.
دستِ ما گیر كه در ورطهی غم میاُفتیم
یادِ ما باش كه ما یادِ تو كم میاُفتیم
باید اینجا بنشینیم كه ما را بخرند
گریه كن، گریه وگرنه ز قلم میاُفتیم
لطفِ چشمانِ ترِ مادرمان بود اگر
كه درِ خانهی اربابِ كَرَم میاُفتیم
ریشهی ما همه در خاكِ حسینیهی توست
دستِ ما نیست كه در پایِ عَلَم میاُفتیم
میزنیم آنقدر از عشق بر این سینه كه باز
مثلِ گیسویِ تو بر شانهی هم میاُفتیم
تا نفس هست حسین است، حسین است، حسین
حق بده پیشِ تو هر نیمقدم میاُفتیم
مادر افتاد زمین تا كه نیوفتیم از پا
تا بگوئیم فقط بینِ حرم میاُفتیم
تا شنیدیم كه بر رویِ كمر دست گذاشت
در ورودیِ حرم با قدِ خم میاُفتیم
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
#حسن_لطفی
@ghafeleyeh_montazeran
🏴
دردِ غروب، گریه ی ما را بلند کرد
این گریه، آهِ طشتِ طلا را بلند کرد
در خواب ناز بودم و من را صدا نزد
در بین خواب بودم و پا را بلند کرد
در راه کار زجر فقط این دو کار بود
یا پشت دست یا که صدا را بلند کرد
همسایه ی یهودی ما صبح تا غروب
هنگام پخت بویِ غذا را بلند کرد
او را شناخت عمه به گودال دیده بود
وقتی که پیرمرد عصا را بلند کرد
این خون تازه رنگِ حنای مرا که بُرد
عمه گریست تا کفِ پا را بلند کرد
دیدی میان مجلس نامحرمان شام
طفلت نشست و دست دعا را بلند کرد
از من گرسنه تر که رباب است عمه جان
آنجا کباب بعد کباب است عمه جان
شانه نکش به موی سرم میخورد گره
با خارهای دور و برم میخورد گره
"خیلی یواش"لاله ی خود را بغل بگیر
آرامتر سه ساله ی خود را بغل بگیر
گلبرگ های لاله کبودی ندیده بود
این دخترِ سه ساله یهودی ندیده بود
پا را گذاشت روی پرِ من پرم شکست
نوشید آب و کاسه ی آنهم سرم شکست
زنجیر را که بست النگوی من کشید
زنجیر را گشود به پهلوی من کشید
از لابه لای گیسوی من خار را بکِش
من خوردهام به در نوکِ مسمار را بکِش
خوردم زمین و دختر شامی نگاه کرد
بال و پرم که سوخت حرامی نگاه کرد
حتی به یک سلام محلم نمی دهند
این دختران شام محلم نمی دهند
اصلا صدا کنند مرا هم ، نمی روم
من جز به روی دوش عمویم نمی روم
عمه به گریه گفت که راضی نمی شود
با زخمهای آبله بازی نمی شود
دیدم که باز هدیه ای از خود گرفته بود
عمه برام جشن تولد گرفته بود
باید کشید پارچه از روی این طبق
بوی تنور می رسد از بوی این طبق
بابا رسیده پاره گلو روی دامنم
عمه چقدر ریخته مو روی دامنم
این هدیه خوب گریه ی ما را بلند کرد
این زخم چوب گریه ی ما را بلند کرد
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#حسن_لطفی
@ghafeleyeh_montazeran
🏴
تو که حرفی نزدی حرفِ من اما مانده
به دلم حسرت یک گفتنِ بابا مانده
نجمه افتاده زمین؛خواهرم افتاده زمین
فقط این بین عمو هست که تنها مانده
