✨﷽✨
✅ داستان جالب کریم پینه دوز
نامش کریم بود، سید کریم محمودی، شغلش کفاشی بود،
در گوشه ای از بازار تهران حجره ی پینه دوزی داشت، جورَش با مولا جور بود، میگفتند علمای اهل معنای آنروزِ تهران مولا هر شب جمعه سَری به حجره اش میزنند و احوالش را میپرسند.
🏠مستاجر بود، درآمدِ بخور و نمیری داشت، صاحبخانه جوابش کرد، مهلت داد به او تا ده روز بعد تخلیه کند خانه را، کریم اما همان روز تصمیم گرفت خالی کند خانه را تا غصبی نباشد، پول چندانی هم نداشت برای اجاره ی خانه، ریخت اسباب و اثاثیه اش را کنار خیابان با عیال و بچه ها.
ایستاده بود کنار لوازمش، مولا آمدند سراغش، سلام و احوالپرسی،فرمودند به کریم پینه دوز، کریم ناراحت نباش، اجدادِ ما هم همگی طعم غربت را چشیده اند، کریم که با دیدن رفیقِ صمیمی اش خوشحال شده بود بذله گوئی اش گُل کرد و گفت :درست است طعم غریبی را چشیده اند اجداد بزرگوارتان، اما طعم مستاجری را که نچشیده اند آقاجان، مولا تبسمی کردند به کریم...
یکی از بازاریان معتمد تهران شب خواب امام زمان ارواحنافداه را دید، فرمودند مولا در عالم رویا، حاجی فلانی فردا صبح می روی به این آدرس، فلان خانه را می خری و میزنی بنام سید کریم .
پیرمرد بازاری صبح فردا رفت به آن نشانی، در زد، گفت به صاحب خانه، میخواهم خانه ات را بخرم، صاحبخانه این را که شنید بغضش ترکید، با گریه گفت به پیرمرد بازاری گره ای افتاده بود در زندگی ام که جز با فروش این خانه باز نمی شد، دیشب تا صبح امام زمانم را صدا میزدم...
آقاجان! ای کاش ما هم مثل سید کریم و آن مرد خانه دار می توانستیم چشمان زهرایی تان را زیارت کنیم
#یامهدی
#یافاطمهالزهرا
این روزا که ایام شهادت بانوی دو عالمه؛
مادر سادات ⛅
دوست داری
به نیّت تسلّی دادن به قلب اهل بیت علیهم السلام
در یه پویش دخترونه و فاطمی شرکت کنی؟ 👇
👈 از بین این گزینهها،
یکی رو انتخاب کن و انجام بده :
1⃣ صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها رو بلد نیستم
و امشب همینجا یاد میگیرم ❤
2⃣ صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها رو بلدم،
پس ......... تعداد از این صلوات رو میفرستم 🍀
🌙 حالا
کافیه این متن رو چند بار بخونن و تکرار کنن: 👇
#اللهم صلّ عَلی فاطمةَ و اَبیها
و بَعلِها و بَنیها
و سِرّ المُستودع فیها
بِعَدد ما احاطَ به عِلمک 💫
خدایا
درود فرست بر فاطمه و پدرش
و همسرش و فرزندانش
و آن رازی که در وجود او به ودیعه گذاشتی؛
(صلواتی) به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد.
#فاطمیه 🍀
#پویش_فاطمی
#دختران_زهرایی
🌹◾️🌹◾️🌹◾️🌹
.•°°•.🏴.•°°•.
🏴 🏴
`•. ༄༅ #دختران_فطرس
°•¸.•°
🏴@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب #قسمت_چهل_دو تصمیم گرفتم صبح فردا ، سراغ ریحانه و مادش بروم و هرچه
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب
#قسمت_چهل_سه
صبح به کندی از پله ها پایین رفتم . پدر بزرگ در حیاط ، روی تخت چوبی منتظرم نشسته بود .نزدیک که شدم ،ایستاد. شانه هایم را گرفت و خیره نگاهم کرد .
_ چی شده هاشم ؟ چرا رنگ پریده و بیحالی ؟چرا نیامدی صبحانه بخوری ؟
گیج و منگ بودم . نمیتوانستم روی پا بایستم. روی تخت نشستم .
