eitaa logo
قلمزن
522 دنبال‌کننده
730 عکس
138 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قلمزن
#احمد_آقا آخرین بار که دیده بودمش خیلی سرحال بود امروز که دیدمش باورم نشد پیرمردی لرزان با دو عصای
چه کسی جز خداوند می‌دانست که وقتی اینجا از احمدآقا نوشته شود و از علاقه‌اش به زیارت، کسی پیدا می‌شود و داوطلب که احمدآقا را به زیارت بیاورد حتی وقتی بگویی احمدآقا این اطراف نیست و در کوهستان زندگی می‌کند و بیش از 1000 کیلومتر فاصله دارد! عزمشان را جزم کرده‌اند که بروند و احمدآقا و همسرش عروس خانم را برای زیارت آقا بیاورند، به نام قدم برمی‌دارند نامی که اسم و رسم خودشان را پوشانده است، نامی که به مردانگی و غیرت می‌شناسیم و کسی هم پیدا شده که دلش خواسته خانه‌اش را یک‌هفته در اختیار آنها بگذارد و میزبان‌شان باشد! احمدآقا و عروس خانم همین روزها زائر آقا می‌شوند تا امثال من یاد بگیریم که حساب و کتاب این عالم جای دیگری رقم می‌خورد... @ghalamzann
شازده کوچولو گفت: "از کجا بفهمم وابسته شدم" روباه جواب داد: "تا وقتی که هست نمی‌فهمی" @ghalamzann
قرارمان برایش اسم بود و اینکه حتما زینب‌سادات صدایش کنیم یادم هست دوران کودکی و نوجوانی‌ام هیچ کدام از دوستانم زینب نبودند در سال‌های مدرسه هم زینب نداشتیم و زینب در نسل‌های پیش از ما شهرتش به غمخوار بودن بود، و "زینب غمخوار" صفتی بود که به آدم‌های رنج‌کشیده می‌دادند کسی دلش نمی‌خواست نام فرزندش را زینب بگذارد چون می‌گفتند زینب‌ها رنجکش و غمخوار می‌شوند، اما زینب را دوست داشتم با همه معنای عجیبی که دارد و مسمای بی‌نظیرش، زینب یکی از زیباترین اسامی دنیاست و پشت این نام دنیایی از فهم و دانش و عشق و معرفت و اراده و انگیزه نهفته است. نامش را زینب گذاشتیم و همه ملزم شدند زینب سادات صدایش کنند و هرسال روز ولادت بانو که می‌شد برایش هدیه می‌گرفتیم و کیکی و تبریکی، و چقدر در همان دنیای کودکی‌اش کیف می‌کرد و به نام قشنگش می‌بالید، زینب فقط یک نام نیست هربار که این اسم را صدا میزنی، عظمت بانوانه‌ی یک بخش مهم از تاریخ روایت انسان برایت زنده می‌شود، تاثیر نام‌ها و کلمات را باید بیش از اینها دید و جدی گرفت و برایش برنامه داشت. @ghalamzann
سه نفری آمده‌اند و پیله کرده‌اند و نمی‌روند درست عین آدم‌بزرگ‌ها، به نیت اعتراض و تحصن آمده‌اند، سعی می‌کنند قیافه‌های جدی بگیرند و با شوخی‌های من نخندند، یکی که زبل‌تر است اخم‌هایش را خیلی تابلو در هم کشیده و به شکل مادرانه‌ای مراقب است بقیه هم بند به آب ندهند و تسلیم شوخی‌های مکرر من نشوند، جدی میشوم و می‌گویم بفرمایید فرمایشتان چیست خیلی جدی می‌گویند آمدیم اعتراض، و این قصه یکماهه اخیر آنهاست! کمی "ننه‌من‌غریبم" بازی درمی‌آورم که باز شروع شد و اینهمه حرف زدیم... اما بیخیال نمی‌شوند یکی‌شان می‌گوید جواب درست به ما بدهید شما سرمان را گرم میکنید! راست می‌گوید دخترک زرنگ کلاس ششمی، و این سخت‌ترین لحظه دنیاست وقتی در مقابل کودک و نوجوان جوابی نداری که قانع‌کننده باشد چون جنس جواب حقیقی مناسب سن‌شان نیست و پیچاندن را هم خوب می‌فهمند! آنقدر شوخی میکنم که ریسه می‌روند و باز یادشان می‌آید که قرار بوده جدی باشند، برایشان شکلات می‌آورم اول خودشان را می‌گیرند که نخورند، ترفندها جواب می‌دهد و حالا دارند شکلات می‌جوند و همچنان در حال اعتراضند، یکی می‌گوید قرار است کودتا کنیم میپرسم کودتا را کجا یاد گرفتید؟ می‌گوید در کتاب تاریخ! گوشی را برمیدارم و می‌گویم الو 110، باز می‌خندند و روی صندلی پهن می‌شوند و دوباره بزرگترشان نهیب می‌زند که یادشان باشد برای چه آمده‌اند! برای بار چندم شروع می‌کنند به حرف زدن، آنقدر جدی و بزرگانه که دلم غنج می‌رود برایشان، گوشی را باز میکنم و دگمه ضبط ویدئو را فشار میدهم اول متوجه نمی‌شوند اما تا می‌فهمند سرشان را در صندلی فرو می‌کنند، ساعتی به همین کش‌وقوس‌ها می‌گذرد و با وعده وعیدی میفرستم‌شان که بروند، شب است و نباید بیش ازین بمانند، می‌روند اما دخترک کلاس ششمی همچنان بغض دارد، یکساعت بعد پیام می‌دهد که من در تراس خانه هستم و هنوز لباسم را درنیاوردم با ایموجی‌های اخم و قهر می‌نویسم چرا... می‌گوید به نشانه اعتراض... می‌گویم سرد است دختر، پدرومادرت اذیت می‌شوند، می‌گوید حوصله کسی را ندارم و تریپ افسرده‌ها را می‌گیرد... عزم‌شان را جزم کرده‌اند که در چالش پیش رویشان پیروز میدان باشند و جوابی بگیرند که تابحال نگرفته‌اند و نمی‌دانند که دنیای آدم‌بزرگ‌ها - بزرگهای سن و سالی- همیشه حرفهایی برای گفتن دارد که قابل گفتن نیستند. @ghalamzann
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی... @ghalamzann
فقط همین... @ghalamzann
جلسه به نام شکل گرفته است، آمده‌اند بگویند که ذیل این نام چه می‌کنند ابراهیم هادی را به جوانمردی می‌شناسیم به گره‌گشایی، به جمع کردن آدمها، به جاذبه‌های کم‌نظیرش، به مردم‌داری و پهلوانی‌اش، و حالا جلسه همین‌ها را زنده کرده است اینکه چه کسانی دارند با نام او بارها را برمی‌دارند مهم نیست برداشتن این حجم از بار است که حالت را خوب می‌کند ساختن خانه‌های خراب فلان روستا، درمان بیماران نیازمند، تعمیر وسایل زندگی تهیه جهیزیه و هر چیز دیگری که باری را از دوش پدری یا مادری برمی‌دارد و همه‌ی این‌ها به نام ابراهیم هادی انجام می‌شود هستند و این‌بار دلت بسیجی شدن را آرزو می‌کند! جلسه حسابی معطر شده است بعضی‌ها هم از برکات شهید می‌گویند و نوری که به زندگی‌هایشان بخشیده است جلسه خوب یعنی همین یعنی حالت را خوب کند و موجب نور باشد و انگیزه و حرکت و خالی از شعار باشد و ادعا جلسه خوب باید جمع و جماعت ایجاد کند و من و من‌ها را از میان بردارد و امید که همین باشد. @ghalamzann
چون آهوی گم‌گشته به هر گوشه دوانم تا دام در آغوش نگیرم نگرانم... @ghalamzann