کمرم خورد زمین بعدِ علی و گفتم
قاسمم هست اگر روزِ مبادا مانده
دیر شد آمدنم قاتل تو طولش داد
حال بر گریهی من گرمِ تماشا مانده
سیزده مرتبه بر پیرهنت نیزه زدند
همه رفتند از این سینه و زهرا مانده
کاش میشد که بگویم به عمو می خندند
نقشِ یک نعل ولی رویِ لبت جا مانده
دشت پیداست که از این طرفِ سینه ی تو
نعل ها با تو چه کردند تنت وا مانده
می کشم بر سرِ دوشم سر و کتفت اما
نیمه ای از بدن توست که اینجا مانده
#قاسم_بن_الحسن_شهادت
#حسن_لطفی
@ghafeleyeh_montazeran
🏴
خدا کُنَد زِ لبت یک سلام هم باشد
وَ سایهات به سرم مُستدام هم باشد
بریز گیسویِ خود را به شانه های نسیم
که خوشتر است که ماهم تمام هم باشد
کم است اینهمه دشنامهای طولانی
که کوچه کوچه نگاهِ حرام هم باشد
گذشتن از گذرِ تنگِ کوچه ها سخت است
و سخت تر که در آن ازدحام هم باشد
فقط نه اینکه پُر از آشناست هر طرفم
کنیزِ خانه ی مان رویِ بام هم باشد
شبِ گذشته یتیمت به ضربِ زجر آمد
بلورِ خورده تَرَک بی دوام هم باشد
چه حال می شوی آن لحظهای که تنهایی
اگر که با تو سنان هم کلام هم باشد
خدا کُنَد سرِ طفلت نیاُفتد از نیزه
خدا کُنَد که سرش تا به شام هم باشد
لباس کهنه ی خود را برایم آوردند
میانِ کوفه کمی احترام هم باشد
دلم خوش است که با نیزهی تو می آیم
اگرچه فاصلهام یک دو گام هم باشد
#حضرت_زينب_س_در_مسير_كوفه_و_شام
#حسن_لطفی
@ghafeleyeh_montazeran
قافله ی منتظران
🏴
دعا كنید شب گریهآورش نرسد
و جانِ او به لبانِ مطهرش نرسد
هنوز هم كه جوادش نیامده از راه
دعا كنید نفسهای آخرش نرسد
بدون سرفهی خونین جگر نمیریزد
دعا كنید كه زخمی به حنجرش نرسد
هزار شكر كه معصومه با برادر نیست
وگرنه داشت دعایی كه خواهرش نرسد
چنان به رویِ زمین میخورَد قدم به قدم
گمان كنم كه به حجره به بسترش نرسد
نفسنفسزدنش سختتر شده ای داد
خداكند كه صدایش به مادرش نرسد
جوادش عاقبت آمد... گریز روضه رسید
پسر رسید كه روضه به آخرش نرسد....
#امام_رضا_ع_شهادت
#حسن_لطفی
@ghafeleyeh_montazeran
▪️
شب شبی سنگین شبی دلگیر بود
شب شبی بی صبح شامی دیر بود
شمع آخر در سِرِشکش غرق شد
آب گشت و بین اشکش غرق شد
شمع تا سو سو زنان خاموش گشت
خانه در باد و خزان خاموش گشت
در سکوتی باد زاری می نمود
باد آن شب سوگواری می نمود
باد می کوبید درها را به هم
باد می پیچید پرها را به هم
خانه آن شب باز طوفان خورده بود
چار غنچه با گلی پژمرده بود
گاه سوز گریه بوداماخموش
گَه صدای آب می آمد به گوش
چکه چکه می چکد دل روی دل
آب می ریزد دو چشمانی خجل
خیره خیره چشم طفلان مانده بود
آستین ها بینِ دندان مانده بود
سیل بسته راهِ نورِ نوح را
دست می شوید تنی مجروح را
چشم تا که فرصت دیدن گرفت
زانوانِ کوه لرزیدن گرفت
چشم تنها بین چادر زخم دید