_ نمیدانم ، دیشب بی خوابی به سرم زده بود . وقتی هم به خواب رفتم ، باز خواب های پریشان دیدم . دیگر وقتی شب میشود، وحشت میکنم.
_ بهتر است امروز در خانه بمانی و استراحت کنی .فردا باید به دارالحکومه بروی . با این حال و قیافه که نمی توانی بروی . خدمت کارمان را که پیرزن مهربانی بود صدا زد.
_ ام حباب!
_ ام حباب از آن طرف حیاط ، سرش را از اتاقی بیرون آورد .
_ بله ،آقا؟
_این بچه، مریض احوال است . امروز در خانه می ماند .باید حسابی تیمارش کنی .ظهر که آمدم،باید صحیح و سالم تحویلم بدهی .
_ خیالتان راحت باشد آقا.
رو کرد به من و گفت :(( این حالت ها برایم آشناست . نگران کننده است. به ریحانه علاقه پیدا کردی.درست است؟ حدس زده بودم .حالا چه باید کرد ؟ هیچ راه حلی برای ازدواج تو با او به فکرم نمی رسد .گرفتاریمان که یکی دوتا نیست !
نتوانستم جلوی تعجبم را بگیرم .
_ چه میگویی پدر بزرگ ؟
کنارم نشست و دست روی شانه ام گذاشت .
_ تو انقدر خامی و انقدر ریحانه ، ذهن و دلت را پر کرده که متوجه اطرافت نیستی !
پایان قسمت چهل و سه🌹🌷
@fotros_dokhtarane
شنبه 99/10/27
از ساعت 5:30 صبح بعد از نماز صبح تا ساعت 7 صبح
با تشیع پیکر شهید تازه تفحص شده شهید مهدی شکیبایی.
مکان مسجد النبی( ص)
شهر زیار
شهید مهدی شکیبایی فرزند حسین که در ۱۷ سالگی از چزابه به آسمان پرکشید و امروز که بازگشته، پدر و مادرش خفته در خاک هستند.
مراسم تشییع شهیدان تازه تفحص شده اصفهان
روز یکشنبه همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)
در گلستان شهدای اصفهان خاکسپاری خواهند شد.
#فاطمیه
🏴 @fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
شنبه 99/10/27 از ساعت 5:30 صبح بعد از نماز صبح تا ساعت 7 صبح با تشیع پیکر شهید تازه تفحص شده شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با رایحه یاس و جنان برگشته
خاکیست ولی از آسمان برگشته
می خواسته مثل مادر خود باشد
در #فاطمیه که بی نشان برگشته
****
با نفحه و عود آمده مهمانی
با نور و شهود آمده مهمانی
در فاطمیه ز کوچه های جبهه
یک #یاس_کبود آمده مهمانی
#شهید_مهدی_شکیبایی
در کنار شهید17 ساله تازه تفحص شده،
شهید #مهدی_شکیبایی
به یاد دختران فطرس هستیم.
🌟@fotros_dokhtarane
#مهارتهای_مهرورزی ۲
برای محبـ💞ـت کردن
هیچ وقت طرف مقابل رو ملاک قرار ندین!
اگه به دیدن کسی رفتی
که احتـیاجی بهش نداشتی
اسمت،بین زائرین خدا ثبت میشه!
وخـ✨ـدا هم عجیب مهمان نوازه.
❤️ @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیمه ای برای مادر سادات،
محبوبه خدا برپاست
#پخش_زنده
یکشنبه ⏰ ۱۶:۰۰
👇👇
در کانال روبیکا، دخترونه فطرس
rubika.ir/fotros_dokhtarane
🏴@fotros_dokhtarane 🏴
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب #قسمت_چهل_سه صبح به کندی از پله ها پایین رفتم . پدر بزرگ در حیاط
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب😍
#قسمت_چهل_چهار
ایستادم.سرم گیج رفت .
_اگر این طور است به دارالحکومه نمی روم .
مرا سرجایم نشاند و خودش برخاست .
_زود تصمیم نگیر . فکرش را که می کنم میبینم این طوری بد هم نیست . به نفع توست که قنواء را به ریحانه ترجیح دهی . مرجان صغیر ناصبی است ؛با شیعیان دشمنی می کند ، اما وصلت با او افتخار بزرگی است . اگر پایت به دارالحکومه باز شود ، خیلی زود ریحانه را فراموش می کنی . یعنی در واقع چاره دیگری نداری .
