#توضیحات
#خلاصه
شنیدیم که سام صاحب فرزندی شد سفیدمو. به پروردگار شکایت برد که اگر من گنهکار بودهام، باید به بزرگی خود بر من میبخشیدی، نه که فرزندی سفیدمو به من میدادی. از شرم فرمان داد که او را در کوه رها کنند.
سیمرغ زال را دید روی خاک، زیر خورشید داغ، گرسنه و لُخت. او را گرفت و برد که غذای جوجههایش باشد اما جوجهها او را نخوردند، و به او غذا هم دادند. و بهاینترتیب زال در کوهستان و پیش سیمرغ بالید و پهلوانی شد.
از آنسو سام شبی خواب دید که سواری او را به فرزندش مژده داد. تعبیر آن را از موبدان خواست. آنها به او گفتند که مرغ و ماهی و شیر و پلنگ، همه بچهشان را خود بزرگ میکنند؛ تو چرا نافرمان شدی و فرزند را رها کردی؟ شب دوباره در خواب دید که موبدی او را سرزنش کرد که اگر موی سفید عیب است، مو و ریش خودت که مثل بیدِ سفید شده! چطورپهلوانی هستی تو که فرزندت را به مرغی سپردهای!؟ صبح سام درباریان را همراه خود کرد و پی زال به کوه رفت.
در این بخش تازه هم شنیدیم که سام پیش رویش کوهی بلند دید، با درختانی درهمتنیده و صخرهای سخت که آشیانهی سیمرغ بود و دسترسی به آن نبود. به پرورگار گفت که اگر این کودک، فرزند من است، مرا راهی نشان بده به این آشیانه.
سیمرغ به دیدن سام به زال گفت که پدرت پشیمان شده و پی تو آمده. بیا که پیش او ببرمت. زال گفت: از من سیر شدهای انگار! من اینجا و با تو خوشم. سیمرغ گفت: اگر تاج و کاخ ببینی، آشیانهی مرا فراموش میکنی. این پرهای مرا همراه خود ببر. اگر بر تو سخت گرفتد یا پشیمان شدی، یکی از آنها را آتش بزن؛ من درجا خواهم آمد و تو را به همینجا برخواهم گردند. زال راضی شد و سیمرغ او را پیش سام برد.
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim
4_475721826224308416.mp3
813.2K
پیشدادیان #منوچهر (بخش ۵)
#داستان_زال_و_روداوه (بخش ۴)
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim
#توضیحات
#خلاصه
شنیدیم که سام صاحب فرزندی شد سفیدمو. به پروردگار شکایت برد که اگر من گنهکار بودهام، باید به بزرگی خود بر من میبخشیدی، نه که فرزندی سفیدمو به من میدادی. از شرم فرمان داد که او را در کوه رها کنند.
سیمرغ زال را دید روی خاک، زیر خورشید داغ، گرسنه و لُخت. او را گرفت و برد که غذای جوجههایش باشد اما جوجهها او را نخوردند، و به او غذا هم دادند. و بهاینترتیب زال در کوهستان و پیش سیمرغ بالید و پهلوانی شد.
از آنسو سام شبی خواب دید که سواری او را به فرزندش مژده داد. تعبیر آن را از موبدان خواست. آنها به او گفتند که مرغ و ماهی و شیر و پلنگ، همه بچهشان را خود بزرگ میکنند؛ تو چرا نافرمان شدی و فرزند را رها کردی؟ شب دوباره در خواب دید که موبدی او را سرزنش کرد که اگر موی سفید عیب است، مو و ریش خودت که مثل بیدِ سفید شده! چطورپهلوانی هستی تو که فرزندت را به مرغی سپردهای!؟ صبح سام درباریان را همراه خود کرد و پی زال به کوه رفت.
در این بخش تازه هم شنیدیم که سام پیش رویش کوهی بلند دید، با درختانی درهمتنیده و صخرهای سخت که آشیانهی سیمرغ بود و دسترسی به آن نبود. به پرورگار گفت که اگر این کودک، فرزند من است، مرا راهی نشان بده به این آشیانه.
