فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم کلیپ مسخرهبازیهاشون
چیه مثلا؟
هی این خط خطی میکنه هی اون دستشو میگیره؟
دو تا چلمن افتادن گیر هم🙄
تازه دستشم خط خطی کرده دخترهی شلخته😒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظر اقای فراستی درمورد کلیپ
مجله قلمــداران
🦋💔🦋💔🦋💔 🤝🎭🤝🎭🤝 🦋💔🦋💔 🤝🎭 💔 #به_جان_او #جان_نهم #ف_مقیمی #پروانه دیشب پس از مدتها عین زن و شوهرها تا کر
🦋💔🦋💔🦋💔
🤝🎭🤝🎭🤝
🦋💔🦋💔
🤝🎭
💔
#به_جان_او
#جان_دهم
#ف_مقیمی
#محسن
صولت را از دوران مدرسه میشناسم. همکلاسیام بود. اول با هم صنمی نداشتیم. یک روز آقاسرابی دیر کرد من و عزتی و محسن مرغی افتادیم به شلوغکاری. عزتی ادای حرف زدن آقاسرابی را در میآورد و من پای تخته قیافهاش را میکشیدم. یکی از ته کلاس گفت:«شکمشو گندهتر کن»
آمدم با تخته پاککن انحنای اول را پاک کنم که یکهو در باز شد. آقا سرابی تو آمد. همه پریدند پشت نیمکتشان اما من قفل کردم! عین مجسمه چسبیدم به تخته. جلو آمد. گفت:«باریکلا! این کیه کشیدی؟»
لالمونی گرفتم. گوشم را تا جاییکه میچرخید کشید. دادم درآمد. چندتا زد تو صورتم:«الان میبرمت دفتر. هنراتو رو کنی»
گفتم:«آقا ما نبودیم.. ما نکشیدیم.» داد زد:« پ کدوم خری کشیده؟»
صولت درآمد که من! سرابی گوشم را ول کرد. رفت سروقت او! گفت:« تو خیلی غلط کردی!»
هر دومان را برد دفتر. قشقرقی به پا کرد بیا و ببین! کلا از آن کولیها بود! زنگ زدند خانههامان! او که پدر نداشت ولی من یک فصل هم از بابا کتک خوردم.. زنگ که خورد پرسیدم: «چرا این کار و کردی؟» گفت:« نامردی بود ما بخندیم تو تاوون بدی»
گفتم:« خب خره اگر اخراجت میکردند چی؟» گفت:« گور بابای درس!»
آخرش هم درس و کتاب را گوربهگور کرد! مردود شد و قید مدرسه را زد! رفت پیش نصرتی کابینتسازی یاد بگیرد. به سال نکشید دلش را زد رفت سراغ کار دیگر! دست آخر هم یک بوتیک اجاره کرد. الان بالای ده سال است لباس زنانه میفروشد. مشتریهاش هم بفهمی نفهمی آدم حسابیاند. به حرف خودش کارش را بیشتر از زنش سیما دوست دارد. میگوید به زور چپاندنش توی پاچهام ولی از من بپرسی بهتر از سیما برایش نیست. تحمل یکی عین او کار حضرت فیل است.
تا در آسانسور بسته میشود گوشی را جواب میدهم: «الو...بابا صولت عجب سیریشی هستیا.. بهت میگم بیرونم»
صدایش را عین گوسفند میکند:«بههه..داش محسن! چیه بدبخت؟ باز زنت گوشمالیت داده؟»
قفل در ماشین را چک میکنم و میروم سمت حیاط:« حالا بنال بینم چی میگی؟»
وسط دهندره حرف میزند: «فردا رو ردیف کن بریم کندوان!»
یعنی سرو تهش را بزنی فقط دنبال خوشگذرانیاست.
«نه! باشه واسه یه وقت دیگه»
«چرا چیزی شده مگه؟»
قفل فرمان را میبندم:« این مدت زن و بچم خیلی تو خونه موندن میخوام کنارشون باشم شایدم بردمشون جایی!»
«یهو بگو از ترس زنت نمیای ختم کلام.»
