#روزنوشت
#برکت_جماعت
خانوادهها یکی یکی میآیند
اینکه #پدر و #مادر و #فرزندان با هم آمدهاند،
حس خوبی دارد
اینکه همهی اعضای خانواده جمعند
حال و هوای متفاوتی دارد
اگرچه ذیل عنوان #کانون_مادران_مشهدی
دعوت شده باشند!
بچهها به مربیان واگذار میشوند تا بروند و دورهمی بازی کنند و بدوند و شاد باشند
و والدین گرد هم میآیند
تا بدانند قرار است چه اتفاقی بیفتد.
طرح معرفی میشود اهمیت و ضرورت کار را برایشان میگوییم و جلسه خودمانی و بیکلیشه جلو میرود،
از آنجا که قرار است پدرها و مادرها در کنار فرزندانشان کتابخوان بشوند،
کتاب هم معرفی میکنیم،
در اولین گردهمایی، کتاب خوب #تنها_گریه_کن نصیب و روزی جلسه میشود.
بعد پدرها میروند که در کارگاه بازی مشغول شوند و مادرها میمانند تا حرف بزنیم،
هرکسی خودش را معرفی میکند
و میگوید که چرا آمده است،
مادرهایی که از نقاط مختلف شهر آمدهاند،
پر از دغدغه پر از نیاز،
پر از هدفهای بزرگ و کوچک،
چقدر خوشحالند که پدرها هم همراهیشان کردهاند و برایشان برنامه چیده شده است.
برخی از مادرها دلتنگند، دلگیرند، خستهاند
ازینکه جامعه فرزندآوری آنها را نمیپسندد،
ازینکه حمایت نمیشوند
ازینکه آنقدر تنهایی گرفتار زندگی شدهاند
که به کارهای شخصی نمیرسند،
برخی چهرهها پر از گلایه است
و برخی حس میکنند حقشان خورده شده است
و مزیت این جمع شدنها به همینهاست
به اینکه دغدغههایت را به اشتراک بگذاری
به اینکه آنچه فکر میکنی رنج است،
روی دایره بریزی و بعد ببینی دیگرانی هستند
که از همان چیزی که تو #رنج نامیدهای،
سکوی #پرش و ایجاد #نشاط ساختهاند،
و تو نیز همراه با جمع بگردی و راهحل پیدا کنی
و راه پیشرو را هموارتر کنی
دست خدا یقینا با جماعت است
به این معنای عمیق هربار که
عدهای جمع میشوند و هدفگذاری درستی دارند،
شهادت میدهم.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#8_march
#international_women_day
#هشتم_مارس
#روز_جهانی_زنان
زنی در تاریخ بشریت وجود دارد که به ویژگیهای خاصش معروف است، همسری و مادری را با موفقیت گذرانده است اهل بخشیدن به دیگران است ، شخصیت او آنقدر متعادل و سالم است که هیچ عقدهای در وجودش نیست، حتی از لباس عروسیاش برای دیگران میگذرد، اهل گذشت و فداکاری است و چیزی برای خودش نمیخواهد، شجاع است و در مقابل ظلم با جانش و همسرش و فرزندانش میایستد، عزت نفسش مثال زدنیست، قدرت وجودی دارد، اگر تظلم خواهی میکند برای دیگران است و برای خودش از دنیا چیزی نمیخواهد.
چنین زنی یک اسطوره است ، کسی که میتوان به او تکیه کرد و با اطمینان خاطر برای شبیه شدن به او و رسیدن به سلامت نقس و اعتدال شخصیت و آرامش و رضایتمندی او ، همهی عمر تلاش کرد، هر عقل سلیمی اگر او را بشناسد شهادت میدهد که اگر قرار باشد یک روز به نام روز زنان ثبت شود، یقینا روزی خواهد بود که به او منتسب باشد.
اما قصه 8 مارس قصه دیگریست، قصه مبارزه با ظلم نسبت به زنان، قصه مطالبه برابری و مساوات بین زن و مرد، قصه مطالبه حقوق زنان کارگر، قصه رساندن زن به همه حقوق اجتماعی و سیاسی و فرهنگیاش...چیزی که غرب از زن گرفته بود و با زور اجتماعات زنان و اعتراضات تاریخی بخش کوچکی از آن حاصل شد.
حالا 8 مارس را گذاشتهاند که روز جهانی زن باشد روزی که زنان هالیوودی و بالیوودی و اقسام دیگرشان آن را جشن میگیرند و تکریم میکنند، زنانی که نه آزادمنشی آن زن را دارند نه شجاعتش نه سلامت نفسش نه آرامش درونیاش و نه هیچ وجهشبه دیگری را، و اتفاقا عاقبت خیلیهایشان را که بخوانید به خودکشی و اتفاقات بدتر از آن ختم شده و میشود و هیچکدام حتی مرتبهای از رضایتمندی در زندگی را تجربه نکردهاند.