سیمرغ به دیدن سام به زال گفت که پدرت پشیمان شده و پی تو آمده. بیا که پیش او ببرمت. زال گفت: از من سیر شدهای انگار! من اینجا و با تو خوشم. سیمرغ گفت: اگر تاج و کاخ ببینی، آشیانهی مرا فراموش میکنی. این پرهای مرا همراه خود ببر. اگر بر تو سخت گرفتد یا پشیمان شدی، یکی از آنها را آتش بزن؛ من درجا خواهم آمد و تو را به همینجا برخواهم گردند. زال راضی شد و سیمرغ او را پیش سام برد.
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim
4_303207193400836764.mp3
690.4K
پیشدادیان #منوچهر (بخش ۶)
#داستان_زال_و_روداوه (بخش ۵)
#شاهنامه_خوانی
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
#توضیحات
-بُسّد: مرجان
-دل سترگ داشتن: خشمگین شدن
-پالای: اسب یدک
-نیل: گَرد آبیرنگ از درختی بههمین نام؛ کوهِ نیل: گردوخاک تیره
-درای: زنگ
-تازنان: تازان
-کنام: آشیانه
#شاهنامه_خوانی
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
احوال ملوک دیار بکر
«کاتب چلبی» (2) می گوید:
سیصد سال قبل از هجرت، حکم داریِ این مملکت، از جانب پادشاهان «ساسانی»، به قبیله «بکر بن وائل» از عرب داده شد. در سال دویست قبل از هجرت «حُجر آکل المرار بن عمرو کنده»، (3) «دیار بکر» را ضبط و دولت «بنی کنده» را تأسیس نمود.
این حکومت، گاه تابع به «اکاسره»، و گاهی هم به «قیاصره» می شدند. در سال هفدهم هجری «عیاض بن غنم» فتح کرده، جزیه مقرر نمود، بعد «عباسیان» ضبط کردند، گاهی هم به دست «قیاصره» می افتاد.
در سال (347) «ناصرالدوله بن حمدان»، از «رومیان» مسترد ساخت و حکومتش به «بادی» نامی از اکراد داده بود. بعد از فوت «ناصرالدوله»، «بادی» در حکومت استقلال به هم رسانید. در سال (380) فرزندان «ناصرالدوله»، جنگیده، «بادی» را کشتند، تا به سال (392) این مملکت از دستی به دستی رسید، و در سال مذکور «ابوعلی بن مروان الکردی»، دولت «مروانیه» را در این شهر تأسیس نمود.
در سال (447) «فخرالدوله بن جهیز»، از سردارهای «ملکشاه سلجوقی»، این مملکت را ضبط، و «بنی مروان» را منقرض نمود، و به امر «ملکشاه» حکومتش را بالاستقلال، به امیر «ارتق بن اکسک» داد. در سال (796)، «امیر تیمور» ضبط نمود، و حکومتش [را] به «قره ایلوک عثمان» [که] از طایفه ترکان «آق قیونلو»، موسوم به «بایندری» هستند داد. در سال (913) «شاه اسماعیل صفوی» فتح نمود، و «سلطان سلیم عثمانی» نیز [در سال] 920، از دست «شاه اسماعیل» گرفته، ضمیمه ممالک خود کرد.
والی دیار بکر
والی «دیار بکر»، «خیرالدین پاشا» نام دارد، از وزرای دولت است، چهل سال دارد، به نهایت انسان تمام است، مهمان نواز؛ آدمِ باسلیقه [و] دائماً به درد رعیت می رسد، بی طمع، بسیار انسان متعارف، در کارها دقیق، به حقیر نهایت اکرام را نمود، صورتاً بسیار شبیه است به «میرزا نبی خان». اول ملاقات چنان بر حقیر مشتبه شد [که] از دور دیدم، گفتم «میرزا نبی خان» اینجا چه می کند خیلی آدم نجیبِ متشخصی [است.] بسیار حظ کردم، باز «پاشای دیار بکر»، امضای «بیُورلدی» یعنی فرمان «اسعد پاشای» والی «موصل» داد، کرایه اسب چاپارخانه را معاف داشت، الی حدّ خودش، مسافات حدّش، هجده فرسخ بیشتر نبود.