پای تا سر پیکری پر زخم دید
زخم بستر ، زخم کوچه، زخم در
زخم سینه ، زخم بازو، زخم سر
زخمِ سرخیِ کفن زخمی کبود
زخم آتش، زخم میخ و زخم دود
زخم چشم و زخم پهلو، زخم دست
زخمها را عاقبت با زخم بست
زخم بود و سوز بود و درد بود
آه تنها چاره ی یک مرد بود
آه اسما آب بر این خسته ریز
درد دارد آب را آهسته ریز
#حضرت_زهرا_س_شهادت
#تغسیل
#حسن_لطفی
@ghafeleyeh_montazeran
🌺
خدایِ عالیِ اعلی ندارد از تو عالیتر
ندارد در بساطِ خود از این عالی تعالیتر
علیُّ حُبُه جُنَّه قسیم النار والجَنَّه
به حمدِالله وَالمِنَّه ولیالله ست والیتر
اگر پا بر زمین کوبد علی افلاک میروبد
نباشد در کفِ دستش از این عالم سفالیتر
اگر فرش نجف گردیم حقّا محترم گردیم
که از قالیچهی تبریز میگردیم قالیتر
علی باید ؛ فقط ؛ حتماً ؛ امیرالمومنین باشد
علی آمد که او اینبار زینالعابدین باشد
اگر جایی دهد زلفش دلِ دیوانهی ما را
"به بوی سیب او بخشم سمرقند و بخارا را"*۱
در آغوشِ حسین است و به رویِ دامن زینب
ببین بابا چه میبخشد گداها را گداها را
لبِ گهوارهاش پروانهای بی تاب اگر دیدید
بدان جبریل آورده است مبارک بادِ زهرا را
اگر بابابزرگ این است حتماً این نوه غوغاست
اذانش را علی گفت و به دستش داد دنیا را
علی باید چنان باشد علی باید چنین باشد
علی آمد که او اینبار زینالعابدین باشد
خدا را شُکر ما دیدیم شاهِ شهریاران را
خدا را شُکر ما دیدیم ماهِ ماه شعبان را
خدا این نکته را فرمود وقتی فاطمه خندید
فرشته این سخن را گفت و بُرد از آسمان جان را:
که زهرا طورِ دیگر طور دیگر دوست میدارد
میانِ این عروسانش عروسِ خاک ایران را
ببین که میبَرد امشب تبسمهای زیبایش
دلِ مادربزرگش را دلِ اولادِ سلمان را
علی از ماست از داماد ما زین سرزمین باشد
علی آمد که او اینبار زینالعابدین باشد
بنا این بود بنشینی وگرنه میرِ میدانی
بنا باشد که برخیزی امیرِ تیغ دارانی
برایت لافتی الا علی میآید از بالا
اگر سربند یازهرا ببندی رویِ پیشانی
هزار ، اللهاکبر را به بازویِ تو میخوانند
که با شمشیر میگردی علیِ اکبرِ ثانی
علیِ اکبرِ ثانی نه تو بالاتر از آنی
تو عباسی نه اینهم نه ، که طوفانتر زِ طوفانی
علی در چارده تصویر آمد دلنشین باشد
علی آمد که او اینبار زینالعابدین باشد
تو صبح و شام میگِریی زِ سوزِ استخوان آقا
به زخمِ کهنهی زنجیر و بر زخمِ زبان آقا
زِ چشمانت که پرسیدند آقا سخت یعنی چه؟
سه دفعه شام گفتی و سه دفعه خیزران آقا
قنوتت را که میدیدند خواهرها... میگفتند
امان از دزدِ انگشتر امان از ساربان آقا
تو سیسال است میگریی چرا پیراهنش بردند؟
تو سیسال است میسوزی زِ لبخندِ سنان آقا
علی آمد که عاشورا همیشه آتشین باشد
علی آمد که او اینبار زینالعابدین باشد
۱. دوست داشتم بگویم: *من از مال علی بخشم ....
#امام_سجاد_ع_ولادت
#حسن_لطفی
#روضه #شب_جمعه
@ghafeleyeh_montazeran
🌸
در این سینه تیرِ محبت نشسته
و چشمم به امیدِ اُلفَت نشسته
بهشت آرزویِ گدایی نباشد
که در سایه ی طاقِ نُصرت نشسته
بگیر از رُخت پرده را تا ببینند
که یوسف هم اینجا به زحمت نشسته
به رویِ پَر و بالِ هم در مسیرت
فرشته فرشته به حیرت نشسته
هوایی ندارد بجز سجده بر تو
بر آن سَر که گرد محبت نشسته
دل ما رمیده ،اگر پَر کشیده،شرابی چشیده، به شوقی تپیده دویده دویده بسویت که دیده
که عطری وزیده که نوری دمیده که آقا رسیده و با دامنی پُر عنایت نشسته
بیا تا که زهرا به قابَت بگیرد
بیا تا که زینب گلابَت بگیرد
علی پیشت آیاتِ قرآن گرفته
بخوان تا دمِ مستجابت بگیرد
بیا تا که عباس پشتت بتازد
بیا تا که اکبر رکابت بگیرد
که عالم ببیند حسین آمد امشب
حسینی ترین انقلابت بگیرد
بیا تا که ایوان طلای نجف هم
صدو ده سَبو از شرابت بگیرد
تو آبی جوابی حساب و کتابی تو معمارِ صحنِ بقیعِ خرابی، شهابی شرابی
تو پایان خوابی نفسهای نابی ،تو رسواگر چشمه های سَرابی،به دل گفته ام نذر حال خرابت بگیرد
بزن تکیه بر کعبه با ذوالفقارت
بزن تا که چرخد زمین در مدارت
عَلَم را بکش رویِ دوشَت نفس زن
که طوفان شود موقع تار و مارت
زمان تقاصت عمو را صدا کن
که حض می کند لحظه ی تار و مارت
خنک می شود سینه ها و جگرها
پس از کعبه باشد مدینه قرارت
عجب گرد و خاکی کند انتقامت
که جبریل سرمه کشد از غبارت
تو مفتاح مایی تو عین البقایی ظهور خدایی،تو وقت كَرَم مجتبایی تو وقت رجز مرتضایی
تو تیغ رهایی نفس های کربلایی، تو بانگ رسایی ،که میریزد از سر به پا اقتدارت
چه جای شگفتی که کافر گریزد
که شیرِ نر از هولِ حیدر گریزد
علی هستی و وقتِ هو هویِ تیغت
سپاهی نداند که بی سر گریزد
علی هستی قبل از آن که بیایی
زِ ِبرق نگاه تو لشکر گریزد
مگر می شود آنکه رو بر علی نیست
که از تیغ ساقی کوثر گریزد
فدای امیر سپاهت که دشمن
ز یک نعره ی مالک اشتر گریزد
تو رمزِ قدیری تو ما را امیری،سعادت مسیری تو روح کویری ،تو آیات حق را نظیری، توبر ناکثین مارقین
قاسطین ظمهریری،تو جاءالحقی بی نظیری ،امیری حسین فنعم الامیری ،به سمت تو شیعه به محشر گریزد
بیا بشنوم لحن نورانیت را
کنارت مناجات شعبانی ات را
سرِ جاده ی مشهدم تا ببینم
شبی عاشقانِ خراسانی ات را
قدم زیرِ باران قدم میزنم تا
مگر حس کنم حال بارانی ات را
تو و سیصدو سیزده مَرد ایمان
بیا بشنوم شورِ طوفانی ات را
ببین سیدِ ما،مهیا نموده
برایت سپاه سلیمانی ات را
به حیرانی ما،پریشانی ما،پشیمانی ما نگاهی به بغض غزلخوانی مابه این جمعه های زمستانی ما
به شبهای طولانی ما،نصیبی نما صُوتِ قرآنی ات را،دعایی کن امشب جوانان ایرانی ات را
#امام_زمان_عج_ولادت
#حسن_لطفی
#خوش_آمدى_آقـــاى_عشــــق
@ghafeleyeh_montazeran
کاش خاموش کُنَد اشک، مُصلایش را
کاش گیرند کمی زیرِ بغلهایش را
به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش
کاش می شد بِتِکاننَد سَر و پایَش را
به زمین خورد،زمین خورد،زمین خورد مُدام
ولی از دست ندادند تماشایش را
درِ آتش زده کَم بود بیاُفتد ای کاش
