب می کردند!! اما این لطف خدا بود که شامل مون میشد. خلاصه بعد از کلی دکتر گردی خانم دکتر پریسا انصافی در گنبدکاووس راضی به سزارینم شدن، اتفاقا مخالف عقیم سازی و می گفتن که بستن کلی عوارض داره و شما بعد ۵تا سزارین درگیر مشکلات اون میشید این طوری شد که خدا مهربون طوری مسیر پیش بردن که محمد علی من تو جشن عید قدیر ۱۴۰۲ متولد شدن بدون عقیم سازی تا همبازی و یار برادرش باشن. دوران بارداری پنجمم از جهت اینکه فرزند قبلی کوچک بودن یعنی ۱۵ ماهه بودن که من باردار شدم مشکلات از شیر گرفتن و... بودن اما دخترها کمک می کردن. اما من سزارین هام خوب بودن از همون روز دوم از جا بلند میشم و کارهام می کنم. حتی حمام نوزاد رو هم خودم می برم کسی حتی یه شب واسه کمک پیشم نیست و من و همسرم با توکل به خدا می گذرونیم البته خدا رو شکر بچه هام هم خیلی اذیت نمی کنن. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۶۲ خوبه اینو بگم که سزارین چهارم و مخصوصا پنجم من فوق العاده راحت بودم واسه پنجمین تو اتاق عمل کلی با پرستارها بگو بخند داشتیم و دکتر از اینکه منو سزارین می کرد واقعا راضی بود شرایط دکتر رفتنم طوری شد که هر سزارین یه دکتر انجام داد و دکتر اخری می گفتن ششمی هم با خودم!!! من و خواهرم که همسایه هستیم از مادر پیرمون مراقبت می کنیم، همه جوره براش وقت می ذاریم، غذا می بریم تو دهانش می ذاریم، از دکتر و .. حتی برای روحیه ش تو خونه اش روضه می گیریم و... البته دوتا بردار هم داریم که خدا هدایتشون کنه و دعای ایشون از مهمترین پشتوانه های من و خواهرم هست. از جهت روزی هم خدا رو شکر تونستیم یه زمین بخیرم که در حال ساختش هستیم. خونه ای که مادرم ساکن هستن من و خواهرم خریدیم و در اختیار ایشون گذاشتیم که هم نزدیک مونه، هم مستاجر نباشه. الان هم به قدم محمد علی در حال خرید یه ملک تجاری هستیم. ما خودمون رو زیاد تو فشار اقتصادی نذاشتیم، یه جورایی ملک که می خریدیم یا وامی که می گرفتیم خیلی با برکت میشد و الان من با پنج فرزند نسبت به خیلی از اطرافیانم با فرزند کمتر و درآمد حتی بیشتر در موقعیت بهتری هستم و واقعا بعضی از همکارا باورش سخته براشون. اما این خدای عزیز هستش که به وعده خودش عمل می کنه. الان ها که من مرخصی هستم و مشغول خانه داری واقعا لذت می برم که فرصت گناه و غیبت و.. ندارم. و از اینکه فرزندانم هم دیگه رو دارن، خیلی خیلی شاکرم. تو بحث تربیت واقعا واقعا من خیلی احساس راحتی می کنم به جای اینکه یه نکته و تذکر مثلا به یه فرزندم بگم و هی گیر بشه، کلی میگم همه می فهمند و رقابت بین شون کار رو درست می کنه. خدا رو شکر بچه ها مستقل هستند و از پس کارهایی بر میان که هم سن و سال هاشون نمی تونن. وقتی سر کار میرم از مادر همسرم و مقدار کمی از مادر و خواهر خودم کمک میگیرم که مهد نذارمشون البته مرخصی و پاس شیر ها هم کمک می کنن اونها زیاد اذیت نشن. امسال هم میخوام با ۲۵ سال سابقه و ۴۱ سال سن درخواست بازنشستگی بدم و به بچه ها برسم. در مجموع من زیاد رو کمک دیگران حساب نمی