eitaa logo
تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
16.9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
من متولد ۷۹ هستم و مثل هر دختری خواستگار های زیادی داشتم با انواع و اقسام شغل ها و موقعیت های اجتماعی اما طیف طلبه غالب بود و کسانی که کارمون باهاشون به جلسات دیگه می‌کشید از همین طیف بودند. این رو هم بگم که من تا سال دوم دانشگاه اصلا خواستگار راه نمی‌دادم و میگفتم زوده و اصلا چرا آدم باید ازدواج ‌کنه ولی اگه ازدواج درست باشه و همراه با منطق و عشق بصورت توأمان، قطعا تو سن های پایین تر بهتر خواهد بود، هم از گناه جلوگیری میکنه، هم انسی که تو جوانی پدیدار میشه بین زوجین، انگار جنسش فرق داره هر چه سن پایین تر باشه تجربه های جالب و خنده دار تو تفریحات و وقت گذرانی حتی شکل میگیره 😊 بالاخره بعد از رفت و آمد خواستگار های رنگ و وارنگ و جلو رفتن باهاشون و حتی جواب منفی های سختی که تونستم بدم بهشون البته که لطف خدا و توسلاتم به ائمه ع بود که باعث شد جوابهای منفی درستی بدم و آخرين نفر که از قضا باز هم طلبه بودن جواب مثبت بدم، ما تازه عقد کردیم، تفاوت سنی من و همسرم یکسال هست. گاهی اوقات تو زندگی آدم ها یسری امتحانات قرار داده میشه که انسان فکر میکنه توان نداره از پسش بر بیاد و کلی اشک و ناله میکنه اما واقعیت اینه که هر امتحانی بر حسب توانایی افراد تو زندگیشون قرارداده میشه و افراد اختیار و اراده دارند برای انتخاب راهشون ! واقعا خدا کمک میکنه فقط باید ریسمان توکل و توسل به خدا و ائمه ع رو دو دستی چسبید و حرف مردم رو کنار گذاشت. یه موضوع مهم برای دختر خانم ها که امتحانات زیادی میشن همین مقوله ی خواستگاری هست و ازدواج اسلامی متاسفانه خیلی وقتها ما معیارهامون اسلامی و عقلانی نیست. مثلا من جزو فانتزی هام، ابتدای ابتدا این بود که پاسدار باشه، بره شهید بشه یا فانتزی دوستم این بود که اگه سید نباشه اصلااا راه نمیدم، در صورتی که برای ازدواج باید فانتزی های ذهنی رو در هر مقوله ای از ازدواج و مسائل مربوط به اون و روابط زوجین کنار گذاشت، این به معنی هیچ آرزویی نداشتن یا سورپرایز و غافلگیری نکردن نیست فقط منعطف باشیم و چیزی رو تو ذهنمون نبندیم خیلی چیز های دیگه ای غیر فانتزی های ساختگی ما هستن که میتونه ما رو خوشحال کنه و کلی بهمون خوش بگذره. فانتزی ها، ساخته ی ذهن خود ما هستن و اغلب تحت تاثیر رسانه ها و فرهنگ های القایی بیگانه و غیر اسلامی و ما فکر می‌کنیم فقط در همون چهارچوب خوشبختیم. مثلا زیبایی یه چیز کاملا نسبی هست و متغیر و حادثه و بیماری ممکنه برا هر کسی پیش بیاد که باعث از بین رفتن صورت یا زیبایی بشه در نتیجه سرمایه گذاریمون رو تو زیبایی قرار ندیم کلی مسائل مهم دیگه هست. یا دختر خانم هایی که فکر میکنن حتمااا باید قد من تا شونه ی همسرم باشه یا خیلی بلند تر از من باشه بدونید اگه واقعا اینها رو ملاک اصلی قرار بدید هم، تعداد کیس های کمتری پیدا خواهید کرد هم سن ازدواج بالاتری رو تجربه می‌کنید. نگاهمون رو به زندگی تغییر بدیم اول از همه به خودم میگم 😊 سخته اما شدنیه ! به خواستگارهایی که براتون میاد یا دخترهایی که خواستگاریشون میرید جوری جواب مثبت بدید که هیچ وقت وجدانتان ناراحت نباشه و بعدا پشیمون نشید یعنی واقعا تصمیم درستی بگیرید، همیشه قبلش هم توسل کنید، هم تو محل خواستگاری حدیث شریف کساء رو پخش کنید که شیاطن دور بشن و ملائکه در رفت و آمد باشن قبل هر تصمیمی به خودتون بگید آیا تصمیمی که گرفتم عاقلانه است ؟ آیا جواب منطقی ای پشتش هست؟ آیا از روی ظاهر بینی و حرف مردم نیست که مثلا خاله با عمه ام میگن این چه زنیه گرفتی فلانه یا چه شوهریه این تو ازش سر تری یا چرا شغلش اینه پذیرفتی ؟ ببینید دلیل منفی تون با مسلمون بودنتون و معیارهای اسلامی ازدواج تطبیق داره؟ اینطوری شما خدا هم بهتون ان شاءالله کمک کنه و بهترین راه رو انتخاب کنید از خودش کمک بخواید. التماس دعا یاعلی ع کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۸۱ من متولد ۱۳۷۲ هستم. من و همسرم در تابستان ۱۳۹۶ ازدواج کردیم البته هم من و هم همسرم ازدواج دوممون بود. همسرم زنش رو از دست داده بود و من طلاق گرفته بودم. عنایت حضرت معصومه شامل حالمون شد که بعد یک بحران بزرگ، بهم رسیدیم. خدا رو شکر خیلی هم درک می کنیم و برای هم علاوه بر همسری، رفیق صمیمی هستیم. بچه اولم فاطمه معصومه، اسفند ۹۶ در عین ناباوری در ۲۸ هفتگی، طبیعی به دنیا آمد یک روز مانده به عروسی خواهرم، من از ۵ صبح تا ۱۰:۳۰ شب درد کشیدم تا به دنیا آمد. انقدر درد کشیدم که تصمیم گرفتم که دیگر باردار نشوم. دخترم ۳ ماه در بیمارستان بود. ۲ ماه در ان آی سی یو، یک ماه در بخش نوزادان... خیلی دوران سختی بود، آخه نفس کشیدنم یادش می رفت. وزنش یک کیلو بود. تغذیه اش با سرم بود و لوله ای که از بینی تا معده اش رفته بود. خدا رو شکر شیر داشتم از شیر خودم تغذیه می کرد. زمانی که یک کیلو و هشتصد شد، دکتر مرخصش کرد. وقتی آوردمش خونه، هیچ لباس سیسمونی اندازش نبود، من خیلی گریه می کردم و همسرم دلداریم می داد. من مادرم و همسرم دوبار دنبال لباس سه صفر و دو صفر رفتیم تا اندازه اش بشود خیلی سخت پیدا می شد. دخترم دیر راه رفت، خیلی دیر صحبت کرد ولی بزرگ شد. خیلی مشاوره بردمش همه چیزش خوب بود. آخر یه مشاوره منو به سمت مهد کودک سوق داد. آن زمان دخترم سه سالش بود. خودم لیسانس روانشناسی داشتم ولی تمام وقتم برای بچم بود. در مهد کودک دخترم شروع به حرف زدن کرد و رفتاراش به لطف خدا بهتر شد. من و همسرم با بهتر شدن دخترم تصمیم به آوردن به بچه دوم گرفتیم من با تشخیص یک دکتر خوب علت زود به دنیا آمدن بچه ام رو متوجه شدم. سر پسرم چون طول سرویکس من در بارداری کم بود، سرکلاژ شدم، بارداری پر استرسی داشتم ولی نظر حضرت زهرا ، علیم در ۴۰ هفتگی طبیعی به دنیا آمد. سال ۱۴۰۰ وزن پسرم سه کیلو سیصد بود. چون همسرم خیلی آدم ولایت مداریه وقتی پسرم نه ماهه به دنیا آمد از من خواست وقتی پسرمان یک ساله شد، دوباره بچه بیاوریم و همین هم شد. در تولد یک سالگیش، من دوباره باردار شدم و این بار پچه ام دختر هست. که انشاالله با دعای شما مرداد به دنیا می آید. بارداری سخت ولی شیرینه، زایمانم سخته ولی وقتی بچت رو می بینی، شیرین می شود. از همه جوان ها می خواهم برای بچه دار شدن سخت نگیرن خدا هم برکت می دهد، هم روزی، جوری که نمی فهمید از کجا آمد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۸۲ متولد سال ۶۰ هستم، سال ۷۹ با همسرم تو دانشکده معماری آشنا شدم، بعد از مدتی هر دو به این نتیجه رسیدیم که می تونیم با هم تشکیل زندگی بدیم، همسرم متولد ۵۶ هستن اما چون ته تغاری خونه شون بودن و ۴ تا خواهر و برادرای بزرگترشون مجرد بودن براشون سخت بود موضوع خواستگاری رو با مادرشون در میون بگذارن، البته برادر بزرگشون که پزشک بودن، دختری از شهر تبریز رو پسندیده بودن اما مادر همسرم به خاطر تفاوت فرهنگی مخالف ازدواجشون بودن اما اونا به هم علاقه داشتن و این مخالفت نتیجه ای جز کدورت نداشت تا اینکه همسرم با صحبت کردن با مادرشون بالاخره ایشون رو راضی کردن برای خواستگاری رفتن به تبریز و خلاصه اینکه سال ۸۰ برادرشون عقد کردن و راه، کمی برای همسرم هموارتر شد. من و همسرم در یک خانواده فرهنگی در دو شهر مختلف بزرگ شده بودیم، خانواده ۴ نفره ما شامل من و خواهرم و پدر و مادرم بود، مادرم اوایل به خاطر راه دور بودن خانواده همسرم و عدم شناخت و داشتن خواهر برادرهای مجرد همسرم رضایت برای ازدواج نداشتن و البته دانشجو بودن و نداشتن شغل مناسب هم مزید بر علت شده بود، من و خواهرم که ۴ سال از من کوچکتر بود در خانواده ای بودیم که