بِبَرد از دَمِ در دخترِ نوپایَش را
کوچه سنگی است ، سرش درد گرفته، نامرد
بی هوا هول نده ، سنگ است...ببین جایش را
او خودش خواسته تا روضه ی مادر گیرد
جُرأتِ خویش نبینید مُدارایش را
او علی هست به کوچه نکشیدش اینبار
زنده کردید دوباره غمِ غمهایش را
قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد می زد
می زند تا شکند بازویِ زهرایش را
دست بگذاشت به زانو نفسش تند شده
عمه ی کوچک خود دید و نفس هایش را
خیزران بود و سَر و طشتِ طلا و مشروب
کاش می شد که نبیند لبِ بابایش را
#رییس_مذهب
#شیخ_الائمه_امام_صادق(ع)
#او_خودش_خواسته_تا_روضه_ی_مادر_گیرد
#حسن_لطفی
@ghafeleyeh_montazeran
🏴
دردِ غروب، گریه ی ما را بلند کرد
این گریه، آهِ طشتِ طلا را بلند کرد
در خواب ناز بودم و من را صدا نزد
در بین خواب بودم و پا را بلند کرد
در راه کار زجر فقط این دو کار بود
یا پشت دست یا که صدا را بلند کرد
همسایه ی یهودی ما صبح تا غروب
هنگام پخت بویِ غذا را بلند کرد
او را شناخت عمه به گودال دیده بود
وقتی که پیرمرد عصا را بلند کرد
این خون تازه رنگِ حنای مرا که بُرد
عمه گریست تا کفِ پا را بلند کرد
دیدی میان مجلس نامحرمان شام
طفلت نشست و دست دعا را بلند کرد
از من گرسنه تر که رباب است عمه جان
آنجا کباب بعد کباب است عمه جان
شانه نکش به موی سرم میخورد گره
با خارهای دور و برم میخورد گره
"خیلی یواش"لاله ی خود را بغل بگیر
آرامتر سه ساله ی خود را بغل بگیر
گلبرگ های لاله کبودی ندیده بود
این دخترِ سه ساله یهودی ندیده بود
پا را گذاشت روی پرِ من پرم شکست
نوشید آب و کاسه ی آنهم سرم شکست
زنجیر را که بست النگوی من کشید
زنجیر را گشود به پهلوی من کشید
از لابه لای گیسوی من خار را بکِش
من خوردهام به در نوکِ مسمار را بکِش
خوردم زمین و دختر شامی نگاه کرد
بال و پرم که سوخت حرامی نگاه کرد
حتی به یک سلام محلم نمی دهند
این دختران شام محلم نمی دهند
اصلا صدا کنند مرا هم ، نمی روم
من جز به روی دوش عمویم نمی روم
عمه به گریه گفت که راضی نمی شود
با زخمهای آبله بازی نمی شود
دیدم که باز هدیه ای از خود گرفته بود
عمه برام جشن تولد گرفته بود
باید کشید پارچه از روی این طبق
بوی تنور می رسد از بوی این طبق
بابا رسیده پاره گلو روی دامنم
عمه چقدر ریخته مو روی دامنم
این هدیه خوب گریه ی ما را بلند کرد
این زخم چوب گریه ی ما را بلند کرد
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#حسن_لطفی (۹۶/۰۷/۰۱)
@ghafeleyeh_montazeran
🏴
تو که حرفی نزدی حرفِ من اما مانده
به دلم حسرت یک گفتنِ بابا مانده
نجمه افتاده زمین؛خواهرم افتاده زمین
فقط این بین عمو هست که تنها مانده
کمرم خورد زمین بعدِ علی و گفتم
قاسمم هست اگر روزِ مبادا مانده
دیر شد آمدنم قاتل تو طولش داد
حال بر گریهی من گرمِ تماشا مانده
سیزده مرتبه بر پیرهنت نیزه زدند
همه رفتند از این سینه و زهرا مانده
کاش میشد که بگویم به عمو می خندند
نقشِ یک نعل ولی رویِ لبت جا مانده
دشت پیداست که از این طرفِ سینه ی تو
نعل ها با تو چه کردند تنت وا مانده
می کشم بر سرِ دوشم سر و کتفت اما
نیمه ای از بدن توست که اینجا مانده