لامصب نقطه ضعف من را خوب میشناسد! میداند بدم میآید کسی زنذلیل فرضم کند ولی من هم، آنقدرها پرت نیستم که ازش بازی بخورم:«آدم زن ذلیل باشه ولی عین تو هشت ماه بیزن نمونه »
کم نمیآورد که! مارموزتر از من است. میزند به در خنده:«اوسگل جان من نمیخوام برگرده والّا تا حالا صدمرتبه برگشته بود!»
پقی میخندم:«آره! تو که راست میگی!»
با یک خمیازه حرف را عوض میکند:« راسی چه مرگت شد از سگدونی لفت دادی؟»
نفس عمیقی میکشم. دروغ چرا! خوشم آمد از سوالش!
«همینجوری..دیگه نمیخوام تو این فازا باشم»
میپرسد:«چرا؟ با کسی تو گروپ بحثت شده؟ یا زنت آمارتو درآورده؟»
از ماشین پیاده میشوم :«هیچ کدوم! فقط دیگه حالم بهم میخوره از این چیزا»
میخندد:«لابد از یکی تو چت حامله شدی»
باصطلاح میخندم ولی باید از گریه صدا سگ دربیاورم.. دوباره یادم میافتد چقدر کثافتم.. تکیه میدهم به ماشین.
آه بلندی میکشد. نمیدانم شاید هم خمیازه بود. میگوید:«حالا واقعا نمیای؟»
دلم میخواهد ولی اگر قبول کنم باید قید آتشبس با پروانه را بزنم:« جون تو راه نداره وگرنه میدونی که من از خدامه.»
دوست ندارم بگویم زنم از تو خوشش نمیآید!
فوت میکند تو گوشی:« باشه داداش.. تو هم ما رو بلاک کن. سیما میگفت بعد من تنها میشیا»
لحنش عوض میشود: «محسن!»
«ها؟»
«خیلی تنها شدم جون تو»
جگرم برایش کباب میشود:«از خر شیطون پیاده شو برو دنبال زنت! قبول کن که..»
میپرد وسط حرفم:« باز من یه زری زدم تو قصه رو هندی کردی شاسکول؟ من بدون اون راحتترم. ای لعنت به اون ننم بیاد با این نسخهای که واسم پیچید»
«گوساله با ننهت چیکار داری؟»
بیحوصله میگوید: «هر وقت از ننهی تو گفتم زر بزن! کاری نری؟ شب خوش!»
به هم میریزم ولی وقتی میرسم بالا مجبورم خودم را به آن راه بزنم:«چه سرد شده هوا»
پروانه نگاهی طرفم میاندازد و لباسهای تا شده را میبرد توی اتاق پویا.
میپرسد:«چیکارت داشت این وقت شب؟»
پویا گوشهی هال ایستاده و مسواکش را میمالد به مبل. همینطور که از کنارش رد میشوم میگویم:«نمال بابا»
کاپشنم را پشت در اتاقمان آویزان میکنم.
پروانه دوباره از آن اتاق میپرسد:«نشنیدی؟»
بدم میآید از این مدل رفتارها! تو که از صولت خوشت نمیآید سینجیم کردنت چیست. بیحوصله جواب میدهم:«هیچی»
تو چارچوب غافلگیرم میکند:«هیچی؟!»
پویا از آن سر میآید و دامنش را میکشد:«خمین دندون بیده.. مامان خمین دندون»
سقم را تو میکشم:«اعصابش خورد بود زنگ زده بود درددل کنه!»
«مامااااان خمین دندون»
از کنارش رد میشوم و روی مبل مینشینم. ببین چقدر کینهی صولت را دارد که حواسش به این تولههویج نیست.
«بابا پروانه ببین این چی میگه! مخمون ترکید.»
پروانه دست پویا را از روی دامنش میکند و هولش میدهد:«اَه چیه بچه؟ یه بار گفتی شنیدم»
بچه گریه میکند. با ونگ ونگ خانه را میگذارد توی سرش.
پروانه با بد و بیراه از دستشویی خمیردندان میآورد و میمالد رو مسواکش:«بگیر!! دهنتم ببند نصفه شبی!»
کفرم درآمده است.. نگاه سر یک تلفن چه بساطی راه انداخته:«چرا اینطوری میکنی با بچه؟ خب داره هی بهت میگه محلش نمیدی!»
دست پویا را میگیرم و میبرمش دستشویی. کمکش میکنم مسواک بزند. اینطوری چشمم به او هم نمیافتد شر بپا کنم.