سرم را میان دست ها گرفتم .
_نه پدربزرگ ،نه.
_آرام باش پسرم !
_شما از ثروتمندان این شهرید. به فکر آینده ام هستید ، ولی نمی توانید چیزی را که می خواهم به من بدهید .
پایان قسمت چهل و چهار 🌹🌷
@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
خیمه ای برای مادر سادات، محبوبه خدا برپاست #پخش_زنده یکشنبه ⏰ ۱۶:۰۰ 👇👇 در کانال روبیکا، دخترونه
خیمه ای برای مادر سادات
محبوبه خدا برپاست
مراسم عزاداری شهادت مادرمون زهرا(س)
به صورت مجازی و #پخش_زنده
امروز (یکشنبه)
⏰ ساعت ۱۶:۳۰
👇👇
در کانال روبیکا، دخترونه فطرس
rubika.ir/fotros_dokhtarane
🏴@fotros_dokhtarane 🏴
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
خیمه ای برای مادر سادات محبوبه خدا برپاست مراسم عزاداری شهادت مادرمون زهرا(س) به صورت مجازی و #
✨یافاطمہ زھࢪا (س) ✨
امروز توی کانالمون در روبیکا هیئت مجازی داریم🖤
اگه دوست داشتید تو هیئت کوچیکمون شرکت کنید.
ساعت ۴:۳۰ برگذار میشه 🖤😭
🌈🌸پیشنهاد میکنم از دستش ندید🌸🌈rubika.ir/fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب😍 #قسمت_چهل_چهار ایستادم.سرم گیج رفت . _اگر این طور است به دارالحکوم
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب 🌷
#قسمت_چهل_پنج
ضعف و ناامیدی ، اشکم را راه انداخت .چند قطره ای روی پیراهنم چکید .کنارم نشست و در آغوشم گرفت .
_جوانک دیوانه ، نمی دانستم این قدر به آن دخترک فتنه انگیز علاقه پیدا کرده ای ،تقصیر من است که از کارگاه بیرونت کشیدم. اگر همان جا مانده بودی، این همه گرفتاری پیش نمی آمد.
ام حباب که چاق و قد بلند بود، سراسیمه و نفس زنان پیش آمد .
_ خودم این قصاب از خدا بی خبر را خفه می کنم . گوشت دیروزش فاسد بوده و این طفلک مادر مرده مسموم شده .
از غبغب آویزان و لرزانش خنده ام گرفت . لبخندم را که دید، نفس راحتی کشید و گفت:(( آه !خدارا شکر !پس حالت خیلی هم بد نیست . مرا بگو که می خواستم این قصاب بیچاره را خفه کنم . خدا از سر تقصیراتم بگذرد!))
پدر بزرگ که نمیدانست باید چه کند، به ام حباب گفت :(( برو جوشانده ایی چیزی برایش بیاور.دیشب هم غذای درستی نخورد.))
رو به من گفت :(( باید فکر کنم ببینم چه میشود کرد . تو امروز را فقط استراحت کن.))
_ من شب و روز دارم فکر میکنم .هیچ راهی نیست .
قبل از رفتن گفت :(( باید به خدا توکل کنیم. کلید هر قفل بسته ای دست اوست .))
روی تخت دراز کشیدم ، ام حباب خیلی زود برایم معجونی مقوی آورد .
با خوردنش تا حدی حالم جا آمد . همه آنچه اتفاق افتاده بود ، برایش تعریف کردم . خیلی دلش برایم سوخت . از کودکی بزرگم کرده بود . علاقه فراوانی به من داشت ، اشکش را پاک کرد و آب دماغش را گرفت . گفتم که ریحانه به خانم ها قرآن و احکام یاد می دهد .نشانی خانه شان را دادم . خواهش کردم برود و خبری از او برایم بیاورد . دو دیناری را که در جیبم بود بیرون آوردم و به طرفش گرفتم . خیلی بهش برخورد .