تمام توانشون رو برای تربیت و آسایش ما صرف کرده بودند و مادرم می ترسیدن شاید من تاب و تحمل سختیهای زندگی مشترک رو با ایشون نداشته باشم و از طرفی داشتن خواستگارهای پزشک و مهندس و ... با موقعیتهای مادی و معنوی بهتر باعث می شد از طرف خانواده تحت فشار باشم که یکی از اونها رو انتخاب کنم، تا اینکه همسرم در بحبوحه ازدواج برادرشون که ۲ سال بعد از عقدشون بود با مادر و خواهرهاشون اومدن خواستگاری و چون خانواده ها از همدیگه خوششون اومدن و همسرم هم سادات هستن، پدر و مادرم بعد از ۴ ماه آشنایی خانوادگی و دیدن نجابت همسرم بالاخره رضایت به ازدواج ما دادن البته بیشتر به خاطر احترام به انتخاب من قبول کردن. بالاخره اردیبهشت ۸۳ بعد از یک مسیر طولانی پر فراز و نشیب (بهترین سالهای زندگی که بی جهت از دست رفت) من و همسرم به عقد هم دراومدیم و زندگی تازه مون شروع شد، با اینکه من در خانواده مذهبی بزرگ شده بودم اما متاسفانه بعد از ازدواج در حجاب سست شدم و خیلی برام اهمیت نداشت ولی کماکان نمازم رو می خوندم و اعتقادات مذهبی از قبیل ارتباط با ۱۴معصوم در وجودم موج میزد، سال ۸۶ من و همسرم هر دو در کنکور کارشناسی قبول شدیم و وارد دانشگاه شدیم، بماند که برای انتقالی و مهمان شدن در یک دانشگاه خیلی سختی کشیدیم اما بالاخره سال ۸۸ از دانشگاه قزوین مدرک لیسانس معماری رو گرفتیم و این در حالی بود که سال ۸۶ ما ساکن تهران شدیم و آتلیه عکاسی داشتیم. با اینکه عاشق بچه بودم ولی چون همسرم و خانواده شون رغبتی نشون نمی دادن من هم اصراری نداشتم برای بچه دار شدن اما مادرم به من گوشزد می کردن که داره دیر میشه چرا تعلل می کنید و این کار درست نیست، ولی همسرم می گفتن ما مستاجریم و ماشین نداریم و بچه دار شدن تو این شرایط ظلم به خودمون و بچه است و مادرشوهرم میگفتن اول باید پسر بزرگم (که ۱۱سال از همسرم بزرگتر هست)بچه دار بشن بعد شما اونا خونه دارن شما ندارین و... سال ۸۸ یه پراید صفر قسطی خریدیم و همون سال تصمیم گرفتم همسرم رو راضی کنم به بچه دار شدن، چون دیدم نه خبری از بچه دار شدن جاریم هست نه ازدواج خواهر ها و برادر بزرگتر همسرم و از طرفی سنمون داره میره بالا، همسرم رو راضی کردم که اقدام کنیم اما غافل از اینکه فرصتهای طلایی رو از دست داده بودیم و من در ۲۸ سالگی متوجه شدم ناباروری بی دلیل داریم، هر آزمایشی میدادیم هیچ دلیلی براش پیدا نشد که نشد. کم کم داشتم می ترسیدم از نازایی و پروسه درمان. برای اینکه فکرم رو از استرس آزاد کنم مدام با قراردادهای مختلف تو آتلیه و خوندن برای ارشد خودم رو مشغول می کردم تا اینکه مهر ۹۰ کارشناسی ارشد قبول شدم و مشغول دانشگاه رفتن، من ۳۰ ساله بودم و همسرم ۳۴ ساله نه خونه ای خریده بودیم نه مسافرت لاکچری رفته بودیم (بهانه های بچه نیاوردن) نه بچه داشتیم😪 همون سال ۹۰، ۳ماه بعد از دانشگاه رفتن بعد چند سال تحقیق در مورد حجاب به این نتیجه رسیدم که محجبه بشم و در ماه محرم و هیات امام حسین علبه السلام از درگاه خداوند به خاطر عدم رعایت حجاب توبه کردم و با امام عهد بستم چادر سر کنم(انتخاب بسیار سختی بود برای کسی که سالها بد حجاب بوده) و از آقا خواستم بی دردسر و بدون آی وی اف از خداوند بچه سالم و صالحی به ما عنایت کنن. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۸۲ واقعا و عمیقا توبه کرده بودم چون می دیدم بد حجابی من حق الناسه ، نشون به اون نشون که در ۹ بهمن سال ۹۰ بعد از سه ماه رعایت حجاب با مانتو و روسری، در عروسی یکی از اقوام چادر سر کردم و بماند که از همون روز چه زخم زبانها که از دوست و فامیل نشنیدم و یک ماه بعد در اسفند پسر عزیزم رو باردار شدم. و محرم سال ۹۱ پسرم به دنیا اومد و من در ۳۱ سالگی و پس از ۹ سال از شروع زندگی مشترکمون مادر شدم🥰 اینم بگم که میگن دعای مادر خیلی گیراست، مادرم روز عرفه