آنها 8 مارس را روز جهانی زن نامیدهاند، باشد، برای خودشان عیبی ندارد، اما من و ما چرا این روز را به هم تبریک میگوییم و برای هم گل و آهنگ ارسال میکنیم؟! ما چرا از بهترین داشتهی خود عقبنشینی میکنیم و به این نامگذاری بدون مسما دامن میزنیم؟
مراقب آنچه داریم باشیم، نیاید روزی که همین را هم بگیرند و آنچه میخواهند جایگزین کنند،
یک جایگزینی پوشالی و بدون اصالت...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#روزنوشت
#دخترانه
مدتیست پیگیر دورهمی هستند که به دلایل مختلف جواب سربالا میدادم اما بعد از مدتها ضرورتش ایجاد شد و پذیرفتم!
پیشنهاد و خواسته خودشان بود که در بوستان قرار بگذاریم و استقبال کردم چون دوسال قبل با همین قرارهای بوستانی روابطمان شکل گرفت و محکم شد و جهت پیدا کرد،
قرار میشود زمان را من تعیین کنم و بالاخره جور میشود و به یکی خبر میدهم او خودش بقیه را خبر میکند،
مدت زیادیست که با هم نبودهایم، شوق من برای دیدنشان برای با هم بودن، اگر بیشتر از آنها نباشد، کمتر نیست،
قرارمان قدم زدن است اما با خودم فکر میکنم بعد ازین همه وقت، در قدم زدن دسته جمعی نمیشود از حال تکتک شان باخبر شوم، نمیشود چشم در چشم شویم، نمیشود روبرویشان بنشینم و نگاهشان کنم و حال دلشان را بپرسم،
زیرانداز را برمیدارم، فلاسک را چای میکنم لیوان ها را میچینم،بسته بدمينتون را برمیدارم، سر راه شکلات همیشگیمان _بایکیت_ را میخرم و در یک ظرف صورتی خالخالی میریزم که دخترانهتر باشد،
مثل همیشه خودم را زودتر میرسانم تا حتی اولین نفر قبل از من نیاید،
دخترها یکی یکی میرسند و کمک میکنند تا زیرانداز را پهن کنیم و بساط چای را بچینیم و آخرین نفر دخترک همیشه شرور است که مدت زیادی نبوده است و بچهها از دیدنش متعجب میشوند،
گزینهی نشستن آنها را هم خوشحال کرده است، حالا دور هم نشستهایم و گل میگوییم و گل میخندیم و حال همهمان خوب است، بچهها تلاش میکنند باز سوالپیچم کنند، دوستانه مساله را میپیچانم و به سمت بحث کتاب و مطالعه میرویم، بعد که احوال مطالعاتشان را میپرسم وقت بازی میرسد، برای بدمينتون باد زیاد است و نمیشود، وسطی را راه میاندازیم و حسابی خوش میگذرد، وسط بازی دو پسر نوجوان با جعبههای جوجه رنگی میرسند و دخترها جیغزنان دور جعبهها جمع میشوند،
چشمهایشان برق میزند اما اجازه ندارند بخرند، چندتای شان زنگ میزنند اجازه میگیرند، چندنفر میترسند و حاضر نیستند دست بزنند، برایشان چندتا برمیدارم آنهایی که میترسند جیغ میکشند، جوجه ها را روی فرش میگذارم دخترها را مینشانم و آنها که میترسند مجبورشان میکنم یواش یواش دست بزنند و جوجه را نوازش کنند،
کم کم عادت میکنند جز دختر "مسئولیتپذیر" که تا آخرین لحظه حاضر نمیشود تجربه کند و چندشش میشود،
حالا دیگر صدای بلندگوی مسجد میآید و نزدیک اذان است، جمع میکنیم و جوجه ها را داخل ظرف و پلاستیک برایشان میگذارم و چندتایی پیاده و چندتایی را سوار ماشین میکنم و تا مسجد میرویم، بچه ها تاریخ قرار بعدی را میپرسند، قولی نمیدهم،
این دورهمی هم تمام میشود و همین که حال بچهها خوب است برایم کفایت میکند .
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#به_وقت_بهار
گلدانها به شکل جنونآمیزی
"بهارزده" شدهاند!
