eitaa logo
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
492 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
191 فایل
پرورش جوانان خداجوی بسیجی، فتح الفتوح امام خمینی است. مقام معظم رهبری یاد مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح؛ حاج محمد #صباغیان که انتظار بر شهادت را رسم پرواز می دانست، صلوات.🌷 مدیر گروه @fathol_fotooh نذر صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
💢💠 در هر تمرین از مقدار کم شروع کنیم ولی مستمر💢💠 تا به حال ۲۸ کار عملی را تمرین کردیم عزیزانی که تازه به جمع ما پیوستند از تمرین آخر شروع کنند استفاده از در محیط های مختلف گرفتن در مجالس اباعبدالله برای شهدا استفاده صحیح از و افراد با وسیله نقلیه بیشتر اوقات باشیم. توجه به توجه به در هفته . که می خوانیم. پیدا کنیم. وصیت شهدا نکردن در هنگام هر کجا که هستید ایام فاطمیه🏴 به نیت شهدا هر سفره یک (عکس شهید) #۱۴روز_نوروز توسل به #۱۴معصوم عجل الله فرجه (مانع ظهور نباشیم) و جای معنوی زندگی شهدا در کارها رضای خدا بر حسین علی ⛔️ ♦️♦️ مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح که یکی از مدیران کانال فتح الفتوح بود برادر جانباز حاج محمد در طراحی این تمرین ها نظر داشتند ان شاءالله برایشان صدقه جاریه باشد. @fatholfotooh
گروه آموزشی راهیان نور را سال ۸۰ راه انداختیم یکی از درس ها آشنایی با هنر در دفاع مقدس بود و حاجی توانست شاخص ترین هنرمند را پیدا کند⬅️ #سعید_جانبزرگی. زمان کلاس که شد فهمیدیم از حضورش محروم هستیم و چندی بعد به فیض شهادت رسید (۲۲ تیرماه ۸۱). با تشکیل گروه تحقیقاتی فتح الفتوح، حسرت دیدار استاد را در برگ برگ خاطراتش جستجو کردیم و کتاب #طواف_چشم در سال ۸۸ منتشر شد. شادی روح شهید جانبزرگی صلوات.🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای خوابی که دختر شهید دید و هدیه‌ای که چند روز بعد از طرف پدرش آمد 🕊شادی روح شهیدمدافع حرم 🌸ولادت حضرت معصومه(س)و روز دختر بر مبارک باد @tafahoseshohada
4_6032654705400742190.mp3
6.25M
📢 حاج محمودکریمی- اذن دخول حرم تو یا زینبه 🌺 میلاد حضرت فاطمه معصومه(س) 🌹اینجا معراج شهداست👇 @tafahoseshohada
در چادر فرماندهی گردان،کنار محمد نشسته و صحبت می کردیم. ناگهان یکی از بسیجی های گردان وارد شد و با عصبانیت بدون سلام و احترام گفت: "آقای اسلامی نسب! شلوار من پاره شده. تدارکات می گوید ما شلوار نداریم. وظیفه شماست برای من شلوار تهیه کنید!" من از این بی ادبی سرخ شده بودم، اما محمد با لبخند 😊گفت:"برادر،شما برو شلوار شخصی ات را بپوش، این شلوار پاره را هم بیاور تا من به شما شلوار بدهم!"👖 متعجبانه به فکر فرو رفتم. چون توی چادر فرماندهی شلوار اضافه نداشتیم. چند دقیقه بعد بسیجی در حالی که شلوار پاره را در دست داشت، وارد چادر ما شد و شلوار را به سمت محمد گرفت. محمد بلند شد و گفت: "برادر،شما اینجا منتظر باش!" رفت پشت پرده ای که میان چادر زده بودیم . من آن سمت پرده را می دیدم؛ محمد شلوار خودش که نو و مرتب بود را درآورد، شلوار پاره بسیجی را به پا کرد. بدون اینکه از پشت پرده بیرون بیاید، شلوار را به سمت بسیجی گرفت و گفت: " بفرما برادر.این هم شلوار!" بسیجی درحالی که لبخند رضایت روی صورتش نقش بسته بود، بدون اینکه بداند شلوار فرمانده را توی دست دارد ، از چادر فرماندهی خارج شد. بسیجی که رفت، محمد از پشت پرده بیرون آمد و سر جای قبلی اش نشست. چند دقیقه بعد سر وکله مسئول تدارکات گردان پیدا شد. یاالله گفت و کنار ما نشست. هنوز آرام نگرفته بود که چشمش به جای پارگی و وصله های روی شلوار محمد افتاد. با تعجب گفت: "آقای اسلامی نسب! چرا اطلاع ندادید برای شما از تدارکات شلوار بیاورم؟" سریع بلند شد و رفت سمت واحد تدارکات و یک شلوار نو برای محمد آورد و برای کاری از چادر فرماندهی خارج شد. محمد هم شلوار نو را پوشید و شلوار پاره را تا زده گوشه ای گذاشت. هنوز ساعتی از رفتن بسیجی نگذشته بود که چهره دوست داشتنی یک بسیجی دیگر در ورودی چادر نقش بست. با شرم گفت: "آقای اسلامی نسب،شلوار من هم پاره است!" محمد با مهربانی گفت:"برادر، شما هم شلوار شخصی ات را بپوش،این شلوار پاره را بیاور!" دوباره همان ماجرا تکرار شد. محمد شلوار پاره بسیجی را به پا کرد، بسیجی شلوار نو فرمانده را گرفت. شادی روح شهید محمد صلوات.🌷