کنم الان که دخترام کمی بزرگ شدن واقعا کار برام راحت تره مثلا فرزند چهارمم یه جراحی کوچک داشت و من صبح تا شب بیمارستان بودم از محمد علی ۲ ماهه فاطمه که ۱۱ سالشه مراقبت کرد. خیلی اوقات خرید من و همسرم باهم میریم، حتی از چشمه آب سالم و گوارا واسه بچه ها و کلی وقت و کارهای دیگه که به خاطر تعداد و رزق زمان و... است خیلی ها از سختی فرزند آوری میپرسن چون من خودم تو هر جمعی قرار میگیرم فوری بحث فرزندآوری پیش میکشم و شروع به تبلیغ می کنم. جوابی که میدم اینه که واقعا اگه سختی فرزندآوری نباشه یه سختی دیگه خواهد بود اما چه سختی قشنگ تر از بارداری و شیردهی میشه سراغ داشت. که اینقدر تو آسمونها تحویلت بگیرن. بماند در آینده و ایام سالمندی، شرایط و زندگی برای خانواده های خوش جمعیت ها آسان تر خواهد بود قاعدتا، روزی هم که دست خداست. التماس دعا کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۸ من متولد ۱۳۶۵ هستم. از یه خونواده پرجمعیت و شاد. البته اون سالها حال و هوای جنگ بود و برادربزرگم و عموم هر دو ۱۷ سالشون بود و با هم جبهه بودن و دلشوره های مامانم رو تا حدی یادمه. من در سال ۱۳۸۴ در سن ۱۸سالگی با یه مرد خیلی خوب ازدواج کردم از همون مردایی که همه دخترا آرزو دارن یه روز مرد زندگیشون سوار بر اسب آرزوها از راه برسه😊 نزدیک به یک سال دوران عقدمون طول کشید و من و همسرم بیش از پیش عاشق هم میشدیم. بعد از یه سال که رفتیم سر خونه زندگی مون من مدام به همسرم میگفتم که بچه میخوام، همسرم کمی ممانعت می کرد و می گفت حداقل دو سال بچه دار نشیم تا حسابی از زندگی دونفره مون لذت ببریم، مسافرت بریم و کلی حال خوش دو نفره داشته باشیم. ولی همیشه برای من جای سؤال بود چرا خوشی ها مون با وجود یه نی نی کوچولو بیشتر نشه. اون سالها به خاطر شغل همسرم مشهد زندگی می کردیم، تقریباً هفته ای ۳ الی ۴ بار حرم میرفتیم و من همیشه به زن و شوهر های جوونی که با بچه کوچیکشون میومدن حرم زُل میزدم و از ته قلبم از خدا بچه میخواستم، تا اینکه بعد از ده ماه از زندگی مشترک، باردار شدم. وای نمیدونید چه حس قشنگیه، وقتی فکر می کنی که یه موجود کوچولوی دوست داشتنی توی وجودت داره رشد می کنه، از خوش حالی میخوای بال در بیاری.😍 ولی خُب حال من تقریباً ۲۰ روز بعد از بارداری خیلی بد شد و یه ویار وحشتناک دامنگیرم شد😐 هر روز صبح که درس و دانشگاه داشتم وقتی میرسیدم خونه فقط جنازه ی من بر می‌گشت. هر تابلوی مرغ فروشی، مرغ سوخاری، بنرهای کبابی و... که توی راه میدیم حالمو به شدت بد می کرد با خودم فکر می کردم که تمام خوراکی های این عالم چندش آوره و میگفتم چرا مردم این چیزا رو میخورن😅 اصلاً چیزی نبود که من ازش خوشم بیاد، همش با خودم می گفتم پس توی این سریالا چی نشون میدن😄طرف هوس لواشک و... می کنه.