آنها آمدن بهار را میفهمند
خیلی زودتر از ما خیلی بیشتر از ما،
آنقدر شتابزده و مستمر دارند گل میدهند و قد میکشند که به گرد تماشایشان نمیرسم
گلدان "قاشقی" که قلمهی چندساله است و تابحال گل نکرده بود
حالا "اهلیت" شکوفا شدن پیدا کرده است، امروز جوانههایش را دیدم
دیدم که ساقه ظریفی
سری توی سرها درآورده
و چند جوانه کوچک با خودش دارد.
"گهوارههای موسی" پر از گل هستند،
شکوفههای سفید
از داخل گهواره سربرآوردهاند
و محجوبانه سلام میکنند،
و "شمعدانی" ها... مجنونتر از همیشه،
قدبلندتر شدهاند
و همهی ساقههایشان غنچه کردهاند،
غنچههای قرمز و نارنجی و ارغوانی...
قلمه "سانسوریا" حالا تبدیل به یک گلدان پر از برگ شده است و گلهای دیگر نیز شادابتر و سبزتر از همیشهاند،
اینجا همان طاقچهی همیشگیست
اما #به_وقت_بهار،
و "بهار حرف کمی نیست"
اگر از گلها جا نمانیم
و تصمیمی برای شکوفا شدن
در وجودمان جوانه زده باشد...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#عیدانه
#سهم_20هزارتومانی
همراهان ارجمند
در تلاقی عید بزرگ #نیمه_شعبان با #عید_نوروز قرار است به لطف خداوند،
برای 50 خانواده نیازمند #شیرینی و #شکلات تهیه شود و به فرزندانشان #عیدی تعلق بگیرد،
خانوادههایی که مثل ما امکان خرید لباس و شیرینی و اقلام عیدانه را ندارند و فرزندانشان طعم عیدی را نمیچشند.
برای این کار نیاز به 500 سهم 20 هزارتومانی است که حدود 300 سهم تأمین شده و 200 سهم مانده است،
در روزهای پایانی سال که سرمان گرم رتق و فتق زندگی و خریدهای جورواجور است، سهمی و صدقهای کنار بگذاریم تا شادی برای دیگران هم باشد.
شما چند سهم را به عهده میگیرید تا کار زودتر به انجام برسد؟
@ghalamzann
#موقعیت_مهدی
#یک_عاشقانه_متفاوت
چند اپیزود از یک زندگی کنار هم قرار گرفتهاند، تو گویی "یکی" و "یکی" هایی به این دنیا آمدهاند تا اپیزودهایی خلق کنند و بعد هم خیلی آرام و نرم و روان و عاشقانه بگذارند و بروند،
#صفیه جایی آن آخرها میگوید کی خسته نیستی و کی چشمهایت سرخ نیست و کی آنقدر میمانی که با لباس خیس بدرقهات نکنم...
و #آقا_مهدی کنار تل رختخواب میخواسته چای بخورد که نشسته خوابش برده است،
رقم زدن این تصویر این سکانس این گفتگوی یکطرفه یکی از موقعیتهای ناب این فیلم اپیزودیک است،
اصلا فیلم نه... چند موقعیت کنار هم نشسته... چند روایت... چند ورق از یک حضور کوتاه اما عمیق... چند اتفاق که وجود توی مخاطب را آنچنان در هم میپیچد که گویی در همین لحظات عاشق شدهای و در همین لحظات از دستش دادهای!
موقعیت مهدی فقط یک گریز کوتاه است یک مرور لحظهای یک فرصت که میدهند و خیلی زود میگیرند و در همین کوتاهی آنقدر جذبه وجود دارد که بمانی و سنگین شوی و نتوانی تکان بخوری،
برای هر سکانس میشود ساعتها نوشت، برای هر اتفاقی که میافتد، برای هر نگاه، هر دیالوگ، هر انتخاب، هر اشک و لبخندی که رقم میخورد، اصلا این نوشتنها توصیف درستی نمیکنند و فقط احساس و ادراک یک مخاطب معمولی را به اشتراک میگذارند،
من این موقعیت را یک موقعیت عاشقانه متفاوت میدانم و یک اتفاق که در درون آدمی شکل میگیرد آتشی روشن میکند و آنقدر میسوزاند تا خودش را به دریا بیفکند و به قعر که برسد،
آرام بگیرد!