سال ۹۰ مشرف میشن به حرم امام رضا علیه السلام و اونجا نامه ای برای آقا می نویسن ازشون میخوان که برای رعایت حجاب و احکام دین من و خواهرم دعا کنن و فرزندی به ما عطا کنن. ما که به خاطر رفاه مادی و درس خوندن فرزندآوری رو به تاخیر انداخته بودیم حالا پشیمون بودیم از این تعلل، خانواده همسرم چقدر عاشق پسرم سید علی شده بودن، انگار نه انگار دوست نداشتن ما زودتر بچه داریم، مادرشوهرم چند باری گفتن چه خوب کردین منو نوه دار کردین🤪 در طی بارداری پسرم، مسکن مهر رو ثبت نام کردیم و شد محل پس انداز و سرمایه گذاری ما، بعد از ۱۰ ماهگی پسرم ناگهانی متوجه شدیم متاسفانه مادر نازنینم دچار سرطان پانکراس شدن و اینقدر دیر متوجه شدیم که کل بدنشون رو درگیر کرده بود و من در اردیبهشت ۹۳ مادر عزیزتر از جانم رو که رفیقم بود و شفیقم بود و سنگ صبورم، به دستان سرد خاک سپردم و داغی دائمی بر قلبم تا قیامت نهاده شد و افسوس میخورم چرا زودتر بچه نیاوردم که طعم نوه داشتن رو بیشتر بچشن😭😭 بعد از مادرم، دچار یه مشکل مالی شدیم و خونه ای که تو سعادت آباد از ارث مادرم خریده بودم رو، یک کلاهبردار بی وجدان از دست دادیم و تا الان هم نتونستیم ازش بگیریم 😤 به وصیت مادرم تصمیم گرفتم به یک بچه اکتفا نکنم و چند تا بچه بیاریم و واقعا در بیماری مادرم متوجه شدم که من و خواهرم و پدر و مادرم قربانی شعار مسخره ی دو بچه کافیست شدیم🤔 اگه ما هم مثل برخی اطرافیان که ۵_۶تا خواهر و برادر هستن و در بیماری والدین هر کدوم یه گوشه کار رو میگرفتن، بودیم در بیماری مادرم از درون نمی پوکیدیم. نمیدونستیم کی کارای دکترشون رو انجام بدیم، پدرم که بنده خدا فقط دنبال کارهای شیمی درمانی مادرم بودن ما هم امورات پرستاری از مادر و کارهای خونه و ... انجام می دادیم. من هم که بچه شیر میدادم ۱۰ کیلو وزن کم کردم و نصف جون شده بودم از شدت غصه بیماری و دست تنهایی، دکترا قطع امید کرده بودن اما من تا آخرین لحظه امید داشتم شفا بگیرن چون ۳۰ سال قبلش که مادرم دچار یک بیماری خودایمن شده بودن و روزی ۱۸ تا کورتن مصرف میکردن، تو خواب از حضرت علی ع شنیدم که مادرم خوب میشن و واقعا هم شفا گرفتن در محرم از دسته زینبه زنجان و کاملا بیماری به اون سختی محو شده بود اما این بار دعاها و نذر و نیازها جواب نداد و نعمت از کف رفت. پسرم ۴ونیم ساله بود و من ۳۵ ساله پسر دومم به دنیا اومد و حالا در ۴۱ سالگی بارداری سومم رو سپری می کنم(۱۰ ماه قبل یک سقط ناخواسته داشتم) البته از ۹۶ تا الان چند سالی همسرم بیمار شدن که فرزند سوم به تاخیر افتاد. پسر اولم رو که باردار شدم، همسرم حقوقشون دو برابر شد و مسکن مهر ثبت نام کردیم با وجودی که قبلا نتونسته بودیم، پسر دومم به دنیا اومد، ارتقا شغلی و افزایش حقوق همسرم رو داشتیم و من هم از اون موقع کار پاره وقت دارم. شکرخدا، مسکن مهر رو تحویل دادن و با فروش اون و طلا و پول پیش خونه خداروشکر یه دوخوابه تو غرب تهران معجزه آسا تونستیم بخریم و به ۱۵ سال مستاجری پایان بدیم و اتفاقا خداروشکر بهترین مسافرتها و موقعیتهای شغلی و مادی ما بعد از تولد بچه ها اتفاق افتاد. اینقدر این موضوع برای ما مسجل هست که ایمان آوردیم بهش و همسری که بچه اول رو بنا به دلایل فوق راضی نمیشد بیاریم الان ایشون منو به چهارمی و پنجمی هم در این سن تشویق می کنن و میگن ما هم از برکت این فرشته ها روزی می خوریم😜 کسی شک کنه به حمایت خداوند، صد درصد باخته به قول حاج آقا قرائتی اگه به خاطر تنبلی و مادیات بچه نیارین خدا یه بچه میده بهتون، اندازه ۱۲ تا بچه خرج و برج بذاره رو دستتون و در تربیتش مستاصل بشین. از شما بزرگواران می خوام خیلی برای من و خانواده ام دعا کنین، دعا کنین خداوند ما رو در امر تربیت فرزندان لایق قرار بده و بتونیم قدمی هر چند کوچک برای ظهور و خوشحالی مولامون حضرت ولیعصر ارواحنا