😊 با خودم میگفتم کاش منم از چیزی خوشم بیاد(ولی دریغ از حتی یه چیز) 😅 روزهای بارداری من گذشت و بالاخره فرزند اولم که یه پسر دوست داشتنی بود با روش سزارین به دنیا اومد، خیلی روزهای قشنگی رو تجربه می کردم و پسرم بزرگ و بزرگ تر میشد و من فکر می کردم که خوشبخت ترین زن دنیا هستم. تا اینکه پسرم وقتی سه سالش بود فکر یه بچه دیگه به سرم زد، یعنی دلم تنگ شده بود واسه اینکه همسرم نازمو بخره، آخه وفتی باردار میشدم مثل یه بابای مهربون هوامو داشت و منو خیلی لوس میکرد😅 اون روزها در حال نوشتن پایان نامم بودم و من فرزند دومم رو باردار شدم. روز دفاعیه پایان نامه، کنارم کمی آجیل گذاشته بودم و آروم آروم می خوردم تا یهو حالم بد نشه. خلاصه فرزند دومم هم که یه دختر ناز و مهربون بود به دنیا اومد و من دیگه هیچ آرزویی نداشتم و با خودم فکر میکردم که یه همسر مهربون دارم یه پسر و یه دختر شیرین و دوست داشتنی هم دارم و دیگه هیچ آرزویی ندارم. تا اینکه وقتی دخترم شش سالش بود همسرم گفت فکر نمی کنی این خونه صدای خنده یه بچه رو کم داره. اولش کمی مقاومت کردم و گفتم من دیگه بچه نمیخوام، دوماً اون ویارهای وحشتناک رو چیکار کنم😐 البته هر بار که باردار میشدم نسبت به دفعه قبلش از شدت ویار کم میشد. تا اینکه خودم هم بالاخره پذیرفتم که یه بار دیگه باردارشم و دوباره خداوند به من یه پسر خوش زبون و مهربون داد. حالا دیگه دوتا پسر و یه دختر داشتم البته سومی با تفاوت سنی نسبتاً زیاد. دیگه تصمیم گرفتم همین سه تا بچه رو به نحو احسن بزرگ کنم که انشاالله سرباز برای آقا باشن. روزها همین طور به خوبی می‌گذشت و بچه های من هم بزرگ و بزرگتر میشدن تا اینکه یه روز خیلی تحت تأثیر محتوای یه کلیپ در رابطه با فرزندآوری قرار گرفتم. احساس کردم یه وظیفه ای دارم که باید انجامش بدم. به همسرم گفتم که بچه میخوام ولی اینبار برای خودم نیست فقط وفقط به عشق امام زمان بچه میخوام. همسرم خیلی مخالفت می کرد و البته مخالفتش هم به خاطر خودم بود آخه دکتر گفته بود چسبندگی رحم دارم و نباید بچه دارشم. ولی من تصمیمم رو گرفته بودم و دوباره باردار شدم و فرزند چهارمم هم که یه دختر زیبا و دوست داشتنی بود، بی هیچ دردسری به دنیا اومد. حالا دیگه دوتا پسر دارم و دوتا دختر، و خیلی خدا رو شاکرم که منو لایق دونست و چهار فرزند بهم داد. البته اینو هم بگم که من اجازه ندادم لوله هامو ببندن و گفتم هنوز یه بچه ی دیگه هم میخوام😅 با خودم گفتم که بچه مو که از شیر گرفتم پنجمی رو توی سن ۴۰ سالگی باردار میشم. الان دخترم ۸ماهه ست. دعا کنید این لیاقت رو پیدا کنم🤲 شاید کمی فاصله سنی مون با بچه ها زیاد شد، ای کاش اینقدر فاصله نمیفتاد ولی در عوض مطمئنم که خدا و امام زمان از ما راضین. همین برام کافیه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۸۰ من متولد سال ۶۵ هستم. در یک خانواده پرجمعیت به دنیا اومدم. خواستگارانی زیادی داشتم تا اینکه همسرم به خواستگاریم آمد. من حافظ قرآن بودم و همسرم طلبه، زندگی مون رو خیلی ساده و با رفتن به پابوس امام رضا ع شروع کردیم در سن ۲۰ سالگی... بعد از هشت ماه باردار شدم و دخترم در سال ۸۸ به دنیا آمد، یه دختر سالم و زیبا، چون تجربه اولم بود، همه چی برام سخت بود و دست تنها بودم. دخترم خیلی مریض