بچه را با مسخرهبازی میخندانم و میبرم تو اتاقش.
یکهو جیغ میزند:«نه پیس مامان ببر. اتاقم علوسک داله.دازم میگیله»
میگذارمش روی تخت:«خجالت بکش بچه! تو مردی مثلا! پ چطو روزا دازت نمیگیلن؟!»
با گریه بلند میشود:
«نه من میخوام پیس مامانی بخوابم!»
از اتاق نگاهی میاندازم به هال. پروانه روی مبل نشسته و دستش را گذاشته روی پیشانی.
برا اینکه حال و هوا را عوض کنم میگویم:
«تحویل بگیر! بچت تو رو از ما گرفت!»
اما هنوز خانم سگرمههاش تو هم است. بچه را بغل میگیرم و میروم طرفش. حتی سرش را بالا نمیگیرد ما را ببیند.
خودم را به خریت میزنم:« چیزی شده؟ چرا یهو رفتی تو خودت؟»
دستش را از پیشانی برمیدارد و میایستد:«هیچی! سرم درد گرفت از دست این بچه!»
پویا را برمیدارد میرود تو اتاق خوابمان.
دنبالش راه میافتم:«بچهست دیگه! حالیش نیس که»
پویا را کنار خودش جا میدهد و میرود زیر پتو:
«جلو خودش دفاع نکن! شب بخیر!»
از سردی و بیمهری لحنش خیلی عصبی شدهام.
پوزخند میزنم:« یعنی برم تو هال؟»
یکدفعه حالت صورتش نرم میشود و مینشیند:«هال چرا؟ سه تایی جا میشیم»
پویا را کنار دیوار میفرستد و خودش وسط میخوابد.
مینشینم روی تخت:«اینطور که درست نیس! باید جای این کرهبزو سوا کنیم.»
پویا همانطور ک دمر خوابیده گردنش را بالا میکشد:«من فگط پیس مامانم میخوابم»
میروم زیر پتوی مشترک و دراز میکشم:«حالا نه اینته خیلی باهم میسازید! بتاب بابا..بتاب»
دیگر کسی حرف نمیزند. دستم را میگذارم روی پیشانی. از خر درونم راضیم که شبم را به فنا نداد. اگر افسار را میدادم دست سگم خون و خونریزی میشد و همه جر میخوردیم! بیچاره صولت! یقین الان لش کرده روی کاناپه پشت هم نجسی میخورد و سیگار دود میکند.
«محسن؟!»
«هوم»
«داشتی از صولت میگفتی»
نخیر! این زنه تا ته و توی حرفهای من و صولت را در نیاورد ول کن معامله نیست!
خوابآلود و بیمیل میگویم:«گفتم که! دلش گرفته بود»
پوزخند میزند:«اونوخت که داش زنشو دق میداد باید فکر این روزاشو میکرد. هیشوقت اشکای سیما یادم نمیره!»
خوشم نمیآید کسی پشت صولت حرف بزند! صولت هم برای خودش دلایلی دارد! خب زنش را دوست ندارد! بدبخت دلش پیش شیرین بود که سیما را نسخه پیچ تحویلش دادند!
دستم را از پیشانی برمیدارم و میچرخم سمتش:«ببین پری ما که تو زندگیشون نبودیم! زنا همیشه با گریه و ننه من غریبم بازی خودشونو محق نشون میدن.»
الکی میگویم:«بیا بشین پای حرف اون صولت مادر مرده تا ببینی چه دل پری از زنش داره.»
پروانه با فک فشرده میگوید:« من چندشم میشه نگاش کنم چه برسه به اینکه پای درد دلش بشینم! محسن جان فک نکن چون رفیقته باید چشتو رو واقعیت ببندی. صولت یه مرد زنباز و بد چشمه! سیما قسم میخورد چند بار زن آورده خونه»
صولت اهل هر غلطی باشد زن نمیبرَد خانه.
«سیما گه خورد با جد و آبادش! اگه بقول خودش صولت زن بازه پس چرا التماسش میکرد باهاش زندگی کنه؟!»
