.
به گمان من در #خاورمیانه هرچقدر که #مردم به زندگی چسبیدهاند و دارند برای حراستش تا پای جان میجنگند، #اهل_هنر و #نویسنده و #روشنفکرش مردهاند و دارند در زل آفتاب میپوسند. وجودهایی خودباخته و پوشالی که آنقدر بیچاره و حقیرند که حتا توان دفاع کلامی از #حیثیت خودشان را هم ندارند. اگر پیگیر رفتار و گفتار اهل هنر این جغرافیا باشید، خواهید دریافت که #اسرائیل پیش از خاک #فلسطین ذهن #مُثقّفین این ملتها را #اشغال کرده است و عقل و عاطفهشان را به یغما برده. پس از آخرین صداهای غیرتمند بازمانده از میانههای سدهی میلادی گذشته، آنچه سربرآورد، مشتی موجود بیوجود بود که چشمانشان به دستان مجامع ضد صلح و انسانیت #اروپا و #آمریکا بود تا افاضات صدمن یک غاز آنها را در دفاتر سراسر پوچ شعر و داستان و... ببیند و تندیس بیعرضگی در کفشان بگذارند. این مردان و زنان #سانتیمانتال مفلوک، کشته شدن هزاران هزار کودک و زن و پیر و جوان خود را در خانه نادیده گرفتند اما با ریخته شدن خون از دماغ #سروران_اروپایی ماتم گرفتند و شعر و گل تقدیم کردند. #سکوت از سر #بزدلی ویژگی اهل هنر این دوران #خاورمیانه است که آیندگان از آن داستانها خواهند گفت. لطفا جمع ببندید؛ کشتههای #فلسطین را با #سوریها و #عراقیها و #افغانیها و #یمنیان، و مقایسه کنید با آنچه که آمار #هولوکاست است. چند برابر شد؟ حالا ببینید آنان چه کردند برای کشتههایشان و ما چه کردیم و چه میکنیم! و آیا قرار است چندبرابر کشته بدهیم تا مگر رگ غیرتمان بجنبد و تکانی بخوریم و فریاد بزنیم این همه نامردمی و جنایت را؟ البته که بر اهل تامل پوشیده نیست که آنان با کدام شعبده مُهر زدند بر دهانها و چشمها، و این چنین به لالمانی وادار کردند ما را؛ از راه غلبهی فکری و فرهنگی، و نفوذ دادن اندیشههای مروج #مواجهه_رمانتیک با همهی پدیدههای عالم! ولی چه کسی است از ما که بپذیرد #سانتیمانتالیزم برآمده از مطالعهی آثار ادبی مزورانه و تماشای فیلمهای متظاهرانه غربیها نمیتواند صلح و سلام را برای ما و یا هر ملت دیگری تضمین کند در بزنگاههای بزرگ؟ انان خود اینگونه نیستند، پس روا نیست ما باشیم. واقعیت جهان #تلختر از اندیشههای نازک ماست؛ بسیار تلختر. یک جفت گوش شنوا و یک جفت چشم بینا اگر داشته باشیم، شواهد از در و دیوار میبارد... سخنان این روزهای صاحبان دولتهای مدرن غرب علیه #غزه _بزرگترین زندان دنیا _ و محبوسان جانبهلب رسیدهاش را خوب گوش کنید و اقداماتشان را تماشا کنید...
اما بیتردید خواهند رسید راویان این احوال؛ چنانکه #فردوسی و #آوینی، و چنانکه #غسان_کنفانی و #محمود_درویش و...
#علی_اصغر_عزتی_پاک
نویسندهها مادر کلمات هستند. همیشه فکر و ذهنشان پر است از کلمههای قد و نیم قد، که یا دارند از سر و کول هم بالا میروند یا مرتب و منظم کنار هم نشستهاند و زل زدهاند به صفحه تا بپرند توش. توی خواب و بیداری، موقع کار و تفریح، وسط کشمکش و آرامش، قبل از هر کنشی، نویسنده به کلمهها فکر میکند. اینکه چطور میشود کلمه ها را نشاند روی نمودار سینوسی زندگی و چیزی نوشت؛ داستان و یا جملهای حتی! جوری که بشود رویش حساب کرد و چند صباحی بار سنگین روی شانهها را به دوشش گذاشت!