می‌شد و من خیلی اذیت می‌شدم، تصمیم گرفتم که حالا باردار نشم و... به همین خاطر چهارسال فاصله انداختم. دخترم همیشه تنها بود و این اشتباه بزرگ من بود. بعد از چهار سال، مجدد باردار شدم و خدا یه دختر ناز دیگه بهمون بخشید. یک سال بعد، من خدا خواسته باردار شدم اما این دفعه اصلا آمادگی نداشتم و خیلی ناراحت بودم و می‌گفتم من بچه نمیخوام و... سونو که دادم گفتن دختره، مردم همش طعنه بهم می‌زدن که دختر زاست و من چقدر ناراحت می شدم. اما شوهرم می‌گفت من دختر دوست دارم و باید خداروشکر کنیم و راضی به رضای خدا باشیم. دختر سوم هم که به دنیا امد خیلی اذیت شدم چون زایمان هام سزارین بود و دوتا بچه پشت سرهم و کوچیک، کم خوابی ضعف جسمانی و... با سختی دختر سومم دوساله شد که دوباره خداخواسته باردار شدم اما این دفعه بچه پسر بود و من خوشحال که دخترام برادر دارن و... بعد از پسرم، من و شوهرم دیگه ختم بارداری زدیم و گفتیم خداروشکر کافیه، خدا بهمون بچه های سالم داده و... بعد از چهارسال که بچه ها دیگه از آب وگل دراومدن و من خواستم یکم نفس بکشم فهمیدم دوباره باردارم و خدا یه پسر خوشگل و ناز دیگه بهمون داد که یکی از بهترین تجربه های بارداری من بود چون سه تا دخترام مثل پروانه دورم میچرخیدن و خیلی از من مراقبت کردن تا پسرم به دنیا اومد. سزارین پنج بودم. دختر وسطیم که کلاس دوم و دختر سومم که کلاس اول بود و دختر بزرگم که کلاس هفتم بود تمام کارها خونه رو به همراه همسرم انجام میدادن و حتی نوبتی شب بیدار میموندن تا از من و برادر کوچیک شون مراقبت کنن و بهترین زایمان و بزرگ کردن بچه برام پنجمی بود چون اصلا مثل گذشته تنها نبودم. الان هم اکثر کارها ی خونه رو دخترها انجام میدن و هیچ وقت حوصلم سر نمیره اما خواهرانم یا فامیل که دو یا یک بچه بزرگ کردن الان تنها هستن و همیشه احساس غم و تنهایی دارن. میخوام بگم درسته خیلی سختی کشیدم اما وقتی بچه ها از آب وگل در اومدن جواب تمام سختی هایی که متحمل شدم رو گرفتم. ان مع العسر یسرا و الان خدارو هزار مرتبه شکر میکنم که دخترام هستن و دردل هام رو میشنون و پسرهام عاشقانه منو دوست دارن. انشالله عاقبت به خیر بشن و خداوند کمک کنه درست تربیت بشن و سرباز باشن برا امام زمان عج کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۹۸۰ من متولد سال ۶۵ هستم. در یک خانواده پرجمعیت به دنیا اومدم. خواستگارانی زیادی داشتم تا اینکه همسرم به خواستگاریم آمد. من حافظ قرآن بودم و همسرم طلبه، زندگی مون رو خیلی ساده و با رفتن به پابوس امام رضا ع شروع کردیم در سن ۲۰ سالگی... بعد از هشت ماه باردار شدم و دخترم در سال ۸۸ به دنیا آمد، یه دختر سالم و زیبا، چون تجربه اولم بود، همه چی برام سخت بود و دست تنها بودم. دخترم خیلی مریض می‌شد و من خیلی اذیت می‌شدم، تصمیم گرفتم که حالا باردار نشم و... به همین خاطر چهارسال فاصله انداختم. دخترم همیشه تنها بود و این اشتباه بزرگ من بود. بعد از چهار سال، مجدد باردار شدم و خدا یه دختر ناز دیگه بهمون بخشید. یک سال بعد، من