فداه و رهبر فرزانه مون برداریم و فرزندانی سالم و صالح و دختر هم😍 به ما عطا کنه و برای آرامش قلب من و همسرم که بعد از دست دادن مادرهامون خیلی تنها شدیم هم دعا بفرمایید، من هم اگر قابل باشم، دعاگوی شما هستم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۸۳ دختر پر جنب و جوشی بودم بسیار فعال و حضور حداکثری در جامعه داشتم. درس نخونده بودم یعنی تا دیپلم بیشتر ادامه ندادم علاقه ای نداشتم خب🙄 در واقع فکر می‌کردم پیشرفت آدم بر اساس توانمندی هاش هست نه مدرک تحصیلی... با توجه به سنم دختر خیلی شیطونی هم بودم و کار هایی میکردم که مادرم همیشه خداروشکر میکرد که من دخترم😁 بخاطر فعالیت های زیادی که داشتم و حضورم در سطح جامعه باعث می‌شد تعریف از خود نباشه خواستگار های زیادی هم داشته باشم. من به لطف خدا و عنایت شهدا طوری شده بود که چند سال پی در پی سال تحویل رو تو یادمان های جنوب میگذروندم و یه جورایی عادت کرده بودم و کل تعطیلات رو اونجا بودم. سال ۹۵ که پدرم اعزام شده بودن سوریه معلوم نبود که کی برگردن و مادرم از من خواسته بودن که امسال سال تحویل پیششون باشم که تنها نباشن، خب منم حرف مادرم رو قبول کردم و اون سال نرفتم که دیدیم شب قبل سال تحویل پدرم تماس گرفتن که تهران هستن و یکی دو ساعت دیگه میرسن منم خیلی خوشحال شدم.... من که دیدم پدر اومدن گفتم دیگه جای موندن نیست هر روزم شده بود گریه تا اینکه خانواده اجازه دادن من سال تحویل نه ولی عید ۹۶ رو تو منطقه بگذروندم... دیگه سفر پر از عشق من داشت به پایان می‌رسید، ما رو برده بودن یادمان هارو ببینیم، رسیدیم هویزه... نشسته بودم داشتم گوشیم رو چک میکردم تا دوستم بیاد، یه پیامی رو دیدم. نوشته بود: "شهید کمیته ازدواج علی حاتمی" من که به خاطر خواستگار ها همیشه چالش داشتم با خانواده و معیار هامون یکم با هم فرق داشت در جزئیات چشام 😍😍 اینجوری شد. گفتم تو همین وقت کم برم قبر این شهید عزیز رو پیدا کنم و بار این سفرمون ببندم. رفتم دیدم اوووووه چه خبره حسابی شلوغ بود. منم رفتم و یه عهد پیمانی با شهید بستم و گفتم اگر خواستگار محترم این نشونه ها رو داشته باشه معلومه از سمت شماست و من قبول میکنم. از اون سفر پر خاطره و به یاد ماندنی برگشتیم، دو روز از برگشتم گذشته بود که تلفنم زنگ خورد، خانم محترمی به مهربونی خودش رو بهم معرفی کرد و گفت برای امر خیر مزاحم شده منم خیلی با خجالت و سرخ و سفید شدن شماره مادرم رو دادم و خواستم که با ایشون صحبت کنن... معمولا خواستگار هایی که به خودم زنگ میزدن، چون خجالت میکشیدم، رد میکردم خودم ولی چون این بنده خدا مهمترین معیار منو داشت منم سریع ایشون رو ارجاع دادم به مقامات بالاتر جهت پیگیری 😁 خب دیگه طولانیش نکنم به آنی ۵ جلسه نفس گیر خواستگاری گذشت و با عنایت حضرت ارباب، ما روز میلاد امام حسین سر قبور شهدای گمنام به هم محرم شدیم و وقتی ایشون دستای منو تو دستشون گرفتن، همون لحظه حس کردم یک کوه کنارمه، از خجالت و ذوق لبخندی به لبم نشست. ما روز ولادت منجی عالم حضرت مهدی هم عقد کردیم و کلا ۱۲ روز نامزد بودیم 😊 همسرم هم که بسیار عااااشق، سریع یه خونه اجاره کردن و ما هم، هرچی جهاز می‌گرفتیم، می‌بردیم تو خونه میچیندیم. اینم بگم همسرم هم به رسومات ما احترام گذاشتن و تو تهیه بخشی از جهیزیه کمک کردن و من طبق فرمایشات رهبری و علاقه ای که خودم داشتم همه وسیله ها رو ایرانی گرفتیم. همچنین مهریه هم آن چه که همسرم خودشون خواستن، ما موافقت کردیم، البته همسرجان موقع عقد سوپرایز نموده و یک کربلا هم به مهریه من اضافه کردن 😁😁 ما طی دو سه ماه و در ایام عید غدیر قبل از ماه محرم، عروسی مختصری با حداقل هزینه ها هم گرفتیم و باز عنایت ارباب شامل حال ما شد و ما کمتر از یک ماه بعد از عروسی مشرف شدیم کربلا که اولین سفر من به کربلا بود 😭😭😍😍 و ما