دیروز عکس یک نوزاد هفت روزه توی صفحهها دست به دست میشد. نوزادی که مادرش او را اولین روز هفتهی پیش به دنیا آورده بود! اول نموداری که سینوسش خیلی زود به عطف رسیده بود! کودک، معصوم بود و معصوم کلمهای مقدس بود! هفت روز عطش و آتش و دود روی شانههای کودک معصوم سنگینی کرد و در آخر...
من یک شاگرد نویسندهام. تمام روزهای هفتهی پیش، کلمهها توی ذهنم بُغ کردند و خاموش نشستند یک گوشه. صدای ماشه و موشک آنقدر بلند بود که فریادم به گوش هیچکدام نمیرسید. گاهی که پر میشدم، بعضیهایشان از چشمم سرریز میشدند و دفترم را خیس میکردند.
تا لحظهای که عکس این کودک هفت روزه به چشمم خورد! و بعد خبر یک کودک سه ساله به گوشم و بعد یک کودک نه ماهه و...
کلمه ها قد علم کردند! قصه شدند و ریختند و گریختند.
چشم بر هم زدم، شمارش رسید به ۶۱۴.
۶۱۴ نفس مقدس بریده شده روی تن زمین!
۶۱۴ مادر داغدیده، به وقت خونآلودترین آغوش!
۶۱۴ پدر شرمنده، به وقت نالهی ضعیف العطش !
۶۱۴، هیچوقت انقدر دردناک نبوده و هیچوقت انقدر آدم را یاد چیزی ننداخته که الان!
آدم همینجوری هم که چشمش به ششِ ۶۱۴ میافتد، دلهره میگیرد. چه برسد به اینکه پشتبندش، حرف از تشنگی و شهادت و اسارت باشد!
کلمهها باز کز میکنند یک گوشه. من فقط دارم به مادرِ نوزاد هفت روزه فکر میکنم. خدا کند روی پیرهن خاکیاش، رد شیر نمانده باشد!
🖌 مهدیه صالحی
#دلدل_زدنهای_یک_شاگردنویسنده
#بأی_ذنبٍ_قُتلتْ
#غزه
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توی چشمهایم نگاه می کنی. به چشمهای معصومت نگاه می کنم، به رنگ ترسی که پاشیده روی آن.
به صدای ناله ای که نا ندارد.
به دهانی که مزه خاک می دهد.
به نیمی از صورتت که تمییز مانده.
فکر می کنم،همینجا نقطه اتصالت به آغوش مادر بوده.
نگاه می کنم، به لرزش دست هایی که به سویم دراز کردی.به انگشتانی که رنگ خاک و خون گرفته.
خونی که روی موهایت دلمه بسته، آخرین قطرات وجود مادرت بوده ؟
چه کسی می تواند این درد فراق را برایت قابل تحمل کند؟
چه کسی این مصیبت عظیم را برایت جبران می کند؟
چه کسی می تواند غم دل تو را تسکین دهد؟
با کدام دست نوازشگری می توان روح زخم خورده ات را نوازش داد؟
چه دلنشین آرام می شوی با کلام خدا !
انگار لالایی هر شبت بوده،
توی بی آرامی های شبانه توی آغوش مادر.
🖊 انسیه شکوهی
#غزه
#چشمهای_معصوم
#لالایی_مادرانه
دستم بستهاست خدا..
فقط لبم تکان میخورد به دعا
خودت گفتی لب که به دعا بجنبد، دستهای بزرگ تو گره وا میکند..
الهی ، جان بیارزشی داریم که دور افتاده از زمین غزه..
وگرنه صدبار فدای مظلومیت مردمش میکردیم.
تو را به جانهای به ناحق گرفتهشده قسمت میدهم؛ آتش این شیاطین انس را برگردان به خودشان!
الهی، تو را قسم به قطرههای از دهان درآمدهی زنبورهای عسل، آتش را بر کودکان مظلوم غزه گلستان کن..
#غزه
#طوفانالاقصی
#شبآتشبار
#اسراییلحرامزاده
🔻تشییع پیکر مطهر شهید مدافع حرم سردار مهندس پناه تقی زاده
🔹سه شنبه ۱۴ آذر ماه ۱۴۰۲ از ساعت ۱۰صبح
🔹از میدان شهدای باغ فیض - خیابان ۲۲بهمن به سمت آستان مقدس امامزادگان سیدجعفر و سیده حمیده خاتون
#طوفان_الأقصى #حزب_الله
#مقاومت #فلسطین #غزه
#شهدای_ایرانی_الأقصى
🇮🇷
بساط افطار را جور میکردم تا وقتی بچهها رسیدند خودشان بچینند سر سفره.
زنگ خانه زده شد، یکی یکی آمدند.
آبجوش زعفرانی را ریختم توی استکانهای بلور، کنارش خرمای تزئین شده با پودر نارگیل و کنجد گذاشتم.
زینب آستینها را بالا زد و آمد کنار کابینت. «مامانجون سفره رو بدین پهن کنم»
اشاره کردم به کشو:«دورت بگردم عزیزم. کشوی اوله»
سفرهی گلدار را پهن کرد، بشقابها و قاشقها را چید.
غذا را بردیم سر سفره.
زمزمهها شروع شد: "کفگیرو میدی؟ ... یواش بخور میپره تو گلوت... یه لیوان دوغ برام بریز...دو تا قاشق بیار."
صدای انداختن یخ توی لیوان، جیرینگ جیرینگ قاشق و بشقاب، سرکشیدن دوغ ترش و گازدار، مزمزهی خورشت آلو با طعم ملس ربّ انار، قرچ قرچ گاز زدن تربچههای نقلی و پیازچههای تند و تیز، همه و همه دلپذیر بود.
وقتی سعید، سینی پر از چاییهای خوشرنگ را آورد صدای خنده بلندشد:" دمت گرم ....چه به موقع."
مردها که خسته بودند، لم دادند روی مبل. دخترها زولبیا بامیه را دور گرفتند و میوهها را چیدند.
تلویزیون را روشن کردم اخبار، غزه را پخش میکرد. دوربین رفت روی جمعیت کاسه به دست و منتظر غذا .
ناگهان انفجار آنها را از هم پاشید. ولوله بپاشد. عدهای روی زمین ریختند.
گزارشگر دوربین را روی دو کودک که زیر درختی افتاده بودند، زوم کرد. جان داده بودند. مادری بالای سرشان ضجه میزد.
بغض چنبره زد توی گلویم. چشم چرخاندم دور اتاق. مهمانها سرشان توی گوشیها بود، یا گرم صحبت بودند.
پا تند کردم سمت آشپزخانه، تکیه دادم به کابینت. ظرفها را شسته و دسته کرده بودند. استکانهای براق توی سینی آماده و چیده بود.
هندوانه را از توی یخچال درآوردم . گذاشتم توی سینی. چاقو را به دلش نزدیک کردم. اشک سُر خورد روی گونههایم.
دوباره گذاشتم سر جایش.
یک مشت آب زدم به صورتم. برگشتم سمت اتاق.
✍ صدیقه هویدا
#غزه
#طوفانالاحرار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما دهه شصتیها با فیلمهای هنرمند آلمانی «دیدی» کلی خاطره داریم. هر وقت تلویزیون شبهای عید دیدی پخش میکرد بست مینشستیم پای شبکه و از خنده ولو میشدیم کف اتاق. حالا دیدی که عمری با فیلمهای فکاهی و کمدی شناخته میشد برای مظلومیت غزه اینچنین شعر میخواند. این روزها قلب آدم میلرزد از شجاعت و بیداریای که بین مردم جهان شیوع گرفته. و اینجاست که میفهمی عاقبت بهخیری فقط مختص مسلمانها نیست. هر انسانی با هر عقیدهای میتواند به اذن خدا عاقبت به خیر بشود.
#تماشا_کنید
#بیداری_انسانی
#غزه
#پیش_به_سوی_ظهور
#امام_زمان_منتظر_بیداری_ماست
https://eitaa.com/ghalamdaraan
https://t.me/zemzemehdeltangi