#قاسم_بن_الحسن_شهادت
#حسن_لطفی
@ghafeleyeh_montazeran
🏴
خدا کُنَد زِ لبت یک سلام هم باشد
وَ سایهات به سرم مُستدام هم باشد
بریز گیسویِ خود را به شانه های نسیم
که خوشتر است که ماهم تمام هم باشد
کم است اینهمه دشنامهای طولانی
که کوچه کوچه نگاهِ حرام هم باشد
گذشتن از گذرِ تنگِ کوچه ها سخت است
و سخت تر که در آن ازدحام هم باشد
فقط نه اینکه پُر از آشناست هر طرفم
کنیزِ خانه ی مان رویِ بام هم باشد
شبِ گذشته یتیمت به ضربِ زجر آمد
بلورِ خورده تَرَک بی دوام هم باشد
چه حال می شوی آن لحظهای که تنهایی
اگر که با تو سنان هم کلام هم باشد
خدا کُنَد سرِ طفلت نیاُفتد از نیزه
خدا کُنَد که سرش تا به شام هم باشد
لباس کهنه ی خود را برایم آوردند
میانِ کوفه کمی احترام هم باشد
دلم خوش است که با نیزهی تو می آیم
اگرچه فاصلهام یک دو گام هم باشد
#حضرت_زينب_س_در_مسير_كوفه_و_شام
#حسن_لطفی
@ghafeleyeh_montazeran
🏴
دعا كنید شب گریهآورش نرسد
و جانِ او به لبانِ مطهرش نرسد
هنوز هم كه جوادش نیامده از راه
دعا كنید نفسهای آخرش نرسد
بدون سرفهی خونین جگر نمیریزد
دعا كنید كه زخمی به حنجرش نرسد
هزار شكر كه معصومه با برادر نیست
وگرنه داشت دعایی كه خواهرش نرسد
چنان به رویِ زمین میخورَد قدم به قدم
گمان كنم كه به حجره به بسترش نرسد
نفسنفسزدنش سختتر شده ای داد
خداكند كه صدایش به مادرش نرسد
جوادش عاقبت آمد... گریز روضه رسید
پسر رسید كه روضه به آخرش نرسد....
#امام_رضا_ع_شهادت
#حسن_لطفی
@ghafeleyeh_montazeran
.
از آن نَفَس که دلم مَبتلایتان شده است
دو دیده منتظرِ خاکِ پایتان شده است
من آفریده شدم تا که بر تو گریه کنم
که سمتِ قبلهی من کربلایتان شده است
مسیح سینه زنِ خیمهی عزایِ تو است
که زنده از نَفَسِ کیمیایتان شده است
فضایِ روضهیتان زنده میکند ما را
چه گرم خیمهی دارالشفایتان شده است
به سنگِ تربت ما حَک کنید بعد از ما
که این قتیلِ غم روضههایتان شده است
مرا به کنج خرابه چه میشود ببرید
دلم هوایی بزمِ عزایتان شده است
#امام_حسین_ع_مناجات
#حسن_لطفی
@ghafeleyeh_montazeran
.ای برادر چه میکنی با خود
چند روزیست سرد و خاموشی
سر به زانو گرفتهای چندی
لبِ خود می گزی نمیجوشی
یک طرف حال و روزِ غمگینت
یک طرف نالههایِ مادرمان
ماندهام با حسین در این بِین
که چه خاکی کنیم بر سرمان
درد و دل کن دوباره و دریاب
خواهری را که جان به لب کردی
بَسکه در بینِ خواب لرزیدی
بَسکه در بینِ خواب تب کردی
مشت خود می فشاری و در اشک
چهرهای نا امید می بینم
چه شده در میانِ گیسویت
چند تاری سپید می بینم
دست بردار از دلم خواهر
که پُر از شعله و شراره شده
بعد داغی که آتشم زده است
دل نمانده که پاره پاره شده
روضهام روضههایِ یک کوچه است
کوچهای سرد و کوچهای تاریک
کوچهای سنگی و غبار آلود
کوچهای تنگ و کوچهای باریک
بارها گفته ام خدا نکند
راهِ یاسی به لاله چین بخورد
بارها گفته ام خدا نکند
که در آنجا کسی زمین بخورد
ولی ای وای بر سرم آمد
کوچه خالی زِ رفت و آمد شد
چادرِ مادرم به دستم بود
که در آن کوچه راهِ ما سد شد
بِینِ دیوارهایِ بی احساس
ازدحامِ حرامیان دیدم