پایان قسمت چهل و پنج🌷🌹🌷🌹🌷
@fotros_dokhtarane
[ #انگیزشی ]
تو تکه ای از پازل خدا هستی😇
بی هدف خلق نشدی😌
که بیهدف زندگی کنی😶
هدفمند زندگی کن😍
تا خدا کمکت کنه
تصميم بگیر چه می خواهی🤞🏻
هدفمند حرکت کن👣
باور داشته باش که به آن می رسی👀
کافیه باور کنی که لیاقتش رو داری😇😌
تو میتونی دوست من😎
💠 @fotros_dokhtarane
🍴 #کارگاه_مهارت
سلام سلام !!!
خوبین بچه ها☺
امروز هم اومدم با یک آموزش خوشمزه😋
یک خوراکی که طرفدار های زیادی پیدا کرده و من تصمیم گرفتم روش خونگی این خوراکی رو یادتون بدم🙃
پف پفی هندوانه یا همون مارشمالو
بریم که آموزش رو شروع کنیم🚶♀
پف پفی هندوانه 🍉
مواد لازم برای۸ نفر
مواد اصلی
پودر ژله قرمز ⇦ ۲ بسته
گلوکز مایع (برای ژله قرمز) ⇦ ۲ قاشق غذاخوری سرخالی
آب سرد ⇦ ۲/۳ پیمانه
پودر ژله سبز ⇦ ۱ بسته
گلوکز مایع ⇦ ۱ قاشق غذاخوری سرخالی
آب سرد ⇦ ۱/۳ پیمانه
پودر نارگیل ⇦ به مقدار لازم
💠 نکته:در صورت نداشتن گلوکز،
از عسل 🐝 استفاده کنید.
طرز تهیه
۱- ژله قرمز و آب رو مخلوط کنید و روی حرارت بنماری مدام هم بزنید تا زمانی که شفاف بشه حالا گلوکز رو باهاش خوب مخلوط کنید و از حرارت بردارید و با همزن بزنید تا زمانی که بافتش پفکی بشه حدود پنج تا هفت دقیقه🕐 ، اگه طولانی بشه سرد و سفت میشه و راحت تو قالب پخش نمیشه
۲- حالا کف و دیواره یک ظرف پلاستیکی مربع یا مستطیل شکل ( ۲۰در ۲۰) رو چرب کنید و کف آن پودر نارگیل بریزید و پف پفی قرمز رو روش یکدست پخش کنید و بذارید کنار.
۳- حالا ژله سبز🍵 رو با همین روش آماده کنید و روی لایه ی قرمز بریزید، روی آن را صاف کنید و مقداری پودر نارگیل روش بپاشید یک ساعت بذارید یخچال تا کامل سفت بشه و سپس از قالب خارج کنید، روی میز کار پودر نارگیل بپاشید و برش بدهید و در پودر نارگیل بزنید ،
۴- برای روش میتونید کمی پودرنارگیل🥥 اضافه بپاشید و سپس چیپس شکلاتی اشکی بذارید تا شبیه تخمه های هندوانه بشه یا با شکلات سیاه آب شده روش تخمه هندونه بکشید. در ظرف دربسته تا حداقل یه هفته در یخچال و یکماه در فریزر تازه میمونه.
🍬@fotros_dokhtarone
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب 🌷 #قسمت_چهل_پنج ضعف و ناامیدی ، اشکم را راه انداخت .چند قطره ای روی
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب🌹
#قسمت_چهل_شش
_ من تو را تر و خشک میکردم ؛حالا سکه هایت را به رخم میکشی؟
می دانستم همین را میگوید.سکه ها را توی جیبم گذاشتم . باز دراز کشیدم.
_ مرا ببخش ام حباب!تو به اندازه ی خودت گرفتاری داری.
گناه تو چیست که من به این روز و حال افتاده ام ؟
گوشه تخت نشست و زانویش را مالش داد. داشت سبک سنگین می کرد .
_باشد . فردا شاید رفتم .البته شاید . امروز که حالم تعریفی ندارد . این درد زانو امانم را بریده .
از او رو برگرداندم .
_ خجالت بکش بچه !حیف از تو نیست که عاشق دختر یک حمامی شده ای!
_همین امروز باید بروی . تو که او را ندیده ای . وقتی او را ببینی، نظرت عوض می شود .
_من فقط این را میدانم که هیچ دختری در حله، حتی لیاقت خدمتکاری تو را ندارد .