به برکت ازادواجمون که تمامش با عنایت ائمه و شهدا بود، هرسال اربعین قسمتمون شده بریم کربلا ما دوران عقد یک سفر با همسرجان رفتیم مشهد اونجا من از امام رضا خواستم که به ما اولاد سالم و صالح بدن این دعا رو در صورتی می‌کردم که باردار بودم ولی خودم خبر نداشتم. حالم خیلی بد بود، مادر همسرم گفتن که یه آزمایش بده، شاید باردار باشی، منم گفتم نه بابا اصلا امکان نداره، دیگه جوری شد که خودمم شک افتادم و از بی بی چک استفاده کردم و خداروشکر مثبت بود 😍😍 به حدی خوشحال و ناراحت بودم که خودمم نمیفهمیدم چمه 🤦‍♀ استرس اینکه به خانواده هامون چی بگیم... وقتی بهشون گفتیم متأسفانه با برخورد تندشون مواجه شدیم و خیلی رو من فشار عصبی بود که برو سقط کن، آبرومون میره، شوهرت ولت میکنه 😭😭 از اون طرف هم که چه عروس هولی، چه سریع جا پای خودشو سفت کرد و... نمیدونم چی بود فشار عصبی بود یا ناشکری ولی درست یک هفته قبل عروسی بچه نازنینم سقط شد 😭😭😭 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۸۳ بعد اون اتفاق ما تا یکی دو سال بچه نخواستیم تا اینکه دوباره برای فرزندآوری اقدام کردیم و بعد دو ماه باردار شدم از خوشحالی داشتم بال در می آوردم، همه خوشحال بودن ولی این بچه هم نموند و من دوباره سقط کردم 😭 از نظر روحی داغون بودم و همسرم فقط به من انرژی می‌داد، من تو این مدت ازدواج هم درس خونده بودم هم فعالیت‌های اجتماعی زیادی داشتم ولی حال دلم خوب نبود. درست وقتی که میترسیدم دوباره اقدام کنم با یک دکتر طب سنتی آشنا شدم و با دارو های ایشون و لطف خدا و عنایت ارباب تو ماه محرم اقدام کردیم و اربعین متوجه شدم که باردارم. بارداری سختی داشتم، ویار های بد، استراحت مطلق، دختری به شدت بابایی بود. هر وقت پدرش می‌رفت ماموریت، تکون نمی‌خورد و کار منو می کشوند به بیمارستان... خدا لطفش رو شامل حال ما کرد و شب ولادت امام رضا، گل دخترم مهمون خونه ما شد 😍😍 و من برخلاف اینکه دوست داشتم طبیعی زایمان کنم تا بتونم صاحب بچه های بیشتری بشم ولی سزارین شدم. دخترم با حضورش برکت به خونه مون آورد و چه برکتی بالا تر از سلامتیش😍😍 کار پدرش درست شد و بعد سالها تونستیم برای خونه دار شدن اقدام کنیم. سفر هایی رفتیم که وقتی نبود اصلا نمیتونستیم بریم حالا به هر بهانه ای و صددرصد برکاتی داشته که ما ندیدیم به چشم... خب خودمم که فقط ۷،۸ روز خونه نشین بودم ☺️ فوری بعد زایمان با اینکه شرایط خوب نداشتم، فعالیت های فرهنگی خودمو شروع کردم، کربلای هر سالمو رفتم با بچم😍😍 برای خودم یه موسسه فرهنگی تربیتی زدم و الان هم فعالم من تو ازدواجم رشد کردم همسرم و امر ازدواج که امر پیامبر خدا و ولی زمان بود برام سرتا سر رشد بود و با حضور دخترم حس میکنم رشد بیشتری رو برام به همراه داشته... الان که براتون مینویسم پدرش داره به دخترمون غذا میده و من دارم با ذوق نگاهشون میکنم. هر وقت که از بودن دخترم لذت میبرم و ته دلم ذوق میکنم برای همه اون کسایی که آرزوی چشیدن طعم مادری دارن دعا میکنم، چون حالشون رو درک میکنم خودم چند سال بچه نداشتم و سقط هایی که صورت می‌گرفت، حسرت دلمو بیشتر میکرد. امیدوارم هیچ زنی تو این دنیا حسرت آغوش گرفتن بچه به دلش نمونه 😍😍 امیدوارم هرچه زودتر خدا دوباره بهمون لبخند بزنه و دخترای نازی بهمون بده 😍😍 امیدوارم هیچ بچه ای بخاطر ترس از حرف مردم از بین نره... به نظرم مردم بخاطر مشکلات مالی نیست که بچه نمیارن، بخاطر فرهنگ هاست بخاطر نگرش ها و تفکراتشون هست وگرنه مشکلات مالی به لطف خدا حل میشه بیایم تو این شب های مبارک برای هم دعا کنیم تا ذهن ها آماده امر فرج بشه اونوقت به این درجه میرسیم که جامعه اسلامی نیاز به سرباز داره من الان بی صبرانه منتظرم دخترم ۱۸ ماهه بشه تا دوباره اقدام به بارداری کنم برام دعا کنید ☺️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📌نسلت