eitaa logo
﴿آخـرین‌خاطرھ﴾
378 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
526 ویدیو
13 فایل
گمگشتہ در خیال خویش بہ دنبال خاطره‌اۍ یادۍ گذشتہ‌اۍ صداۍخنده‌اۍ محو شدیم دیگر قلب‌ها هم یاریمان نمےڪند # آنہ‌باموهاۍمشکے اطلاعات: @aramesh_00 هرچہ‌مۍخواهد دل‌تنگت بگو :) https://daigo.ir/secret/916609249
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از زه‍‌ـࢪا❥
دوستان تازگیا من دارم یه کتاب به نام {هنر ظریف رهایی از دغدغه ها} و خیلی خوشم اومد از کتابش خیلی به درد کسانی که هدف بزرگی دارند میخوره👌 من در صفحه ۲۰متن بسیار جالب و به درد بخوری پیدا کردم☕️📖 و با خودم گفتم این متن خیلی میتونه به شماها کمک کنه😉 (بیهوده دست و پا نزن! لابد الان دارید با خود میگویید:«ای بابا!پس با این اوصاف باید از رویاهایم دست بردارم و تحقق انها را در خواب ببینم؟پس ان اتوموبیل گران قیمتی که همیشه ارزویش را داشتم چه می شود؟یا ان خانه ویلایی مجلل؟این همه به خودم سختی دادم و گرسنگی کشیدم تا اندامی متناسب داشته باشم که حالا همه این خواسته هارا ببوسم و بزارم کنار؟اگر نسبت به همه چیز بی تفاوت باشم و همه چیز را به هیچ بگیرم که هرگز نه خودم چیزی می شوم و نه به چیزی یا جایی میرسم . این قضیه با خواسته های واقعی من در تناقض است بنابراین نمی توانم به راحتی آن را بپذیرم.» باید بگویم دقیقا به نکته خوب و مهمی اشاره کردید. ایا برای شما هم پیش امده که گاهی مواقع به چیزی اهمیت چندانی نداده اید ٬برعکس در همان زمینه بسیار خوب عمل کرده اید ؟ دیده اید کسانی را که روی چیزی چندان سرمایه گذاری نکرده و خونسرد و راحت برای خودشان نشسته اند ٬ولی بهترین نتیجه عایدشان شده است؟ یا تا حالا شده در دقیقه نود به یک مهمانی دعوت شده باشید و وقت کمی برای به خود رسیدن داشته اید اما در همان مهمانی بیشتر از همه بدرخشید ٬بیشتر به شما خوش بگذرد و دیگران بیشتر از همیشه با شما خوش و بش کرده و گرم گرفته باشند؟خلاصه اینکه متوجه شده اید که گاهی‌ همه چیز برخلاف تصورتان پیش می رود و وقتی برای کاری زمان و اعصاب و اضطراب کمتری هزینه کرده باشید ٬همان کار بهتر از اب در می اید؟ نکته جالب در مورد (تقلای معکوس) این است که ان را معکوس نامیدند چون بی خیال بودن و به اب و اتش نزدن ٬نتیجه ای معکوس در پی دارد؛یعنی اگر تلاش و تقلای مثبت ٬ باری منفی به همراه دارد ٬پس در نتیجه٬تلاش منفی نیز میتواند دستاوردی مثبت به دنبال داشته باشد🤓 به طور مثال سختی و رنجی که جهت کسب علم و دانش برخورد تحمیل می کنید می تواند در اینده مسیرتان را برای رسیدن به مقاطعی بالا تر و جایگاهی ارزشمند هموار سازد😎) این هم از متن پر معنا کتاب😊دوستان لطفا درست نتیجه گیری کنید🧐 کپی ممنوع😎ساخت خودمونه 😌
Lalayi Marjan Nakaman.iR.mp3
3.66M
شب بخیر دنیا : ) ✨
﴿آخـرین‌خاطرھ﴾
یادداشتی از انشتین درباره خوشبختی 1/56 میلیون دلار فروخته شد! او در این یادداشت نوشته است: "یک زندگی آرام و ساده، شادمانه تر از موفقیتی است که با تلاطم های زیاد به دست می آید..."
صبحتون رویایی ؟) روز پر از عشقی داشته باشید 
..💙
4_5832689063982795812.mp3
5.8M
به وَصلِ خود دَوایی کن ! دلِ دیوانه ی مٰا را ... 🌱
شاید چن وقته نخوابیدم اما چیزی که واقعا نیاز دارم خوابیدن نیست بیدار شدنه میشه بیدار شم لطفا خیلی وقته تو کمام..