_نمی توانم صبر کنم . باید خبری از او برایم بیاوری .اگر واقعا دوستم داری ، همین حالا باید راه بیوفتی.
پایان قسمت چهل و شش 🌷🌹
@fotros_dokhtarane
{•🖤🔗•}
«•[جورےباش✨
ڪہهروقت
حضرتمهدے(عج)
یادتوافتاد🙂
بالبخندبگہخداحفظشڪنہ:)🌱
#اللهمعجللولیکالفرج🥀
-------•|💎|•-------
@fotros_dokhtarane
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
نامش دشمن بعثی را به لرزه می انداخت در بهمن ماه سال ۱۳۶۱ به همراه گردان کمیل در کانال های فکه مقاومت کردند که به دلیل حماسه آفریده شده توسط گردان کمیل و ابراهیم نام آن کانال را کانال کمیل نهادند ابراهیم بعد از یک داستان عجیب گمنامی را برگزید و سرانجام در بیست و دوم بهمن ماه ۱۳۶۱ تنها در کانال کمیل به فیض شهادت نائل گردید.
هنوز پیکر این شهید از بین شهدای گمنام تشخیص داده نشده ولی یادبودی برای ایشان در تهران وجود دارد.
این شهید از کودکی مورد توجه ویژه پدر بود و از همان اول اخلاق وی با آموزشهای اسلام و انقلاب و رزق حلال در آمیخته شده بود.
وی نمونه بارزی به عنوان یک الگوی مناسب برای جوانان امروزی است و داستان های عجیب و شنیدنی از این شهید به ثبت رسیده است.
با یک اذان گفتن ابراهیم منطقه ای
از دست دشمنان بعثی در آمد و با همان اذان عملیاتی پیروز شد.
ابراهیم شخصی است که رهبر معظم انقلاب شخصیت این شهید را مانند مغناطیس وصف میکند.
وی بارها نشان داده که ارواح شهدا در این دنیا حضور دارند و صدای ما را میشنوند.
ابراهیم شخصی است که حتی بعد از شهادتش هم دست های بسیاری گرفت دقیقاً مانند زمانی که زنده بود...
🌷🌷🌷🌷🌷
#شهیدانه
💠@fotroa_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷❤️
چقدر مثل
ابراهیم_هادی
دلمون برای مردم میسوزه...
چقدر
حواسمون هست
که مردم رو به سمت خداو اهل بیت بیاریم...
#شهیدانه
💠@fotros_dokhrarane
فرازی از وصیت نامه #شهید_ابراهیم_هادی 🌷
این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم جامعه ساخته نمی شود.
خدایا تو را گواه می گیرم که در طول این مدت از شروع انقلاب تا کنون هرچه کردم برای رضای تو بوده و سعی داشتم همیشه خود را مورد آزمایش آموزش در مقابل آزمایش ها قرار دهم امیدوارم این جان ناقابل را در راه اسلام عزیز و پیروزی مستضعفین بر متکبرین بپذیری.
خدایا هرچند از شکستگی های متعدد استخوان هایم رنج میبرم ولی اهمیتی نمی دهم به خاطر اینکه من در این مدت چه نشانه هایی از لطف و رحمت تو نسبت به آنهایی که خالصانه و در این راه گام نهاده اند، دیده ام....
#شهیدانه
💠@fotros_dokhtarane
تو ماشین نشستم گفتم ببخشید عزیز ،میشه ضبط و خاموش کنی؟؟؟؟
.گفت حاجی بخدا مجازه چیز بدی هم نمیخونه..... گفتم میدونم .....ولی عزادارم!
گفت :شرمنده و ضبط و خاموش کرد....
گفت تسلیت میگم اقوام نزدیک؟؟؟؟
گفتم بله.#مادرم از دنیا رفته....
گفت واقعا متاسفم.داغ #مادر خیلی بده....
.منم تو بیست و پنج سالگی مادرم مریض بود و زجر میکشید .بنده ی خدا راحت شد. .
بعد پرسید مادر شما هم مریض بودن؟
گفتم نه.مجروح بود....
پرسید یعنی چی؟؟؟
گفتم یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و تا میخورد کتکش زدن.
گفت جدأ؟شما هیچکاری نکردی؟
گفتم ما نبودیم وگرنه میدونستم چیکار کنیم.....