خیرالدین پاشا
«چرکسی الاصل»، و زر خرید «خسرو پاشا» بود چون خیلی باهوش و دانا بود، «خسروپاشا» او را ترقی داد و تا به درجه وزارت رسانید، بعد از وفات «سلطان محمود» «سلطان عبدالمجید خان» کنیزان پدر را به شوهر داد، کنیز بسیار خوشگل و قابلِ باهنری هم، بنا به استدعای یکی از وزرا، به «خیرالدین پاشا» داده بود. از این کنیز، از برای «پاشای» مشارالیه، دو پسر و یک دختر به وجود آمد، شبی «پاشا» در اندرون از خانم، مملکت و اصل و نسبش را می پرسد، خانم هم حکایت می کنند. از حکایت خانم، «پاشا» می فهمد که زن ده ساله خود، خواهر تنی خود بوده است!!
صبح واقعه را به علما اظهار [می] نماید و علما نیز فتوی به حلالی اولاد، و حرامی دخول می دهند. بیچاره «خیرالدین پاشا»، پشیمان از گرفتن زن، و خانم نیز نادم از شوهرکردن زندگانی نموده، در سال (1290)، هر دو در یک روز وفات یافتند!!
سیورک
منزل نوزدهم «سیورک»، هجده فرسخ است، ما بین «سیورک» و «دیاربکر»، یک کوه عظیمی است، مسمی به کوه «قراجه داغ»، قریب دوازده فرسخ این راه کوه است، همه اش سنگلاخ، سنگ های سوخته سیاه، که اسب در سه ساعت یک فرسخ نمی تواند تمام کند. بسیار بد راه است و با این طولانی، اکثر جاهای آن راه، محل خوف است.
در وسط کوهِ مزبور، که طرف «سیورک» باشد، سه چشمه آب است پهلوی هم، که دو دقیقه دست را نمی توان میان آب آن نگاه داشت، به شدّت سرد (1) و گوارا است که حد ندارد، به آن زحمت آن راه، خوردن یک جام از آن آب می ارزد، «سیورک» قصبه ای است [که] هزار خانه، رعیت دارد، از میان درّه واقع است، از توابع شهر «خرپوت».
___________________________________________________
2- مصطفی بن عبداللَّه ایکنجی- معروف به حاجی خلیفه و مقلب به کاتب چلبی 1017- 1067 ه. ق. نویسنده ترک تبار تازی نویس سده یازدهم هجری و صاحب کشف الظنون است.
3- حجر بن عمرو آکل المرار از پادشاهان حاکم بر کِنده بوده و بیست و سه سال نیز سلطنت نموده است تاریخ یعقوبی: 1/ 268
#سفر_نامه
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
کلِّ دنیا بجز دشمن تو غمگین است
تو نباشی بخدا دردِ دلم سنگین است
آن قَدَر نذرِ تو کردیم که سلامت باشی
خبرِ آمدنِ مردِ عمل تسکین است
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
نکتۀ ویرایشی
🔸 پرسش
«فرمانده پادگان» درست است یا «فرماندۀ پادگان»؟
🔹 پاسخ
های پایانی بعضی از کلمهها خوانده میشود و بعضی نه. اگر خوانده نشود به صورت «خانۀ ملت» و «همۀ مردم» نوشته میشود؛ اما اگر خوانده شود، به صورت «فرمانده پادگان» و «بازده تولید» نوشته میشود و در حالت مضاف «ی» یا «ء» نمیگیرند.
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim