⭕️ابهامات جنجالی تخصیص ۱۲۰ میلیاردی نوبخت
▪️رئیس سازمان برنامه و بودجه ابلاغیه نخست خود برای تخصیص ۱۲۰میلیارد تومان از منابع یکمیلیارد یورویی صندوق توسعه برای احداث یک دانشکده در تهران را اصلاح کرده است، در این بین ابهامات فراوانی ایجاد شده که لازم است هرچه سریعتر شفافسازی لازم انجام شود.
▪️در این اصلاحیه مبلغ تخصیص یافته همان ۱۲۰ میلیارد تومان قبلی با میزان تخصیص ۱۰۰ درصدی است اما این بار عنوان ردیف تخصیص به کمک به «طرحهای تملک داراییهای سرمایهای ملی و استانی که امکان اتمام آنها در سال ۱۳۹۹» وجود دارد تغییر میکند.
▪️دلیل تناقض در عناوین ذکر شده در جدول تخصیص های ابلاغی چیست؟ بالاخره قرار است ساختمانی جدید خریداری شود و یا یک ساختمان و تجهیزات آن بهسازی شود؟
▪️در متن ابلاغیه نوبخت به از محل نقدینگی «حساب خاص» با تایید رئیس جمهور اشاره شده است، ماجرای حساب خاص چیست؟ چه تعداد حساب خاص در کشور وجود دارد و منابع ورودی این حسابها چیست و محل مصرف این منابع کجاست؟
🔴@gamedovomeenqelab
نامه سال ۸۳ رهبرانقلاب به رییس مجلس درباره نهی از استیضاح در ماه های پایانی دولت
🔴@gamedovomeenqelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سید علیرضا آل داود دبیر نهضت سواد رسانه ای انقلاب اسلامی:
غرب از 1960 آموزش، مهارت افزایی و ارتقای سواد رسانه ای را در دستور کار قرار داده است.
دشمنان در شبکه های اجتماعی و پیام رسان های خودشان که در کشور ما فراگیر شده اند ما را به صورت حبابی فیلتر می کنند
🔴@gamedovomeenqelab
🚨بازداشت گروهی از افراد به جرم جاسوسی برای سرویس انگلستان
🔘شنیده شده اخیرا گروهی به جرم جاسوسی برای سرویس ها اطلاعاتی انگلستان دستگیر شده اند که برخی از آنان دارای سوابق سوپر حزب اللهی در اوایل انقلاب هستند.
🔘این گروه از افراد از طریق فرزندان خود که در انگلستان مشغول به تحصیل بوده اند به شبکه ها جاسوسی این کشور متصل شده اند که فرزندان آن ها در تور سرویس انگلستان به دام افتاده اند.
🔴@gamedovomeenqelab
🔴طرف توییت کرده #انسولین_نیست چون سپاه همه رو از گیت مرزی خودش فرستاده برای رزمندگان حشد الشعبی!
لامصب اگه حشد انقدر انسولینی داره چطوری میجنگه؟
:))))
عباس طاهری
🔴@gamedovomeenqelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارگاه خویشتن داری_2.mp3
13.35M
#کارگاه_خویشتن_داری ۲
▫️إنّ أکرمکم عنْدَالله اتقاکمُ ،
باتقواتر یعنی؛ هر کی قهرمانتره ....
و تونسته موانع بیشتری رو به سمت تکامل ، پشت سر بذاره؛
✘ نه اینکه عملِ خیر و عبادات بیشتری داره!
🔴@gamedovomeenqelab
برای سرپوش گذاشتن روی تعفنی به نام اصلاحات حتی میشه از روی هاشمی، خاتمی و حالام روحانی گذشت!
استیضاح روحانی خواسته ی جمعی است که منتظر این اتفاق هستن تا همه ی نابسامانی های این هفت سال رو گردن کس دیگری بندازند!
✍️ samsam | صمصام
🔴@gamedovomeenqelab
🔴دولت از بخش دفاعی کشور خواسته خودش مشکل بودجه کاهش یافته امسال را حل کند!
برداشته شدن #تحریم_تسلیحاتی ،فرصت بسیار خوبی برای فروش تسلیحات پیشرفته ایرانی است که پیش از این کارآمدی خود را در نبرد با مدرن ترین ارتش های جهان نشان داده اند
موشک های نقطه زن
سامانه های پدافندی
پهباد و...
علی اکبر رائفی پور
🔴@gamedovomeenqelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 استوری| دیدیم چگونه عزت مردم زیر پا گذاشته شد ...
🔴@gamedovomeenqelab
روز سیاه کرونا؛ کرونا بی محابا می تازد/ فوت ۳۳۷ بیمار در شبانه روز گذشته در کشور
دکتر لاری سخنگوی وزارت بهداشت:
💠استانهای تهران، اصفهان، قم، آذربایجان شرقی، خراسان جنوبی، سمنان، قزوین، لرستان، اردبیل، خوزستان، کرمانشاه، کهگیلویه و بویراحمد، گیلان، بوشهر، زنجان، ایلام، خراسان رضوی، مازندران، چهارمحال و بختیاری، البرز، آذربایجان غربی، مرکزی، کرمان، خراسان شمالی، همدان، یزد و کردستان در وضعیت قرمز قرار دارند.
💠استانهای هرمزگان، فارس و گلستان نیز در وضعیت هشدار قرار دارند.
🔴@gamedovomeenqelab
روز سیاه کرونا| فوت ۳۳۷ بیمار در سایه تدابیر غلط دولت!
سخنگوی وزارت بهداشت:
🔻۴۲۵۱ بیمار جدید مبتلا به کرونا در کشور شناسایی شد.
🔻مجموع بیماران به ۵۳۴ هزار و ۶۳۱ نفر رسید.
🔻۳۳۷ نفر در ۲۴ ساعت گذشته جان خود را از دست دادند.
🔻مجموع جان باختگان به ۳۰ هزار و ۷۱۲ نفر رسید.
🔻۴۳۱ هزار ۳۶۰ نفر از بیماران بهبود یافتهاند.
#کرونا
🔴@gamedovomeenqelab
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
1⃣1⃣#قسمت_یازدهم
💢 وقتى از سرجناز#مسلم_بن_عوسجه آمد،... وقتى که که محاسنش به خون💔 حبیب ، خضاب شد، وقتى که رمق پاهایش را در پاى پیکرحربن_یزیدریاحى ریخت ، وقتى که از کنار #سجاده خونین #عمروبن_خالدصیداوى برخاست ، وقتى که جگرش با دیدن زخمهاى #سعیدبن_عبداالله شرحه شرحه شد، وقتى که عبداالله و#عبدالرحمن_غفارى با سلام وداع ، چشمان او را به اشک 😢نشاندند،
وقتى که #زهیر به آخرین نگاهش دل حسین را به آتش کشید،
وقتى که خون #وهب و #همسرش عاشقانه به هم آمیخت و پیش پاى حسین ریخت ،
🖤وقتى که #جون ، در واپسین لحظات عروج ، سراسر وجودش را به رایحه حضور حسین ، معطر کرد، وقتى که...
در تمام این اوقات و لحظات ، #نگاه_تو بود که به او #آرامش مى داد... و #دستهاى تو بود که #اشکهاى وجودش را مى سترد.هر بار که از میدان مى آمد، تو #بارغم از نگاهش بر مى داشتى و بر دلت مى گذاشتى.
💢 حسین با هر بار آمدن و رفتن ، تعزیتهایش را به #دامان_تو مى ریخت و التیام از نگاه تو مى گرفت . این بود که هر بار، سنگین مى آمد اما سبکبال باز مى گشت . خسته و #شکسته مى آمد، اما برقرار و استوار باز مى گشت....
اکنون نیز دلت💞 مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى .
🖤همچنانکه از ص🌤بح تاکنون که آفتاب از نیمه آسمان🌫 گذشته است چنین کرده اى . اما اکنون ماجرا #متفاوت است.اکنون این دل شرحه شرحه توست که بردوش#جوانان_بنى_هاشم به سوى خیمه⛺️ ها پیش مى آید.
اکنون این میوه جان توست که لگدمال شده در زیر سم #ستوران به تو باز پس داده مى شود.
💢 #على_اکبر براى تو تنها یک برادر زاده نیست... #تجلى امیدها و آرمانهاى توست . تجلى دوست داشتنهاى توست...
على اکبر پیامبر دوباره توست.
نشانى از پدر توست . نمادى از مادر توست . على اکبر براى تو التیام #شهادت محسن است . شهید نیامده. غنچه🌸 پیش از شکفتن پرپر شده.
#شهادت_محسن ، اولین #شهادت در دیدرس تو بود....
🖤تو #چهار ساله بودى که فریاد #مادر را از میان در و دیوار شنیدى که
محسنم را کشتند و به #سویش دویدى.... #شهادت محسن بر دلت ❤️زخمى #ماندگار شد. شهادت برادر در پیش چشمهاى چهار ساله خواهر.
و تا على اکبر نیامد، این #زخم التیام نپذیرفت.
💢 اکنون این مرهم #زخم توست که به خون آغشته شده است... اکنون این زخم کهنه توست که #سر باز کرده است.
دوست داشتى حسین را دمادم در آغوش بگیرى و بوى حسین را با شامه تمامى رگهایت استشمام کنى . اما تو بزرگ بودى و حسین بزرگتر و شرم همیشه مانع مى شد مگر که بهانه اى پیش مى آمد؛ سفرى، فراق چند #روزه اى، تسلاى مصیبتى و...
🖤تو همیشه به نگاه #اکتفا مى کردى و با چشمهایت بر سر و روى حسین بوسه مى زدى.وقتى على اکبر آمد، میوه بهانه چیده شد و همه موانع برچیده.#حسین کوچکت همیشه در آغوش تو بود و تو مى توانستى تمامى احساسات حسین طلبانه ات را نثار او مى کنى.
از آن پس ، هرگاه دلت براى #حسین تنگ مى شد، بوسه بر گونه هاى #على_اکبر مى زدى.از آن پس...
💢 على اکبر بود و در #دامان مهر تو.
على اکبر بود و دستهاى نوازش تو،
على اکبر بود و نگاهاى پرستش تو و...
#حسین بود و ادراك عاطفه تو.
و اکنون نیز حسین بهتر از هر کس این رابطه را مى فهمد و عمق تعزیت تو را درك مى کند.دلت 💓مى خواهد که طاقت بیاورى ، صبورى کنى و حتى به حسین دلدارى بدهى.... اما چگونه ؟...
#ادامه_دارد......
🍃🌹🍃🌹
🔴@gamedovomeenqelab
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
2⃣1⃣#قسمت_دوازدهم
🏴#پرتو_ششم🏴
💢 اما چگونه؟...
با این قامت #شکسته که نمى توان خیمه 🏕وجود حسین را عمود شد.
با این دل گداخته که نمى توان بر جگر حسین #مرهم گذاشت.اکنون صاحب عزا تویى.... چگونه به تسلاى حسین برخیزى ⁉️نیازى نیست زینب! این را هم حسین خوب مى فهمد.
🖤وقتى #پیکرپاره_پاره_على_اکبر به نزدیکى خیمه ها مى رسد. و وقتى تو شیون کنان و صیحه زنان خودت را از خیمه 🏕بیرون مى اندازى ، وقتى به پهناى صورت اشک 😢مى ریزى و روى به ناخن مى خراشى ، وقتى تا رسیدن به پیکر على ، چند بار #زمین مى خورى و برمى خیزى ، وقتى خودت را به روى پیکر على اکبر مى اندازى ، #حسین #فریاد مى زند که : زینب را دریابید...
💢 حسینى که خود #قامتش در این عزا شکسته است و پشتش دوتا شده است . حسینى که #غم_عالم بر دلش نشسته است وجهان ، پیش چشمان اشکبارش تیره و تار شده است . حسینى که خود بر بلندترین نقطه عزا ایستاده است ، فقط #نگران حال توست و به دیگران #نهیب مى زند که : زینب را دریابید. هم الان است که قالب تهى کند و کبوتر🕊 جان از نفس تنش بگریزد.خانمى شده بودى تمام و کمال . و #سالارى بى مثل و نظیر.
🖤آوازه #فضل و کمال و #زهد و #عرفان و #عفت و #عبادت و #تهجد تو در تمام عالم اسلام پیچیده بود. آنقدر که نام ✨ #زینب✨ از شدت اشتهار، مکتوم مانده بود و اختصاص و انحصار لقبها بود که تو را معرفى مى کرد.
لزومى نداشت نام زینب را کسى بر زبان بیاورد...
💢اگر کسى مى گفت: عالمه ،
اگر کسى مى گفت عارفه ،
اگر کسى مى گفت فاضله ،
اگر کسى مى گفت کامله ،
🖤 همه ذهنها #تو را نشان مى کرد...
و چشم همه دلها به سوى تو برمى گشت.
تجلى گونه گون صفتهاى تو چون #صدف ، گوهر ذاتت را در میان گرفته بود و پوشانده بود.
کسى نمى گفت زینب.... همه مى گفتند: #زاهده ، #عابده، #عفیفه ، #قانته ، #قائمه ، #صائمه ، #متهجده ، #شریفه ، #موثقه ، #مکرمه.
💢این #لقبها برازنده هیچ کس جز تو نبود که هیچ کس واجد این صفات ، در حد و اندازه تو نبود....
نظیر نداشتى و دست هیچ معرفتى به کنه ذات تو نمى رسید.
القابى مثل : محبوبۀ #المصطفى و نائبۀ الزهرا،اتصال تو را به خاندان وحى تاکید مى کرد،... اما صفات دیگر، جز تو مجرا و مجلایى نمى یافتند.امینۀ الله را جز تو کسى دیگر نمى توانست حمل کند.
بعد از شهادت زهرا، تشریف (ولیه االله ) جز تو برازنده قامت دیگرى نبود....
🖤 ندیده بودند مردم...
در #تاریخ و پیشینه و مخیله خود هم کسى مثل تو را نمى یافتند...
جز #مادرت_زهرا که #پدید_آورنده تو
بود و مربى تو.از این روى ، تو را #صدیقه_صغرى مى گفتند#عصمت_صغرى...
که فاصله و منزلت میان معلم وشاگرد،مادر و #دختر و باغبان 🌴و گل ، 💐معلوم باشد و محفوظ بماند.
💢اما در میان همه این القاب و کنیه هاو صفات ، اشتهار تو به #عقیله_بنى_هاشم و #عقیله_عرب، بیشتر بود...
که تو عزیز خاندان خود بودى و #عزت هیچ دخترى به پاى عزت تو نمى رسید.
و چنین یوسفى را اگر از شرق تا غرب عالم ، خواستار و طالب نباشند، غیر طبیعى است... و طبیعى است اگر #طالبان وخواستگاران ، به بضاعت وجودى خویش ننگرند و فقط چشم به #عظمت مطلوب بدوزند.
مى آمدند، #همه_گونه مردم مى آمدند،...
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
🔴@gamedovomeenqelab
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
3⃣1⃣#قسمت_سیزدهم
💢مى آمدند، #همه_گونه مردم مى آمدند،... از مهترین قبایل #اشراف تاکهترین مردم اطراف و اکناف .
و همه تو را از #على ، طلب مى کردند و دست تمنا درازتر از پاى طلب بازمى گشتند.... پست ترین و #فرومایه ترین آنها، #اشعث_بن_قیس_کندى بود.
همان که در سال دهم هجرت ایمان آورد، اما بعد از ارتحال رسول ، آشکارا #مرتد شد و تا ابوبکر بر او چیره نشد، ایمان
#مجدد نیاورد.
🖤ابوبکر پس از این پیروزى ، #خواهرنابینایش را به او داد و او دو فرزند براى اشعث به ارمغان آورد.
یکى #اسماء که #زهر در جام برادرت #حسن ریخت و او را به شهادت رساند... و دیگرى #محمد که اکنون در لشگر #عمرسعد، مقابل برادر تو ایستاده است.
💢 هرچه از #پدرت ، کلام رد و تلخ مى شنید، رها نمى کرد. گویى در نفس این طلب ، #تشخصى براى خود مى جست.
بار آخر در مسجد🕌 بود که ماجرا را پیش کشید، در پیش چشم دیگران.
و #على برآشفته و غضب آلود فریاد کشید: #ابوبکر تو را به اشتباه انداخته است اى پسر بافنده ! به خدا اگر بار دیگر نام دختر من بر #زبان_نامحرم_تو جارى شود و #گوش_نامحرم_دیگران بشنود، از شمشیرم 🗡پاسخ خواهى گرفت.✋
🖤این غریو #غیرت الله، او را خفه کرد ودیگران را هم سر جایشان نشاند.
اما یک خواستگار بود که با همه دیگران فرق مى کرد و او #عبداالله، پسر#جعفر_طیار شهید مؤته بود، مشهور به بحر جود و دریاى سخاوت .
هم #فرزندشهیدى با آن مقام و عظمت بود و هم پسرعمو و از افتخارات بنى هاشم.پیامبر اکرم بارها در حضور امیر مؤ منان و او و دیگران گفته بود:🌱
💢 دختران ما براى #پسران ماو پسران ما براى دختران 🌷🍂ما. و این کلام پیامبر، پروانه خوبى بود براى طلب کردن #شمع🕯 خانه 🏚#على.
اما #عبداالله شرم مى کرد از طرح ماجرا..... نگاه کردن به ابهت چشمهاى على و #خواستگارى کردن دختر او کار آسانى نبود...
🖤هرچندکه#خواستگار،
#عبداالله_جعفر، برادر زاده على باشد و نزدیکترین کس به خاندان پیامبر.
عاقبت کسى را #واسطه کرد که این پیام را به گوش على برساند و این مهم را از او طلب کند.... #ریش_سپید واسطه ، متوسل شده بود به همان #کلام_پیامبر که پیامبر با اشاره به فرزندان جعفر فرموده است :
💢دختران ما از آن پسران ما و پسران ما از آن دختران ما.و براى برانگیختن #عاطفه_على ، گفته بود:در مهر هم اگر صلاح بدانید، تبعیت کنیم از مهریه صدیقه کبرى سلام االله علیها.#ازدواج اما براى تو مقوله اى نبود مثل دیگر دختران.تو را فقط یک #انگیزه ، حیات مى بخشید و یک بهانه زنده نگاه مى داشت و آن #حسین بود.
🖤فقط گفتى :
به این شرط که ازدواج ، مرا از حسینم جدا نکند.گفتند: نمى کند.گفتى :
اقامت در هر دیار که #حسین اقامت مى کند.گفتند:قبول.گفتى :به هر سفر که حسین رفت ، من با او همراه و همسفر باشم.گفتند:_✨قبول.
گفتى :_✨قبول.💖 و على گفت :
_✨ #قبول_حضرت_حق.
پیش و بیش از همه ، #فقرا و #مساکین شهر از این خبر، #مطلع و #مسرور شدند....💥
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
🔴@gamedovomeenqelab
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
4⃣1⃣#قسمت_چهاردهم
💢فقرا و #مساکین شهر از این خبر، #مطلع و #مسرور شدند....
چرا که #عطرولیمه_ازدواج_تو، اول سحورى در خانه🏘 آنها را نواخت....
و پس از آن ، دیگران و دیگران آمدند و این ازدواج مبارك را تهنیت گفتند.
🖤دو_نوجوانى که اکنون به سوى تو پیش مى آیند، ثمره همین ازداوجند...
گرچه از مقام #حسین مى آیند،
اما ماءیوس و خسته و دلشکسته اند.
هر دو یلى شده اند براى خودشان.به شاخه هاى #شمشاد مى مانند.
هیچگاه به دید فروشنده ، اینسان به آنها نگاه نکرده بودى.... چه بزرگ شده اند،
چه قد کشیده اند، چه به کمال رسیده اند.
💢 جان مى دهند براى #قربانى کردن پیش پاى #حسین ، براى #بازپس_دادن_به_خدا. براى #عرضه در بازار عشق.💗علت خستگى و شکستگى شان را مى دانى... حسین به آنها #رخصت میدان رفتن #نداده است.
از صبح، بى تاب و قرار بوده اند و مکرر پاسخ منفى شنیده اند... #پیش از #على_اکبر، بار سفر بسته اند اما امام پروانه پرواز را به على اکبر داده است...
و این آنها را #بى_تاب_تر کرده است.
🖤علت بى تابى شان را مى دانى اما آب در دلت💕 تکان نمى خورد. مى دانى که قرار نیست اینها دنیاى پس از حسین را ببینند. و ترتیب و #توالى رفتن هم مثل همه ظرائف دیگر، پیش از این در لوح محفوظ رقم خورده است.لوحى که پیش چشم توست.اصلا اگر بنا بر فدیه کردن نبود، #غرض از زادن چه بود؟
💢 اینهمه سال ، پاى دو گل🌸 نشسته اى تا به محبوبت #هدیه اش کنى . همه آن رنجها براى امروز سپرى شده است و حالا مگر مى شود که نشود.در #مدینه هم وقتى #قصد حسین از سفر، به گوش تو رسید، این دو در شهر نبودند،...
اما معطلشان نشدى.... مى دانستى که هر کجا باشند، #نهم_محرم🚩 ، جایشان در #کربلاست!
🖤بى درنگ از #عبداالله خداحافظى کردى و به خانه #حسین درآمدى.
#بهانه زیستن پدید آمده بود،
و یک لحظه بیشتر با حسین زیستن غنیمت بود.هر دو وقتى در منزلى بین راه ، به کاروان #رسیدند و تو را از دیدارشان متعجب ندیدند، #شگفت_زده شدند. گمان مى کردند که تو را ناگهان #غافلگیر خواهند کرد و بهت و حیرتت را بر خواهند انگیخت...
💢 اما وقتى در نگاه وتبسم🙂 تو جز آرامش نیافتند، با #تعجب پرسیدند:مگر از آمدن ما خبر داشتید؟ و تو گفتى :
شما براى همین روزها به دنیا آمده بودید. مگر مى شد #امام من جایى باشد #عون و #محمد من جاى دیگر؟
این روزها باید جاده همه عشقهاى من به یک نقطه #منتهى شود. بدون شما دوپاره تن این ماجرا چگونه ممکن مى شد⁉️
🖤اکنون هر دو #بغض 🙁کرده و لب برچیده آمده اند که :مادر! امام رخصت میدان نمى دهد. کارى بکن. تو مى گویى : عزیزان ! پاى مرا به میان نکشید.
محمد مى گوید:چرا مادر؟ تو #خواهر امامى ! #عزیزترین محبوب اویى.
و تو مى گویى : _به همین دلیل نباید پاى مرا به میان کشید. نمى خواهم امام گمان کند که #من شما را راهى میدان کرده ام . نمى خواهم امام گمان کند که #من دارم عزیزانم را فدایش مى کنم . گمان کند که #من بیشتر از شما #شائقم به این ماجرا.
💢 گمان کند... چه مى گویم . او اما م است ، در وادى #معرفت او گمان راه ندارد. او چون آینه همه دلها 💖را مى بیند و همه نیتها را مى خواند.
اما...اما من اینگونه #دلخوشترم . این دلخوشى را از مادرتان دریغ نکنید.
عون مى گوید: امر، امر شماست مادر! اما اگر چاره اى جز این نباشد چه ؟ ما همه #تلاشمان را کردیم . پیداست که امام نمى خواهد شما را #داغدار ببیند.
🖤اندوه شما را #تاب نمى آورند. این را #آشکارا از نگاهشان مى شود فهمید.
محمد مى گوید: ماندن بیش از این قابل تحمل نیست مادر! دست ما و دامنت!
تو چشم به #آسمان🌫 مى دوزى...
#ادامه_دارد.......
🍃🌹🍃🌹
🔴@gamedovomeenqelab
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
5⃣1⃣#قسمت_پانزدهم
💢 تو چشم به #آسمان 🌫مى دوزى...
قامت دو نوجوانت را دوره مى کنى و مى گویى : #رمز این کار را به شما مى گویم تا ببینم خودتان چه مى کنید.
عون و محمد هر دو با #تعجب مى پرسند:رمز؟!و تو مى گویى : آرى، #قفل🔒 رضایت امام به رمز این کلام ،گشوده مى شود. بروید، بروید و امام را به #مادرش_فاطمه_زهرا
#قسم بدهید. همین... به #مقصود مى رسید...اما...
🖤هر دو با هم مى گویند:
اما چه مادر⁉️#بغضت را فرو مى خورى و مى گویى : #غبطه مى خورم به حالتان . در آن سوى هستى ، جاى مرا پیش #حسین خالى کنید.... و از #خداى_حسین ، آمدن و پیوستنم را
بخواهید.هر دو #نگاهشان را به حلقه اشک 😢چشمهاى تو مى دوزند و پاهایشان #سست مى شود براى رفتن...
💢 مادرانه تشر مى زنى :بروید دیگر، چرا ایستاده اید؟!چند قدمى که مى روند، صدا مى زنى:راستى! و #سرهاى هر دو بر مى گردد.سعى مى کنى محکم و آمرانه سخن بگویى:همین #وداعمان باشد. برنگردید براى وداع با من ، پیش چشم حسین.و بر مى گردى...
🖤و خودت را به درون خیمه 🏕مى اندازى و تازه نفس اجازه مى یابد براى رها شدن و #بغض مجال پیدا مى کند براى ترکیدن و اشک 😭راه مى گشاید براى آمدن.#چقدر به گریه مى گذرد؟
از کجا بدانى ؟فقط وقتى طنین #فریاد_عون به رجز در میدان مپیچید،...
به خودت مى آیى و مى فهمى که کلام رمز، کار خودش را کرده است و پروانه #شهادت از سوى امام صادر شده است.
💢 شاید این #اولین_بار باشد که صداى فریاد عون را مى شنوى... از آنجا که همیشه با تو و دیگران ، آرام و به مهر سخن مى گفته.... نمى توانستى تصور کنى که ذخیره و ظرفیتى از فریاد هم در حنجره داشته باشد. #فریادش ، دل تو را که از خودى و مادرى، مى لرزاند، چه رسد به دشمن که پیش روى او ایستاده است:
🖤آهاى دشمن ! اگر مرا نمى شناسید، بشناسید! این منم فرزند #جعفر طیار، شهید #صادقى که بر تارك بهشت🌸 مى درخشید✨ و با بالهاى سبزش در فردوس پرواز 🦋مى کند. و در روز حشر چه افتخارى برتر از این ؟!ذوق مى کنى از اینهمه #استوارى و #صلابت و این اشک که مى خواهد از پشت پلکها سر ریز شود، #اشک_شوق است....
💢 اما اشک و #شیون و آه ، همان چیزهایى هستند که در این لحظات نباید خودى نشان دهند. حتى بنا ندارى پا را از خیمه بیرون بگذارى . آن هنگام که بر تل پشت خیمه⛺️ ها مى رفتى و #حسین و میدان را نظاره مى کردى ، فرزند تو در میدان نبود.اکنون از #خیمه درآمدن و در پیش چشم حسین ظاهر شدن یعنى به رخ کشیدن این دو هدیه کوچک.
🖤 و این دو گل 🌷نورسته چه #قابل دارد پیش #پاى_حسین!اگر همه جوانان عالم از آن تو بود، #همه را فداى یک نگاه حسین مى کردى و عذر مى خواستى .
اکنون #شرم از این دو هدیه کوچک، کافیست تا تلاقى نگاه تو را با حسین پرهیز دهد...🍂
#ادامه_دارد......
🍃🌹🍃🌹
🔴@gamedovomeenqelab
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
6⃣1⃣#قسمت_شانزدهم
🏴#پرتودوم🏴
💢 کافیست تا #تلاقى نگاه تو را با حسین پرهیز دهد.... یال خیمه 🏕افتاده است و هیچ گوشه اى از میدان پیدا نیست.... اما این #اختفا نه براى توست که پرده هاى ظلمت و نور✨ را دریده اى... و نگاهت به راههاى #آسمان🌫 آشناتر است تا زمین.