پروانه با چشمهای درشت نیمخیز میشود:
«کییییی؟ سیمااا؟ اینا رو خود صولت بهت گفته؟ هه! تو چقدر سادهای»
با عصبانیت مینشینم. از این بحث خوشم نمیآید!
صولت خط قرمز من است. بدون اینکه نگاهش کنم با اخم و تخم انگشت اشارهام را تکان میدهم:«ببین پری! یه کلوم ختم کلوم! با من راجب صولت تو این خونه حرف نزن. من اعصاب این خاله زنک بازیا رو ندارم. صولت هرکیه هر غلطی کرده رفیق منه. منم خوشم نمیاد وختی خودش نیست راجبش چرت و پرت بشنوم.»
اصلاً انگار به ما خوشی نیامده. این زنه دنبال شر میگردد. آخر تو را چه به صولت؟!
براق میشود توی چشمم:«کاش منم برات اندازهی اون ارزش داشتم و بهم تعصب داشتی. ببخشید! این چرت و پرتایی که شنیدی فقط نظرم بود. شب خوش!»
پشت میکند و پتو را تا بالای گردن روی خودش میکشد. پوفی میکشم:«پروانه تو رو خدا باز شروع نکن. خب تو خوشت میاد من هی به پریسا تهمت بزنم و ازش بد بگم؟!»
بر میگردد:«پریسا خواهر منه محسن! تو داری رابطهی خویشاوندی رو با دوستی مقایسه میکنی؟ بعدشم بخدا اگر خواهر من بد باشه ازش دفاع نمیکنم. خودمم بهش تذکر میدم.»
«صولتم عین برادر منه! بعدشم تو از کجا میدونی من بدیهاشو بهش تذکر نمیدم؟»
تا کم میآورد پشت میکند:«بقول خودت اصلاً نباید حرفشو میزدم. من باید خیلی وقت پیشا میفهمیدم صولت واسه تو چه جایگاهی داره. شب بخیر.»
دراز میکشم و بغلش میکنم:«اینقد حسود نباش خانوم من! کی میخوای بفهمی تو زندگی هیشکی واسه من تو نمیشه»
شانه بالا میاندازد.
نفسم را بیرون میدهم:«باشه مسخره کن! ولی پروانه خانوم اگر تو برام مهم نبودی هرگز رفیقمو تو اون شرایط داغون ول نمیکردم بچسبم به تو. بدبخت زنگ زده بود فردا یه سر برم پیشش آرومش کنم ولی من گفتم میخوام پیش پری خشگلم باشم. میدونم الان کلی هم ازم ناراحته ولی فدا یه تار موت!»
این زبان چه کارها که نمیکند! برمیگردد طرفم. انشاءالله که اینسری فرعی نمیرود و همینطرفی میخوابد!
«واقعا؟»
نوک بینی استخوانیاش را میکشم:«جون تو!»
نیشش باز میشود.
کاش از صولت متنفر نبود! آنوقت فردا همه با هم میرفتیم هواخوری و به ریش دنیا میخندیدیم! خدا را چه دیدی شاید پری حرف میزد و صولت از خر شیطان پیاده میشد سیما را برمیگرداند. آه میکشم:« ولی دلم براش خیلی میسوزه پری! راستشو بخوای منم حرفتو قبول دارم! سیما زن خوبیه. صولت نباید باش بد تا میکرد. ولی ملومه خودشم مثل سگ پشیمونه.. میگم شاید الان بشه با نصیحت سر عقل آوردش!»
چشم و ابرو میآید: «صولتی که من میشناسم آدم بشو نیست!»
اینبار جای اینکه قاتی کنم حرفهای دلم را یکسره میزنم:«بخدا اونطور که تو فک میکنی نیست. درسته خیلی اخلاقای گهی داره ولی ذاتش خوبه پری. اینقد تحت تأثیر حرفای بابام نباش. اون از همون اولشم از اون خوشش نمیومد. ولی صولت به گردن من زیاد حق داره. خیلی نامردیه الان که بم احتیاج داره پشتشو خالی کنم. امشب اومدم بهش بگم بیا فردا با زن و بچم بریم بیرون ولی بعد گفتم شاید تو دوست نداشته باشی»
تا چشم و چالش تغییر میکند محکمکاری میکنم:«البته خودش خیلی شعورش بالاست. تا بش گفتم فردا در خدمت خانومم هستم گفت دمت گرم اصلشم همینه! به زنت برس که اولویت، خونوادهس»
ابرو بالا میاندازد:«خب پس دیگه چرا ناراحتی؟ ازت دلخور نیست.»