خدا خواسته باردار شدم اما این دفعه اصلا آمادگی نداشتم و خیلی ناراحت بودم و می‌گفتم من بچه نمیخوام و... سونو که دادم گفتن دختره، مردم همش طعنه بهم می‌زدن که دختر زاست و من چقدر ناراحت می شدم. اما شوهرم می‌گفت من دختر دوست دارم و باید خداروشکر کنیم و راضی به رضای خدا باشیم. دختر سوم هم که به دنیا امد خیلی اذیت شدم چون زایمان هام سزارین بود و دوتا بچه پشت سرهم و کوچیک، کم خوابی ضعف جسمانی و... با سختی دختر سومم دوساله شد که دوباره خداخواسته باردار شدم اما این دفعه بچه پسر بود و من خوشحال که دخترام برادر دارن و... بعد از پسرم، من و شوهرم دیگه ختم بارداری زدیم و گفتیم خداروشکر کافیه، خدا بهمون بچه های سالم داده و... بعد از چهارسال که بچه ها دیگه از آب وگل دراومدن و من خواستم یکم نفس بکشم فهمیدم دوباره باردارم و خدا یه پسر خوشگل و ناز دیگه بهمون داد که یکی از بهترین تجربه های بارداری من بود چون سه تا دخترام مثل پروانه دورم میچرخیدن و خیلی از من مراقبت کردن تا پسرم به دنیا اومد. سزارین پنج بودم. دختر وسطیم که کلاس دوم و دختر سومم که کلاس اول بود و دختر بزرگم که کلاس هفتم بود تمام کارها خونه رو به همراه همسرم انجام میدادن و حتی نوبتی شب بیدار میموندن تا از من و برادر کوچیک شون مراقبت کنن و بهترین زایمان و بزرگ کردن بچه برام پنجمی بود چون اصلا مثل گذشته تنها نبودم. الان هم اکثر کارها ی خونه رو دخترها انجام میدن و هیچ وقت حوصلم سر نمیره اما خواهرانم یا فامیل که دو یا یک بچه بزرگ کردن الان تنها هستن و همیشه احساس غم و تنهایی دارن. میخوام بگم درسته خیلی سختی کشیدم اما وقتی بچه ها از آب وگل در اومدن جواب تمام سختی هایی که متحمل شدم رو گرفتم. ان مع العسر یسرا و الان خدارو هزار مرتبه شکر میکنم که دخترام هستن و دردل هام رو میشنون و پسرهام عاشقانه منو دوست دارن. انشالله عاقبت به خیر بشن و خداوند کمک کنه درست تربیت بشن و سرباز باشن برا امام زمان عج کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۷۱۸ سال ۸۴ در سن ۱۶ سالگی با همسرم که ۱۹ ساله بود عقد کردیم و بعد از یکسال و نیم با حقوق کم همسرم تونستیم خونه ای رو اجاره کنیم و زیر یک سقف بریم. ما از اول تصمیم داشتیم اگر خدا کمکمون کنه چهار فرزند داشته باشیم. دو سال بعد از عروسی، دختر گلم جمع خونواده‌مون رو سه نفره کرد ولی به ناچار بعد از تحمل دردهای فراوان سزارین شدم. دخترم حدود ۲ ساله بود که خیلی بهونه می گرفت، چون تنها بود و همبازی نداشت تصمیم گرفتیم براش خواهر برادر بیاریم و خدا رو شکر قبل از سه سالگیش صاحب یک برادر کوچولو شد متاسفانه پسرم زردی شدید داشت و تا دوماه درگیر زردیش بودیم و بعد از خوب شدن زردی، اگزمای حاد پوستی گرفت که خیلی من و همسرم از این بابت ناراحت بودیم و با وجود دوا دکتر فراوان یکسال و نیم طول کشید تا پسرم خوب بشه و این خیلی از نظر روحی ما رو عذاب می داد؛ مخصوصا که همسرم به خاطر شرایط کاری نمی تونستن در کارهای بچه داری و خونه داری خیلی کمک حال من باشن. تازه