پنجهها مُشت و دستها سنگین
پنجهای را در آسمان دیدم
قد کشیدم به رویِ پا اما
حیف دستش گذشت و از سرِ من
آسمان تار شد که مینالید
بِینِ گرد و غبار مادر من
چادرش را به سر کشید و به درد
تکیه بر شانهام به سختی داد
خواست مادر که خیزد از جایش
ولی اینبار هم زمین اُفتاد
دست بر خاک میکشید آرام
با دو چشمانِ تار چاره نداشت
چادرش را تکاندم و دیدم
گوش خونین و گوشواره نداشت
ناله ام بین خندهها گُم شد
جگرم در عزایِ چشمش بود
ردِ خونی به رویِ دیوار و
جایِ دستی به جای چشمش بود
#دوشنبه_های_حسنی
#حضرت_زهرا_س_مرثیه
#حسن_لطفی
@ghafeleyeh_montazeran
🌸
داریم به دل گرمیِ طوفانِ نجف را
داریم به لب مدحت سلطانِ نجف را
داریم به سر شوق پریشان نجف را
خوردیم فقط شُکرِ خدا نان نجف را
دل اولِ این شعر به ایوانِ نجف رفت
گفتیم همه فاطمه و جانِ نجف رفت
باید به درِ خانهی زهرا بنشینیم
تا لطف خدا را به تماشا بنشینیم
تا در خنک سایهی طوبی بنشینیم
تا ظِلِّ قیامت همه بالا بنشینیم
بوسیدنِ دستانِ شما واجب عینی است
تعظیم تو بر شیرِ خدا واجب عینی است
دستی که زده بوسه پیمبر فقط این است
آن دخترکی که شده مادر فقط این است
کفوی که شده معنی حیدر فقط این است
یاسی که شده قبلۀ قمصر فقط این است
خانم حرمی از تو در این سینه خدا ساخت
از نورِ شما یازده آئینه خدا ساخت
بالاتر از آن خط که نوشتند تو هستی
مدحی که نخواندند و نگفتند تو هستی
با نقطهیِ با ، نقطهیِ پیوند تو هستی
آئینه قَدیِ خداوند تو هستی
چیزی بِجُز از نورِ خداوند نداری
سوگند که ای آیِنه مانند نداری
بانو چه شگفت است هُبوتی که تو داری
قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری
یا جمع جلال و جبروتی که تو داری
صد رشته قنات است قنوتی که داری
با تیغ به تو تکیه کند شیرِ خداوند
ای خطبهیِ تو غیرتِ شمشیر خداوند
از روزِ ازل هر تپشت یادِ علی بود
نَبْضَت ، ضربانت ، نَفَسَت نادِ علی بود
این هشت فلک فاطمه آبادِ علی بود
خانم همهی حرفِ تو فریاد علی بود
از ریشهی آن چادر اگر ریشهی شیعه است
از خطبهی بُرَّندهات اندیشهی شیعه است
در سینه اگر آتشی از شور تو داریم
در دست اگر رأیتِ منصور تو داریم
ما چشم فقط جانبِ منشور تو داریم
دردیم چه غم ، نور علی نور تو داریم
از بارِشَت ای ابر ، پُر از لاله شد این باغ
از لطفِ نگاهِ تو چهل ساله شد این باغ
هر بادِ مخالف شده جوشن به تنِ ما
هر تیر توان داد به برخاستنِ ما
با ماست همیشه نفسِ بُت شکن ما
در سایهی زهراست تمامِ وطنِ ما
صائب چه خوش آورد زِ شرحِ جگرِ ما
"آسایش منزل نبُوَد در سفرِ ما"
یکروز از این ظلم گران هیچ نمانَد
از دشمن اسلام نشان هیچ نمانَد
از آلِ فلان آل فلان هیچ نمانَد
از حسرت این پیر و جوان هیچ نمانَد
یکروز از این دل پَرِ پرواز بسازیم
در خاکِ بقیع چار حرم باز بسازیم
گفتید که : سرگرمِ پریشانی خویشم
سرخوش زِ سبویِ غمِ پنهانی خویشم
شرمندهی جانان زِ گران جانی خویشم
دلبستهی یارانِ خراسانی خویشم
یاران خراسانیات امروز بگوشند
لب تر بکنی پایِ شما مرگ بنوشند
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_ولادت
#حسن_لطفی
@ghafeleyeh_montazeran