میدونستی دختری که غر میزنه یعنی در صحت و سلامت کامل به سر میبره. اگه غر نزدن اونموقع باید بترسید.
نیاز دارم نیمه شب، وقتی همه خوابن یه چمدون کوچیک جمع کنم و دست خودمو بگیرم و فرار کنم به ناکجا، یهجوری برم که انگار هرگز نبودم. اونوقت همهچیز رو دوباره بسازم، به دور از فضای آلوده و غمگینی که داخلش بودم.
تعریف عشق :
من سمتِ تاریک خودمو بهش نشون دادمو اون ، اونجا رو با ستاره پر کرد :)
بعضی موقع ها وقتی به این نقطه میرسم حس میکنم دیگه هیچ قدرتی نمی تونه حالمو بد کنه؛
دقیقا به نقطه ای که ....
دیشب عجیب دلتنگ کربلا بودم ...
با یکی از دوستام که قراره فردا بره کربلا حرف میزدم ...
اون از حال بدش میگفت که اقام قراره درستش کنه میگفت...
من گریه میکردم...
و گریه میکردم ....
اصلا نمی دونم چرا انقدر گریه میکردم ...
دوتامون یه نوحه رو گذاشته بودیم ...
اون میگفت و من گریه میکردم و خودش گریه میکرد ...
دیشب شبی بود برا خودش ...
گفتم برو پیش اقام خودش درستت میکنه خودتو بسپر بهش ...
بهم گفت میرم شکایت پیشش
گفتم برو غر بزن تا می تونی ...
ادم پیش باباش غر نزنه کجا غر بزنه ...
گفت خیلی دعات میکنم
(ما اینجا هر دو داشتیم از گریه رسما میمردیم)
گفتم به اقام سلام برسون بگو همه ی مشکلات و دردها به جهنم ...
با درد نطلبیدنت چی کار کنم؟
گفتم بگو انه خیلی سلام رسوند گفت نوکرتم این رسم مردونگی نیست ...
و همچنان حرف میزدیم و گریه میکردیم ...
تو عمرم انقدر برا امام حسین گریه نکرده بودم...
انقدر دلتنگ کربلا نشده بودم ...
انقدر حالم به اندازه دیشب بد نشده بود ...
من از ساعت دو شب روز قبلش بیدار بودم...
اما داشتم گریه میکردم ...
انقدر گریه کردم که چشمام وحشتناک درد گرفت ..
حالت تهوع بدی و سردرد در حد مرگ گرفتم...
ولی نمی تونستم گریه نکنم...
انقدر اشکام کنترل نشدن که هنوز چشمام به حالت عادی برنگشتن و کاسه ی خونن ...
دیشب از یه جایی بعد اون رفیقم ترسید
گفت بسه گریه نکن
دیگه حالا نمی شد ...
نمی شد گریه نکرد ...
رسما از گریه زیاد
داشتم خفه میشدم
مامان بابام با دیدنم وحشت کردند
بزور رفتم بخوابم
چشمامو بستم و فقط
زمزمه میکردم بغلم کن...
حقیقتا دیشب یکی از قشنگ ترین شب های زندگیم بود ..
حس میکنم همین روزهای نزدیک قراره یه اتفاق خوب بیفته ...
ولی چشمام هنو درد میکنه ...
#آنه
﴿آخـرینخاطرھ﴾
بعضی موقع ها وقتی به این نقطه میرسم حس میکنم دیگه هیچ قدرتی نمی تونه حالمو بد کنه؛ دقیقا به نقطه ای
راستی !
اون نقطه ای که حس میکنم کسی نمی تونه حالمو بد کنه....
دقیقا الان که با چشم های پف کرده بیدار شدم...
یه اهنگ اروم گذاشتم ...
ماکارونی سرد جلومه ...
کتاب موردعلاقه مو و هایلایت هاشو چند بار خوندم
یه قهوه داغ تو دستمه ..
شایدم یکم ضربان قلبم تنده
و از این ادما انتظار هیچی ندارم و
فقط خودمو و این لحظاتمو عشقه ...
موقع هایی که به این نقطه میرسم ...
حس میکنم هیچی نمی تونه حالمو بد کنه :)
خدایی چی بیشتر از این از زندگی میخام که حس کنم خوشبخت ؟
ولا
خوشبختی همینه
تمام
﴿آخـرینخاطرھ﴾
و اگر گمان ڪردۍ من دلتنگت نیستم از خدا طلب بخشش ڪن! زیرا بعضے از گمانها گناهند . . .✨ #دیوار_نوش
صدام ڪه میزنے
حس مےڪنم اسمم با تو زیباتر شده . . .✨
#دیوار_نوشت