رو خراب نکن... اوایل ازدواج، خیلی زیرزیرکی، یه فخری به همسرم می فروختم درباره ی حمایت پدرای فامیلمون، از پسراشون... مثلا یکی خونه شو فروخته بود، کوچیک کرده بود برای پسرا خونه بخره، یکی وام کلون گرفته بود خونه خریده بود، یکی از بچگی شون جمع کرده بود و ... خلاصه، بهش می گفتم ببین اینا چقدر به فکرن، تو این دوره زمونه باید به فکر تامین آتیه پسرا باشیم. زد و چند سالی گذشت. تقریبا اکثر اون جوون های نازپرورده ای که پدرمادرهاشون همه چی رو، از خونه تا ماشین و وسایل کامل، براشون تامین کردن، هر کدوم به دلیل برگشتن به خونه ی بابا. وقتی علت رو جویا می شدم، می دیدم به دلایل ساده، خیلی بچگونه... خیلی فکر کردم، با خیلی ها حرف زدم... کم کم دستم اومد، تامین به معنای این که شغل و خونه و وسایل و همه چی رو ، بچه از اول بدونه که براش تهیه کردن یا قراره تهیه کنن، بدجوری مانع رشد شخصیت و اراده ی بچه ها می شه.‌.. دیگه برای ذره ذره تلاش های کوچیک کردن، انگیزه ای نداره. با خودش می گه: تلاش کنم که تهش چی؟ من هر چقدرم عرق بریزم به یک صدم اون چیزی که بابام قراره بده، نمی رسم! برم حالشو ببرم... انگار یکی کیک زندگی ت رو پخته باشه، بگه تو فقط با تغییر، تزیینات روی کیک خوش باش و اون مزه ی زندگی که از لا به لای سختی ها بیرون کشیده می شه رو، ازش بگیرن. امان از اون زندگی که آسون به دست بیاد. پدر و مادرها، با ملزم کردن خودشون برای تامین آینده بچه هاشون، اون رو از خیلی چیزها محروم می کنن، محرومیت از چیزهای بسیار مهم تر از خونه و شغل راحت و ماشین... لطفا در این زمینه یه مقداری غرب زده باشین... پی نوشت: البته خیلی هم غرب زده نشین که بچه رو ۱۸ سالگی بندازین بیرون یا کرایه اتاقشو بگیرین ها😁 ولی این مدل فکر کردن به بچه آوردن و تامینش، نه سنت ایرانه نه غرب نه شرق پی نوشت ۲: بله می دونم هر کسی که همه چیش تامین باشه، بی عرضه نمی شه. ولی انصافا ببینین نفر اول هر سلسله پادشاهی چه مرد باجربزه ای بوده، نفرهای سوم چهارم چی شدن! دیگه انسانه و طبیعت راحت طلبش... حیفه، نسل تون رو خراب نکنین... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
از ما گفتن ... نمی دونم رفتارهای خواهربرادرها رو دقت کردی یا نه؟ از یه جایی به بعد، مخصوصا وقتی سنشون به هم نزدیکه، دنیاشون پر می شه از معامله، دوز و کلک، بده بستون، دعوا و حل مساله، بخشش و انتقام! لحظه به لحظه شون، فیلمیه برای خودش... آدم اولین بار با خواهر برادرهاش می فهمه می شه تا سرحد مرگ در لحظه از کسی متنفر باشی، ولی مجبور شی ۴ ساعت باهاش روی صندلی عقب ماشین بشینی و تحمل کنی و یهو خشمت یادت بره! پیاده شی دست در دستش بری سرسره بازی... آدم اولین بار با خواهر برادراشه که یاد می گیره دو تا ببخشه، دو تا بچزونه، سه تا بی خیالی طی کنه. آخه نمی شه خواهر برادر رو حذف کرد! باید کج دار و مریز با شیطنتش ساخت. اینجاست که آدم قلق های ریز و ظریف زندگی و تعامل دو نفره رو یاد می گیره... آدم اولین بار با خواهر برادرهاشه که، همزمان عشق و دلسوزی و کلافگی و عصبانیت رو تجربه می کنه و می فهمه قلبش با تجربه ی هیجان به این پیچیدگی، چیزیش نمی شه! آدم اولین بار با خواهر برادرهاشه که سهیم بودن در چیزی رو تجربه میکنه. یاد میگیره چطوری معامله کنه، هم امتیاز بده هم امتیاز بگیره تا یه تصمیم جمعی رو، بدون وا دادن بگیره. خواهر برادرها، پدرمادر نیستن که الکی مراعاتمونو بکنن یا از روی رحمت ببخشن دوست نیستن که هر وقت خواستیم، حذفشون کنیم. انقدر باید باهاشون تعامل کنیم که *عضله ی خواهر برادری* مون قوی شه خواهر برادرها، مخصوصا اگه با سن نزدیک هم باشن، دقیقا یه موجود هم رتبه ما هستن، که باید یاد بگیریم روزمونو باهاشون بسازیم. راهمونو باهاشون بریم، پستی بلندی ها و پیچیدگی های آدمیزادی شونو بشناسیم