🖤مى بینى که #سه_سوار و #هیجده_پیاده ، به شمشیر🗡 عون ، راهى دیار عدم مى شوند و خدا نیامرزد #عبداالله_بن_قطبه_نبهانى را
که با ضربه اى نامردانه ، عون را از اسب به زیر مى کشد.هنوز بدن عون به زمین نرسیده ، فریاد #محمد است که در آسمان مى پیچد:شکایت به درگاه خدا باید برد از #قساوت این قوم کوردل امام ناشناس ، قومى که معالم قرآن 📖و محکمات تنزیل و تبیان را به #تحریف و تبدیل ایستادند و کفر و طغیان خویش را #آشکار کردند.🍂
💢 تعجیل #محمد شاید از این روست که از باز پس گرفتن رخصت مى هراسد یا شاید به ورودگاه عون که پیش چشم اوست ، رغبت مى ورزد... ده پیاده او را دوره مى کنند و او با #شمشیرش میان جسم و جان هر ده نفر فاصله مى اندازد.
#یازدهمى_عامربن_نهشل_تمیمى است که شمشیر #کینه_اش را از خون محمد سیراب مى کند.عذاب 🔥جاودانه خدا نثار #عامر باد.
🖤اى واى ! این کسى که #پیکر عون و محمد را به زیر دو بغل زده و با کمر خمیده و چهره درهم شکسته 💔و چشمهاى گریان ، آن دو را به سوى خیمه مى کشاند#حسین است. جان عالم به فدایت ، حسین جان رها کن این دو قربانى کوچک را خسته مى شوى.
از خستگى و #خمیدگى توست که پاهایشان به زمین کشیده مى شود.
💢 رهایشان کن حسین جان !
اینها براى #خاك آفریده شده اند.
آنقدر به من فکر نکن . من که این دو ستاره🌟 کوچک را در مقابل خورشید🌞 وجود تو اصلا نمى بینم . واى واى واى ! حسین جان ! رها کن اندیشه مرا.
#زینب ! کاش از خیمه بیرون مى زدى و خودت را به حسین نشان مى دادى...
🖤تا او ببیند که خم به #ابرو ندارى و نم اشکى هم حتى مژگان تو را تر نکرده است... تا او ببیند که از پذیرفته شدن این دو هدیه چقدر #خوشحالى و فقط شرم از احساس قصور بر دلت 💜چنگ مى زند. تا او ببیند که زخم على اکبر، بر دلت عمیق تر است تا این دو خراش کوچک.او تا ...اما نه ، چه نیازى به این نمایش معلوم ؟بمان ! در همین خیمه بمان ! دل🧡 تو چون آینه در دستهاى حسین است.این دل تو و دستهاى حسین ! این #قلب تو و نگاه حسین!
قصه غریبى است این ماجراى #عطش..
#ادامه_دارد......
🍃🌹🍃🌹
🔴@gamedovomeenqelab
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
7⃣1⃣#قسمت_هفدهم
💢 قصه غریبى است این #ماجراى #عطش....و از آن غریبتر، قصه #کسى است که خود بر اوج منبر عطش نشسته باشد و بخواهد دیگران را در #مصیبت تشنگى ، التیام و دلدارى💖 دهد.
#گفتن_درد، تحمل آن را آسانتر مى کند...
اما #نهفتنش و #به_رو_نیاوردنش ، توان از کف مى رباید... و نهال طاقت را مى سوزاند،
🖤چه رسد به اینکه علاوه بر #هموار کردن بار اندوه بر پشت خویش ، بخواهى به تسلاى دیگران بایستى و به تحمل و صبورى #دعوتشان کنى....
بارى که بر پشت توست ، ستون فقراتت را خم کرده است،... صداى #استخوانهایت را در آورده است ، پیشانى ات را چروك انداخته است ، چشمهایت را از حدقه بیرون نشانده است ،
💢 میان #مفصلهایت ، فاصله انداخته است ، تنت را خیس عرق کرده است
و چهره ات را به کبودى کشانده است و... تو در این حال باید بخندى😄 و به #آرامش و آسایش #تظاهر کنى
تا دیگران اولا سنگینى بار تو را در نیابد و ثانیا بار سبکتر خویش را تاب بیاورد.
👈این ، حال و روز #توست در کربلا.🚩
🖤در کربلا، شاید #هیچکس به اندازه تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد.
بچه ها که فریاد العطش سر داده اند، همگى در سایه سار خیمه🏕 بوده اند.
معجر و #مقنعه و عبا و دشداشه و لباس👕 کامل ، در زیر آفتاب ☀️سوزنده نینوا، حتى خون رگهاى تو را تبخیر کرده است....
🖤 تو اگر با همین #حجاب ، در عرصه نینوا مى نشستى ، عطش تمام وجودت را به آتش 🔥مى کشید، چه رسد به اینکه هیچکس در کربلا به اندازه تو راه نرفته است ، #ندویده است ، هروله نکرده است مگر البته خود #حسین
و تو اکنون با این حال و روز فریاد #العطش بچه ها را بشنوى و تاب بیاورى . باید #تشنگى را در تار و پود جوانان بنى
💢 هاشم ببینى... و به #تسلایشان برخیزى . باید زبانه هاى عطش را در چشمهاکودکان نظاره کنى و زبان به کام بگیرى و دم برنیاورى.باید تصویر کوثر را در آینه #نگاهت بخشکانى...
تا بچه ها با دیدن چشمهاى تو به یاد آب نیفتند.باید آوندهاى خشکیده اینهمه نهال را به اشک چشم آبیارى کنى
تا تصویر پژمردگى در خیال دشمن بخشکد و گلهاى باغ رسول االله را شاداب تر از همیشه ببیند.