موقعیت مهدی سرشار از اکتهای ظریف و لطیف و نازکیست که در متن و بازی درآمده است و آنقدر این اکتها در تعاملات آقامهدی و آقاحمید با صفیه و فاطمه دلچسب و کمنظیر است که باید فقط نگاه کنی و راز و رمزهارا بیرون بکشی و چقدر #ژیلا_شاهی خوب و عالی و عجیب بازی میکند و چقدر شایسته سیمرغ است این بازی و این نقشی که او درواقع بازی نکرده و زندگی کرده است،
اگر فیلم عاشقانه دوست دارید، موقعیت مهدی را بروید و ببینید، بعد دیگر عاشقانههای موجود حالتان را خوب نخواهد کرد.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#این_فرصت_طلایی_را_دریابید
دختران جوان گروه جهادی شهید محرابی میخواهند دومین جشن تکلیف را برای کودکان حاشیه شهر برگزار کنند
و برایشان بسته عبادت شامل چادرنماز، سجاده، جانماز و قرآن همراه با پذیرایی تهیه کنند و خدا میداند این اتفاق چقدر دلهای کوچک این بچهها را شاد میکند.
بچههایی که آرزوهایشان عموما محقق نمیشود و این حرکت زیبا برایشان خاطرهانگیز است.
لطفا در این روزهای خوب، سهم خودتان را در این شادی دوستداشتنی به این حساب واریز نمایید:
5859_8310_5237_9467
نرگس سادات مرتضوي میلانی
برکت و رحمت الهی نصیبتان🌸
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#آقای_شاملوی_خوب_شهر_ما
#عین_صاد_شین
خبر ناگهانی بود و سنگین،
یکی از دوستان عکس فرستاد و گفت
لعیا و بچهها بیمارستانند و آقای شاملو...
گفت کسی نمیداند خانواده خبر ندارند لعیا نمیداند و...
و من فقط نگاه میکردم به عکس، به جملات نوشته شده به اینکه آقای شاملو رفته به اینکه لعیای دوست داشتنی بیخبر از این اتفاق در اتاق عمل است و پسرهای کوچک و قشنگش...
خبر آنقدر درد داشت و آنقدر عجیب بود که تا مرحله جان دادن رفتم و بستری شدم و مادر شهید بالای سرم میگفت حکمت خداست باید پذیرفت و او نوجوان 15 ساله از دست داده و من کمصبر و توخالی!
درباره آقای شاملو همه میدانند اما آنچه لااقل فقط من میدانم و حالا که رفته است باید بگویم، گرههایی بود که از زندگی نیازمندان باز میکرد و او گمنام بود و یک نالایقی مثل من خبرهای خوبش را انتشار میداد ،
عصرهای پنج شنبه که میشد میگفت نیازمند معرفی کنید، بعد میرفت و گلریزان میکرد و میآورد و میداد و خدا میداند چه گرههایی از زندگیهایی باز میکرد که کسی نمیدانست و هربار میگفت به آن خانواده بگویید حلالم کنند اگر دیر شد اگر دیر اقدام کردم!
آقای شاملو کمک کرد کتابخانه محله راه بیفتد، با آنکه میدانست ما در آن فضای یک در دو متری دو قفسه کوچک داریم و چیزی نداریم گفت میخواهم این مکان بابرکت را ببینم، آمد و دید و درست وقتی که ما داشتیم از آنچه داریم خجالت میکشیدیم خیلی قاطع گفت همه آنچه دیده ام یکطرف و اینجا یکطرف و گفت روزی درباره این فضای بابرکت خواهم نوشت،
و ما میدانستیم او با آن همه کارهای بزرگی که میکند چقدر بزرگوارانه دارد حمایتمان میکند و قوت قلبمان شده است.
وقتی گفتیم برای مادرها میخواهیم جلسه بگذاریم آمد پای کار، با آن همه مشغله با آن همه گرفتاری، آمد و گفت هروقت بخواهید هستم،
خیلی ها افراد دیگر را پیشنهاد میکردند اما بین سخنرانان، فقط او بود که آبشخوری چون مکتب صفایی حائری داشت و میدانست که آموزش و تربیت باید چقدر مبنایی و درست باشد.
خیلی ها او را یک طلبه ساده میدیدند و قصه سمپادبودنش و ارشد پلیمر داشتنش از امیرکبیر تهران را نمیدانستند که اگر برای خیلیها پز باشد برای او اهمیتی نداشت، راه برایش باز شده بود و همهی دغدغهاش به راه انداختنها و جاری کردنها بود.
آقای شاملو در این سطور اندک نمیگنجد
داغیست که بر دل خیلیها نشانده و در همان چهل سالگی که آرزوی شهادت کرده،
رفته است و خدا میداند ارزش این زندگی کوتاه چقدر بوده است.
خدا به مادرش صبر بدهد به همسر نازنینش به کوچولوهای باباییاش و به ما...
و کاش این مرد به خاک سپرده نشود تا لعیای عزیز بداند و ببیند و وداع کند!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج آقا نظافت:
▪️همه در فضای مجازی ازیشان تجلیل کنید.
▪️برای تشییع ایشان سنگ تمام بگذارید.
#علی_صفوی_شاملو
@ghalamzann