فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_97 -نه خیلی ممنون! من برای تسنیم گفتم! -این ت
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋
🦋
#حصر_پنهان
#پارت_98
ادامه نداد و مسواک در دست بیرون رفت. تا تختم خودم را کشاندم. رویش ولو شدم و چشمانم را بستم. یعنی بهخاطر اینکه مرا از اینجا دور کند، چنین کاری کرد؟
نفسم را بیرون دادم و سعی کردم روی آنچیزی متمرکز شوم که باید! تا فردا صبح بیشتر وقت نداشتم و باید به یکنتیجه قطعی میرسیدم!
با صدای اذان گوشیِ یکیاز بچهها از خواب بیدار شدم. بلند شدم. یک حس درونی، مرا به خواندن نماز ترغیب میکرد. حتی اگر برحقهم نبود لااقل خلوت و صحبتی بود با خدا!
پوزخندی زدم، گفتهبود میتوانی بهجای نماز ،به سبک خودت با خدا حرف بزنی؛ اما یادم نمیآید که کی با خدا خلوت داشتهام!
شاید نمازهایم باحضور قلب کامل نبود اما بالاخره یهباریکهای بود بین کارها و مشغلهها تا مرا به خدا وصل کند، که یک خدایی هست که حواسش به من هست... که حواسم به او باشد...!
سر از سجده برداشتم و با تشهد و سلام به نمازم پایان دادم. چشمانم خیسخیس اما دلم آرام گرفتهبود.
-قبول باشه!
برگشتم. شادی بود که متبسم نگاهم میکرد و نگاهش را برق خاصی فرا گرفتهبود. متقابلا لبخندی زدم:
-قبول حق!
سجده شکری رفتم و بلند شدم. شادی در اتاق نبود. دیگر دلم نرم شدهبود و میخواستم بروم وسط طوفان؛ انگار اتفاقات اخیر باعث شده بود از ساحل امنی که در آن بودم دل کنده و به وسط دریای متلاطم بروم.
گوشیام را برداشتم و جواب قاطعم را برای ارمیا پیامک کردم. اوهم پس از اطمینان از اینکه با چشم باز این تصمیم را گرفتم، نوشت:
-خوش اومدید!
و دوران منِ دیگرم شروع شد!
***
-خب! آدم باید عقایدش رو بفهمه تا بپذیره... تا یهحدی درست گفته!
-واقعا؟
-بله! هرچند که آناهید قصدش از گفتن این جمله، شر بوده؛ اما حرفش ازاین جهت درسته که...
کمی خودش را روی مبل جلو کشید و ادامه داد:
-اگه آدم نفهمه که عقایدش کجا ریشه داره و معنی و مفهومش چیه، به هر بادی میلرزه؛ مگر اینکه تسلیم بیچونوچرای دینش باشه که باز اونم با اطمینان قلبی به دست میاد که این اطمینانم از معرفت سرچشمه میگیره؛ اما تسنیم خانم! این به اینمعنی نیست که کل دینتو ول کنی و بری تحقیق، نه! چون اینجوری اگه دینت حق باشه از دستش دادی. پس در حین انجام احکام، سؤال کن و جواب بگیر تا در صورت حق بودن اون احکام، ضرر نکنی!
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
✍م.خوانساری
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
بازگشت به پارت اول👇
https://eitaa.com/forsatezendegi/4821
🦋
🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_98 ادامه نداد و مسواک در دست بیرون رفت. تا تختم
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋
🦋
#حصر_پنهان
#پارت_99
و ریحانه به دنبال حرف ارمیا گفت:
-یککلام، ختم کلام! بپرس اما عملتو معطل جوابش نکن!
با هریک ازاین سؤالوجوابها، در دل، خاک بر سرم میریختم که چهها نکردم و چه ضررهایی کردم! افسوس کارم بود و
صدالبته شکر که اگه خدا ولم میکرد به کجاها که نمیرفتم.
در آنمدت برایم کم نگذاشتند، نه ارمیا، نه ریحانه و نه حتی بردیا. سعی میکردند به شَکیات درونم به نحو احسن جواب بدهند و مرا به یک اطمینان رضایتبخش برسانند و دراین میان هوای روح و روحیهام راهم داشتند.
ریحانه بلند شد و به آشپزخانه رفت. دیگر جای همهچیز را میدانستیم، هم من، هم ریحانه! خانه بردیا شدهبود قرارگاه همیشگیمان، ارمیا به امن بودن آنجا اطمینان داشت؛ گویا خانه مجردی که بردیا بهآن بدصفتان معرفی کرده بود، جای دیگری بود. با صدای ارمیا نگاه از ریحانه گرفتم:
-بریم سراغ سؤال بعدی، الگو! خب بزارید ایندفعه من هیچی نگم و شما خودتون فکر کنید!
ریحانه لیوان چای دارچین را جلویم گذاشت. با لبخندی تشکر کردم. لیوان را در دستانم محاصره کردم و عطرش را به جان کشیدم. چشمهایم را بستم و سؤالم را یکدور مرور کردم.
چگونه آدمهای 1400 سال پیش میتوانند برای ما الگو باشند؟ نمیدانم شاید سکوتم طولانی شد که ارمیا خودش به حرف آمد:
-مگه الگو صرفا به شمشیر و نیزهست که بگیم خب ادوات جنگی اون موقع با الان فرق کرده پس نمیشه که اونا الگو باشند! منظوراز الگو، سبک زندگیه، مرام و اخلاقه، روح و رسیدن به خدا و در یککلام ارزشهاست!