🖤اما از همه اینها #مهمتر و در عین حال سختر و شکننده💔 تر، کار دیگرى است و آن این که نگذارى آتش #عطش_بچه ها از در و دیوار خیمه 🏕ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد،... نگذارى طنین تشنگى بچه ها به گوش #عباس برسد.
چرا که تو عباس را مى شناسى و از تردی و #نازکى_دلش باخبرى...
مى دانى که تمام #صلابت و استوارى و #دلیرى او، در مقابل #دشمن است.
💢 و مى دانى که دلش 💞در پیش #دوست ، تاب #کمترین لرزش را ندارد
پس او نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود...، او #علمدار لشکر است و #پشت_وپناه برادر، او اگر دلش بلرزد، طنین زلزله در #کائنات مى پیچد.
او اگر از تشنگى بچه هاى حسین باخبر شود، آنى #طاقت نمى آورد، خود را به آب و آتش مى زند تا #ریشه عطش را در
جهان بخشکاند.
🖤او تاب دیدن اشک😢 بچه ها را ندارد.... او در مقابل گریه هاى #رقیه دوام نمى آورد. لزومى ندارد که #سکینه از او چیزى بخواهد. او خواستنش را از #نگاه سکینه در مى یابد.
او کسى نیست که بتواند در مقابل نگاه سکینه #بى_تفاوت بماند.
سکینه فقط کافى است که لب به خواستن آب ، تر کند؛ او تمام دریاهاى عالم را به پایش مى ریزد.
اما خدا چه صبر و طاقتى به این سکینه داده است .
💢 دلش💗 را دوپاره کرده است .
نیمش را با پدر به میدان فرستاده است
و نیم دیگر را در زیر پاى #کودکان ، پهن کرده است.ولى مگر چقدر مى شود به تسلاى کودك نشست . سخن هر چقدر هم شیرین ، براى کودك تشنه ، آب نمى شود.
این دل #سکینه است که در سخن گفتن با کودکان ، آب مى شود.
نه ، نه ، نه ، عباس نباید لبهاى به خشکى نشسته سکینه را ببیند.
نگاه عباس نباید با نگاه سکینه تلاقى کند. عباس جانش را بر سر این نگاه مى گذارد و روحش را به پاى این نگاه مى ریزد....
🖤و بى عباس ... نه ... نه ...،
#زندگى_بدون_آب 💧#ممکن تر است تا بدون #عباس.عباس ، #دل_آرام عرصه زندگى است ، آرام جان برادر است.
#حیات ، بدون عباس بى معناست
و زندگى بدون ابوالفضل ، میان #تهى است...😔
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
🔴@gamedovomeenqelab
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
8⃣1⃣#قسمت_هجدهم
💢 زندگى بدون ابوالفضل ، میان #تهى است و آسمان🌫 و زمین ،...
بى قمر بنى هاشم ، #تاریک و #ظلمانى است. نه ، نه ، عباس نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود.... این تنها #رازعالم_هستى است که باید از او مخفى شود.... اما مگر او با گفتن و شنیدن ، خبردار مى شود؟!
دل 💗او #آینه_آفرینش است....
و آینه ، تصویر خویش را انتخاب نمى کند.
🖤مگر همین دیشب🌙 نبود که تو براى سرکشى به خیمه 🏕هاى خودى از خیمه خودت در آمدى و از دور عباس را، استوار و #باصلابت در کار محافظت از خیمه ها دیدى؟!مگر نه وقتى تو از دلت گذشت که چه علمدار خوبى دارد برادرم !از میان #زمزمه هاى او با خودش شنیدى که :چه مولاى خوبى دارم من.
💢 مگر نه وقتى تو از دلت 💞گذشت که چه برادر خوبى دارد برادرم !
#شنیدى که :من نه برادر، که خدمتگزار حسینم وزندگى ام در بندگى #حسین معنا مى شود.آرى ، دل عباس به آسمان آبى و بى ابر مى ماند...پرواز 🦋هیچ پرنده خیالى در نظرگاه دلش مخفى نمى ماند.چگونه مى توان #رازى به این #عظمت را از عباس مخفى کرد؟!
همیشه خدا انگار نبض عباس با عطش حسین مى زده است.
🖤انگار پیش از آنکه #لب و #دهان حسین ، تشنگى را احساس کند، #قلب عباس ، از آن خبر مى داده است..
اکنون که روز تشنگى است ، چگونه ممکن است او از عطش حسین و بچه هاى جبهه حسین بى خبر بماند؟!
بى خبر نمى ماند. بى خبر نمانده است .
همین خبر است که او را از صبح🌤 مثل مرغ سرکنده کرده است . همین خبر است که او را میان خیمه و میدان ، هاجروار به سعى و هروله واداشته است.
#او_معدن_و_سرچشمه_ادب_است...
او کسى نیست که با سماجت از امام چیزى طلب کند.
💢 او کسى است که به احتمال پاسخ
منفى ، از اصل مطلب مى گذرد.
اما این خواهش ، این مطلب ، این تقاضا، خواسته اى #متفاوت بوده است.
این خود او بوده است که در میان دو سوى دلش ، در تعارض مانده بوده است . با خود عجب کلنجار سختى داشته است . عباس ؛ میان دو خواسته ، میان دو عشق ، 🌷میان دو ایثار.
هرم عطش بچه ها، او را از کنار خیمه کنده است و به محضر امام کشانده است تا از او #رخصت بگیرد و براى #آوردن_آب ، دل به دریاى دشمن بزند.