و قلق گیری کنیم چیزی دقیقا شبیه همسر... اینجاست که عضله ی خواهر برادری که قوی نباشه، خدایی نکرده، با اولین تجربه ی تنفر لحظه ای تو یه دعوای معمول زن شوهری، طرف فکر می کنه چی شده! آسمون به زمین اومده. این زندگی دیگه زندگی بشو نیست! من فرد اشتباهی رو انتخاب کردم. واویلتا!! یا با تجربه ی اولین قلق به دست نیومدن از همسرش، می ترسه و پا پس می کشه یا چون عادت کرده همه مثل پدرمادرش مراعاتشو بکنن، وقتی نتونست تصمیم دونفره بگیره دنیای خشم می شه. پدرمادرهای عزیز، این جنم ها رو بچه ها خیلی لازم دارن در زندگی.‌ فروشی نیست تا از مغازه، خریداری کنید. کلاس آموزشی هم ندارن جز روزگار که به بهای گزاف و تلخی به آدما یادشون می ده. از ما گفتن ... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست... بنده متولد سال ۶۰ هستم. وقتی ٢٣ سالم بود، ازدواج کردم و فرزند اولم رو در سن ٢۶ سالگی دنیا آوردم. خودم خیلی بچه دوست داشتم ولی همسرم بخاطر شغلش و درآمد کمش خیلی تمایل نداشت. خدا رو شکر از برکت وجود دخترم، همون سال یه آپارتمان ۴۴ متری خریدیم. کوچیک بود ولی من دوسش داشتم. سال ٩٠ پسرم دنیا اومد، همون سال هم ماشین خریدیم. به شوهرم میگفتم ببین چه بچهای پر روزی و با برکتی هستن خدارو شکر. بعد از امر رهبری، واقعا دلم میخواست باز فرزندی داشته باشم. ولی همسرم مخالف بود تا اینکه بالاخره سال ۹۸ باردار شدم اما متاسفانه در ماه چهارم سقط شد. خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. به خاطر سنم دوست داشتم زودتر بچه دار بشم. دوباره کلی حرف و التماس و استدلال تا اینکه خدارو شکر در در سن ۴۱ سالگی، بهمن ماه ١۴٠١، فرزند سومم به دنیا اومد. شوهرم خیلی دوسش داره و تا از سر کار میاد میره پیش بچه و بغلش میکنه. دختر اولم ۱۵ ساله و پسرم ۱۲ ساله هست، خیلی خواهر کوچولو شون رو دوست دارن و کلی کارهاش رو انجام میدن و کمک حالم هستن. از وقتی دارای فرزند سوم شدم، میفهمم که تعداد فرزند که بیشتر میشه، لذت مادری هم بیشتر میشه. گاهی میگم کاش خدا بهم دوقلو می‌داد ولی خب راضیم به رضای خدا با خودم فکر میکنم کاش در زمینه ازدواج آسان و فرزند آوری در جوانی، آموزشهایی داده می‌شد. واقعا در این موارد خیلی کمبود داریم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوتا کافی نیست... بنده متولد سال ۶۰ هستم. وقتی ٢٣ سالم بود، ازدواج کردم و فرزند اولم رو در سن ٢۶ سالگی دنیا آوردم. خودم خیلی بچه دوست داشتم ولی همسرم بخاطر شغلش و درآمد کمش خیلی تمایل نداشت. خدا رو شکر از برکت وجود دخترم، همون سال یه آپارتمان ۴۴ متری خریدیم. کوچیک بود ولی من دوسش داشتم. سال ٩٠ پسرم دنیا اومد، همون سال هم ماشین خریدیم. به شوهرم میگفتم ببین چه بچهای پر روزی و با برکتی هستن خدارو شکر. بعد از امر رهبری، واقعا دلم میخواست باز فرزندی داشته باشم. ولی همسرم مخالف بود تا اینکه بالاخره سال ۹۸ باردار شدم اما متاسفانه در ماه چهارم سقط شد. خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. به خاطر سنم دوست داشتم زودتر بچه دار بشم. دوباره کلی حرف و التماس و استدلال تا اینکه خدارو شکر در در سن ۴۱ سالگی، بهمن ماه ١۴٠١، فرزند سومم به دنیا اومد. شوهرم خیلی دوسش داره و تا از سر کار میاد میره پیش بچه و بغلش میکنه. دختر اولم ۱۵ ساله و پسرم ۱۲ ساله هست، خیلی خواهر کوچولو شون رو دوست دارن و کلی کارهاش رو انجام میدن و کمک حالم هستن. از وقتی دارای فرزند سوم شدم، میفهمم که تعداد فرزند که بیشتر میشه، لذت مادری هم بیشتر میشه. گاهی میگم کاش خدا بهم دوقلو می‌داد ولی خب راضیم به رضای خدا با خودم فکر میکنم کاش در زمینه ازدواج آسان و فرزند آوری در جوانی، آموزشهایی داده می‌شد. واقعا در این موارد خیلی کمبود داریم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075