گفت خدا لعنتشون کنه یعنی اینقد #ضربات_شدید بود؟؟؟ گفتم آره.مادرم #سه ماه بستری شد و بعد از دنیا رفت....
گفت حاجی ببخشیدا عجب آدمای بی ناموسی بودن!من خودم هر غلطی میکنم ؛گاهی عرق هم میخورم .
ولی پای #ناموس که وسط باشه رگ غیرتم نمیزاره دست از پا خطا کنم .... بغضم گرفت ...تو دلم گفتم کاش چندتا جوون مثل تو بودن مدینه.....
نمیذاشتن به
#ناموس_علی جسارت بشه......سکوتم و که دید گفت ظاهرأ ناراحتت کردم....
گفتم نه خواهش میکنم ...واقعا داغ مادر بده!
مخصوصا اگه #جوون باشه...
گفت اخی جوون بودن؟
گفتم اره #فقط_هجده_ساله بود... پرسید گرفتی ما رو حاجی؟؟؟؟؟شما که خودت بیشتر از هیجده سالته چطور مادرتون.... حرفش و قطع کردم و گفتم مادر شما هست...این هجده ساله #مـــادر همه ی ما شیعه ها،#حضرت_زهراست..... مکث کرد و با تعجب نگام کرد و بعد خیره شد به جاده....
گفت آها ببخشید تازه متوجه شدم..... نمیدونستم اینجور احساس نزدیک بودن بین آدما به حضرت فاطمه هم وجود داره...راستی حاجی یه سی دی مداحی هم دارم البته برا محرمه ولی خب اگه دوس دارین بذارم.... جواب ندادم..داشبورد و وا کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط .نوای آشنایی بود.
#یاحسین_غریب_مادر
من بودم و راننده و صدای بلند مداحی و نگاه خیسم به اطراف.... .
#صلی_الله_علیک_یا_فاطمة_الزهراء_سلام_الله_علیها .
#فاطمیه #یازهرا #حجاب #حیا
#منتشر_کنید
🆔 @fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـه]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب🌹 #قسمت_چهل_شش _ من تو را تر و خشک میکردم ؛حالا سکه هایت را به رخم می
#رویای_نیمه_شب
😍رویای نیمه شب 😍
#قسمت_چهل_هفت
_حرفش را هم نزن .نباید به من پیرزن،زور بگویی.نمیدانم این عق و عاشقی دیگر چه زهرماری است که شما جوان های ابله را این طور مریض و بی چاره می کند .خوش بحال خودم که در زندگی ام خبری از این چیزها نبود! شوهر خدا بیامرزم را دوست داشتم .او هم مرا دوست داشت،ولی وقتی به سفر می رفت ،هیچ کدام دق مرگ نمی شدیم.ایستادم.وانمود کردم چشمهایم سیاهی میرود.
_راست میگویی.نباید تو را به زحمت بیندازم.تو که عاشق نشدی ،من شدم.چشمم کارخود می روم .اگر شب شد و نیامدم نگران نشوید.
بال زنان گفت :بگیر بنشین بچه! من نمیتوانم جواب غرولندلهای آن پیرمرد بداخلاق را بدهم .هر چه باداباد !می روم ،اما اگر این دخترک بلا به جان گرفته را همان جا خفه کردم،ناراحت نشو!
از خوشحالی می خواستم پرواز کنم.
_درباره اش این طور صحبت نکن.روزی به همین خانه می اید و در این کارها به تو کمک میکند .آن وقت آن قدر از او خوشت می اید که دیگر یک روز هم نمی توانی بدون او سر کنی .
_به همین خیال باش !چطور ممکن است یکی مثل ابوراجح دخترش را به یکی مثل تو که شیعه نیستی بدهد؟
این را گفت و رفت تا آماده شود .وقتی با زنبیل خرید بیرون می رفت ،گفت :از جایت تکان نخور .صبحانه ات را ته بخور.
🌷🌹پایان قسمت چهل و هفت
@fotros_dokhtarane
#شہیدانہ🌱🕊
#بیو_گرافی🌻
شهید شُدטּ••|🕊|••
یڪاتِفــاقنیست...🚫
بـایَدخـونِدݪبُخورۍ.🥀.