پلک میزنم:«دلخوره! من رفیقمو میشناسم. نه بخاطر اینکه شما رو ترجیح دادم بهشا نه! از اینک تو ناخوشی کنارش نیستم.»
پروانه نفسش را بیرون میدهد:«مگه کاری ازت برمیاد؟»
دیگر توی لحنش نفرت نیست. انگار نرم شده. خودم را میزنم به بیتفاوتی:«چمیدونم! ول کن بابا! اینا رو گفتم تا بت بگم اینقدر به آدمای دور و بر من حساس نباش! من هیشکی رو اندازهی شما نمیخوام»
پری نرمتر و نرمتر میشود:«ببخشید دس خودم نیست. به این آدم حساسم»
با پوزخند سرم را تکان میدهم:«تو مجردی از ترس بابامون بایست یواشکی رفاقت میکردیم الانم از ترس زنمون! انگار رفیق برا ما خار داره .. باشه تو هم به ما زور بگو»
به پشت میخوابم و دست به سینه نگاه میکنم به سقف.
ولی کاملاً حواسم به سایهی اوست.
«من مشکلی با رفاقت تو ندارم محسن فقط بنظرم صولت رفیق خوبی نیست. شاید خیلی جاها بهت خدمت کرده باشه ولی آدم درست وحسابیای نیست. من میترسم خدای نکرده روت تاثیر بد بذاره.»
معلوم است حاجی خوب ذهن او را ساخته!
سرم را میچرخانم طرفش. زل میزنم به چشمهای نگرانش:
«پری! آخه مگه من بچهم که رفیق ناباب روم اثر بذاره؟ آقا نهایت خلاف صولت سیگار و مشروبه! خودت کلاتو قاضی کن! تو این چند سال اینا رو دست من دیدی؟»
میگوید :«نه!»
«خدا خیرت بده! پس دیگه نگران چیای؟»
چیزی نمیگوید. یعنی اصلاً چیزی ندارد که بگوید! حالا که به مرادم رسیدم چشمها را هم میگذارم. دست میاندازد دور گردنم و با لالهی گوشم ور میرود:«میخوای بخوابی؟»
از لحنش معلوم است دنبال چی است. عزا میگیرم.. من که عرضه ندارم شریک خوبی برایش باشم! خدا میداند بعد از هر رابطه چقدر از ضعف خودم خجالت میکشم.
روی رفتن به دکتر هم که ندارم! بروم بگویم مثلا چه؟
با آنکه خواب از سرم پریده پشت میکنم بهش و خوابآلود میگویم:«اوهوم..خیلی خستم»
بوسهی پروانه پشت گردنم مینشیند:«خوب بخوابی عزیزم..»
بغضم را قورت میدهم:«تو هم همینطور»
ادامه دارد..
🚫کپی حرام است!🚫💔
🤝🎭
🦋💔🦋💔
🤝🎭🤝🎭🤝
🦋💔🦋💔🦋💔
4_229617150736729664.mp3
4.3M
#ای_عاشقان😍
عید بندگیتون، عید اطاعتتون مبااااااااارک
چرا ایتا نظر سنجی نداره؟🤔
الان من چجوری جواب این دوتا گزینه رو ازتون بگیرم؟
۱.مقیمی بسه دیگه گیف نفرست
۲.خیلی باحاله ادامه بده
۳.برو خجالت بکش. توبه کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قیافهی مدیر ایتا بعد از ارسال این گیفها تو عید مذهبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قیافهی مامانم وقتی ایتاشو وا میکنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونایی که عین خودمند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامانم وقتی میبینه هنوز گیفا سر جاشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونایی که فقط نگاه میکنند و هیچ نظری ندارن
مجله قلمــداران
#ای_عاشقان😍 عید بندگیتون، عید اطاعتتون مبااااااااارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونایی که پشت سرم میگفتن مقیمی یه ریگی تو کفششه
امروز براتون یه شگفتانهی خاطرهطور دارم
کیا دلشون میخواد یه پارت از برگزیده بخونند که مرتبط با عید امروزه؟😉