چندروزیست که برگهای زرد و نارنجی درخت شاتوت کف حیاط را پر کرده‌اند، قرار بود بگذاریم بمانند تا پاییز بی‌وقفه در حیاط عاشقی کند، صدای "فاطمه" گفتن پدر را که می‌شنوم پشت شیشه می‌روم، همسرش را صدا می‌زند، ( گفتن‌هایش را دوست دارم، یاد پدر را برایم زنده می‌کند) صدا می‌زند "فاطمه بیا کمک کن سرم گیج داره و چشمام سیاهی میره" نگاه میکنم دارد با همان پاهایی که به سختی راه می‌روند، برگهای حیاط را جارو می‌کند، قبل از آنکه فاطمه‌اش برسد خودم را می‌رسانم جارو را به سختی میگیرم، نمی‌دهد و شرم دارد، التماس میکنم و میگیرم و مشغول می‌شوم،مادر شهید می‌آید و ابراز شرمندگی می‌کند،می‌خواهد جارو را بگیرد، نمی‌دهم می‌گویم گذاشته بودیم بمانند، فقط همین، می‌گوید همسایه برگهارا خواسته تا برای خودش رنگ مو بسازد! و با همان زانوهای دردمندش می‌نشیند و برگهایی که در کیسه زباله بزرگ میریزم مرتب می‌کند و زوائدش را می‌گیرد! نگفته برایمان سخت است، نگفته خودتان بیایید و ببرید،نگفته رنگ موی شما که واجب نیست،فقط کار مردم را راه انداخته،درست مثل همیشه، و ما به این سلوک پدرانه و مادرانه عادت کرده‌ایم! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای این روزهایمان که گاه از کوره در می‌رویم گاه نابلدی میکنیم گاه راه را به سمت بیراهه گم میکنیم برای این روزهایمان تا کار را به کاردان بسپاریم و حکم را به قاضی و پاسخ را به متولی و آتش بیار معرکه نباشیم زمین دشمن گاهی درست همان جایی‌ست که فکر می‌کنیم زمین ماست! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
(لطفا مطلب را فارغ از ایام فاطمیه بخوانید) این چندروزه چندبار دلم خواسته برای دخترها اکسسوری یلدایی بخرم، مثلا ماگ یلدایی، شال یلدایی، جوراب یلدایی، لباس یلدایی... از آنها که طرح انار و هنداونه دارد و سبز و سرخ است، اما نخریدم افسار دلم را گرفتم تا نخواهد و چشمش چشمک‌ها را نبیند،نه اینکه اهل زهد باشم و چیزی از دنیا نخواهم ، اصلا و ابدا، و خدا می‌داند چقدر گلگلی و رنگی‌رنگی را دوست دارم و می‌پسندم، اما یک دارد بینمان ریشه می‌دواند و جای پایش را محکم می‌کند، اسمش را رنج می‌گذارم چون دارد ناخودآگاهمان را آزار می‌دهد، شده‌ایم دونده‌ای که هرچه می‌دود نمی‌رسد و رنج نرسیدن دارد، شده‌ایم آن موتورسوار سیرک که داخل قفس می‌چرخد و می‌چرخد و به جایی نمی‌رسد، می‌شود به همه‌ی چشمک‌زن‌های این روزهای دنیا جواب بله داد، می‌شود سخت نگرفت و به هر آنچه بازار با جلوه‌گری مقابلت می‌گذارد، دست رد نزد و نه نگفت، اما آخرش چه می‌شود؟ ما هم می‌شویم بخشی از همین پلان و پازلی که امانمان را بریده، ما هم می‌شویم بخشی از همین زباده‌طلبی و تنوع‌خواهی‌های بی‌دلیل که تمام نمی‌شوند و هرروز به رنگی و شکلی عرض اندام می‌کنند، کثرت‌ها آرامش آدم‌ها را گرفته‌اند اما آدمها حواسشان نیست و برای رها شدن از رنج موادمخدر، به مصرف بیشتر مواد مخدر رو می‌آورند و قرار را از همه گرفته است. این چنگ‌زدن‌ها تمامی ندارند خودمان را همین لحظه بیرون بکشیم، همین لحظه نجات بدهیم، یلدا فقط بهانه دورهمی و لذت‌بردن از جمع خانواده در اوج آرامش و نشاط بوده است، مبادا من چیزی به آن اضافه کنم که با آن سنخیت ندارد، و دغدغه غلط دیگری با کنش‌های من آفریده شود. @ghalamzann