با چشمان گردشده به ارمیا نگاه کردم. احساس حماقت داشتم! واقعا چرا خودم به این مسئله نرسیده بودم؟ به چه دردی میخورد رتبه برتر کنکور و درسخواندن در بهترین دانشگاه، وقتی ازپس سؤالهای سادهامهم برنمیآمدم؟! سؤالهایی که با یک تمرکز و فکر کردن میشد به جوابشان برسم یا برایم یادآوری شود! بعضی سؤالهاهم با یکسرچ کوچک جوابشان در میآمد و من کوتاهی کردم!
یاد زمانی افتادم که من بودم و ریحانه و جوابی که در باره تقدس به من میداد:
-خب میرفتی یهنگاه تو لغتنامه مینداختی، میفهمیدی این کلمه معنی داره، زهد، پاکی و...! حالا اینکه به کی میگن مقدس؟ به کسی که به پاکی و طهارت اصیل، یعنی خدا وصل باشه. خب خودت کلاهتو قاضی کن! وقتی خدا یهعده رو برای هدایت انسانها میفرسته و اون یهعدههم به گفته خود خدا، دلیل وجود و چرخش زمین و زمانند، و همینطور همه
مصیبت و بلایی تحمل میکنن فقط به خاطر اینکه ما به اونجایی که باید، برسیم و تباه نشیم؛ حالا اینعده مقدس و
خاص نیستند؟ مصیبتشون بالاتراز همه مصائب نیست؟
چقدر خوب بود که آنزمان، فقط من بودم و ریحانه! آشکارا گریه میکردم و افسوس میخوردم. و خدا به ریحانه خیر بدهد، از یکخواهرهم برایم بیشتر بود.
-خب فکر کنم برای امروز دیگه کافیه؛ یعنی من که کار دارم باید برم، شما خودتون هرجور صلاح میدونید!
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
✍م.خوانساری
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
بازگشت به پارت اول👇
https://eitaa.com/forsatezendegi/4821
🦋
🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
فرصت زندگی
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋🕸🦋 🕸🦋🕸🦋 🦋🕸🦋 🕸🦋 🦋 #حصر_پنهان #پارت_99 و ریحانه به دنبال حرف ارمیا گفت: -یککلام،
🦋🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋
🦋
#حصر_پنهان
#پارت_100
باصدای ارمیا از فکر درآمدم. ریحانه در جوابش گفت:
-پس شما برو، اگه تسنیم حال داشته باشه ما یکم بیشتر میمونیم.
به من نگاه کردند. سری به تأیید تکان دادم و گفتم:
-اگه برای ریحانهجون زحمتی نیست منم ترجیح میدم ادامه بدم.
ارمیا لبخندی زد:
-موفق باشید!
تشکری کردم و پساز خداحافظی من و بدرقه ریحانه، ارمیا رفت.
-خب خانم خانما! همین الان شروع کنیم یا اول خودمونو یه تقویتی بکنیم؟
منم که در آنمدت با ریحانه ندار شدهبودم، بدون تعارف لب باز کردم:
-یه تقویتی بکنیم!
و خندیدیم. پساز خوردن یکلیوان شیرموز و کیکی که دستپخت ریحانه بود، برگشتیم سر بحث خودمان.
-خب دیگه از کجا بگیم؟
-میشه بریم سر مسئله حجاب؟
مسئلهای که ذهنم را خیلی درگیر میکرد. واقعا ترک آن برایم سخت بود و دچار عذاب وجدان شدیدی میشدم. سر مسائل اعتقادی دیگرهم همین احساسات را داشتم اما آنها افکار درونی یا اعمال فردی بودند؛ من با برداشتن حجابم رسما به همه اعلام کردم که اعتقادات من تغییر کرده و این تسنیم دیگر تسنیم قبلی نیست!
-ببین تسنیم، درمورد حجاب خیلی مقاله و کتاب نوشته شده، از جنبه احساسی گرفته تا منطقی و اعتقادی، که با یهسرچ، هم میتونی یهسری مقالهها رو بخونی هم یهسری کتب رو پیدا کنی و یا حتی سخنرانی گوش بدی؛ البته حواست باشه که همهشون معتبر باشن! ولی خب به هرحال چندتا دلیل حجاب رو مختصرا بهت میگم.
با ببخشیدی روی بالشت کنارش، دراز کشید و دستش را اهرم سرش کرد. با دقت به او چشم دوختم.
-حجابم مثل اکثر احکام، هم اثراتی تو زندگی مادی داره هم معنوی؛ اما خب نمودش تو زندگی مادی و ایندنیا بیشتره و رعایت نکردنش، واقعا ضربات بدی رو به اجتماع میزنه که مشهوده!
بالا رفتن توقعات زنوشوهر از هم و در نتیجه ازهم پاشیدهشدن زندگیشون، به گناه افتادن جوونای مجرد که نتیجهش میشه مشکلات جسمی و روحی و روانی و حتی بالا رفتن آمار سقط بهخاطر مشروع نبودن جنین؛ ببین این فقط واسه جوامع دیندار نیستا برای جوامع بیدینم هست و اتفاقا چون اونجا رعایت نمیشه یهسری از این مشکلات شایعترم هست.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
✍م.خوانساری
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
بازگشت به پارت اول👇
https://eitaa.com/forsatezendegi/4821
🦋
🕸🦋
🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋
🦋🕸🦋🕸🦋
🕸🦋🕸🦋🕸🦋