دَغدغہهاۍِهیأت،±🙂🖤✨±
دَغدَغہهاۍِکارجَهادۍ[🍁]
دَغدَغہهاۍِتـَرڪِگُناه••|🔥|••
دَغدَغههاۍِشهادت{🦋✨}
وَ تَفریحِ سالم.🎡••✾
#خادم.الزهرـا
💠@fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
آقامون #آسدعلےخامنھاے💛🌼
میگه:
هرکس بیشتر کار کرد🤒🤧
#حاج_قاسم میشـود!🤩🙂
حاجقاسـم خودش حاجقاسـم شده!💕✨
یعنی هرکس رفت وارد میـدان شد؛🌵✨
میـاندار شد بیشتـر کار و تلاش کرد🤩💕
میشـود حاجقاسـم...🙃❤️
💠@fotros_dokhtarane
#شکرخند
#طنز 😁
ماجرای بیگودی های خواهر کاتبی
حدودا ۱۸ یا ۱۹ ساله بودم ...
من و چند نفر از خواهرا که پزشــکی میخوندیم، یشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم بیمارستان های صحرایی ☺️
و ما چمدون رو بستیم و راهی جنوب شدیم 🚌
من تصور درستی از واقیعت جنگ نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود 🤓
و این باعث شد که یک کیف کااااملا دخترونه ببندم 💼
شبیه مسافرت های دیگه ام👌
و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو کیف 🎒
یعنی بیگودی هام 😉😌
و چند دست لباس
و کرم دست و کلی وسایل دیگه ...
غافل از اینکه جنگ، خشن تر از اینه که به من فرصت بده موهامو تو بیگودی بپیچم
یا دستمو کرم بزنم ☹️
به منطقه جنگی و نزدیک بیمارستان رسیدیم ...
نمیدونم چطور شد که
کیف من و بقیه خواهرا از بالای ماشین افتاد و باز شد 😳😱🤯
و به دلیل باد شدیدی که تو منطقه بود 🌪 محتویاتش خارج شد و لباسا و بیگودی های من پخش شد تو منطقه 😩
ما مبهوت به لباسامون که با باد این ور و اون ور میرفتن نگاه میکردیم 😱🌪
و برادرا افتادن دنبال لباسا
ما خجالت زده 🙈🙈🙈
برادرا بعد از جمع کردن یه کپه لباس اومدن به سمت ما
دلمون میخواست انکار کنیم
اما اونجا جنس مونثی نبود جز ما سه نفر که تو اون بیابون واساده بودیم 😶
بعد ...
بیگودی هام دست یه برادر دیگه بود و خانما اشاره کردند که اینا بیگودی های خواهر کاتبیه 😰😤
از اون لحظه که بیگودی ها رو گرفتم، تصمیم گرفتم اونا رو منهدم کنم ...
شب تو کیسه انداختم و پرت کردم پشت بیمارستان
صبح یکی از برادرا اومد سمتم با کیسه بیگودی
گفت در حال کیشیک بودن، این بسته ی مشکوک رو پیدا کردند،
گفتن #بیگودی_های_خواهر_کاتبیه 😬😁😡
شب که همه خوابیدن ، تصمیم گرفتم چال کنم پشت بیمارستان صحرایی
چال کردم و چند روز بعد یکی از برادرا گفت ما پشت بیمارستان خواستیم سنگر بسازیم، زمین رو کندیم، اینا اومده بالا
گفتن اینا بیگودی های خواهر کاتبیه 😬🙃😩
و من
هر جور این بیگودی ها رو سر به نیست میکردم
دوباره چند روز بعد دست یکی از برادرا میدیدم که داره میاد سمتم
خواهر کااااااااتبی 📣
خواهر کااااااااتبی📣
بیگودی هاتون ...
•••🌨☃☃☃🌨•••
.•°°•.🏴.•°°•.
🏴 🏴
`•. ༄༅ #دختران_فطرس
°•¸.•°
😂 @fotros_dokhtarane
چشم من وفرمان شماحضرت اقا💛🌼
جانم سپرت روز بلاع حضرت اقا🧡🥕
الحق الانصاف برازنده تا است 💚🌵
فرمانده کل قواعی حضرت اقا ❤️🥀
#خادم.الزهرـا.ir💕
💠@fotros_dokhtarane