آنه .~خدا~. در این روزهای تلخ و شیرین در این دلتنگی های سخت و دور در این روزهای پر از اشتباه و خطا در این دنیای پر از پلشتی در این گیر و دار روزگار تنها پناهگاه و درگاه ام تویی آخرین امید،آخرین پله دلتنگ روزهای خوش و خرم به امید آینده ای روشن به سوی فردا قدم بر میدارم ..:)
آرام ۲۸۳ روز تا فارغ التحصیلے: چشامو باز میکنم میبینم ساعت ۲ شبه .از تختم بلند میشم یه ابی به صورتم میزنم و میشینم سر درس زیست... شب برای من یک وقت طلاییه برای درس خوندن چون روزم دست خودم نیس و ممکنه هزارتا اتفاق بیفته که نتونم خوب درس بخونم... میخونم میخونم میخونم تا اینکه با صدای اذان صبح به خودم میام...بعد از نماز یه استراحتی به خودم میدم و دوباره شروع میکنم...پلک چشام میسوزه...انگاری یک تن بار روی سرم گذاشتن...ساعت ۶:۱۵ میرم تو حیاط... خورشید هنوز طلوع نکرده اما زردی های اسمون خبر از نزدیکی طلوع خورشید بانو میده... نسیم ملایم و نسبتا سرد صبح چشای خستمو نوازش میکنه...نسیم به سلیقه خودش برگ های درختارو به رقص درمیاره ...و صدای گوش نوازی رو ایجاد میکنه... صدای پرندگان و صدای رقص برگ‌ها با همکاری هم یه قطعه زیبای دل‌انگیز ایجاد کردند... سکوت قبل از طلوع ارامشبخش ترین بخش روزه... یه گوی نارنجی گوشه چشمم رو میگیره... نگاه که میکنم میبینم خورشید با مهربانی داره میاد بالا... به درختا و پرندگان چشم میدوزم...نسیم منو با خو‌دش به حرکت درمیاره...قدم میزنم ...با گوشیم یک اهنگ بیکلام میزارم که قشنگی اون لحظات رو واسم چند برابر میکنه... قدم زدنم با چرخیدن همراه شد...حس سبکی داشتم.. اینقدر که احساس میکردم میتونستم همراه با پرنده ها پرواز کنم... عین یه دختر بچه میچرخیدم...میپریدم...یه لبخند ملیح صورتم رو تزئین کرده بود...اون لحظه حس میکردم خو‌شبخترین دختر روی کره زمینم...از همه چی زندگیم راضی‌ام...از ته دلم شاکر خدا بودم... میچرخیدم ...میخندیدم...میپریدم...لبخند خدارو حس میکردم... بعد از اینکه خودمو کامل شارژ میکنم...میرم خودمو برای مدرسه رفتن اماده میکنم...تو ماشین از فرصت استفاده میکنم و کتابم رو از تو کیفم درمیارم...سر راه بابام دونفر رو سوار کرد.اما من همچنان سرم تو کتاب بود.به مدرسه که رسیدم پیاده میشم و وارد مدرسه میشم... همه بچه ها صف گرفته بودن...بعد از صف به کلاسامون میریم...خستگی شبانه روم اثر کرده...حتی حال حرف زدن رو هم ندارم...زنگ اول صحبت های اولیه دبیر فیزیک رو اصلا متوجه نمیشم...یک گرمی روی دستم حس میکنم به دستم که نگاه میکنم میبینم که دست آنه تو دستم گره خورده.بهش نگاه میکنم و لبخند میزنم اما اون حواسش به حرفای دبیر بود...خیلی حس خوبی میده اینکه یکی باشه که حواسش بهت هست... زنگ دوم دبیر جدید زیستمون میاد سر کلاس...اما کتاب نداشتیم و نمیتونستیم درس بخونیم... اما من همچنان خسته بودم...یه چیزی اذیتم میکرد... میخواستم گریه کنم اما مجالش نبود...زنگ تفریح که زد انه بهم پیشنهاد داد که بریم قدم بزنیم اما حالشو ند‌اشتم... میشینم به عکس شهید قاسم سلیمانی که تو دیوار کلاسمون بود خیره میشم...خودم تو کلاس تنها بودم...خودم با افکار خودم...یهو انه رو میبینم که داره به سمت کلاس میدوه انگاری که یه خبری داره...نفس نفس میزد...حالش که سرجاش اومد گفت آرام پاتوقمون رو خراب کردن...خبر بدی بود...ما برنامه های زیادی برای پاتوقمون داشتیم...آنه با ناراحتی سر میزش نشست منم دلداریش میدم که اشکالی نداره و از این حرفا... آنه میره با بچه های دیگه حرف میزنه...زنگ اخر دبیر اومد کلاس...بازهم بدون درس...بازهم این اذیته دست از سرم ورنمیداره...یه چیزی به آنه میگم که بغضم میگیره اشک تو چشام جمع میشه سریع از اب کمک میگیرم و با خوردن سریع اب بغضمو قورت میدم... بعد مدرسه بابام میاد دنبالم و میرم خونه...خیلی خسته ام ...خستگی از سر و صورتم میبارید...بعد از نهار اروم سرمو روی بالشت میزارم...به آنه پیام میدم و بغضی که داشت خفه ام میکرد رو خالی کردم...بعد از اینکه احساس ارامی بهم دست میده میخوابم ...