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
ماهی یکبار بچه های مدرسه جبل عامل را جمع می کرد می رفتند و زباله های شهر رو جمع آوری می‌کردند. می گ
از دیشب شروع کردم با کسی که از روی غرور و تکبر بهش پیام نميدانم و زنگ نمی زدم تماس گرفتم. تازه آدم میفهمه که چقدر غرورهای کوچک و بیجا داره ان شاءالله رهرو راه شهدا باشيم. برای اینکه غرورم شکسته بشه دستشویی خانه مادرم را شستم تا حالم گرفته بشه بعضی وقتها از روی غرور فکر میکردم خیلی کارها در شءان من نیست و پيشقدم نمیشدم ولی امروز این بست را شکستم و انجام دادم خیرات حاج آقا صباغیان @fatholfotooh
خاطرات شهیده ۹۷ 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷 قسمت5️⃣1️⃣ فصل چهارم مادرم چرخ خیاطی دستی داشت. برای من و دخترهایم لباس های راحتی خانه را می دوخت. برای چهارتا دخترم با یک رنگ، سری دوزی میکرد. بعدها مهری که بزرگترین دخترم بود و سلیقه خوبی داشت، پارچه انتخاب می کردو به سلیقه او، مادربزرگش لباس ها را می دوخت. مادرم خیلی به ما میرسید. هر چند روز یک بار به بازار لین یک احمدآباد می رفت و زنبیل را پر از ماهی شوریده و میوه می کرد و به خانه ما می امد. او لر بختیاری بود و غیرت عجیبی داشت. دلش نمی آمد که چیزی بخورد و برای ما نیاورد. بابای مهران، پانزده روز یک بار از شرکت نفت حقوق می گرفت، حقوق را دست من می داد و من باید برای دو هفته دخل و خرج خانه را می چرخاندم. از همین خرجی به مهران و مهرداد پول توجیبی میدادم. می گفتم این ها پسراند توی کوچه و خیابان میروند، باید در جیب شان پول باشد که خدای ناکرده به راه بدی نروند و گول کسی را نخورند. گاهی پس از یک هفته، خرجی تمام می شد و باید جواب بابای مهران را هم میدادم. مادرم بین بچه ها بیشتر به مهران و زینب وابسته بود. به مهران که خیلی میرسید. زینب هم که مثل خودم عاشق دین و خدا و پیغمبر بود، کنار مادرم می نشست و قصه های قرآنی و امامی را بادقت گوش می کرد و لذت می برد. مادرم خیلی قصه و داستان و حکایت بلد بود. هروقت مادرم به خانه ما می آمد، زینب دور و برش می چرخید تا خوب حرف های او را گوش کند. بابای بچه ها از ساعت ۵ صبح از خانه بیرون می زد و ۵ بعدازظهر برمی گشت.. روزهای پنجشنبه نیم روز بود، ظهر از سرکار برمی گشت. او در باغچه خانه، گوجه و بامیه و سبزی می کاشت. زمستان و تابستان، سبزی خوردن و خورشتی را از باغچه می چیدیم و استفاده می کردیم. حیاط خانه ی ما سیمانی بود و ما شب ها در حیاط میخوابیدیم. تا بعد از به دنیا امدن شهرام، کولر نداشتیم. آبادان هم که تابستان هایش بالای چهل درجه بود. بعدازظهرها آب شط را توی حیاط باز میکردم، زیر در را هم میگرفتم؛ حیاط پر از آب می شد. این آب تا شب توی حیاط بود. بااین روش، زمین سیمانی حیاط خنک می شد. ادامه دارد...
دل که تنگ شود بوی یوسفش را از سمت معراج برگشتگان تمنا میکند اینجا معراج زمینی در محفل به معراج رسيدگان آسمان است. اینجا دل آرام میگیرد چشمها شسته میشود راه نفس باز میشود و دستانت متبرک میشود به تقدس نام اهل بیت علیهم السلام منقوش بر تابوتها و قصه تابوتها راز غصه کسانی است که روزی در کنار تابوتی نشستند و هیچوقت فاش نمیشود مگر آنکه نوبت نشستن کنار آن یا خوابیدن درون آن برسد نسأل الله منازل الشهدا
گمنامی.mp3
16.13M
مداحی شهدای گمنام به مناسبت ورود شهدا به معراج شهدای تهران اینجا معراج شهداست @tafahoseshohada
👆به برکت وجودهمین جوانان بودکه حتی یک وجب از خاک کشورمان کم نشد و در برابر تجاوز نظامی دشمن ایستادیم و پیروز شدیم امروز نیز اعتماد به جوان ها راه حل عبور از مشکلات اقتصادی‌ کشور است 📝سالروزپذیرش قطعنامه۵۹۸ وپایان جنگ تحمیلی 🌹اینجامعراج شهداست👇 @tafahoseshohada