شستشوی روزی چندین دست لباسی که به خاطر اگزمای پسرم باید با صابون و شوینده مخصوص می شستم نور علی نور بود. دوست داشتم چند سالی استراحت کنم و البته دو تا بچه م رو بزرگ کنم که خواست خدا چیز دیگه ای بود و من باردار شدم. پسرم سه ساله بود و دخترم شش ساله که فرزند سومم دنیا اومد. خدا رو شکر اینقدر شیرین و دوست داشتنی بود که خاطرات تلخ بیماری پسر بزرگم فراموش مون شد. و اصلا فکر نمی کردم به این راحتی سختی ای که برای اگزمای پسرم کشیدم رو فراموش کنم. ما با اینکه از نظر اقتصادی هیچ حمایتی نداشتیم و همسرم کاملا مستقل زندگی رو اداره می کردن ولی به لطف خدا تونستیم در یک سالگی دخترم مسکن مهر ثبت نام کنیم و وقتی فرزند سومم رو باردار بودم صاحب خونه شدیم و ماشین هم خریدیم. نکته جالب این بود که وقتی بچه سوم اومد کارهای من کمتر از قبل شد. دختر و پسرم با اینکه سنی نداشتن توی کارهای آسون خونه خیلی کمکم بودن و از همه مهمتر برادر کوچیکشون رو سرگرم می کردن. تازه وقتی پسرم غذاخور شده بود دیگه دغدغه اینکه کم غذا میخوره و اینطورحرفا نبود چون به خواهر و برادرش نگاه می کرد. بچه ها تمام طول روز با هم سرگرم بودن و هر زمان گرسنه می شدن یاد من میفتادن. ماه رمضان سال بعد پسرم یکسال و چهار ماهه و شیرخوار بود و من روزه می گرفتم که چند روزی خیلی حالم بد شد. وقتی حالت تهوعم شدید شد، احتمال بارداری دادم و بعد از آزمایش متوجه شدم که باردارم و این امر به غیر از همسرم که همیشه همراهم بود، هیچکس رو خوشحال نکرد و همه من رو سرزنش کردن خصوصا که سه بار سزارین پشت سر هم شده بودم. این بار با فاصله کمتر و در سن دو سالگی پسرم خدا یه خواهر کوچولو به جمعشون اضافه کرد. و با اینکه در بارداری این بچه خیلی سرزنش شدم از سه تای دیگه خواستنی تر بود و خیلی زود خودش رو توی دل اطرافیان جا کرد. وقتی کمی بزرگتر شدن اینقدر که دو بچه کوچیکم با هم بازی می‌کنن بقیه شون اینطور نیستن و من و همسرم می گفتیم اگر میدونستیم فاصله کم اینقدر خوب هست فاصله همه شون رو همینقدر می ذاشتیم. اینم بگم من در بارداریها بد ویار بودم و تا چهارماه حالم شدیدا بد بود و شاید اگر همکاری همسرم در تهیه غذا برای بچه های کوچیک نبود خیلی اذیت می شدم. ولی به لطف خدا در بارداری چهارم بهتر بودم و حتی زایمان چهارمم هم از همه راحت تر بود و زودتر بخیه هام جوش خورد و چسبندگی هم نداشتم و اینکه میگن خطرناکه و ترس بیخود به جون مادرا می ندازن اینطور نیست. متاسفانه من به خاطر تبلیغات منفی زیاد اطرافیان تصمیم داشتم خودم رو برای آوردن فرزندان بیشتر محروم کنم ولی خدا رو صد هزار بار شکر می کنم که خانوم دکتر شبیری در اتاق عمل منو از این کار منصرف کردن و سن کم من رو بهونه قرار دادن. بعد از یکسال از هم به خاطر ترس از اینکه دوباره باردار نشم و هم اینکه خستگی چند فرزندی از تنم بیرون بره دستگاه آی یو دی گذاشتم. البته بگم دوست نداشتم و در توان خودم نمی دیدم که بتونم بیشتر بچه بیارم. اما در همین سالها بحث فرزندآوری بیشتر مطرح شد و من که خستگی بزرگ کردن بچه های پشت سرهم کمی از تنم بیرون رفته بود به این فکر کردم که شاید بتونم به خاطر دل رهبرم هم قدمی در این راه بردارم هرچند هیچ وقت تصور فرزند پنجم هم نداشتم. با دکترم مشورت کردم و بعد از برداشتن آی یو دی و دادن آزمایشات و سونو دیدم که مشکلی برای بارداری مجدد ندارم. و به لطف خدا تصمیم به بارداری دوباره گرفتم.. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۷۱۸ الان که فرزند آخرم شش ساله هست به خواست خداوند متعال فرزند پنجمم رو چهار ماهه باردار هستم و از همه عزیزانی که داستان من رو میخونن میخوام که برام دعا کنند تا این دوران رو به راحتی پشت سر بگذارم. به گذشته که نگاه می کنم از اینکه فرزندانم پشت سر هم هستن و از لحظات زندگیشون و با هم بودنشون لذت می برن خیلی راضی ام و شاید اگر سرزنش دیگران در این راه نبود من اصلا هیچ وقت جلوگیری نمی کردم و شاید الان شش فرزند می داشتم. بچه هام با تقسیم کارهای خونه، کمک حال من هستن و کار اصلی من پخت غذاست و بچه ها در تمیزی و نظافت خونه و کارهای شخصی خودشون کاملا مستقل هستن. تازه در زمان کرونا خونه ما اینقدر از هیاهوی بچه ها پر بود که ما کمترین احساس تنهایی رو داشتیم و زمان بچه ها با بازی کردن با هم پر می شد. من در طول این سالها نه تنها کارِ خونه انجام دادم بلکه دوره های رانندگی‌، خیاطی و آرایشگری رو گذروندم و در حد خانواده خودکفا شدم. هیچ وقت از لطف و یاری خدا ناامید نشید و از سرزنش های اطرافیان ترس به دلتون راه ندید، خصوصا الان که رهبر عزیزمون فرمان جهاد دادن. انشاءالله خدا این توفیق رو به همه مون بده که حرف رهبر عزیزمون رو زمین نذاریم. فرزندآوری رو به خودتون سخت نگیرید و به مشکلاتش با خوش بینی نگاه کنید. چون هرکاری که سختی بیشتری براش بکشید براتون لذت بخش تر میشه. و مشکلات بچه داری به لذت داشتن خواهر و برادر و حتی تنها نبودن پدر و مادر در آینده بسیار بسیار می ارزه. برای زایمان از انتخاب دکتر خوب غافل نشید چون سلامتی مادر خونه از همه چی واجب تر هست. و مخصوصا در زایمان سزارین مکرر، که پوست چندین بار باز میشه و دوخته میشه اگر دکتر خوبی نداشته باشید ممکنه خیلی به دردسر بیفتید. برای یادگیری شغل و درس و هنر هیچ وقت و هیچ سنی دیر نیست ولی برای فرزندآوری خیلی زود دیر میشود. همونطور که سعی می کنید در فرزندآوری خودتون رو قانع کنید اطرافیانتون رو نیز توجیه کنید و هیچ وقت از اینکه دوباره باردارید و یا به خاطر چندفرزندی از یکسری لذت ها چشم پوشی کردید احساس ضعف نداشته باشید که همین حس برتری و قدرت باعث میشه دیگران کمتر سرزنش تون کنند و یا سرزنش هاشون کمتر روی شما تاثیر بگذاره. شاید من اگر همین حس قدرت و انگیزه قوی که الان دارم رو سر فرزند چهارم می داشتم اینقدر سرزنش نمی شدم. به طوری که الان اگر کسی کمترین حرفی در این راستا بزنه اینقدر دلیل و برهان میارم که از حرفش پشیمون میشه.😂 امیدوارم همه‌تون در این عرصه موفق باشید😊 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075