🖤اما به آنجا که رسیده است و #تنهایى امام را در مقابل این #سپاه_عظیم دیده است ، #طاقت نیاورده است و تقاضاى خویش را فرو خورده و بازگشته است.
بار دیگر وقتى کودکان را دیده است که پیراهنهاى خود را بالا زده اند و شکم به رطوبت جاى مشک پیشین سپرده اند،
تا هرم تشنگى را فرو بنشانند،...
بار دیگر وقتى...
💢 هر بار از خیمه ⛺️به قصد طرح تقاضاى خویش با امام گریخته است...
و به آنجا که رسیده است ، #فلسفه_حیات خویش را به یاد آورده است... و به #بهانه_زیستن خویش نگریسته است و در آینه هستى خویش نگاه کرده است و دیده است که همه عمرش را براى همین امروز زندگى کرده است ؛ #براى_دفاع_ازحسین پا به این جهان گذاشته است...
🖤و براى #علمدارى او رنج این هبوط را پذیرا گشته است . او لحظه هاى همه عمر خویش را تا رسیدن امروز شمرده است... و امروز چگونه مى تواند #لحظاتى را بى حسین سپرى کند، #حتى به قصد آوردن آب💧 ، براى بچه هاى حسین.
اما در این سعى آخر..
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
🔴@gamedovomeenqelab
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
9⃣1⃣#قسمت_نوزدهم
💢 اما در این سعى آخر میان #خیمه و #میدان ، کارى شده است که دل او را یکدله کرده است....سکینه ، سکینه ، سکینه ، اینجا همانجاست که جاده هاى محبت 🌸به هم می رسد.#عشقهاى_مختلف به هم گره مى خورد و #یکى مى شود.
عشق او به حسین و عشق او به بچه ها در سکینه با هم تلاقى مى کند.
🖤عشق 💕او به حسین و #عشق حسین به بچه ها در سکینه به هم مى رسند.اینجا همان جاست که او در مقابل #حسین و #بچه_ها یکجا زانو مى زند.
این سکینه همان طور سینایى است که حضور حسین در آن به تجلى مى نشیند.
این #سکینه مرز مشترك میان حسین و بچه هاست. و #لزومى ندارد که سکینه به عباس ، حرفى زده باشد....
لزومى ندارد که سکینه از عباس آب💧 خواسته باشد.
💢 چه بسا که او را از #رفتن به دنبال آب منع کرده باشد... لزومى ندارد که نگاهش را به نگاه عباس دوخته باشد تا عباس ، خواستن را از #چشمهاى او بخواند. همینقدر #کافیست که او پیش روى عباس ایستاده باشد،... مژگان سیاهش را حایل چشمهایش کرده باشد و نگاهش را به #زمین دوخته باشد.
همین براى عباس کافیست تا زمین و زمان را به هم بریزد و جهان را آب کند.
🖤اگر سکینه بگوید آب، #هستى عباس آب مى شود پیش پاى سکینه....
نه ، سکینه لب به گفتن آب ، تر نکرده است... فقط... شاید گفته باشد:
عمو!... یا نگفته باشد.چه گذشته است میان سکینه و عباس که عباس #ادب ،
عباس #معرفت ، عباس #ماموم ،
عباس #خضوع ، پیش روى امام ایستاده است و گفته است:
💢آقا! تابم تمام شده است.
و آقا #رخصت داده است.
خب اگر آقا رخصت داده است پس چرا نمى روى عباس ! اینجا، #حول و حوش خیمه 🏕زینب چه مى کنى ؟ عمر من !
عباس ! تو را به این جان نیم سوخته چه کار؟ آمده اى که #داغ مرا تازه کنى ؟
آمده اى که دلم را بسوزانى ⁉️ جانم را به آتش🔥 بکشى ؟ تو خود جان منى عباس ؟ برو و احتضار مرا اینقدر طولانى نکن.
🖤#رخصت_ازمن چه مى #طلبى عباس ! تو کجا دیده اى که من نه بالاى حرف #حسین ، که همطراز حسین ، حرفى گفته باشم ؟ تو کجا دیده اى که دلم 💗غیر از حسین به امام دیگرى اقتدا کند؟تو کجا دیده اى که من به سجاده اى غیر خاك پاى حسین نماز بگذارم.آمده اى که #معرفت را به تجلى بنشینى ؟ ادب را کمال ببخشى ؟
عشق 💜را به برترین نقطه #ظهور برسانى ؟چه نیازى عباس من ؟!
💢نشان ادب تو از #دامان_مادرت به یاد من مانده است.... وقتى که مادر #خطابش_کردیم ، پیش پاى ما نشست و زار زار #گریه 😭کرد و گفت : _مرا مادر خطاب نکنید.❌ مادر شما #فاطمه بوده است ، این کلام ، از دهان شما فقط #برازنده مقام زهراست . من #خدمتگزار شمایم . #کنیز شمایم.
🖤عباس من !
تو شیر #ادب از سینه این مادر خورده اى . وقتى پدر او را به #همسرى برگزید، او ایستاده بود پشت در و به خانه در نمى آمد تا #ازمن ، دختر بزرگ خانه #رخصت بگیرد، و تا من به #پیشواز او نرفتم ، او قدم به داخل خانه نگذاشت.
عباس من ! تو خود معلم عشقى ! امتحان چه را پس مى دهى ؟
💢 جانم فداى ادبت عباس !
عرفان ، شاگرد معرفت توست و عشق ، در کلاس تو درس پس مى دهد.
بارها گفته ام که #خدا اگر از همه عالم و آدم ، همین #یک_عباس را مى آفرید،
به مدال فتبارك االله احسن الخالقین✨ ش میبالید.اگر آمده اى براى سخن گفتن ، پس چیزى بگو...
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
🔴@gamedovomeenqelab